موحد منتقم
نقد و بررسی فیلم پسربچگی ساخته ریچارد لینکلیتر
Boyhood (2014)
-فیلم Boyhood فقط یک اثر سینمایی نیست. یک موجود زنده است و به عنوان فیلمی که لحظه های کوچک زندگی را ارج می نهد، Boyhood یک شاهکار نیست، یک معجزه است!
جان لنون در ترانه فوق العاده «پسر زیبا» می گوید: «زندگی چیزی است که برایت اتفاق میافتد٬ وقتی داری برای چیز دیگری برنامه میریزی.» برای پسری زیبا به اسم الار کولتران (میسون) زندگی چیزی است که برای او در حین فیلم برداری پسر بچگی اتفاق می افتد!
پسر بچگی درام آمریکایی است محصول سال ۲۰۱۴ به نویسندگی و کارگردانی ریچارد لینکلیتر و بازی پاتریشا آرکت، الار کولترین، لورلی لینکلیتر و ایتن هاک. این فیلم به طور مداوم در یک دورهٔ دوازده ساله با فیلمبرداری از الار کولترین که از کودکی به بزرگسالی میرسد، ساخته شده است. فیلمبرداری این فیلم در تابستان ۲۰۰۲ شروع و در اکتبر ۲۰۱۳ به پایان رسید. این اثر بی نظیر از هر لحاظ درباره گذر زمان و سپری شدن زندگی انسان ها است لینکلیترِ باریک بین، در جدیدترین اثرش، به تکاندهنده ترین شکلِ ممکن، گذرِ زمان را به بیننده نشان میدهد و این اولین نکتهایست که موجب میشود فیلمِ او مورد توجه قرار بگیرد، بیشتر فیلمسازان از صبر و حوصله لازم برای اینکه فیلمی طی مدت 12 سال ساخته شود بی بهره هستند.
فیلمهای بسیاری که از تمهیدِ بازیگرانِ هم شکل یا گریم، برای نشان دادن سیرِ صعودیِ سنِ آدمها استفاده بُردهاند، اما لینکلیتر ایدهی عجیبِ دیگری دارد: او این سیرِ بزرگ شدن و پیر شدنِ آدمهایش را به شکلی کاملاً طبیعی، با فیلمبرداری در طول دوازده سال به تصویر میکِشد. وقتی میسونِ نوجوان با چهرهای کودکانه و موهایی کوتاه به اتاق میرود و روزِ بعد، میسونی قد بلندتر، با چهره ای جا افتاده تر و موهایی بلندتر و صدایی دورگه از اتاق بیرون میآید، گذر زمان را با تمام وجود حس می کنیم و این جادوی فیلم است، چرا که فیلم دغدغهی همیشگی آدم ها را جلوی چشمش میآورد. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است.
تماشای فیلم پسربچگی مانند این است که ویدئو ها یا عکس های دوران کودکی هایمان را یک بار دیگر ببینیم و همینقدر بیننده را دچار خوشحالی و ناراحتی و امیدواری و نا امیدی می کند و مانند زندگی واقعی بعضی قسمت های فیلم خسته کننده و بعضی ها جاهای آن خنده دار و خاطره آمیز و دردناک و ... است.
اما تمام هنر فیلم تنها همین موضوع 12 سال فیلمبرداری نیست.ا ین اثر در اوج کارگردانی و فیلمنامه نویسی قرار دارد. فیلمنامه اثر برش های درستی برای نشان دادن زندگی این افراد انتخاب کرده است که مارا به عمق روابط خانوادگی آنها می برد و باعث می شود درک درستی از شخصیت های داستان به دستمان بی آید. دیالوگ های فیلم هم چیز خاصی ندارند و دقیقاً مانند حرف هایی است که از بچگی تا الان بارها و بار ها گفته ایم؛ دقیقاً همانی هستند که همه ما در زندگی شخصی مان با آن برخورد داشته ایم و تا این سن رسیده ایم. ولی همین دیالوگ های عامیانه کارکردی اساسی در فیلمنامه دارند. ریچارد لینکلیتر به خوبی توانسته با این دیالوگ های عامیانه مفاهیم اثر را در لابلای صحبت های پدر و مادر با فرزندانشان به مخاطب انتقال دهد و مطمئناً نحوه ارائه آن، یکی از تأثیرگذارین و ارزشمندترین انتقال مفهومی است که در تاریخ سینما مشاهده شده است چراکه تماشاگر قادر هست نتیجه تصمیمات پدر و مادر میسون را طی دوران زندگی میسون ببیند.
فیلم عملاً خلاصه داستانی ندارد و خلاصه داستانش مانند خلاصه داستان زندگی هزارن نفر روی این کره خاکی است و فقط زندگی روزمره یک خانواده را مورد کنکاش قرار می دهد و تغییرات آنها را می بینم. در فیلم زندگی مِیسون، از پنج سالگی تا هجده سالگیاش مرور میشود. او با مادر و خواهرش زندگی میکند، فراز و نشیبهایی را از سر میگذراند و پدری که از آنها جدا شده، گهگاه بهشان سر میزند ... تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود.
در میان تمام آثار ریچارد لینکتر توانایی غیر طبیعی او در بیرون آوردن مفهایم انسانی و احساسی بسیار پیچیده از داستان های کاملا سر راست و ساده در فیلم هایش است. او قبلا این کار را در سه گانه پیش از طلوع، پیش از غروب و پیش از نیمه شب انجام داده بود. درآن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود .آنها به سادگی در کنار هم راه می روند و درباره طبیعت رابطه گفتگو می کنند. یک نوع شلختگی در سبک فیلم سازی لینکتر دیده می شود که تا قبل از این به عنوان نقطه ضعف آثارش می پنداشتم ولی در پسر بچگی نشان می دهد این نوعی از سبک کارگردانی او است. لینکتر حقیقتاً با پسربچگی تعریف جدیدی از سینما ارائه کرده است که تا به حال کمتر کسی توانسته بود مفهوم زندگی و گذر زمان را به زبان سینما چنین استادانه به نمایش بگذارد.
بازی بازیگران فیلم همگی در اوج است. مخصوصاً بازی ایتن هاوک در نقش پدر فرزندان که از مادرشان طلاق گرفته و فقط آخر هفته ها می آید و بچه ها را به گردش می برد فوق العاده گرم و تأثیر گذار است. او در ابتدای فیلم شخصیتی لاابالی و خوش گذران دارد و هیچ هدفی در زندگی ندارد. بیننده متعاقد می شود چرا مادرشان از او طلاق می گیرد ولی هر چه سن اش بالاتر می رود پخته تر می شود. او در فیلم تمام این حالت های گذار را به بهترین شکل ممکن انجام می دهد. دیگر نقش آفرینی قدرتمند فیلم پاتریشیا آرکت در نقش مادر بچه ها است که بازی محکم و قدرتمندی ارائه کرده است. او با قدرت هر چه بیشتر تمام ابعاد شخصیتی این مادر سخت کوش در طول این سال ها به نمایش می گذارد و اوج بازیگری او در فصل های های پایانی فیلم است که زندگی اش را با اشک برای پسرش توضیح می دهد و در پایان جمله کلیدی فیلم را می گوید (فکر میکردم بیشتر از اینا باشه). این جملهای کلیدیست که ما خیلی وقتها پیشِ خود تکرار کردهایم وقتی که به عقب بازگشتهایم. همیشه فکر میکردیم بیش از اینها باید باشد و در آن لحظهی انتهایی، تردید و ترس برمان میدارد که آیا فقط همین بود؟ زندگی ما چه شد؟ ما دنبال چه بودیم؟ و حالا چرا اینجاییم؟ و در اینجاست که واردِ جنبهی دیگری از مفهوم فیلم میشویم که اتفاقاً با گذر زمان معنا پیدا میکند. این دو بازیگر به صورت قطع جزو نامزدهای اسکار امسال خواهند بود چون سطح بازی آنها فراتر از بازی های رایجهالیوود در آمده است.
در ادامه فیلم میسون را می بینم که عاشق عکاسی شده است و گویی دوست دارد تمام عمرش را در اتاق تاریک ظهور عکس بگذراند و لحظات زندگی اش را ثبت کند. در پایان فیلم میسون به همراه دوستان اش به صحرا رفته اند و دوست اش می گوید اینکه می گویند «در لحظه زندگی کن» اشتباه است و این زمان است که ما را تحت سلطهی خود دارد. به نظر من در بین این آدم ها موفق ترین فرد پدر میسون بود مردی که قدرِ لحظات را میداند و نهایت استفاده را از آنها می کند.
در بین فیلم های شاهکار، آنهایی که ما را درگیر می کنند، آنهایی هستند که ما را به سمت آینه می کشانند تا ما روابط انسانی و احساسی که قبلاً داشته ایم را در آنها ببینیم. این فیلم ها ما را وادار می کنند از زاویه دید دیگری به تماشایشان بنشینیم. پسر بچگی لینکتر یک آینهی تمام قد است که جلوی ما گذاشته می شود تا گذر زندگی مان را با تماشای آن ببینیم. فیلمی که ببینده دوست دارد پس از تماشای آن برود گوشه ای بنشیند و دوباره به گذشته اش فکر کند. فیلم Boyhood فقط یک اثر سینمایی نیست. یک موجود زنده است و به عنوان فیلمی که لحظه های کوچک زندگی را ارج می نهد، Boyhood یک شاهکار نیست، یک معجزه است!
موحد منتقم
آذر ماه نود وسه
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|