پرده سینما

سیمای قهرمانانه پنجمین سوار سرنوشت؛ در رثای ایرج قادری

غلامعباس فاضلی

 

 


 

 








سال 1372 است. علی لاریجانی وزیر ارشاد جدید است. ایرج قادری نامه ای به او نوشته و خواسته اجازه فعالیت در سینما به او داده شود. لحن نامه ترکیب عجیبی از صداقت، شجاعت و فروتنی است و سر و صدای زیادی می کند. حتی در کنفرانس مطبوعاتی لاریجانی مورد اشاره خبرنگاران قرار می گیرد. نامه را هیوا مسیح که بعدها یکی از مطرح ترین و برجسته ترین شاعران ایران زمین می شود برای قادری نوشته است. قادری به اذعان خودش پیش از آن نامه های متعددی به مقامات عالی رتبه در قم و تهران نوشته بوده، اما هیچکدام مؤثر واقع نیافتاده اند. تا اینکه روزی دست تقدیر او را به مجله «گزارش هفتگی» می کشاند. مجله ای که هیوا مسیح هم در تحریریه آن فعالیت می کرده است. وقتی هیوا ناراحتی قادری را می بیند تصمیم می گیرد خودش آن نامه را برای قادری بنویسد. نامه کار خودش را می کند و ایرج قادری پس از سال ها در محاق قرار گرفتن، می خواهم زنده بمانم را می سازد.

 


 

 

ایرج قادریبا اینکه در دو هفته اخیر، به خاطر اخباری که جسته و گریخته درباره وضعیت جسمانی او منتشر می شد منتظر مرگ اش بودم، اما به حقیقت وقتی رضا منتظری صبح امروز خبر داد که ایرج قادری از بین ما رفت، جا خوردم. همه ی روز کارهایم بد پیش رفت و حالا در واپسین ساعات شب با خودم فکر می کنم مگر می شد روزی که ایرج قادری عزیز ما را ترک می کند روز خوبی بشود؟!

چه می توانم درباره او، در ستایش کارگردانی که همیشه محبوب ام بوده بنویسم؟ زمستان 1387 را به یاد می آورم که از روزنامه ای به من تلفن زدند و خواستند ده فیلم برگزیده ام از سینمای بعد از انقلاب را انتخاب کنم. فیلم دهم فهرست من تاراج ایرج قادری بود. فردا خبرنگاری که از من نظرخواسته بود مجدداً زنگ زد تا نام این فیلم را از نو با آنچه نوشته تطبیق کند و مطمئن شود که اشتباه ننوشته است! بهش گفتم مطمئن باشد! منظورم همان تاراج ایرج قادری است!

قبل تر از آن در سال 1381 به بهانه نمایش سام و نرگس من و شاپور عظیمی در ستایش ایرج قادری روبروی هم نشستیم و گفتگویی کردیم برای انتشار در یک نشریه سینمایی؛ اما سردبیر گفتگوی ما را چاپ نکرد و ترسید نکوهش عباس کیارستمی از سوی او و ستایش ایرج قادری از سوی من و شاپور وی را به «تبلیغ و ترویج فیلمفارسی» متهم کند!

بله! ایرج قادری همواره از سوی منتقدان مورد شماتت قرار گرفت. جرم بزرگ او این بود که درباره چیزی فیلم می شاخت که آن را می شناخت و میانه ای با آن چیزی که به نادرست «روشنفکری» نام گرفته است نداشت.

وقتی از دوردست ها تا امروز امیرایرج قادری را در ذهن ام مرور می کنم، تصاویر پراکنده ای پیش رویم پدیدار می شوند. قطعه هایی که پازل ایرج قادری را برای من ساخته اند.

 

-سال 1354 است. در اهواز هستم. پسربچه ای هفت ساله ام. «آقاجون» میانه ای با سینما ندارد و اصرارهای مکرر من برای رفتن به سینما بیش از سالی یکی دو بار ثمر نمی دهد. ظهرها تلویزیون مبلی «شاوب لورنس» لا به لای اخبار و سریال کاوشگران آنونس فیلم پخش می کند. چهره ایرج قادری را نخستین بار آنجا می بینم و نام پرطنین او را آنجا می شنوم. نام اش زنگ خاصی دارد.

 

 

 

ایرج قادری. عکس از خدایار قاقانی-سال 1356 از تلویزیون فیلمی ایرانی را می بینم درباره دختر جوانی که مادرش بیوه زنی مستخدم است. مادر، دخترش را با فلاکت بزرگ می کند و دختر خوب به عرصه می رسد. اما وقتی بزرگ می شود مادر را به خاطر مستخدم بودن اش مایه ننگ خود می داند و از او دل می برد. مادر به بستر مرگ می افتد و دختر بنا به اصرار نامزدش تلاش می کند خود را در آخرین لحظات به بالین مادر برساند...

 

 

نمی دانم نام فیلم چیست و کارگردان اش کیست؟ اما فیلم در نظرم بسیار مؤثر، اخلاقی و به یاد ماندنی جلوه می کند.

 

-سال 1361 همه از فیلمی صحبت می کنند که سینماها را به تسخیر خود درآورده است. فیلمی که برخی می گویند پنج بار آن را دیده اند. اسم فیلم دادا است و کارگردان آن ایرج قادری. من اجازه ندارم سینما بروم. با حسرت از دور پوستر سینما را نگاه می کنم. سیمای ایرج قادری روی نقاشی پرده های اعلان سینما می درخشد.

 

 

 

-سال 1362 پوست می اندازم. پنهانی سینما می روم. سینما «آریا» اهواز روی پرده کوچک اش دادا را برای دومین بار اکران می کند. اولین بار شمایل قهرمانانه قادری را روی نوار ایستمن کالر می بینم. کاست گفتار فیلم در نوار فروشی ها به فروش می رسد. آن را می خرم و بارها و بارها گوش می دهم. هنوز هم در جمع دوستان گفتگوهای فیلم را نقل می کنم! وقتی اسفند ماه گذشته شبکه سه سیما دادا را پخش کرد متوجه شدم هنوز پس از گذشت سی سال تمام گفتگوهای فیلم را حفظ هستم.

 

 

 

-سال 1363 «فرهنگ فیلمهای سینمای ایران» جمال امید منتشر می شود. تازه متوجه می شوم فیلمی که سال  1356 از تلویزیون دیده ام بیقرار ایرج قادری است. آپارات های هشت میلی متری چشمی تازه مد شده اند. دوست ام حمید سنگتراشان از فیلم بت ایرج قادری خیلی تعریف می کند. چند دقیقه ای از نسخه هشت میلی متری فیلم بت را بهم می دهد تا توی آپارات چشمی نگاه کنم. فیلم را هنوز دارم، ولی هرگز آپارات چشمی هشت میلی متری پیدا نکردم.

 

 

 

-سال 1363 برزخی های ایرج قادری افسانه زمان ماست. فیلمی که با فروش هشت میلیون تومانی رکورد فروش فیلم در ایران را شکسته و بعد توقیف شده است. یکی از دوستان ام برزخی ها را دیده و گاهی که سرحال است به پرسش های ما درباره آن پاسخ می دهد و صحنه هایی از آن را برای ما تعریف می کند. چه چیزی در این پرستاره ترین فیلم سینمای ایران نهفته است که رکورد چهار میلیون تومانی سال 1356 را شکسته و بعد از روی پرده برداشته شده است؟ کنار سینما «شهرفرنگ» اهواز یک دکه هست که عکس هایی از پوستر فیلمها را می فروشد. من پوستر فیلم برزخی ها را می خرم. این در واقع یک قطعه عکس 12*9 است که از پوستر برزخی ها گرفته شده است. هنوز آن عکس را دارم.

 

 

 

ایرج قادری-مهر ماه سال 1364 فیلم تاراج ایرج قادری روی پرده سینما «ساحل» اهواز می آید. همراه دوست ام شهرام صنعتی زاده به تماشای آن می نشینیم. غافلگیرکننده، و خیره کننده است. بعدها بارها و بارها فیلم را می بینم و هنوز هم در هر پخش تلویزیونی با اشتیاق نگاه اش می کنم.

 

 

 

-سال 1365 است که خبر می آید ایرج قادری «ممنوع الکار» شده است. دلیل اش برای ما و ظاهراً برای هیچکس معلوم نیست و شاید چه دلیلی واضح تر از اینکه ایرج قادری «ایرج قادری» است!

 

 

 

-سال 1372 در مشهد هستم. یکی از عکاسی های خیابانی که به حرم منتهی می شود و عکس های آتلیه ای دارد، عکسی از ایرج قادری را توی ویترین گذاشته. عکسی که نشان می دهد قادری به پابوس امام هشتم رفته است. در دلم فکر می کنم حتماً حاجت او باز شدن گره فیلمسازی اش بوده است.

 

 

 

-سال 1372 است. علی لاریجانی وزیر ارشاد جدید است. ایرج قادری نامه ای به او نوشته و خواسته اجازه فعالیت در سینما به او داده شود. لحن نامه ترکیب عجیبی از صداقت، شجاعت و فروتنی است و سر و صدای زیادی می کند. حتی در کنفرانس مطبوعاتی لاریجانی مورد اشاره خبرنگاران قرار می گیرد. نامه را هیوا مسیح که بعدها یکی از مطرح ترین و برجسته ترین شاعران ایران زمین می شود برای قادری نوشته است. قادری به اذعان خودش پیش از آن نامه های متعددی به مقامات عالی رتبه در قم و تهران نوشته بوده، اما هیچکدام مؤثر واقع نیافتاده اند. تا اینکه روزی دست تقدیر او را به مجله «گزارش هفتگی» می کشاند. مجله ای که هیوا مسیح هم در تحریریه آن فعالیت می کرده است. وقتی هیوا ناراحتی قادری را می بیند تصمیم می گیرد خودش آن نامه را برای قادری بنویسد. نامه کار خودش را می کند و ایرج قادری پس از سال ها در محاق قرار گرفتن، می خواهم زنده بمانم را می سازد.

 

 

 

-سال 1372 می خواهم زنده بمانم روی پرده می آید. آبرومند و نفس گیر است و شاید بهترین فیلم دادگاهی تمام تاریخ سینمای ایران. منتقدان همچنان در برابر آن خاموش اند یا واکنش منفی نشان می دهند.

 

 

 

-سال 1376 حین ضبط یک مصاحبه تلویزیونی با مرتضی شایسته در هدایت فیلم، ایرج قادری را برای نخستین بار می بینم. بلند بالاست، خوشرو و مهربان. دست اش را می بوسم. بهش می گویم هرگز نامه شجاعانه ای را که برای بازگشت به سینما نوشت فراموش نمی کنیم. پشت صحنه می نشیند تا ضبط ما تمام شود. پس از اینکه ضبط تمام می شود انتقاد می کند که چرا فلان جا دوربین را به طرف شایسته زوم نکردیم! به نظر او باید این کار را می کردیم. توصیف او از خودم در یادم می ماند: «مهربان». این روز جزو روزهای خوب زندگی من است.

 

 

 

-سال 1388 به اتفاق جلال الدین ترابی، رضا منتظری، و خدایار قاقانی به دیدار ایرج قادری می رویم و گفتگویی مفصل با او می کنیم. قادری واهمه دارد از بازگویی خیلی چیزها. با اینهمه فکر می کنم این گفتگو بهترین گفتگوی دوران زندگی ایرج قادری شده است!

 

 

 

-سال 1390 اواخر سال است که شبکه سوم سیما ساعت یک بامداد فیلم دادا ایرج قادری را با جرح و تعدیل فراوان پخش می کند. برای دوستان سینمایی ام پیامک می فرستم که فیلم را نگاه کنند! حیرت می کنم که فیلم با وجود ظاهر تجاری آنقدر گزنده است که بخش های قابل توجهی از آن در پخش تلویزیونی حذف می شود. یادم می آید که در تمام جمعه های سال 1363 تا 1365 که تلویزیون هفته ای یک فیلم در بعد از ظهرهای جمعه پخش می کرد، و هیچ اعلام قبلی هم درباره نام فیلم وجود نداشت منتظر بودم مجری پخش نام دادا را به زبان بیاورد! ولی این اتفاق نیافتد تا یک ربع قرن بعد!

 

 

 

**********

 

 

 

ایرج قادری. عکس از خدایار قاقانیقادری را دوست داشتم. هم شخصیت فردی و هم فیلم هایش را. چه به لحاظ ساختار و چه درونمایه. چندی پیش محاکمه را دیدم و به نظرم فیلم خوبی آمد. خودم را نکوهش کردم که چرا قبلاً فیلم را ندیده بودم.

 

 

درونمایه مشترک بسیاری از فیلم های او که مبتنی بر حفظ چارچوب خانواده با نگاهی مردسالارانه است را دوست دارم. درست در زمانی که در میانه دهه ی 1370 نهضت فمینیسم ایرانی از طریق فیلم هایی مثل دو زن داشت حرکت رو به سوی اوج خودش را آغاز می کرد، طوطیا ایرج قادری نگاه افراطی به زن آزادخواهی را به چالش کشید و تماشاگران اش را به حفظ تعادل و حفظ چارچوب خانواده دعوت کرد. صحنه ای در این فیلم را خیلی دوست دارم. جایی که شقایق فراهانی سرمست موفقیت دارد به پرسش خبرنگاری پاسخ می دهد و او در پایان ازش می پرسد آیا اجازه دارد یک سؤال شخصی بپرسد؟ وقتی شقایق پاسخ مثبت می دهد خبرنگار می پرسد: «از زندگی خصوصی تون راضی هستید؟» تا آنجا که یادم هست او سکوت می کند ولی ما می دانیم که راضی نیست؛ چون خانواده اش به خاطر این بلندپروازی ها و استقلال طلبی ها از هم فروپاشیده است.

دغدغه قادری به حفظ چارچوب خانواده سنتی و ارزش های آن کم و بیش در همه فیلم هایش مشهود است: دادا، تاراج، می خواهم زنده بمانم، نابخشوده، طوطیا، آکواریوم و حتی آثار میانمایه تری همچون پاتو زمین نذار.

همچنین درونمایه «مردانگی» در فیلم های او را دوست دارم. در تاراج ستوان احمد به زینال بندری می گوید «تو که آبروی هرچی مَرده بردی نامَرد!» و این تأکید بر فقدان «مردانگی»ی که بیش از هر چیز در اخلاق متجلی است به نظر قادری فاجعه ای بزرگ است. کما اینکه حضور شخصیتی با بازی خود او در آکواریوم به ما بخشی از ابعاد اخلاقی «مردانگی» را می آموزد.

 

**********

 

 

وقتی تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری، چند ساعت پس از درگذشت او در مراسمی بی سروصدا و کم و بیش مخفیانه او را به خاک سپرد احساس کردم او می خواست انتقام همه ی سال های سخت گذشته را از مدیران سینمایی و حتی از جامعه بگیرد! به نظر می رسد او نمی خواسته هیچ مقام مسئولی در رثای قادری چیزی بگوید و شاید به تعبیر او از این مرگ «بهره برداری» کند! او با این کار مردم را هم از روان شدن به دنبال پیکر بی جان ایرج قادری محروم کرد. مردمی که نیم قرن دوستدار قادری بودند. اما اگر اندکی منصفانه به ماجرا نگاه کنیم با قادری بهتر از خیلی ها رفتار شد. افرادی که کمتر از ایرج قادری به سینمای قبل از انقلاب آلوده شدند، نامدارانی نظیر محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی و حتی سعید مطلبی و چند تن دیگر، پس از انقلاب به طور کلی از فعالیت در سینما محروم شدند. اما قادری اگرچه دوره ای در محاق قرار گرفت، اما از ابتدا تا انتها فیلم ساخت. رمز و راز فعالیت قادری از همان سال های نخست پس از انقلاب تا واپسین روزهای عمرش دلائلی مهم تر و جدی تر از علاقه تعدادی از افراد بانفوذ نظام به او را در خود نهفته دارد.

به اعتقاد من علت روشن بودن چراغ سبزی که در تمام سی سال گذشته (به جز چند سالی که بهش اشاره کردم) برای ایرج قادری روشن بود در دو نکته نهفته بود:

 

1-او تنها شمایلی بود که قبل از انقلاب به عنوان قهرمانی «مردانه و سنتی» بر پرده سینماها شکل گرفت. فردین، ناصر ملک مطیعی و رضا بیک ایمانوردی «محبوب» بودند، اما شوخ طبعی، انعطاف پذیری یا جاهل مسلکی آنها در بسیاری از فیلم ها باعث شد به اندازه ایرج قادری که جدی، سرسخت، تا حد مرگ انعطاف ناپذیر و در عین حال آسیب پذیر بود به عنوان قهرمان مطرح نشوند.

 

 

از طرف دیگر قادری قهرمانی بود که برخلاف قهرمانان دهه 1350 رنگ و لعاب «روشنفکری» و اعتراض به خود نگرفت. او نخواست یا شاید خوشبختانه نتوانست نظیر بهروز وثوقی و سعید راد نقش یک قهرمان «معترض» را بازی کند. در نتیجه شخصیت سینمایی او فارغ از واکنش های گاه غلوآمیز قهرمانان دهه 1350 قرار گرفت.

همین نکته باعث شد قادری پس از انقلاب هم (دست کم در سال های نخست) پذیرفتنی جلوه کند. مردم تصویر قهرمانانه ای را که او در برزخی ها و دادا به عنوان یک بازیگر مجسم کرد به راحتی پذیرفتند. کما اینکه در سال های بعدتر شمایل قهرمانانه او در آکواریوم هم پذیرفتنی جلوه کرد.

به علاوه اینکه او پس از انقلاب دست کم دو فیلم بسیار موفق ساخت که برای سالیان سال نقش یک فیلم الگو را ایفا کردند: تاراج و می خواهم زنده بمانم.

 

**********

 

 

 

بسیاری از ما پس از مرگ آدم ها متوجه آنها می شویم. این «توجه» به اعتقاد من نکوهیده نیست. چراکه به اعتقاد دوست فرهیخته ای، در مرگ آدم ها «حقیقت»ی وجود دارد که پس از مرگ آنها جهان اطراف را متوجه ماهیت شان می کند. بله! پس از مرگ ایرج قادری «حقیقت» نهفته در این فقدان خیلی ها را متوجه او خواهد کرد. امیدوارم دیگر کسی تواند او را نادیده بگیرد.

 

 

 

در همین رابطه بخوانید

 

 

برزخی ها را محسن مخملباف از پرده سینماها برداشت! گفتگویی خواندنی با ایرج قادری

ایرج قادری درگذشت

در سوگ ایرج قادری


 تاريخ ارسال: 1391/2/18
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>سعید:

اسطوره بی تکرار

0+0-

پنجشنبه 18 آبان 1396



>>>سهند:

ايرج قادري يك اسطوره بود

2+0-

چهارشنبه 6 دي 1391



>>>محمد توسلیان:

عالی بود مطلبتون استاد مثل همیشه بی نقص بودش

2+0-

پنجشنبه 28 ارديبهž



>>>مهدی:

ایرج همیشه در قلب ماخواهی ماند بیادتیم و دوست داریم

2+0-

چهارشنبه 20 ارديب 



>>>ساسان:

روحش شاد.ایشالله قسمت خودم بشه

3+0-

دوشنبه 18 ارديبهش



>>>محمد رضا شوقي:

ايرج قادري در سينما آني داشت كه بعضي ها ندارند. سينماي ايران يكي از حرفه اي هايش را از دست داد. وقتي در سال 61 برزخي ها را به اكران گذاشت سينما نفس كشيد. سينما دراين مملكت بدون وجود قادري حتما چيزي كم دارد.فيلم هاي او نشان از چيره دستي او در كارگرداني وبازيگري اوست. ياد ونامش براي سينمادوستان اين مملكت هميشه گرامي است.

3+0-

دوشنبه 18 ارديبهش



>>>شقایق:

جایگاه ایرج قادری نازنین در سینمای ایران فراموش شدنی نیست. روحش شاد و یادش گرامی باد

2+0-

دوشنبه 18 ارديبهش



>>>كربلايي:

من هميشه با افتخار گفتم بهترين فيلم سينماي ايران از نظر من فيلم تاراجه حالا هركي هرچي دلش مي خواد بگه بگه ، من سي دي اين فيلم رو خريدم و هر بار كه نگاه مي كنم لذت واقعي مي برم مخصوصا" صحنه اول فيلم كه زينال بندري رو از پله هاي دادگاه مي آرن بالا با موسيقي خفن چشم آذر . فيلم نديده هم نيستم كه منو متهم كنند به سطحي بودن ؛اكثر فيلم هاي پاراچنف ، تاركوفسكي ، چه ميدونم ...ديويد لينچ ،كيشلوفسكي ،ملويل ، فرانسوا تروفو و.... ديدم ولي من خودمو به روشنفكر نمايي نمي زنم با فيلمهاشون حال نمي كنم ... سينماي من "رهايي از شائوشنگ " دارابانت" نابخشوده " ايستود ...."قطار سه و ده دقيقه يوما"جيمز مگنولد ... خلاصه سينماي قصه گو درست و درمونه ، دنبال نماد و المان و اين شعر و ورا تو فيلم هاي چرت و پرت ببخشيد( معنا گرا )نيستم . من با " كميسر متهم مي كند " سرجيو نيكولاسكو حال مي كنم "‌ آخ يادم رفت فيلم " مرد " مارتين ريت و.... سرتونو درد نيارم تسبيح سينمائي من ، دونه هاش فيلمهاي داستانگوئي هست كه با نخ مردي و قهرماني به هم متصل شدن . پي نوشت : ديروز بعد از ظهر با خانواده رفتيم سر خاك مرحوم قادري فكر مي كردم چون روز اوله كه دفنش كردن بايد سر خاكش غلغله باشه و پيدا كردنش با توجه به جمعيت نبايد خيلي سخت باشه ، چقدر اشتباه فكر مي كردم ، وقتي بالاخره با پرس وجو مزارشو پيدا كردم دو بار بغض كردم يه بار براي از دست دادنش يه بارهم براي تنهائيش ... درضمن درست اون ديالوگ هم اينه " تو هم آبروي هرچي مرده بردي نانجيب "

5+0-

دوشنبه 18 ارديبهش




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.