زینب کریمی (اَور)
خاطرات هر آدم، تنها چیزهایی هستند که نمیشود از او گرفتشان... نمیشود عوضشان کرد، نمیشود به قبل برگشت و شکلشان را تغییر داد... با خطاهایِ دل چه میشود کرد، با اشتباهاتِ درج شده در خاطرات، چه میشود کرد، با آدمهایِ خوب و بدِ خاطرهها، همانهایی که شاید دیگر نباشند، چکار میشود کرد... حقیقت این است که هیچ چیز در این دنیا از بین رفتنی نیست. همه چیز در گردونهای در حال مردن و زنده شدن است بیآنکه تمام شود، فقط شکلاش عوض میشود... خاطراتِ باقیمانده از زندگی، شکلِ غریبی از این چرخه است. خاطرهبازِ قهاری است ژان دومینیک. از تمامِ تصاویری که در حافظهی بصریاش دارد، نهایت استفاده را میبرد. خیالبافیاش بینظیر است، وقتی خودش را در منظرههایی که در مستندها یا فیلمها دیده، تصور میکند، به قوهی تخیلاش حسادت میکنم... یک اسکیباز در پهنهی وسیع برف دارد با جرأت اسکی میکند، از دیدنِ اینهمه سپیدی وحشت میکنم. ژان دو تصور میکند همین اسکیباز است... اینکه چه میشود که ژان دو فقط میتواند پلکهایش را تکان دهد، در فیلم نشان نمیدهند، اهمیتی هم ندارد. مهم این است که وقتی یک پلکاش را به هم میدوزند، ژان دو هنوز امیدوار است و دست از خاطرهبازیهایش برنمیدارد... فیلم با پلک زدنهای او آغاز میشود. دوربین پلکِ ژان دو است و ما از زاویهی دید او به دنیا نگاه میکنیم. یک پلک زدن یعنی: آری. دو پلک یعنی: خیر. حروف الفبا را یکییکی برایش میخوانند و او پلک میزند یعنی آری. این حروف کنار هم یک کلمه میسازند، کلمات را کنارِ هم میگذارند میشود یک جمله، جملههای اینشکلی درستشده، میشوند: کتابِ لباس غواصی و پروانه... سکانسهای کوتاهی لابهلای شرح ماجرایِ فیلم میبینیم که من نمیتوانم از رمز و رازشان بگذرم و نادیدهشان بگیرم... یک مرد حیران، با چشمانی از حدقه بیرون زده، زیرِ پهنهی وسیعی از آب، گیر افتاده است. کلاهک لباساش پر از آب است و لولهی تنفساش پاره شده و میان آب سرگردان است... یک زن با موهای بلند و بلوند به او نزدیک میشود... شبیهِ تصاویری است که با الهام از آن میشود شعر گفت و قصههایِ بلند عاشقانه نوشت... برایِ حیرانی و سرگردانیِ همسرِ ژان دو وقتی دارد پلک زدنهای ژان دو را -به حروف الفبا- کنارِ هم میگذارد تا بشود پیغامی که به فرد پشت تلفن داد، نیز میتوان شعرهای عاشقانه گفت؛ وقتی میداند زنی که پشت تلفن است، روزی روزگاری، ژان دو را بینهایت دوست میداشته است... فیلم را نگاه میدارم... بیبهانه و بیدلیل گریه میکنم، حسابی گریه میکنم، از جنس همان گریههایی که مادرم اعتقاد دارد: تمام اطرافیانام را به گریه خواهد انداخت... با خودم این جمله را تکرار میکنم: محبوبِ حیرانِ من... نرنجم از خلق و خوی تو... فیلم را دنبال میکنم... امید به زندگی در هر شرایطی، پررنگترین پیغام این فیلم است، وقتی حاصل پنج ساعت پلک زدن بهمعنایِ بله، در جواب خواندنِ حروف الفبا، میشود یک پاراگراف... همان پاراگرافهای کتابی که ژان دومینیک بوبیِ سابقاً شاد و موفق، در سکوت دیکته میکند. تیتراژ ابتدایی و انتهایی فیلم را بینهایت دوست دارم. از معدود تیتراژهایِ انتهایی است که تا لحظهی آخر، میشود با دقت و لذت به تصاویرش چشم دوخت و یک پلک زد یعنی: بله. این فیلم فوقالعاده بود.
«ایام دردباری که باختین از سر گذراند، خود مانعی در راه آفرینش فکریاش بود. عمری که در دورانِ ظلمانی رژیم استالین، در تنهایی و تبعید گذشت، آثار بسیاری که هرگز منتشر نشد و کارهای ناتمامِ بسیار. در تضاد با اینهمه مصیبت، کامل کردن اندیشهای مرکزی یعنی «منطق مکالمه» در طول نیم سده کارِ کوچکی نیست. درحالیکه فرمالیستهایی که در شوروی باقی مانده بودند، همگی راه خود را تغیر داده بودند، باختین با ایمان و شهامتی اندیشگرانه کار خود را ادامه داد. بهگونهای دردآور، او همواره به مکالمه اندیشید ولی در دوران زندگیاش، هیچیک از آثارش موضوع مکالمهای جدی قرار نگرفت. زمانی باختین نوشته بود: برای سخن -و درنتیجه برای انسان- چیزی هراسآورتر از نبودن پاسخ نیست». و خود او تا زنده بود، پاسخی دریافت نکرد. اما بهگونهای پیگیر نوشت، بیهراس و دغدغه از اینکه نوشتهها در پروندهها باقی بمانند» (ساختار و تأویل متن، بابک احمدی، چاپ شانزدهم، تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۳).
زینب کریمی (اَور)
آذر ۱۳۹۳
با تمرکز روی فیلم لباس غواصی و پروانه
عنوان اصلی: Le scaphandre et le papillon
كارگردان: جولیان اشنابل
فيلمنامه: رونالد هاروود (برمبنای رمانی اثر ژان دومینیک بوبی)
بازیگرها: متیو آلماریک، امانوئل سیگنر، ماری هوزی کروز و...
تولید فرانسه و آمریکا، ۲۰۰۷
در همین رابطه بخوانید:
۱- دلآشوبههایِ این زن که اسم ندارد...
۲- کشورهای واقعی، ما هستیم!
۳- روایت مردی که در سکوت دیکته میکند...
۴- ملکهی جادویی ساکنِ حبابِ زیرِ دریاها...
۵- زنان و مردان نگران در شهرهای سوختهی بیستویک سپتامبر ۱۹۴۵
۶- زنی پنهانشده در یادداشتهایی با رنگوبویِ رسوایی
۷- رازهایی در سنگاپور
۸- نجواهای محزون «زینت. میم»
۹- از مرگومیرها بیخبرم
۱۰- رنجهای پنج خانه آنسوتر از ما
۱۱- سقوط آزاد
۱۲- زمستان و برف که بر عشقهای مدفون میبارد...
۱۳- داستان نیمهتمام عکسهای سهدرچهار
۱۴- آنچه برادرم آموخت
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|