نغمه رضائی
از آنجا که مجموعه اشعار مسعود کیمیایی قابلیت توجه جدی را دارد و این مهم در سالهای گذشته مورد غفلت قرار گرفته است، پرده سینما از بانو نغمه رضایی شاعره معاصر و خالق مجموعه اشعار رهایی، فریاد، و زخم آبهای روان درخواست کرد تا به بررسی کتاب شعر زخم عقل کیمیایی بپردازد:
نگاهی به "زخم عقل" مسعود کیمیایی پس از شش سال
عشق را بر کمان بگذار و زه را بکش!
طبیعت آسمان در آن است که ستاره ها
در روز گم باشند.
اکنون شش سال از انتشار مجموعه شعر مسعود کیمیایی "زخم عقل" می گذرد.مجموعه ای که در کنار سخن ها و نگاه هایی که بر جهان و آثار او گذشته اند این سال ها را در سایه و سکوت گذرانده. شاید مرکزیت حضور این فیلمساز ِ راه آشنا بر پرده پر شکوه سینما اصلی همیشگی ست که آثار خلق شده از او در زمینه ادبیات – از جمله جسدهای شیشه ای- را به فرعیت می برد، حتی اگر شهرت این نام در قدم های اول کنجکاوی عده ای از مخاطبینش را به سرکشی به این آثار نیز کشانده باشد.
مسعود کیمیایی در مقدمه کوتاه نخستین مجموعه شعرش به پراکندگی شعرهایی که طی سال ها نوشته و قصدی بر انتشار آنها نداشته اشاره می کند و همچنین به فضای خاص شکل گیری شعرهای این مجموعه – در سرمای تورنتو ، دور از ایران- که در شرایطی خاص حکم و حس نوعی " پایان نویسی" و یا "آخر نویسی" بر زندگانی اش داشته اند. او در این یادداشت با لحنی آرام و خالی از جهت گیری ادیبانه نوشته هایش را بدرقه می کند و سخنی از نگاه او به حقیقت شعر و ادبیات به میان نمی آید. اما سوال اینجاست که آیا باید مسعود کیمیایی را به سبب انتشار" اولین" مجموعه شعرش، ایستاده بر نخستین پله های آزمون و خطاهای ادبی تصور کنیم؟
حتی نگاهی گذرا به گذشته هنری مسعود کیمیایی در سینما به ما یادآوری می کند که او سال ها برترین قدرت خود را در نوشتن دیالوگ های فیلم هایش به نمایش گذاشته. دیالوگ هایی که نسل به نسل و دهان به دهان گشته اند و حضور خود را پس از چند دهه در حافظه جمعی ایرانیان به وضوح حفظ کرده اند. تسلط مسعود کیمیایی بر کلام و چیدمان واژه ها در کنار یکدیگر شکل دهنده زبانی بوده خاص خود او. شخصیت های فیلم های او با کلمات هر روز ما سخن می گویند اما زبان آنها زبان هر روزه ما نیست. این مرز باریک نامرئی بین زبان او و زبان جاری، یادآور همان فاصله کوچک اما حیاتی میان زبان شعر و زبان هر روز است. مسعود کیمیایی در کلام فیلمنامه هایش اگرشعر ننوشته،خالق چیزی شبیه به همان " آن" ِ جادویی شعر بوده و شاید این خود یکی از دلایل ماندگاری عباراتش در ذهن شعرپذیر ایرانیان بوده باشد.
مسعود کیمیایی تازه وارد ِ حیطه زبان نیست و می بایست به کلام او به احتیاط و جدیت نگریست. او وزن درونی کلمات را به خوبی می شناسد و در اکثر شعرهایش این وزن را – جز در تک عبارت هایی پراکنده - رعایت می کند، وزنی که خارج از اصول عروضی و در بطن واژه ها شکل می گیرد و عدم توانایی در تشخیص یا رعایت آن توسط خیل کثیری از علاقه مندان ِ شاعری، شعر امروز ایران را به معضلی مزمن گرفتار کرده است. چرا که این عدم شناخت و تسلط، علاوه بر ناساز نمودن نوشته های تحت عنوان شعر، در موارد متعدد به تاثیر شدید سبک ، وزن و گفتار شاعران تثبیت شده معاصر بر اشعار جدیدتر ختم شده که نتیجه ای جز عدم رشد شعرهای تازه تر بر این خاک نداشته است. در بررسی شعر مسعود کیمیایی توانایی او در حفظ وزن ِ در خور فضای شعرش و فارغ بودن او از تاثیر وزن های حاکم بر شعر – علارغم علاقه و نزدیکی اش به احمد شاملو - نکته قابل توجهی است که می تواند نشانه ای از گستره مطالعات و آگاهی ادبی او در پس پایه های ستون زبانی اش باشد. اگر چه وقتی در تک نمونه هایی چون شعر "ترس" به وزن عروضی نزدیک می شود در حفظ آن چندان موفق نیست. همچنین تقطیع عبارات اشعار در موارد زیادی ناهمگون به نظر می رسند و نقاط طبیعی مکث در خوانش آنها با شکستگی های مکتوب آن همخوانی ندارد که حتی در صورت عمدی بودن این سبک نوشتار، تاثیر مثبتی در تاثیرگزاری آنها نداشته است و بیشتر به نوعی سهل انگاری در حروف چینی کتاب پهلو می زند.
شاید در جستجوی نزدیک ترین همسایه لحن شعری مسعود کیمیایی بتوان به اشعار "احمدرضا احمدی" اشاره کرد. به خصوص در شعر " احمدرضا" که از زیباترین اشعار این مجموعه است این نزدیکی – احتمالا خودخواسته – بیش از همیشه به نظر می آید:
احمدرضا بود...
هرچه درخت های کوچک خیابان بزرگ تناور شدند،
تو سبزتر شدی.
خیابان پردرختی که جوانی ما را تا همه پاییزها برد،
و با هر سیاستی که آمد،
شناسنامه دیگری گرفت،
احمدرضا بود...
اما فضای شعری مسعود کیمیایی فضای غریب فکری خاص خود اوست، از این جهت غریب که این بار شولای آشنای شخصیت های خلق شده در فیلم هایش را بر شانه ندارد. شعر او پژواک صدای اوست پیچیده در دالان های درون اش و بیش از آنکه تبلور دیگری از اندیشه ها و احساسات او باشد، راهی ست به سرچشمه آنچه که تاکنون خلق کرده. فضایی که با آن رو در رو می شویم سخت تر از انتظار و تصوری ست که از جهان ذهن او داریم. تصاویر هولناک و در هم پیچیده ذهنی تلخ که انگار در تمام این سال ها تنها ذره ای از حقیقت خود را به دنیای بیرون نمایانده بوده. اگر با ساخته های سینمایی مسعود کیمیایی به دریافتی از او رسیده ایم و آن را شناخت او دانسته ایم ، با خواندن شعرهایش به دسترس ناپذیری دریافت او از جهان پی می بریم.جنگ جنون و عقل خارج از چهارچوب کلیشه ای- ادبی ِ آن ،از لایه لایه شعر ها به بیرون چنگ می کشد. شاعر به روایت خویش بر عقل زخم می زند و از عقل زخم می خورد و "زخم عقل" تقاطع این دو رنج است.
در جنون آرام من،
عقل،
دسیسه ای هراسناک دارد.
من با جنونم
هیچ گره ای در کار آدمیان
نخواهم انداخت.
جنون،
بی آزار،
در بن بست من ،
کز کرده و غمگین،
به انتظار نشسته است.
در هم تنیدگی ریشه های تاریخی و اسطوره ای در کنار دردهای اجتماعی و وقایع زندگی ِ فردی، تکه آینه های شکسته این اشعارند که گاه تصاویری آنچنان انتزاعی و ذهنی و وابسته به تجربه های شخصی شاعر ارائه می دهند که مخاطب جز حس مبهم و درک دوری از آنها نخواهد داشت (همچون شعر اسکندریه) اما این اندیشه های رقصان در شعرهای دیگر به تکه هایی روشن بدل می شوند جدا شده از شاعر و قابل ثبت در ذخیره ذهنی خواننده و فتح همذات پنداری او.
وصل تو را دم می زنم هر دم،
می دانم،
در نبودم،
وصل تو می آید.
اشعار مسعودکیمیایی دچار بازی بیهوده لغات نیستند.می توان باور داشت که بین واژه های او و جهان ذهنی اش ارتباطی یک به یک وجود دارد اما قدرت انتقال این ریشه داری به مخاطب در شعرهای مختلف متفاوت است.
سخن بیار و زبان آوری نکن!
باید فکر را از ارتفاع گرفت،
در اندازه های بلند!
مسعود کیمیایی مفاهیم مورد علاقه خود را در طول سال ها به ما شناسانده است اما آنچه در این اشعار پررنگ تر به نظر می آید حضور عمیق و برتر "عشق" نسبت به تمام مفاهیم دیگر است. بافت عشق با زیر و بم های "مرگ" و "جنون" طناب وار تمام این اشعار را به یکدیگر گره می زند . شعرهایی که با حسی نوستالژیک بر گذشته ای دور و از دست رفته - سال های حضور یاران و رشد و سوال- دست می سایند، و شعرهایی که در خفقان فضای هراس آلود سیاسی-اجتماعی ِ دوران انتظار آرام مرگ یا مرگی آرام را به تصویر می کشند، از دو سو به تقطه مشترک عشقی سرشار می رسند که هنوز زنده است اما هرگز نتوانسته در حد وسعت و توانایی خود در حقیقت زندگی جریان یابد. و این نقطه، قلب شاعری ِ مسعود کیمیایی ست.
من در زیر سیل و آواری از زنبق های دروغ
مدفونم
در ساحل قلبم
فریاد پلنگی گم شده،
می پیچد.
قامت عشقم،
از اولین طلوع
تباه بود.
حس مقاومت ناپذیر بیداری، پشت چشم هایی که نمی تواند آنها را ببندد در دل شعرها سوسو می زند.
چراغ قلبم
هنوز در آیینه چشمم می سوزد
ای دوست.
□□□
تمام تنم دو چشم قدیمی است
که می خواهم
آرام و سرد
آسوده بخوابد.
□□□
در نگاه خزه بسته ام
جنگل دست از سر ما بر نداشت.
در شعرهای مسعود کیمیایی، پیوند ِ پیچیده بر زوایای چندین بعدی او با سرزمینش عریان تر از آنچه که بر پرده سینمایش نقش بسته نمایان است و حسرت او در پرده های این پیوند.
ما باید کسانی از شاهنامه می شدیم
تا دشت گل لاله
به آتش نمی سوخت.
□□□
تبار من
در کشتزار جنگ
بی اسب و رکاب
تنها است.
شاید بتوان شعرهای او را تابش نور بر گوشه های پنهان وجودش بدانیم که سال های پیاپی در برابر ناملایمات و برخوردهای پنهان و آشکار و هیاهویی که پیرامون او می گشت، در آنها نشسته و سکوت پیشه کرده بود.
تنها راه خلاص شدن،
از خبرهای دروغ،
پروازی ست به رسم خودکشی و شعف
میان دهانه آتشفشان تفتان.
و در جای جای این گوشه ها ، رد عبور "یاران" و همراهان گذشته با خیال دوست مدار ِ شاعر نشانه گذاری شده است.
چه بر یاران رفت؟
کمان گیری،
که خود در تیر نشست.
شاهزاده ای،
که خود بر خاک نشست.
همان گونه که از دو حیطه هنری انتظار می رود،فضای ذهنی آثار کیمیایی ِ شاعر با فضای عینی فیلم های او تفاوت دارد، اما توانایی تصویرگری او در چند شعر خاص به وضوح و ایجاز درخشیده است. از جمله در شعر "فرار" که نوعی فیلم کوتاه در شعر است. فرار مردی زخمی ، دست بند به دست در دل شب به سوی خانه ، گذراندن شب در کنار زن و ترک دوباره –شاید مرگ و شاید فرار دیگر- هنگام سپیده.
میان شب در زدند
زن در باز کرد.
مرد جلوی ماه را
گرفته بود...
مرد از
شب و خون حرف زد.
زن،
شبیخون را نمی دانست.
و یا برش های عکس گونه از تصاویر بیرون کشیدن اجساد مانده زیر آوار و دفن جمعی آنها در شعر " آرایش سرد":
دشت ها مشت،
مشت در خاک،
که دوباره در خاک می شوند...
آب و کف،
خون و صورت،
حرمت جسد،
همه در آب شدند،
که به مرداب می رود انسان...
که در پایان شعر به گونه ای تکان دهنده و استعاری چون چشم دوربین به عقب حرکت می کند و ویرانه ها را به هستی بی عشق پیوند می زند:
عشق را بر کمان بگذار و زه را بکش!
سینه ام بی عشق است ای یار!
مسعود کیمیایی با مجموعه شعری که حاصل خلوت ناگفته های اوست، بنیان گزار راهی تازه در ادبیات نبوده و انتشار شعرش نمی تواند هم سنگ نخستین اعلام حضورش در سینما نامی تازه بر فهرست آغازگران بیفزاید، که او زندگانی اش را سال ها به هنر دیگری سپرده و این بار بر دوش او نیست. اما نمی توان انکار کرد که حتی در همین حضور بی ادعا و شاید بی ادامه، رویارویی او با "شأن شعر" درست و قابل تأمل بوده است آن هم در سال هایی که با کثرت انتشار مجموعه هایی هذیانی و بی عبورحتی توسط کسانی که شعر را هنر اول خویش می دانند روبرو هستیم. می توان "زخم عقل" مسعود کیمیایی فیلمساز را را، در شب های تنهایی و خستگی باز کرد و به صدای بلند خواند و تکه های آن را در خیابان زیر لب زمزمه کرد. این قابلیت ، ارزشی ساده است که در مجموعه های شعر امروز به سادگی یافت نمی شود.شاید قابل خواندن بودن شعر، در گیر و دار مباحث دیگر ادبیات به آرامی از یاد رفته است.
هنوز دیر نیست که در کنار سخن گفتن از مسعود کیمیایی و نظاره ادامه حضور جاری اش بر پرده سینما ، به شعرهای او نیز مراجعه نموده و نبض شاعری اش را ورای وجود رضا ها و علی ها و عبد هایش در جهان خویش حس کنیم.
در انگشت نگاری،
چه جرمی از گذشته من،
افشا می شود؟
مظلومیت ما وقتی وقتی تهدید می شود
که عشق در لمس انگشت های ما
نشان جرم است.
اگر نفس جرم باشد،
هنوز از نفس نیافتاده ام.
نغمه رضائی- پاییز 1388
:همچنین درباره مسعود کیمیایی بخوانید
آرزوی دیرینه کیمیایی تحقق پیدا می کند.
گزارش مراسم فرش قرمز فیلم محاکمه در خیابان
کیمیایی به کجا می رود؟
بازتاب مراسم فرش قرمز محاکمه در خیابان در فایننشنال تایمز
محاکمه در خیابان کیمیایی در 22 سینمای تهران آغاز شد.
کیمیایی با فیلم سیاه و سفیدش به سینماهای تهران می آید.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|