امید فاضلی
هوا سرد شده. شاید هم من سردم است. اتاق ام پر از دود است. مدت هاست که با کسی چیزی را در میان نگذاشته ام. گوشی همراه ام در اکثر پیام هایش می نویسد که * قسمتی از متن یافت نشد*. دیگر یافت نمی شود! لابلای کتابی، نیمه بلیطی پیدا می کنم از آنهایی که قهوه ای بودند. رویش نوشته: «بالکن». مُهر آبی دارد. حواس ام را می برد پی هوای عجیبی که نفس ام را در سینه حبس می کند. پشت اش نوشته ام: «عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهد شد.» نمی دانم با این بلیط کدام فیلم را دیده ام. شاید عروس بوده باشد با آن کادیلاک اساطیری اش. و یا ردپای گرگ با اسب و چاقوی دسته سفیدی که عاشق اش بودم و پدرم منع ام می کرد از داشتن اش. شاید دلشدگان باشد آنجا که امین تارخ... و شاید عاشقانه، با چشم های نازنین خسرو شکیبایی. هر چه بوده فیلمِ آن ته بلیط عاشقانه بوده.
عاشقی اعتباری است که نصیب هر کس نمی شود... یاد مادرم می افتم. مادرها بوی خاصی می دهند. آرام ترین و خاص ترین بو. از کجا سرهم اش می کنند خدا می داند. اما بوی خاص دارند. خیلی وقت ها آدم ها برای اشیاء جنسیت تعریف می کنند. ولی من هنوز نشنیده ام که سینما...، سینما مادر است! از آنجا که مادرها درد آدم را خوب می فهمند. وقتی تنهای تنها می شدی، عاشق می شدی، کله ات بوی قورمه سبزی می گرفت، گویا می دانستی که می توانی به مادرت اعتماد کنی. آغوش مادر بود که به دادت می رسد. وقتی از مدرسه فرار می کردی و برای دیدن فیلمی به آغوش اش پناه می بردی، وقتی آخر فیلم تحت تأثیرت قرار می داد و دوست نداشتی چراغ ها روشن شود تا تو در پناه مادرت به حس پیش آمده ات بهای بیشتری بدهی. مردها عاشق مادر هایشان هستند. شاید چون همیشه نازشان را می خرد. شاید.. شاید همیشه جوری درگیر عشق و عاشقی هستنند. قبل ترها سینما پر بود از مردهای جورواجور.
پدرم تأکید زیادی داشت که سیگار چیز مزخرفی است... اما اگر کمی با اغماض و...، جور دیگری نگاه کنیم خیلی جاها حق به گردن ما دارد. خیلی جاها در لحظه های ناکارآمدی ذهن به سراغ ات می آید و دست ات را می گیرد. خیلی جاها حتی یکبار هم نخی دود نکرده ای ولی روی پرده سینما دوست داری که بازیگر نازنین ات سیگارش را آتش بزند. اصلاً خاصیتی که سرش را کج می کند و آتش می زند به جان سیگار را می پرستی! گویا این کار با سرِ راست جواب نمی دهد. قبل تر ها اگر با چشم های بسته وارد سینما می شدی بوی سینما خاصیتی داشت که گویا فقط مخصوص آنجا بود. بویش متفاوت بود. شیک نبود، اما اغوا کننده بود. مدت ها گذشت تا فهمیدم این بو خاصیت بوی سیگار مردهای عاشقی است که با روکش چرم صندلی ها آمیخته شده. از زمانی که نماهای کشیدن سیگار در سینما منع شد و تابلوی کشیدن سیگار ممنوع ابهتی پیدا کرد سینما هم رونق اش را از دست داد. مادرها هم تنها شدند. گویا عاشقی هم قیمتی ندارد و اعتباری نیست. و...
ما سیگاری نشده ایم. هیچ کداممان. حتی پنهانی. اما من همیشه تکه مدادی دارم که مثل سیگار ادای کشیدن اش را در می آورم. آنجاست که از دودی که راه می اندازم ذهنم باز می شود. گوشی ام می لرزد. همیشه به* قسمتی از متن نیست*
پایان اسفند 92
در همین رابطه بهاریه های نویسندگان سایت پرده سینما در نوروز 1393 را بخوانید
از خود می سازم- مهدی فخیم زاده
رونمایی از یک عکس چهل ساله- محمد جعفری
«بهاریه»ای بیشتر مطبوعاتی و کمتر سینمایی! حوّل حالنا.....- فهیمه غنی نژاد
روزی که رفت بر باد، روی که ماند در یاد- سعید توجهی
عاشقی اعتباری است که نصیب هرکس نمی شود- امید فاضلی
غنچه رز من کدام است؟- نغمه رضایی
پرواز در این حوالی- آذر مهرابی
شاید بهار که بیاید، معجزه هم بیاید- محمود توسلیان
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را- علی ناصری
امسال هیچ منتظر بهار نیستم- محمدمعین موسوی
بهار نزدیک است... حالم خوش نیست!-رضا منتظری
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی- الهام عبدلی
آواهایی که از دوردست ها می آیند- مرتضی شمیسا
در یک بعد از ظهر گرم تابستان «او» آمد- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|