موحد منتقم
نقد و بررسی فیلم نیمه شب در پاریس ساخته وودی آلن
Midnight In Paris
نیمه شب در پاریس ساخته ی وودی آلن چنان تصویر افسانه ای از پاریس به ما نشان می دهد که فکر نمی کنم خود فرانسوی ها هم همچین تصوری از این شهر در ذهن داشته باشند. نیمه شب در پاریس با فیلمبرداری داریوش خنجی یک شهر افسانه ای و به شدت خوش رنگ و لعاب است. منظره های بکر و کارت پستالی و هوای عالی شهر، خیابان های تمیز و نم زده و نیمه شب های جالب، از پاریس در ذهن بیننده یک شهر افسانه ای می سازد! نیمه شب در پاریس از معدود فیلم هایی است خود لوکیشن فیلم (پاریس) یکی از نقش های اصلی آن را ایفا می کند و اصلاً به نظرم نقش اول فیلم خود شهر پاریس است که به واسطه ی فردی به نام «جیل» تاریخ آن را از دیروزها تا امروز بررسی می کند!
نیمه شب در پاریس با نماهایی از شهر پاریس که حدود دو سه دقیقه طول می کشد آغاز می شود. تقریباً از صبح شروع می شود تا شب. صبح زود ....کوچه های خلوت.. هوای تمیز... توریست هایی که از مناطق دیدنی دیدن می کنند... هوای مرطوب و بارانی.... عابران پیاده ای که در خیابان در رفت و آمد هستند... مغازه ها...کافی شاپ های کنار خیابان.... رودخانه و قایق ها... و برج ایفل!
فیلم به صورت هوشمندانه ای با انتخاب این افتتاحیه برای فیلم، بیننده را باحال و هوای شهر پاریش آشنا می کند. جایی که قرار است اتفاق های فیلم در آن بیافتد و حکم شخصیت پردازی نقش اول فیلم یعنی پاریس را دارد. بعد با جیل (اوون ویلسون) آشنا می شویم که همراه همسرش اینز (ریچل مک آدامز) و خانواده ی همسرش به پاریس مسافرت کرده اند. گیل به شدت تحت تأثیر فضا و اتمسفر پاریس مخصوصاً روزهای بارانی اش قرار می گیرد و علاقه مند است که برود و پیاده در خیابان های پاریس قدم بزند. آنها در پاریس با دوست های قدیمی اینز یعنی پائول و کارول برخورد می کنند. پائول فردی با اعتماد به نفس و باهوش است که اطلاعات عمومی زیادی دارد و در مکان های تاریخی حتی از راهنما هم ایراد می گیرد. اینز کم کم از گیل جدا می شود وبا دوستان اش پانوئل و کارول به گردش می رود. شب هنگام جیل در روبروی کلیسایی می نشیند و نیمه شب رأس ساعت 12یک ماشین مدل قدیمی که در آن چند زن و یک مرد خندان هستند او را به داخل ماشین دعوت می کنند و به دهه ی 20 می برند!
جیل در این دوره با نویسندگان و هنرمندان بزرگی روبرو می شود. با ارنست همینگوی روبرو می شود و کتاب اش را بابت بازبینی به او می دهد تا بخواند، که ارنست همینگوی به او می گوید: من از کتاب ات متنفرم. در جیل جواب او می گوید: شما که تا به حال اینو نخوندین. همینگوی می گوید: اگر بد باشد که من متنفر می شم ازش. اگر هم شاهکار باشه من بهش حسودی ام میشه و باز متنفر می شم ازش!
گیل به آسانی به دوران گذشته پا میگذارد و به هر طرف كه رو میكند یكی از چهرههای شاخص هنری و ادبی آن روزگار را میبیند. میزان شگفتی و چشمان گردشدهاش از این وضعیت به همان سرعتی رخ میدهد كه پذیرش این موضوع از سوی او!
وودی آلن با هوشمندی لحن کمدی را انتخاب کرده است و این باعث شده است که بیننده برخورد جیل با شخصیت های ادبی قدیمی برایش مسخره و مضحک نیاید و از آن سمت دنبال دلایل منطقی برای این اتفاقات نباشد.
جیل با پیکاسو ملاقات و بحث های پیرامون نقاشی اش را دنبال می کند و فردای آن روز وقتی به زمان حال برمی گردد و به همراه همسرش و پائول به نمایشگاه می روند توصیف مفصلی از این تابلو ارائه می کند و باعث شگفتی دوستانش می شود.
شوخی های فیلم به تمامی زمانبندی دقیقی دارند. مثلا گیل را وسط یک بحث جدی با سورئالیستهایی چون سالوادور دالی و لوئیس بونوئل به یاد بیاورید و علاقه مفرط دالی به كرگدن و آن کارگردان معروف بانوئل در کلوپ. این صحنه فوق العاده است! جیل ایده ی یک داستان را به بانوئل می دهد و می گوید: عده ای مهمان پشت میز نشسته اند و پس از پایان غذا قادر نیستند از جای خود حرکت کنند! بانوئل می گوید: چرا نمی توانند حرکت کنند؟ جیل می گوید: من فقط می دانم که اونا نمی تونند و بانوئل می گوید با تعجب می گوید اینکه خیلی غیر منطقیه! فوق العاده است! یعنی اگر بانوئل را بشناسید می دانید چرا وودی این صحنه را در فیلم گذاشته است به شما هم نمی گویم تا اگر علاقه مند بودید بروید و بگردید تا لذت دو چندان ببرید.
گیل داستان اش را به گرترود استین (کتی بیتس) می دهد. کتاب جیل داستان زنی است که فروشگاهی را راه می اندازد که خاطرات و دلتنگی های مردم را به فروش می گذارد. استین به جیل می گوید داستان اش زیادی تخیلی است! در این بین جیل عاشق زنی به نام آدریانا (با بازی ماریا کاتیلارد) می شود. بازی ماریا کاتیلارد فراتر از بازیگری است. با آن نگاه های جذاب بیننده را یاد بازیگران دوران طلایی سینما می اندازد.
پیام فیلم درباره این است که همه فکر می کنند دوران گذشته دوران طلایی و دست نیافتنی تری نسبت به حال بوده است. در حالی که ارنست همینگوی هم که در آن زمان اصلاً فکرش را نمی کرد روزی در تاریخ ماندگار شود دقیقاً مانند جیل الان است و آن بت بزرگی که خوانندگان از او ساخته اند نیست. بقیه هنرمندان هم همینطور. جالب اینجاست که آدریانا با جیل به زمان قدیم تری می رود و دوست دارد در آن جا بماند، زیرا به نظرش قرن 19 دوران طلایی بوده است! بعد جیل می گوید اگر اینجوری باشد این ها هم لابد می گویند دوره رنسانس دوران طلایی بوده و...!
کاملاً مشخص است که جیل همان وودی آلن کارگردان است و وودی شخصیت اش را جایگزین فردی به اسم جیل کرده و رویاهایش را با سینما به واقعیت تبدیل کرده است.
جیل كه داستان اش را درباره یک فروشگاه نوستالژیک یا عتیقه فروشی نوشته و پس از تجربهی پرسهزنی در گذشته، حالا نگاه تازهای پیدا كرده و دوران طلایی ادبیات را سپری کرده است، نیمهشب در پاریس زیر باران كنار رودخانه همراه یار تازهاش كه سر در محصولات گذشته دارد قدم می زند.
اوون ویلسون فوق العاده است. صداقت و عشق در کشف نویسندگان بزرگ و تعجب از برخورد عادی آنها با او نکاتی است که اوون ویلسون کاملاً ان را به بیننده منتقل می کند. کسی چه می داند شاید نام جیل هم وقتی بزرگ شد مانند همینگوی در تاریخ ثبت شود و افراد دوست داشته باشند به زمان حال که جیل در آن نویسندگی می کنند برگردد!
نیمه شب در پاریس فیلم محسور کننده و رویایی درباره عشق و نوستالژیک های ادبیات است. وودی آلن این قدرت را دارد که هرچی در سرش می گذرد را به بهترین شکل ممکن به بهترین فیلم ممکن تبدیل کند.
ارزشگذاری: ****
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|