نغمه رضائی
قرار است بیست و نه اسفندماه که ھمیشه تعطیل بود و حال نیست، یا بھتر است بگویم اینجا نیست، سر کلاس بروم و جلوه ھای بصری ھمشھری کین را به نسلی جوان که قرار است شاھکار سرزمین اش راکمی بشناسد تدریس کنم. از سرزمین دیگری آمده ام که بیستم مارچ را روز واپسین سال می داند و بھار را بی تابی می کند. ضربان قلب ام این روزھا از اینجا می گریزد اما از دیوار خانه ام در آن سرزمین به یادگار تنھا ھمین پوستر ھمشھری کین را با خود آورده ام. کتاب ھای این چھارشنبه سوری بی سور و بوی باروت، برای خواندن نه سوزاندن، نقدھای ھمشھری کین شده اند و خروار خروار ستایش و فکر بر اثری که برای خالق اش ارمغانی جز ویرانی و تنھایی نداشت. مصاحبه ی اورسون ولز در آخرین سال ھا و پشیمانی تلخ اش از تمام آن مسیری که رفته در آخر کار خنده ی بلند استھزاست بر تمام این شاھکارستایی ھای دیر و دور. پشیمانی اش آبروی ھنر را می برد و خجلت زده ام می کند. می گویند یگانه ی دوران ھاست و او خود می گوید که پشیمان است. پشیمانی می ترساندم. غول ھای پشیمان معوجی جھان را به رخم می کشند.
غنچه ی رز من کدام است؟ آنکه در آخرین لحظه نام اش را به زبان می آورم و تمام زندگانیم را با خیالش طاق می زنم. آنکه پشیمان ام می کند.
بیست و نه اسفندماه. این تاریخ آنقدر تعطیل بوده که از یاد رفته، رعناترین تعطیلی سال درکوتاھی لحظه ھای عجول. شاید غنچه ی رز سرزمین من آنجاست. در خیالی فراموش شده.
یه یک خیال خوشبختی ھمان خیابان تھران است، وقتی دارد در ترافیک غروب خفه ات می کند و منتظری تا پیش از آنکه دیوانه شوی به خانه ات برسی و به ھمشھری کین دیوارش پناه بگیری. به یک خیال خوشبختی گریز ناگزیر است ازھمان خیابان ھایی که عابران اش بی بھانه دشنام می دھند. به خیال آخر خوشبختی دم دمای دیروز است در تاریک روشن فردا. خیال می کنم از تکه ھایش عکس دارم و فیلم ھای چند ثانیه ای. در یکی از این فیلم ھا غزل سه، چھار ساله است و روز عید خودش را زیر پتو قایم کرده و دارد در آن تاریکی نقاشی می کشد. برایش نمی دانم کدام ما اسباب بازی ھای آشپزی ھدیه گرفته ایم تا یک
فنجان چای خیالی بنوشیم و مست شویم. یادم نیست. این لحظه یادم نیست و این لحظه خوشبخت ترین لجظه ی جھان بوده است. بوی تمام زندگانی ما را می دھد منھای تمام زندگانی ما. خوشبختی گلدان بنفشه ای ست که امید در اولین ساعت ھر سال به خانه می آورد و خیال دست ھایم را سنگین و خنک می کند.خوشبختی خانه ی من است یک اقیانوس دورتر از خانه ی من. خیال کن این خانه را می گویم. خیال کن آن خانه را.
نمی خواھم پشیمانی کنم از ھیچ چیز و ھیچ کجای این ھرروزه قدم به قدم که دور می شوم از پایان آن بھار که انگار آغاز من بود به طعم تولد. انگار سی سال است که یک نفس به سمت مبھم سی سالگی قدم زده ام، نقطه ای خیالی که انگار اوج شکفتن است و ابتدای پژمردگی. انگار این شیب تمام نمی شود اینجا. خالق ھمشھری کین بیست و پنج ساله است. ما را چه سود. او را چه سود. می ترسم
واژ ه ای داشته باشم در لایه ھای حسرت که پژواک اش تمام واژه ھای دیگر را ببلعد و بخشکاند. تمام برگ ھای بھار را بیاور. امشب تا صبح تمام گلبرگ ھای غنچه ی رز را می نویسم.
نغمه رضائی
در همین رابطه بهاریه های نویسندگان سایت پرده سینما در نوروز 1393 را بخوانید
از خود می سازم- مهدی فخیم زاده
رونمایی از یک عکس چهل ساله- محمد جعفری
«بهاریه»ای بیشتر مطبوعاتی و کمتر سینمایی! حوّل حالنا.....- فهیمه غنی نژاد
روزی که رفت بر باد، روی که ماند در یاد- سعید توجهی
عاشقی اعتباری است که نصیب هرکس نمی شود- امید فاضلی
غنچه رز من کدام است؟- نغمه رضایی
پرواز در این حوالی- آذر مهرابی
شاید بهار که بیاید، معجزه هم بیاید- محمود توسلیان
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را- علی ناصری
امسال هیچ منتظر بهار نیستم- محمدمعین موسوی
بهار نزدیک است... حالم خوش نیست!-رضا منتظری
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی- الهام عبدلی
آواهایی که از دوردست ها می آیند- مرتضی شمیسا
در یک بعد از ظهر گرم تابستان «او» آمد- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|