پرده سینما

بهاریه: الماس ها ابدی نیستند یا شهری که دیگر نمی شناسمش

سعید توجهی

 

 

 

 

 

 

 

 

الماسها ابدی نیستند

یا

شهری که دیگر نمی شناسمش

 

سینما دیاموند مشهدنیمه دهه چهل شمسی است، مردمی که هر روز در مسیرشان سوار بر اتوبوس های خط شماره 5 و 6 از میدان مجسمه (شهدای فعلی) مشهد و از مسیر خیابان دانشگاه می گذرند شاهد شکل گیری بنایی با معماری مدرن هستند، بنایی که قرار است سینمایی بشود در بخش مدرن شهر، بخشی از شهر که با دانشگاه و واحدهای تجاری بافت مدرن شهر را در کنار بازارهای سنتی و بافت قدیمی شکل می دهند. سینما با دو هزار صندلی با نام «دیاموند» در سال 1347 افتتاح می شود و تماشاگران مشهدی در افتتاحیه این سینما به تماشای نبرد گلادیاتورها در فیلم 70 میلیمتری اسپارتاکوس می نشینند.

در عرصه شهرسازی وقتی بنایی به یک آیکون یا شمایل تبدیل می شود که به لحاظ معماری و همچنین قرار گرفتن در موقعیتی خاص بتواند مکانی برای حضور و پرسه شهروندان باشد. رفتاری که به زعم کارشناسان شهرسازی از مشخصه های زندگی شهری و مدرن امروزی است. سینما «دیاموند» پس از افتتاح به سرعت به شمایلی در خیابان دانشگاه تبدیل شد به شکلی که نام اش به عنوان مقصدی از هر جای شهر مانند خیابان و یا میدان به زبان رهگذران می آمد و کسی نمی پرسید «دیاموند» سر کدام خیابان و یا کنار کدام میدان و برعکس این مکان های مجاور بودند که هویت و آدرس آنها ذیل سینما «دیاموند» تعریف می شد. آنچه بنای این سینما را از چند سینمای دیگر شهر متمایز می کرد معماری خاص آن بود. از آن دایره ای که پرده فیلم در آن نصب می شد تا دیوار مشبکی که در دو ضلع بنا ادامه داشت و بخشی از آن در واقع پنجره کافی شاپی در طبقه دوم سینما بود که چشم اندازی به خیابان داشت. مجموع این ها برای این بنا به عنوان ساختمان یک سینما هویتی را ساخته بود که آن را از بناهای مجاور متمایز می ساخت.

سینما «دیاموند» در موج انقلاب و آرمان خواهی دهه شصت نام «هویزه» به خود گرفت، اما هنوز نزد شهروندان «دیاموند» بود، هنوز هم این سینما با موقعیت خاصی که داشت می توانست جمعیت را به گرد خویش فراخواند، همان گونه که اکران نخستین فیلم مسعود کیمیایی بعد از انقلاب، تیغ و ابریشم، در بهمن ماه سال 65 و در جشنواره پنجم فیلم فجر برای ساعاتی تردد در خیابان دانشگاه را مختل کرد و عکسی از آن به یادگار در مجله «فیلم» لحظه حسرت برانگیزی را  برای این سالها  به ثبت رساند.

سینما دیاموند (هویزه) بازسازی شده. عکس از خبرگزاری مهرسینما «دیاموند» اما فرجام خوشی نداشت، گرچه مانند بسیار هم سن و سالان اش به پاساژ و انبار تبدیل نشد، بلکه برعکس یک سالی است پس از مدتی تعطیلی با ظاهری تازه، صندلی هایی راحت و تجهیزاتی مدرن دوره جدیدی از فعالیت را آغاز کرده است. اما در این ظهور دوباره از آن سینمایی که در خاطر جمعی بسیاری از مخاطبان از تماشاگران اسپارتاکوس تا تیغ و ابریشم نقش بسته بود نشانی نیست. معلوم نیست در بازسازی این بنای قدیمی چرا باید تمامی شکل و ظاهر آن نیز دگرگون شود، به طوری که دیگر هیچ شباهتی به بنای قبلی نداشته باشد. انگار نه انگار که نزدیک به نیم قرن طول کشیده بود تا این بنا با آن  نما و معماری خاص اش در ذهن و خاطر شهروندان ثبت شود و حالا کلنگ نوسازی به دست کسانی افتاده که هیچ درک و حسی از خاطره جمعی چند نسل ندارند و تنها به سودای ساختن و البته خدمت می خواهند همه چیز را از نو بسازند. 

اقتضای فیلم دیدن های این سال ها، بطوری که حالا به راحتی می شود فیلم ها را علاوه بر  سالن سینما روی صفحه تلویزیون های صفحه تخت بزرگ، بر صفحه کامپیوتر های خانگی، تبلت و حتی گوشی موبایل تماشا کرد، سالن های سینما و شکل و شمایل آنها را در نگاه نسل امروز و به ویژه در کشور ما بی اهمیت ساخته است. نسل امروز بیش از هر چیز برایش دیدن فیلم و به روز بودن مهم است تا رفتن به سینما و دیدن فیلم در یک آئین جمعی. بنابرین شاید سخن گفتن از خاطره یک سینما به عنوان یک بنا و معماری آن بی معنا باشد. مهم نیست که این اتفاق خوبی است یا نه؟ مهم این است که این اتفاق افتاده و خود را بر نگاه متولیان و تصمیم گیران نیز تحمیل کرده و حاصل آن این است که مدام کلنگ نوسازی و به روز شدن بر پیکره سالن های پیر و خسته سینما نیز می خورد و آنها را به بناهایی تبدیل می کند که دیگر دارای یک هویت مستقل در راسته بناهای یک شهر نیستند، و اگر گاهی آن نمایشگرهای دیجیتالی سردر آنها خاموش باشد تشخیص آنها به عنوان سینما از ساختمان های تجاری و اداری مجاورشان مشکل خواهد بود.

بهار در راه است، و دوباره در آغاز این فصل و در فرصت چند روزه تعطیلات نوروزی راهی زادگاه ام مشهد می شوم، شهری که هرسال که به آن پا می گذارم برایم غریبه تر شده است و چیزی نمانده که در آن گم شوم و راه خانه پدری را نیابم. بنابراین این بار می خواهم از همان ایستگاه راه آهن که خوشبختانه هنوز در همان شکل و شمایل سابق باقی مانده چشمایم را ببندم و تمامی مسیر را تا خانه با تصاویری که در پس ذهنم از این شهر دارم طی کنم. از میدان شهدا یا مجسمه که حالا ساختمان شهرداری نشسته در گوشه میدان در میان پل های رو گذر و زیر گذر و مجتمع های تجاری گم شده است تا سینما «دیاموند» فقید که با ساختمان شیک و مدرن فعلی برایم مرده است. سینما «هویزه» فعلی گرچه به گفته سازندگان اش با مدرن ترین وسایل صوتی و تصویری مجهز شده اما دیگر از آن بنایی که  زمانی همچون نگینی در خیابان دانشگاه می درخشید خبری نیست و در پایان در این آغاز سال نو به مسئولان  سخت کوش که چه بی پروا بخشی از خاطرات جوانی پدران و همچنین کودکی نوجوانی ما را به باد فنا دادند تا برگ زرینی بر کارنامه پر بار دوره مسئولیت شان با ساخت سینمایی تازه بیافزایند و بودجه تحت اختیار را هزینه کنند، خسته نباشید می گویم.

 

سعید توجهی

 در همین رابطه دیگر بهاریه های نوروز ۱۳۹۲ سایت پرده سینما را بخوانید

 

بوی عیدی، بوی توپ. . . بی آن صدای نجیب- فهیمه غنی نژاد

دو شاخه «شب بو» - مرجان گلستانی

من از «بهاریه» نوشتن متنفرم- محمد آقازاده

شلوغی آن خیابان آفتابی –نغمه رضایی

مسافر کوچولو – آذر مهرابی

عیدی –محمد جعفری

الماس ها ابدی نیستند یا شهری که دیگر نمی شناسمش- سعید توجهی

مهر و امید به فردا-مرتضی شمیسا

خیلی دور، خیلی نزدیک- موحد منتقم

این سینما به هیچکس وفا نکرده! -رضا منتظری

آرزوهای تلخ و تلخی های بی پایان- محمدمعین موسوی

چند اپیزود کوتاه بهاری –امید فاضلی


 تاريخ ارسال: 1391/12/29
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>مونا:

به یاد این جمله از نمایشنامه در انتظار گودو..." دیروز....آه دیروز..".....

0+0-

چهارشنبه 30 اسفند 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.