سعید توجهی
برای تولد سایت پرده سینما
ذهن و فکرم چندی است به دو قسمت مساوی تقسیم شده است، یک طرف ناامید و بخش دیگر امیدوار. یک طرف خسته و بی حوصله، طرف دیگر پر انرژی و اکتیو. یک سو پوچی و در مواجه با همه امور این سوال که : خب که چی ؟ و آن طرف پر از آرزو و برنامه برای آینده .حالا چی شده که اینجوری شدم ، به قول دیالوگ مشهور فیلم شبی در اپرا با بازی برادران مارکس «چگونه به اینجا رسیدیم قصه درازی داره، اما من نمی خوام این قصه رو براتون تعریف کنم.»
برخلاف اینکه ممکنه تصور شود، طرف نا امید ذهنم، پر از نشانه های دیروزی است، سرشار از نوستالژی و خاطرات خوبی که حالا قابل تکرار نیست و به فرض تکرار هم دیگر شور و هیجان و حلاوت گذشته را ندارد. از روزگاری که پاییزش نارنجی بود و شبهای زمستانش پر از انارهای سرخ و پر آب و شب یلدایی که انار خوردن همیشه با اضطراب مصیبت شستن دستها همراه بود، چرا که تأکید مادر بود برای پاک شدن لکه آب انار از دست و بالمان و لازمه آن پایین رفتن از پله های یخ زده به سمت حیاط و زیرزمین و رسیدن به دستشویی و شیر آب. یک صفحه سینمایی هفته نامه «هدف»، چند دقیقه تصاویر گل و زنبور و پروانه با موسیقی کمی ریتمیک از تلویزیون در سالهای اولیه پس از پایان جنگ و یا بخشی از فیلمهای تاریخ سینما در «مسایقه هفته» همه عیش و ضیافت آن سالها بود. خاطراتی که حالا فکر کنم فقط یادآوری شان لذت بخش است و تکرار آنها در تحمل کسی نیست.
سمت امیدوار ذهنم همین وضعیت حالا ست همه آرزوهای سالها پیش با کیفیت «فول اچ دی» در دسترس است و فقط چیزی که کمیاب است فرصت و حوصله برای استفاده از آنها، تا جایی که به کار ما می آید این همه متریال با کیفیت برای تماشا و خواندن در دسترس ما و فرزندانمان است، پس امیدوار و سرخوش از این همه فرصت انتخابی که در اختیار است، گرچه شاید گاه مدل زندگی امروز فرصت استفاده از آنها را ندهد. اما هم اینکه نسلی با فرصت انتخاب مواجه باشد میتوان به آینده او و اجتماعی که قرار است بر پایه تلاش او ساخته شود امیدوار بود. امروز وجه تمایز انسان با سایر موجودات فقط عقل نیست چرا که قدرت انتخاب که البته پشتوانه اش عقل و آگاهی است عامل مهمتری است.
در این جدال امید و نا امیدی ذهنی ، ایامی مثل شب یلدا و مناسبت های اینجنینی انگار محل تلاقی دیروز و امروز است. شب یلدا برای تولد "پرده سینما" یک نشانه است ، برای من این نشانه همین پیوند گذشته به امروز است، یک طرف این شب، روزنامه نگاری کاغذی است، روزنامه محلی در یک ساختمان قدیمی که ورود من به روزنامه نگاری بود ، حروفچینی با نرم افزار زرنگار ، صفحه بندی که در اتاقی در زیر زمین انجام میشد، روی کاغذ کالک با قیچی و چسب ، کادرهای حاشیه مطالب با راپید مارک روترینگ رسم میشد و تازه شروع کار بود برای لیتوگرافی و چاپخانه و این طرف سایت «پرده سینما»، شب از نیمه گذشته از آخرین نوبت نمایش جشنواره در برج میلاد برگشته ام، انگشتانم در سکوت شب روی کیبرد لب تاپ میلغزند و کلمات خطوط را روی صفحه سفید در مانیتور رج میزنند، و در انتها دکمه «سیو» و سپس «ارسال: به پیوست «ایمیل».
شب یلداست ، در ابتدای زمستان در شهری هستیم که از برف و سرمای یلدایی خبری نیست. مدارس شهر اگر تعطیلند نه از سرما و سفیدی برف که از سیاهی دود است. شب یلداست، دیگر اضطراب شستن دستها پس از خوردن انار هم ندارم چرا که در این آپارتمانها، مثل آفتاب لگن عهد ناصرالدین شاه دستشویی کنار دستمان است و نیازی به طی الارض در هوای سرد و پله های یخ زده نیست.
شب یلدا آن اضطراب شیرین را به امروز پیوند می دهد همانگونه که خواندن متنی درباره راننده تاکسی اسکورسیزی مرا در حظ نویسنده از تماشای دوباره نسخه بلوری فیلمی از دهه هفتاد سینمای آمریکا شریک می کند. انگار در «پرده سینما» دیروز و امروز ، امید و نامیدی ، اضطراب و بی خیالی باز هم به هم میرسند، راستی مگر از زمان اختراع سینماتوگراف تا کنون غیر از این بوده است؟
سی ام دی ماه نود و چهار
سعید توجهی
در همین رابطه بخوانید
اضطراب شیرین شب یلدا- سعید توجهی
من و پرده سینما- کاوه قادری
رابطه میان خوشبختی و تخصص- محمدمعین موسوی
یادداشت سردبیر: دفتر پنجاه و چهارم- یلدای هفتم- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|