غلامعباس فاضلی
از سالهای دهه ی ۱۳۴۰ هنرمندان زيادی در آسمان ادب و هنر ايران به ظهور رسيدندکه بخش قابل توجهی از آنها برخاسته از جنوب ايران بودند. به ويژه از سالهای پايانیِ دهه ی ۱۳۴۰ تا حدود ربع قرن بعدتر، رمان نويسان، شاعران، و سينماگران متعددی در آسمان ادب و هنر ايران پديدار شدند که يا زادگاهشان شهرهای جنوبی ايران همچون آبادان، اهواز، و خرمشهر بود، و يا بخش عمده ای از دوران کودکی خود را در اين شهرها و خيلی شهرهای همجوار گذرانده بودند. در اين نوشته عامدانه از اشاره به نام های متعددی که می تواند به روشنگری در اين بحث منجر شود پرهيز می کنم. چراکه می دانم بسياری نامها از قلم خواهند افتاد. و اشاره به برخی ممکن است موجبات رنجش عده ی ديگر را فراهم آورد. اما به هر حال هر محققی می تواند سياهه ای از آدم های مهم حوزه ی هنر و ادب ايران از دهه ی ۱۳۴۰ تا پايان دهه ی ۱۳۶۰ را مورد بررسی قرار دهد و متوجه شود طی اين سه دهه شمار قابل توجهی از آدم های مهم اين حوزه، يا جنوبی بوده اند و يا اگر جنوبی نبوده اند به علت مأموريت اداری، يا جبر زمانه سالهای قابل توجهی را در جنوب ايران سپری کرده اند. البته به جرأت می توانم ادعا کنم که اين بحث محدود به حوزه ی هنر و فرهنگ و ادب نيست. و حتی مردان سياسی نامداری نيز از جنوب ايران برخاسته اند. اما از آنجا که اين بحث محدود به حوزه ی هنر و فرهنگ است بحث گسترده تر درباره ی آن را به مجال ديگری موکول می کنم.
اما چرا؟ چرا اين اتفاق افتاده؟ چه خاصيتی در جنوب ايران نهفته بوده که ثمری چنين پربار برای تاريخ ايران داشته است؟ اين مسئله ی مهمی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته و من تلاش می کنم تا به عنوان يک جنوبی، که در اهواز متولد شده و تا بيست سالگی ساکنِ ثابت اين شهر بوده، به بررسی ريشه های اين فرايند بپردازم. بايد اقرار کنم نمی دانم وقتی از «جنوب» ايران صحبت می کنيم دقيقاً از چه چيزی حرف می زنيم. چراکه از طرفی «جنوب»ی که در بسياری بحث های هنری ايران از آن صحبت می شود در واقع «جنوب غربی» ايران است و استان خوزستان و شهرهايي مانند آبادان، اهواز، خرمشهر، مسجد سليمان، دزفول، بهبهان، و... را در بر می گيرد، از طرف ديگر اين بحث به راحتی در بسياری موارد می تواند به استان های مجاور استان خوزستان، مانند استان بوشهر و حتی استان های آنسوتر، نظير استان هرمزگان و شهری افسانه ای همچون بندرعباس تسری يابد. اما در اين نوشته آنچه دقيق تر مورد نظرم بوده و بر مصاديق آن تکيه کرده ام در واقع «جنوب غربی» ايران و به عبارت دقيق تر استان خوزستان بوده.
سه دليل عمده وجود دارد در ريشه يابیِ اينکه چرا اين استان تأثيری شگرف و انکار ناشدنی بر جريان هنر و ادب و فرهنگ ايران در طول مدت زمانی حدود ربع قرن يا سه دهه گذاشت. اين دلائل عبارتند از ۱)زمينه های سياسی ۲)زمينه های قومی ۳)زمينه های جغرافيايي
۱)زمينه های سياسی: يک شوخی قديمی وجود دارد مبنی بر اينکه وقتی در سال ۱۲۸۰ شمسی (۱۹۰۱ ميلادی) ويليام ناکس دارسی امتياز نفت جنوب ايران را از مظفرالدين شاه قاجار خريد، نقشه ی ايران را پيش رويش گذاشت، با خط کشی آن را به دو نيمه ی شمالی و جنوبی قسمت کرد، و بعد تصميم گرفت «سينما» مال جنوب ايران باشد! اگرچه اين شوخی قديمی سنديت تاريخی ندارد، اما تأثير نفت و تحولات سياسی از سال ۱۲۸۰ تا سال ۱۳۵۷ بر پرورش هنرمندان ايرانی غير قابل انکار است. چراکه اولاً نفت باعث شد تا مردم جنوب ايران و به خصوص شهرهايي همچون آبادان، مسجد سليمان، اهواز، و... خيلی زود در ارتباط با جهان مدرن و به قول دورژاک آهنگساز «دنيای نو» قرار بگيرند. اين ارتباط در سالهای دهه ی ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ از طريق دائر شدن سينماهای پيشرفته ی مخصوص شرکت نفت، اکران فيلم های روز جهان به زبان اصلی که در بسياری موارد حتی بر اکران تهران پيشی می گرفت، ورود نشريات و کتاب های خارجی مهم و ارزشمند و بالاخره ارتباط شفاهی با مردم مغرب زمين به شکلی کاملاً ساده و بدون نياز به سفر خارجی، تأثير قابل توجهی بر گسترش جهان بينی ساکنين جنوب ايران گذاشت.
ثانياً مردم جنوب ايران به علت ماهيت استثماری صنعت نفت _به ويژه تا قبل از سال ۱۳۳۰ که دوران تسلط امپراطوری بريتانيا بود_ به درک عميقی از مفهوم استعمار، انقلاب، و ... رسيدند. اين درک در سالهای ۱۳۳۰ که نهضت ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسيد و به برچيده شدن بساط امپراطوری بريتانيا از ايران منجر شد به اعتلايي غير قابل انکار رسيد و بر ديدگاههای جوانان و نوجوانانی که شاهد و ناظر آن بودند و قرار بود هنرمندان آيندة ايران شوند تأثيری شگرف گذاشت.
۲)زمينه های قومی: در سالهای ۱۳۳۰ شهرهاي جنوبی ايران همچون اهواز، آبادان، خرمشهر، و... مقصد مهاجرتِ اقوام و فرهنگ های مختلف ايرانی شدند. از نظر دور نداشته باشيم که مثلاً در شهری مانند اهواز يا آبادان و خرمشهر بافت بومی و قديمی شهرها را طوايف عرب زبان تشکيل می دادند. جمعيت اين طايفه ها چندان چشمگير و قابل توجه نبود. به عبارت ديگر ما در واقع به جز طوايف عرب ساکن شهرهای جنوبی ايران چيزی به عنوان مثلاً «اهوازی» يا «آبادانی»ِ اصيل نداشته ايم. مردمی که بعدها به عنوان «آبادانی»، «خرمشهری»، يا «اهوازی» معروف شدند، (به جز طوايف عرب زبان) در واقع ريشه ی جغرافيايي در اين شهرها نداشته اند. آنها يا مهاجرين شهرهای مجاور بودند و از دزفول، شوشتر، مسجد سليمان، بهبهان، و... مثلاً به اهواز مهاجرت کردند، و يا ساکنين نقاط دورتر ايران بودند که به علت مأموريت اداری يا به راه انداختن کسب و کار و تجارت به اين شهر مهاجرت کردند و مقيم اين شهر شدند. افرادی که از شهرهای کوچک و بزرگ و يا قوميت های مختلف برآمده بودند. مهاجرينی از اصفهان (و حتی شهرهای کوچک اطراف آن)، شيراز، همدان، تبريز، مشهد، تهران، خرم آباد، کرمانشاه، اراک، و...
اين سير مهاجرت در دهه ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به اوج خود رسيد. در طول اين دو دهه چيزی که مثلاً در اهواز يا آبادان مشهود بود، بافت متنوع و متمرکزی از اقوام مختلف پراکنده شده در سراسر ايران بود که در يک شهر گرد هم آمده بودند. ترک ها، لرها، گيلانی ها، بختياری ها، و... که با طوايف عرب زبانی که از ديرباز ساکن اين شهرها می بودند همجوار شدند. از همين روست که در طول دهه های گذشته شاهد تشکيل مساجد و حسينيه هايي در شهرهای جنوب ايران هستيم که به وسيله ی مهاجرانی تشکيل شدند که مايل بودند مراسم عزاداری ماه محرم را به سبک و سياق نياکانشان برگزار کنند. «مسجد آذربايجانی ها»، «حسينيه ی بهبهانی ها»، «حسينيه ی ايزدخواستی ها» و بسياری نمونه های مشابه که هنوز هم در شهرهای مختلف استان خوزستان وجود دارند. در طول آن سالها وقتی از کوچه و خيابانی در مثلاً اهواز گذر می کردی، خانواده ای شوشتری بود، آن يکی دزفولی، آن يکی ملايری، آن يکی عرب، ديگری اراکی، ديگری اردبيلی، ديگری اصفهانی، و..
اين بافت قومی از لحاظ جامعه شناسانه اهميت فراوانی داشت. چراکه اهواز، و آبادان، در دهه ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ و حتی ۱۳۶۰ شهری مشابه تبريز، همدان، کرمانشاه، يزد، و... با بافت قومی و سنتی مشخص، و آيين های ديرپا نبودند. بلکه شهرهای نوينی بودند که دهها فرهنگ و سنت از نقاط مختلف ايران در آن گرد آمده بودند. اين تنوع قومی باعث می شد مثلاً يک نفر «اهوازی» يا «آبادانی» در دوره ی گذر از کودکی به جوانی به طور طبيعی در مسير فرهنگ های مختلف ايران زمين قرار بگيرد. از اين رو او بدون آنکه نيازی به سفرهای دور و دراز داشته باشد، يا سالهای زيادی از عمرش بگذرد، از طريق خانواده های مهاجر با فرهنگ های متعددی آشنا می شد، که اين فرهنگ ها بدون ترديد تأثير شگرفی بر جهان بينی او می گذاشتند. بنابراين نه تنها اين مواجهه منجر می شد تا بسياری از اين جوانان به سوی داستان نويسی، سينما، شعر، و... رو آورند، بلکه زمينه های تقويت ذهنی را نيز در آنها فراهم می کرد.
۳)جغرافيا: اگرچه ممکن است در وهله ی اول جنوب ايران واجد جغرافيای بخصوصی به نظر نرسد، اما برای هر شخص هوشمندی که از نقاط ديگر ايران وارد خوزستان شود، طبيعت اين استان و البته استان های مجاور از کيفيتی سحرآميز برخوردار است. پس از گذشتن از شهر انديمشک در شمال استان خوزستان، وارد دشت صاف و همواری می شويم که گستردگی آن، رطوبت هوا، و چشم اندازهايش استثنايي است. تقريباً می شود گفت در خوزستان کوهی وجود ندارد. همه بيابان است. بيابانی که در عين حال خشک نيست و رطوبتی جادويي را نيز در خود دارد. در قلب اين بيابان، پرآب ترين رود ايران وجود دارد، رود کارون. که آن هم جلوه ی استثنايي ديگری است از جغرافيا. به آبادان که برسيم در مسير دريا قرار می گيريم. بعد خليج فارس و اروند رود. و بعد شب های سحرآميز جنوب با آسمان صاف، هوايي که به شکلی باورنکردنی خنک می شود، و ستارگان درخشان. همه ی اينها تأثيری غيرقابل انکار بر هر روحيه ی هنرمندانه می گذارد. همچنين بايد به معماری جنوب ايران کنم. منظورم معماری فعلی نيست. بلکه بناهايي است که از دهه ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ در جنوب ايران ساخته شده است. بناهايي که امروز بخش اندکی از آن پابرجا مانده. اما نمونه هايي اثرگذار بودند از معماری شهری از طريق همجواری سنت و مدرنيسم. از «دانشگاه سه گوشه» اهواز در امانيه گرفته، تا ساختمان های مسکونی «باغ معين»، تا «بريم» و «باوارده»ی آبادان.
nnnnn
به نظرم چيزی که از آن بحث شد اکنون به قهقرا رفته. امروز به شکل واقعی چيزی به عنوان «صنعت نفت» در مثلاً آبادان وجود ندارد. جنگ تحميلی چيزی از آن حال و هوای افسانه ای در آبادان و خرمشهر و حتی اهواز باقی نگذاشت. بنابراين يکی از ارکان مهمی که زمينه ساز پرورش سينماگران، داستان نويسان، و شاعران و مترجمان در جنوب ايران بود از دست رفت. در مورد بافت قومی هم امروز چيزی باقی نمانده است. چراکه با آغاز جنگ تحميلی بسياری از خانواده های مهاجر که ناچار شده بودند به شهرهای مبدإ يا شهرها و شهرک های مختلف ساير شهرهای ايران کوچ کنند، در اثر اقامت طولانی مدت در خارج از خوزستان مايل به بازگشت به شهر جنگ زده ی خودشان نبودند. و تأسف بارتر اينکه بسياری خانواده ها از سال ۱۳۶۷ سير مهاجرت به خارج از خوزستان را آغاز کردند و به شهرهاي ديگر کوچيدند. خوزستان پذيرای مهاجرين ديگری شد که حامل آن پاره فرهنگ سنتی نبودند. از طرف ديگر گذشت زمان باعث شد پاره فرهنگ های موجود در خوزستان در هم حل شوند و به ترکيب جديد و نوپايي برسند که فاقد آن تنوع اثرگذار بود. اگر در دهه ی ۱۳۴۰ يا ۱۳۵۰ از کوچه ای در اهواز و آبادان و خرمشهر گذر می کردی، يک خانواده ملايری بود، ديگری ترک، ديگری اراکی، ديگری اصفهانی، و شوشتری و دزفولی و بختياری و قنواتی و... اما امروز آن پاره فرهنگ ها به علت آنکه با منابع جديد فرهنگی و قومی تغذيه نشدند از دست رفتند و ما در گذر از کوچه های آن شهرها به خانواده هايي برمی خوريم که به طور کلی «اهوازی» هستند. يا «آبادانی» يا «خرمشهری». ديگر چيزی باقی نمانده تا نسل جديد از آن تغذيه کند و با اتکا به آن به اعتلا برسد. و متأسفانه از جغرافيای خوزستان هم چيزی باقی نمانده است. معماری شهری به ساختار «شتر گاو پلنگ» هولناکی تبديل شده، و کارونِ افسانه ای و اسطوره ای نيز خشکيده و دو سويش جاده های ساحلی عريض و طويلی ساخته اند.
خوزستانِ امروز، جنوبِ امروز، اهواز و آبادانِ امروز، با آنچه در گذشته بود فرق بسياری کرده. اهواز ديگر آن اهواز نيست که بود. و آبادان و خرمشهر هم. بنابراين آن نسل جادويي و خلاقی که در دهه ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ متولد شد، در کودکی و نوجوانی و جوانی سرچشمه ی جوشان خلاقيت را در جنوب تجربه کرد و در همان جوانی يا ميانسالی ثمر داد، ديگر تکرار ناشدنی است. جراکه زمينه های پرورش نسل خلاق در جنوب از دست رفته. اين البته تعبير شخصیِ من است و ممکن است خيلی ها با آن موافق نباشند. تعريف «جنوب» چه از لحاظ جغرافيايي و چه از لحاظ اجتماعی و فرهنگی طی دهه ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ با جنوبِ سالها و دهه های قبل تفاوت چشمگيری دارد. بنابراين به عنوان يک جنوبی نمی دانم وقتی از «جنوب» حرف می زنيم، دقيقاً از چه چيزی حرف می زنيم؟!
غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|