امیر اهوارکی
سالن مطبوعات (برج میلاد)
روز نخست پنجشنبه سیزدهم بهمن ماه
سلام بر فرشتگان /فرزاد اژدری
یک فیلم نیمه موزیکال کودکانه که سعی دارد برخی مفاهیم دشوار همچون مرگ را برای اطفال دبستانی ملموس کند که الحق در این کار موفق است. این نخستین فیلم فرزاد اژدری فارغ التحصیل سال 1374 دانشکدۀ سینما و تئاتر است که آن را با تهیه کنندگی حسن علیمردانی در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به انجام رسانده است. اژدری فیلمنامه را در سال 1385 نوشت و حدود سه سال طول کشید تا فیلم به چرخۀ تولید برسد. در مهر امسال در حالیکه هنوز مراحل فنی فیلم به اتمام نرسیده بود، آن را در جشنوارۀ فیلم کودکان نمایش دادند که تمجید مردم را برانگیخت. جلوههای ویژۀ تصویری زیادی در فیلم وجود دارد که حدود سی در صد از فیلم را شامل میشود.
شادی دخترک هفت ساله (که نقش او را کیمیا حسینی بازیگر خردسال فیلم جدایی نادر از سیمین بازی میکند) به سبب زمین خوردن مادر بزرگ جیران (شمسی فضل اللهی) به بیمارستان میآید و متوجه دو فرشتۀ موت و حیات میشود که بر گرد او میچرخند. او از خداوند میخواهد که مرگ را از زمین بردارد. دعای او مستجاب شده فرشتۀ مرگ از طرف خدا به مرخصی فرستاده میشود. دیگر هیچکس نمیمیرد و پلیس نیز به جان مردم کاری ندارد چون گلولهها دیگر بر مردم اثر ندارند. حتی داروها نیز بیاثر میشوند. بیمارستانِ محل بستری مادر بزرگ پر از بیمارانی است که درد میکشند ولی نمیمیرند. عاقبت شادی پس از یک سفر مکاشفهآمیز به عالم نور، درمییابد که حکمت خدا بالاتر از هر چیز است. لذا مجدداً دعا میکند که اوضاع به حال سابق برگردد و در وقتی که او آماده میشود تا با مادر بزرگش وداع کند خبر جدیدی از راه میرسد.
شعرهای فیلم به روانی سروده شده، به مشکل تنگی قافیه که در اشعار کودکان به وفور میبینیم دچار نشده است. همچنین اسامی شخصیتها به خوبی به زبان کودکانه تبدیل شدهاند: فرشتۀ مرگ: بای بای خان، فرشتۀ حیات: جان جان خانم، پلیس راهنمایی: حواس جمع کن، رانندۀ اتوبوس: ببر و بیار و....
ایرادهای قابل ذکر فیلم آوازخوانی خانم فرشته و همچنین حرکات موزون (رقص) اوست. نقش این فرشته را ماهچهره خلیلی بازی کرده است. اگر آوازخوانی زنان برای مردان در دین اسلام نهی شده است دیگر تفاوتی نمیکند که آن فیلم را مرکز گسترش سینمای تجربی ساخته است یا سینماگری که اعتقادی به دین ندارد. این حکمت بالاتری است که خوب بود فیلم به آن توجه میکرد. همچنین برخی از دوستان عقیده داشتند که انتخاب خانم خلیلی برای فرشتۀ حیات اشتباه بوده است. زیرا او با آن گریم جمال زنانه یافته بود در حالیکه آنچه آن نقش بدان نیاز داشت یک زیبایی کودکانهای است که بازیگرانی چون الهام حمیدی و هانیه توسلی از آن برخوردارند.
مسائل دینی و حکمتآمیز چندی در فیلم مطرح شد که از قضا بسیار مرا به وجد آورد. مانند روش دعا کردن و مناجات با خدا که بایست با صدای آرام و بیجوهر باشد (وَ اذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَول ـ اعراف/ 205) وقتی شادی خواست با خداوند با صدای بلند سخن کند فرشتۀ حیات به او تذکر داد و شادی به آن فیلم اشاره کرد (از کرخه تا راین) و فرشته متذکر شد که میبایست با خدا با صدای آهسته سخن گفت. مسائل حکمتآمیز دیگر مطرح شده در فیلم عبارتند از: فرشتگان محافظ یا جانپا (بادی گارد) که انسانها و خصوصاً کودکان را در برابر حوادث حفظ میکنند (وَ إنَّ عَلَيكُم لَحافِظِينَ * كِراماً كاتِبين ـ انفطار/ 10 و 11)، فرشتگان رقیب و عتید که در اطراف دوش ما ملازم بوده مسئول حفظ اعمال نیک و بد ما هستند (ما يَلْفِظُ مِن قَولٍ إلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد ـ ق/18) [البته به اعتقاد برخی مفسران هر دو واقعه یکی هستند یعنی فرشتگان رقیب و عتید در واقع فرشتگان نگهبان نیز هستند و هر دو حفاظت جان و اعمال را انجام میدهند]، زیبا نمودن فرشتۀ مرگ برای مؤمنان و زشتی همان فرشته برای کافران، اینکه قبض روح یک مؤمن با بوییدن شاخهای گل خوشبو رخ میدهد. نمایش این مسئلۀ اخیر در فیلم، خصوصاً اشک مرا درآورد. باور نمیکردم که بدین زیبایی بشود آن حدیث شریف را تصویر کرد و تلخی مرگ ر ابه زیبایی تصویر نمود. دیگر مانده بود اصل حقیقت را نیز بفرماید که همه کس به وقت موت خویش حضرت امیر المؤمنین را میبیند، مؤمنان آن حضرت را با روی خوش میبینند و کافران با روی مغضوب. این بشارتی است به مؤمنانی که دوست داشتند حضرت مولا را ببینند و در رکابش باشند، و به این طریق در آخرین لحظات بودنشان در این جهان آن حضرت و پیامبر اکرم(ص) را به طور خصوصی دیدار میکنند. چنانکه حافظ علیه الرحمه در این خصوص به زیبایی فرموده است:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست/ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
تلفن همراه رئیس جمهور
سینما یک پروسۀ بسیار طولانی است و گاهی تا به مرحلۀ تولید برسد موضوع کهنه شده است. فیلمنامۀ سال 1385 جناب جابر قاسمعلی بالاخره توانست در قالب سومین فیلم علی عطشانی ساخته شود در حالیکه با آمدن سیمکارتهای اعتباری دیگر باورپذیر نیست که امروزه در خانهای تلفن همراه موجود نباشد. کارگر فقیری به نام قربانعلی (مهدی هاشمی) به زحمت یک سیمکارت دائمی موبایل میخرد و سپس مزاحمتهای مردمی شروع میشوند و همه گمان دارند که این شمارۀ موبایل رئیس جمهور یا یکی از نزدیکان اوست. فیلم به این جهت کنایههای فراوانی به رئیس جمهور میزند که شما چگونه و چرا از درد مردم بیخبرید و آیا اصلاً با مردم ارتباط دارید؟ خصوصاً در جایی از فیلم سخنرانی آقای احمدینژاد در تلویزیون پخش میشود و همان وقت تلفن زنگ میزند و دختر قربانعلی آن را جلوی تلویزیون میگیرد در زمانی که رئیس جمهور دارد از کمک به محرومین سخن میگوید. به هر حال فیلم موضوعی جسورانه دارد و تا حد زیادی در کار خود موفق است و به نظر میرسد به مانند دو فیلم قبلی این کارگردان (دموکراسی... و در امتداد شهر) فروش خوبی در گیشه داشته باشد. انتخاب مهدی هاشمی برای این نقش به سبب قصیر القامه بودن این بازیگر و قرابت به رئیس جمهور فعلی است ولی ندانستم که چرا لحن سخن گفتن او به گونهای است که برخی کلمات اصلاً شنیده نمیشوند. خانوادۀ قربانعلی با لهجۀ غلیظ رشتی سخن میگویند و بهناز جعفری این لهجه و این نقش را به خوبی ایفاء نموده است و بعید نیست اگر کاندید جایزۀ بازیگر نقش دوم شود.
نقطۀ عطفهای خوبی در فیلم هست. مثلاً درست در وقتی که یک سودجو میخواهد این سیمکارت را به یک و نیم میلیون تومان بخرد مادری به نام طیبی (نیکی کریمی) برای چندمین بار زنگ میزند و مشکل دخترش را مطرح میکند که ناراحتی قلبی دارد و بیجهت جلب شده در بازداشتگاه است. او اخطار به خودسوزی میکند. حالا دیگر قربانعلی به موضوع علاقمند شده و علیرغم احتیاج مالی نمیتواند موبایل را بفروشد. او در پی آن ماجرا میدود و مشکل زن را با فروش وانت نیسان خود حل میکند. در آخر نیز به سبب قرابت زیاد به موضوع و خطابات مکرر مردم، احساس میکند که خودش رئیس جمهور است.
آنچه در این فیلم مرا آزار میداد کنایه و استهزایی بود که فیلم به دو نفر از متشرعان روا میداشت. اول آن حاجی بازاری که در حجره نشسته و ذکر میگوید و قرآن در پیش دارد و از خلق غافل است و دوم رئیس مافوق قربانعلی با بازی علی دهکردی که وقت صلات ظهر به اداره میرسد و مدام دروغ میبافد. معلوم نیست چگونه چنین شخصی مالک آن مغازۀ لوازم خانگی است و ما چرا او را هیچوقت در آنجا نمیبینیم. به نظر میرسد این دو سکانس از افزودههای جناب کارگردان به فیلمنامه باشد، زیرا همچون وصلۀ ناچسب بر فیلم بارشدهاند.
یک سطر واقعیت/ علی وزیریان
کسری (حسین یاری) سردبیر یک مجلۀ ادبی ـ هنری به نام فرهنگ فاخته، در شرف ورشکستگی است. خانمی از طرف یک بنیاد خیریه سوئدی با وی تماس میگیرد تا به او پانصد هزار یورو کمک کند. او خانه و زندگیاش را میفروشد و ب اهمسرش (مهراوه شریفینیا) به استانبول میرود. اما پس از دست دادن پانزده هزار یورو میفهمد که کلاه گشادی بر سرش رفته است.
سومین فیلم جناب علی وزیریان گرافیست، که مرا ناامید کرد؛ یک قصۀ تکراری در خصوص اینکه چگونه انسان میتواند از دیگران فریب بخورد؛ فیلمی که از قضا سعی دارد بسیار واقعی جلوه کند. مهمترین ایراد فیلم آن است که سردبیر مذکور فراست و درایت کافی را نداشت و تحقیق نکرده به این ورطه افتاد. هرچند که در برخی از اوقات طمع و خودشیفتگی انسان باعث میشود تا او بسیاری از حقایق را نفهمد و نبیند و البته مخاطب فیلمساز هم همین افراد هستند. اما مخاطبان باید بلیت بخرند و چنین فیلمی را ببینند؟ ایا بهتر نبود که این فیلم برای تلویزیون ساخته میشد و نه سینما؟ از هماکنون این فیلم را نیز به دو فیلم قبلی جناب وزیریان که در گیشه شکست خوردند بیافزایید. هرچند که فیلم قبلی او به نام یک وجب از آسمان (1387) فیلم خوبی بود و مخاطبان را راضی از سالن بیرون میفرستاد.
پرواز بادبادکها / علی قویتن
حکایت تکراری معلم جدید روستا که سعی دارد بر شاگردان تأثیر بگذارد، در قالب یک فیلم کشدار و مطوّل. با این تفاوت که او کم حرف است و نمیتواند با اهالی روستا ارتباط برقرار کند. او بیشتر از همه درسها، به بچهها قرآن میآموزد و وقتی میبیند یکی از بچههای شرور کلاس به ساخت بادبادک علاقمند است همۀ شاگردان را به ساخت بادبادک تشویق میکند. ماجرا در یکی از روستاهای خراسان میگذرد و معلم که نقش او را خود جناب کارگردان بازی کرده در نهایت بچهها را با یک مینیبوس اجارهای به مشهد میفرستد و در غیابشان خود از آن روستا میرود.
آقای مدیر / حسن آقاکریمی
فیلمی به تهیه کنندگی کانون پرورش فکری در خصوص یک مدیر بد اخلاق در یکی از روستاهای استان خراسان (با بازی قربان نجفی) که به سبب معاشرت با بچهها، اندک اندک خوش اخلاق میشود. در نهایت بچهها او را به مشهد الرضا میفرستند.
موضوع دو فیلم اخیر مشابه است؛ معلمان روستا. در انتهای فیلم نخست معلم شاگردان خود را به مشهد میفرستد و در دومی بالعکس است. یعنی این شاگردان هستند که معلم را به مشهد می فرستند تا اخلاقش خوب شود.
روز دوم- جمعه چهاردهم بهمن ماه
گشت ارشاد / سعید سهیلی
ماجرای سه جوان که در قالب گشت ارشاد ناجا اخاذی میکنند هرچند که به راحتی نمیتوان چنین لقبی به آنها داد.
جناب سعید سهیلی پس از چارچنگولی که بیپروا میگوید برای پول آن را ساخته (و البته به هدفش هم رسیده است) این فیلم را کارگردانی کرده و اعتقاد دارد که تا امروز بهترین فیلم اوست. فیلمنامه را یکی از دوستان بنده به نام مهدی علیمیرزایی متولد 1356 نوشته که تحصیل کردۀ کارگردانی از دانشگاه هنر است و قبلاً یک تلهفیلم برای سیمافیلم ساخته است و این فیلم را پس از آنکه نتوانست نظر تهیه کنندهای را جلب کند به سعید سهیلی واگذار کرد. سهیلی هفت ماه برای اخذ مجوز فیلم تلاش کرده و خود تهیه کنندۀ آن شد. او فیلمنامه را بازنویسی و شخصیت پریسا (نیوشا ضیغمی) را به آن افزود. در این مسیر با علیمیرزایی قطع ارتباط کرد و از مشورتهای مهدی محمدنژادیان که از همکاران فرهاد توحیدی است سود برد. در جلسۀ نقد و بررسی علیمیرزایی متنکراً در انتهای سالن نشسته بود.
فیلم لحنهای کمدی و تراژدی را به هم آمیخته است آنچنانکه در زندگی روزمره میبینیم. قصۀ فیلم نیز از واقعیت اقتباس شده است چنانکه بارها خبر دستگیری مأموران قلابی را در روزنامهها خواندهایم. اما در این مأموران یک نوع صفت جوانمردی و لوطی منشی هست. سردستۀ این گروه یعنی عباس (حمید فرخنژاد) آنچنانکه خود برای پریسا یکی از دو علمکش هیئت است که علمکش دیگر در حادثۀ کورس مسابقۀ دو جوان متمول در اتوبان کشته شده است و او از همین طبقه است که اخاذی میکند تا دل خود را تشفّی بدهد. فیلمنامه در لحن کنونی خود با مرگ عطا (پولاد کیمیایی) تلخ است ولی ماجرای فیلمنامۀ اصلی این مشکل را نداشت. این سه نفر سخنان آخوند مسجد محلهشان را میشنوند که میگوید گناهان یک شهید با ریختن اولین قطرۀ خونش بر زمین پاک میشود. لذا عباس پیشنهاد پریسا را میپذیرد تا همسر سابق صیغهای او را به نام فراتی (جمشید هاشمپور) که یک مفسد اقتصادی است تأدیب نمایند که تاکنون از مجازات قانون گریخته است، به این قصد که اگر هم کشته شدند شهید خواهند بود إن شاء الله. لهذا این سه نفر که خود را در پیشگاه خدا گناهکار میدانند ناراحت نیستند از اینکه خونشان ریخته شده است. این مطلب در فیلمنامۀ کنونی نبود و آنها از صدای وعظ آن آخوند فقط این را یاد میگیرند که آبروی مؤمن از خانۀ کعبه بیشتر است و این جمله را در جای دیگر نقل قول میکنند. جمعه شب در برنامۀ هفت مسعود فراستی از شخصیتپردازی فیلم تمجید کرده به لحن تلخ انتهایی آن خرده گرفته بود. در حالیکه اگر کارگردان بر فیلمنامه اصلی وفادار میماند این مشکل پیش نمیآمد. مشکل دیگر فیلم، کش آمدن آن در انتها بود؛ زندان رفتن عباس و حسن و سخنرانیشان برای اطفال مدرسهای تا درس بگیرند و به زندان نیایند و در نهایت عفو خوردنشان، استقبال پریسا از عباس. پایان فیلمنامه اولیه نیز با همان صحنۀ رؤیا بود که این مشکل را نداشت. مضافاً که به لحاظ واقعنگاری بسیار بعید است که دانشآموزان را به زندان ببرند تا زندانیان برای آنها موعظه کنند. آیا کارگردان زندان را با کارخانه و کارگاه اشتباه گرفته است؟
با حجب و حیایی که در جناب علیمیرزایی سرغ دارم امیدوارم که او از مطالبی که بنده بروز دادم نرنجد. او آدمی است که تا سؤال نشود سخن نمیگوید و همۀ اینها را بنده با از زیر زبان او کشیدهام. همین حیای او مانع بود از اینکه حتی در جلسۀ نقد و بررسی فیلم در میان عوامل فیلم بنشیند. بنده او را بیرون از سالن یافتم و در نهایت به داخل آمده و در ردیف انتهایی نشست. آن پرسشهایی را که کارگردان بنا به دلایلی از پاسخ به آنها استنکاف میکرد فقط مهدی میتوانست جواب دهد. إن شاء الله بتواند که سه چهار فیلمنامه آمادۀ خود را خودش بسازد.
پنجشنبۀ آخر هر ماه / ماشاء الله شاهمرادی
متأسفانه بجز ده دقیقه از فیلم نتوانستم بقیه را ببینم. آنچه در نظر اول به چشم میآمد کارگردانی ضعیف فیلم بود ولی بنا به آنچه که یکی از دوستان از قصۀ فیلم برایم بازگو کرد فیلمنامۀ خوبی داشته است. یک آخوند بنا به حوادثی به مجلس روضۀ ماهانه خود میآید در حالیکه صاحبخانه نیست و پسر او امشب در آن خانه قرار است مجلس پارتی بگیرد. موقعیت و درام خوبی حادث شده است. دوستان گریخته به سوراخ موش و آخوند باهوش که کمکم به ماجرا خبر مییابد ولی بروز نمیدهد و سعی دارد نمادی از رحمت خداوند باشد و در انتها نیز موفق میشود و آن جوانان به لذت والاتری میرسند و نشسته بر صائب سید الشهدا میگریند و شادکام میروند.
میگرن / مانلی شجاعیفرد
اولین فیلم خانم شجاعیفرد که خدا را شکر سالم بود. ما از جماعت نسوان انتظار زیادی نمیبریم، همین که فتنه نیانگیزند و مثل تهمینه میلانی شهرآشوب نباشند برای ما کفایت است و خدا را هم بسیار شکر میکنیم. زندگی روزمرۀ شخصیتهای زن در فیلم به خوبی تصویر شده بود که از قضا به واقعیت نیز نزدیک بود. مانند رعنا ستوده (هنگامۀ قاضیانی) زن افسرده فیلم که نام میگرن اشاره به اوست، ننه (گوهر خیراندیش) که به همه چیز سر میکشد، محبوبه (پانتهآ بهرام) و دختر ننه (سهیلا رضوی) که دارند به سختی زندگیشان را حفظ میکنند. این خانم همسر آقای مسعود سلامی فیلمبردار این فیلم است.
گیرنده / مهرداد غفارزاده
اولین فیلم جناب غفارزاده یک فیلم در ژانر سیاسی ـ درام است از قضا بسیار خوب از آب درآمده. رئیس جمهور به شهر جاروف می رود و مردم همه در تدارک نوشتن نامه به او هستند. صفری (شریفی نیا) رئیس یک کارخانۀ رب گوجه فرنگی به کارگرانش قول می دهد که با وام اعطایی رئیس جمهور حقوق معوقه آنها را تأدیه کند. اما برخی کارگران مشکل خود را در نامه نوشته اند و وقتی یکی از کارگران لوطیمنش او به نام صمد (سعید راد) با وانت خود مسئول حمل نامه ها به شهر مجاور می شود صفری خوشحال است که می تواند او را بازگرداند. اما صمد می فهمد که صفری تاکنون چندین نوبت وام گرفته و حقوق کارگران را نداده است. لهذا تا سر حد مرگ با عوامل صفری می جنگد تا محموله را برساند.
فیلم غیرمنتظرهای بود با یک فیلمنامه عالی و درام پرکشش و اوج و فرودهای خوب. باورم نمی شد که بتوان با یک موضوع تا این حد ملموس، یک درام به این زیبایی ساخت. مهم تر اینکه فیلم به شدت از شعارزدگی می پرهیزد و گاهی حتی نیش و کنایه هایی به مسئولان دولتی می زند اما نه از آن حیث افراطی که در فیلم تلفن همراه رئیس جمهور دیدیم. از قضا برایمان جالب توجه بود که در دو روز متوالی دو فیلم سیاسی با موضوع عرضحال به رئیس جمهور ببینیم. تیتراژ گرافیکی آغاز فیلم گیرنده بسیار خوب ساخته شده بود و ما را به وجد آورد. در کل گیرنده یک فیلم خوب و سرزنده بود که به جوانب گوناگون می پردازد و از قضا در حیثیت کلی خویش اشارات ظریفی هم داشت به این شیوۀ مملکت داری که مردم مجبورند برای رفع مشکل خود عریضه بنویسند. امیدواریم فیلم های بهتری از این جناب غفارزاده ببینیم.
مادر پاییزی / سیروس رنجبر
خدا را شکر زمانی رسیده است که کم کم فیلمسازان جرأت کنند اعمال و افعال زنان امروزی را نقد کنند. تا حالا هر وقت می خواستیم از زنان انتقاد کنیم می گفتند حضرت فاطمه زهرا بهترین زن عالم بوده است. گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل؟ کسی نیست بگوید یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر هم از جنس مردان بوده اند (نحل/ 43 ـ یوسف/ 109) پس چرا کسی این استدلال را برای مردان به کار نمی برد؟ مادری (بهناز جعفری) که یک پسر مبتلا به اوتیسم را رها کرده همسر دوم (هانیه توسلی) این مرد که نقش او را علیرضا جلالیتبار بازی میکند پسرک را به خوبی بزرگ می کند. زن حتی غیاباً طلاق گرفته است.
بازی بازیگر کودک آزار دهنده بود. البته انتظاری از آن نمیتوان داشت. اگر برای این مسئله لازم است داستین هافمن را بیاورند تا در مرد بارانی/ بری لوینسون (1988) بازی کند تکلیف اطفال صغار مملکت روشن است.
فیلمهای روز سوم شنبه 15 بهمن
خرس / خسرو معصومی
باز هم یکی از فیلمهای خشن این جناب که از قضا قصهاش کاملاً غلط است. یک اسیر جنگی به نام نورالدین (پرویز پرستویی) که گمان به شهادت او داشتهاند پس از هشت سال به وطن بازمیگردد و زنش گلی (مریلا زارعی) را با دو بچه در عقد مرد دیگری میبیند؛ مردی که نامش افرا (فرهاد اصلانی) است و از قضا خیلی هم غیرت دارد و حتی نمیتوان با او حرف زد. یک قاضی آشنا به او میگوید چون صیغۀ طلاقِ غیابی عملاً جاری شده لذا برای رجوع همسرت راهی وجود ندارد مگر اینکه زن از شوهر کنونی اظهار کراهت کند و طلاق بگیرد. گلی نیز پس از ظن بد شوهر و کتک خوردن مکرر از وی و پس از اینکه او به رسول پسر هشت سالهشان خبر میدهد که پدر واقعیاش در واقع نورالدین است دادخواست طلاق میدهد و افرا او را در راه دادگاه در جنگل پر برف میکشد و حتی دختر پنج سالۀ دوست داشتنی خود را، و آنگاه هر دو را به خاک میسپارد. پسر اما فرار کرده پدر خود نورالدین را خبر میکند. نورالدین در تعاقب افرا مکرر فریاد «خرس! خرس!» سر میدهد و در نهایت او را مییابد. ولی افرا خود را از آبشار پرت میکند. قطع میشود به زمان حال که نورالدین با موی سپید از زندان آزاد شده و دختر پنج سالهای به نام گلی که نوه اوست را در آغوش میگیرد.
کارگردان مطابق آنچه که در شماره 438 مجله فیلم (ویژۀ جشنواره) گفته است و در جلسه نقد و بررسی آن سخن را مکرر نمود مدعی است که داستان فیلمش واقعی است و قبر این دختر و مادر که توسط شوهر سنگدلی کشته شدهاند را در یکی از جنگلهای شمال دیده است. هر کس نیز به خشونت زیاد در فیلم ایراد میکرد جناب معصومی بر واقعیت داشتن قصۀ خود تأکید میورزید.
ایراد اصلی فیلم در اشکالات فقهی و حقوقی آن است که مطابق فتوای اکثر علما از جمله آیت الله جوادی آملی اگر زن به سبب گمان به مرگ شوهرش با حکم قاضی و حاکم شرع، همسر دوم اختیار نماید و همسر اول زنده بازگردد عقد دوم آناً فسخ شده و زن به شوهر اصلی خود رجوع مینماید. چون ازدواج دوم بر مبنای مرگ شوهر اول رخ داده است و چون او نمرده قضیه کنونی سالبه به انتفاع موضوع بوده عقد دوم در حقیقت باطل است، حتی اگر خطبۀ طلاق غیابی نیز خوانده شده باشد. به عبارت دیگر حکم غلط یک قاضی که بر مبنای خبر ناصحیحی صادر شده باشد در واقعیت تغییر نداده و حکم او و عقد دوم باطل میگردد. ایراد دوم فیلم نقطۀ عطف دوم آن بود که افرا به رسول خبر داد که پدر واقعیاش آقا نورالدین است و همین حماقت باعث شد که گلی بخواهد دادخواست طلاق بدهد. از آنجا که در فقه شیعه اثنی عشری از وقتی که زن به محکمه رجوع و درخواست جدایی از شوهر اول را میکند بایست لااقل چهار سال بگذرد لذا باورپذیر نیست که رسول که در این وقت حداقل پنج ساله بوده افرا را پدر واقعی خود گمان برد. ایراد سوم مسئله اتهام قتل غیر عمد افرا توسط نورالدین است که آن نیز نه در فیلم و نه در مجلس علیرغم سوال خبرنگاران از سوی کارگردان تبیین نشد.
بنده این ایرادها را در جلسه مطبوعاتی فیلم حضوراً برای کارگردان طرح کردم و او اعتراف نمود که آقای سجادپور هفت ماه مجوز این فیلم را با همین ایراد صادر نکرده است و ایشان ناچاراً از دکتر کاتوزیان نامهای برده و مجوز را گرفته است. نامه دکتر کاتوزیان این بوده که چون طلاق غیابی گرفته شده لذا اکنون فقط با ابراز کراهت زن از شوهر دوم قاضی میتواند عقد دوم را بدون رضایت شوهر ثانی باطل کند و گرنه، نه. و این همان چیزی بود که در فیلم دیدیم و آخوند فیلم که قاضی هم بود همین نظریه را بیان کرد.
بنده متذکر شدم که دکتر ناصر کاتوزیان استاد حقوق را میشناسم ولی نامه او بر مبنای شروط ضمن عقد مندرج در قبالههای امروزی است که طلاق را برای زوجه آسان کرده است و این مسائل در ازدواجهای سی سال قبل نبوده است (توضیحاً اینکه در شرط یازدهم از شروط ضمن عقد، مدت چهار سال مذکور در فوق به شش ماه تقلیل یافته است). خصوصاً که این مسائل در شرع مقدس پیشبینی شده است و چرا شما گرهی را که با دست باز میشود با دندان باز میکنید. در این قسمت خبرنگاران و منتقدان حاضر در جلسه با کف زدنهای خود سخن بنده را تأیید کردند. جناب معصومی از پاسخ فرار کرده گفت که این فیلم بر مبنای داستان واقعی ساخته شده است. بنده جواب دادم از قصۀ هر حماقتی که نبایست فیلم ساخت. این قصه شما جعلی است و شما آن را تغییر دادهاید. ایراد دوم را مطرح کردم که چرا پسرک افرا را پدر واقعی خود گمان میبرد در حالیکه طبق قوانین کنونی حداقل بعد از پنج سال از تولد او مادرش ازدواج نموده است... که جناب معصومی عصبانی شده مرا به ایجاد جو علیه این فیلم محکوم کرد. میخواستم بگویم با حضور این منتقدان، اینجا عملاً «پل خرس بگیری» است. هرچند که هنوز محکمۀ عظمای قیامت نرسیده است. لکن ادب نموده، عقب نشستیم.
فیلا دلفی / سید مجتبی اسدیپور و اسماعیل رحیمزاده
آیا وجود دو کارگردان باعث شده این فیلم بیملاحت شود یا چیزی دیگر. فیلم در خصوص عبور از یک گذرگاه زیر زمینی در دسامبر سال 2008 است همان روزی که عاقبت جنگ غزه آغاز شد.
یک موضوع خوب که در حد یک نمایشنامۀ ضعیف از کار درآمده است و کارگردانی آزار دهنده و بازیگران سرگردان که عملاً با این متن نمیتوانستهاند کار بیشتری بکنند. ساخت این فیلمهای ضعیف متأسفانه مظلومیت مردم فلسطین را بیشتر میکند.
بیخداحافظی / احمد امینی
کارگردان منور الفکر بعد از نه سال با یک فیلم پرفروش برای بازگشته است فیلمی که از زندگی رضا صادقی خواننده پاپ الهام گرفته شده و البته کسی جز خود صادقی نمیتوانسته نقش او را بازی کند. طرفداران رضا چند بارۀ فیلم به دیدن فیلم خواهند رفت و از قطعاتی که تمام و کمال در فیلم پخش میشوند لذت خواهند برد. قصه فیلم بر اساس تحقیقات یک خبرنگار از زندگی رضا که اکنون به کما رفته است ریخته شده که فیلمهای همشهری کین (1940) و کد داوینچی (2006) را به خاطر میآورد. چرخش انتهایی قصه نیز عملاً در ایران و این روزنامههای بیتیراژ ما عملاً باور ناپذیر است. کارگردانی فیلم خوب و روان بود.
ضد گلوله / مصطفی کیایی
ساختۀ دوم این کارگردان پس از بعد از ظهر سگی سگی (1388) که یک فیلم طنز جبههای است با تلفیقی از لیلی با من است (1376) و اخراجیها (1385) که البته ابداعات زیادی هم از خود دارد و تماشاگران را راضی از سینما بیرون میفرستد. یک نوار و پاسور فروش به جبهه میرود و در آنجا یکی از رزمندگان برای سلامت او دعا میکند و در حالیکه همه در اطراف او مجروح و مقتول میگردند او به طور حیرت انگیزی سالم میماند. او میخواهد شهید شود ولی فقط یک جراحت جزئی برمیدارد...
کارگردانی فیلم خیره کننده بود با آن حجم انفجارات جنگی که در فیلم رخ میدهد. انتخاب مهدی هاشمی برای این نقش با توجه به سابقه او در فیلم دو فیلم با یک بلیت (1369) و سریال افسانه سلطان و شبان (1366) که هر دو از ساختههای داریوش فرهنگ هستند انتخاب به جایی بوده است. امید به فروش بالای این فیلم در گیشه میرود.
رؤیای سینما / علی شاهحاتمی
فیلمی در خصوص نوجوانانی که عشق وافر به سینما دارند و امروزه بسیار هم دیده میشوند و برای رسیدن به مقام بازیگری از هیچ کار فروگذار نمیکنند. در حالیکه بسیار چیزهای مهم تر از سینما وجود دارد که بایست به آنها توجه کرد، از جمله اخلاق، دین، احترام به والدین و غیره. فیلم با بازیهای خوب و زیبا خصوصاً بازیگر نقش کاظم (علی شادمان) حیرت تماشاگران را برمیانگیزد. از تماشای این فیلم خوب و مفرح ملول نخواهید شد.
روز چهارم- یکشنبه 16 بهمن
پذیرایی ساده / مانی حقیقی
فیلمی در خصوص ذلیل و تحقیر کردن آدمها با دادن پول مفت به آنها، که کنایهای است به یارانههای اعطایی دولت به مردم. فیلم با آیۀ 264 سورۀ بقره آغاز میشود که ای مؤمنان صدقات خود را با منت گذاشتن باطل نکنید (يا أيُّهَا الَّذينَ آمنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكُم بِالْمَنِّ وَ الأذى). البته کارگردان پس از جلسه نقد و بررسی اذعان کرد که این آیه را بعد از ساخت فیلم یاد گرفته است و فیلم در واقع بر مبنای این آیه ساخته نشده است.
به هر حال این فیلم جادهای که ابهامات زیادی در ذهن تماشاگر ایجاد میکند و کارگردان نیز در جلسه نقد و بررسی عملاً از توضیح آنها فرار میکرد در واقع یک فیلم نمادین است. امیدوارم که مقصود فیلم به یارانه های دولتی و پول نفت نباشد. هر چند که این خوشبینی را به این کارگردان نیز ندارم خصوصاً که این فیلم در جشنوارۀ برلین که همزمان با فجر برگزار می شود برگزیده شده است. مضافاً که نمادهای حکومتی در این فیلم واضحاً حقیر و ضعیف تصویر شده اند. مانند آن پاسگاه که وضع زیرزمین خانه های ما از آن بهتر است. روی دیوار پاسگاه کلمۀ «استطاعت» توجه مرا جلب کرد که اماره ای است که ظن یارانه ها را تشدید می کند. به هر حال برای اظهار نظر قطعی بایست در فرصت مقتضی و نوبهای دیگر فیلم را دید و آن را به تفصیل بررسی کرد. هرچند که تحمل تماشای دوبارۀ فیلم به سبب تحقیرهای زیادی که در آن رخ میدهد به راحتی میسور نیست.
شور شیرین / جواد اردکانی
فیلمی در حواشی زندگی محمود کاوه فرمانده جوان دفاع مقدس، در زمانی که در کردستان میجنگیده است. کارگردانی و ریتم فیلم خوب بود و یک خط مناسب برای ورود و دنبال کردن قصه یافته بود ولی مشکل اصلی فیلم در آنجا بود که محمود کاوه در این فیلم در نقش سوم ظاهر شده بود و بیش از آنکه او را بشناسیم به ناچار از وقایع کردستان و ماجراهای کومله و اعوان و انصار عبدالرحمن قاسملو کرد خائن، خبر میشنیدیم. فیلم در مجموع حماسی بود و خصوصاً از اینکه تماشاگران برج میلاد که معمولاً در برج روشنفکری خود نشستهاند در مواقعی از فیلم برای محمود کاوه کف میزدند احساس شور شیرینی به انسان دست میداد. فیلم اگر به درستی اکران شود فروش خوبی خواهد داشت و تماشاگرانش را راضی خواهد کرد. آیا وقت آن نرسیده است که به این قسم فیلمهای حماسی جنگ خودمان سلام دوبارهای بکنیم؟
زندگی خصوص / محمد حسین فرحبخش
یک شوکران (1378) امروزی که نمیتوان آن را انکار کرد خصوصاً وقتی که جناب فرحبخش چندی پیش بهروز افخمی را بهترین کارگردان ایران خوانده بود. چرخش قصه اندک اندک صورت می گیرد و لذا باورپذیر است. ولی افتادن این آقای سردبیر به نام کیانی (فرهاد اصلانی) به دام آن سلیطه کمی شتابزده بود. در کل، فیلم را میتوان در ژانر سیاسی دسته بندی کرد، فیلمی از جناب فرحبخش تهیه کننده سابقهدار که حالا دومین فیلم خود را ساخته است، پس از نه سال دوری از منصب کارگردانی. فیلم به همۀ جناحها میتازد و قصد دارد ماجرای افول کسانی که اسلام را به فقه و احکام تقلیل میدادند نمایش دهد. اینان احکام دین را یاد میگیرند نه برای اینکه به آن عمل کنند بلکه تا بدانند چگونه میتوان آن را دور زد. و این حکم در خصوص قانون مطبوعات هم جاری و ساری بوده و هست. ما در میان روزنامهنگاران دوم خردادی این حقیقت تلخ را دیدیم که آنها به کمک وکلای خبرۀ خود از سوراخها قانون به خوبی آگاه شده بودند. نتیجۀ این دور زدنهای شرع مقدس و این لقمه گرفتنهای چپکی چیزی میشود شبیه همین که دیدیم، که متشرع مذکور در انتها به خارج از کشور گریخت. لهذا فیلم کمکم دست خود را رو میکند و تماشاگر در ابتدا با کیانی همراهی میکند.
بوسیدن روی ماه / همایون اسعدیان
فیلم حس خوبی دارد و بازیهای دو پیرزن بسیار خوب است و تماشاگران مختلف خود را راضی میکند. اما چه کسی جرأت میکند در این دوره و زمانه فیلمی با این مضمون بسازد و دو پیرزن را در نقش اول بیاورد؟ از اینکه همکاری منوچهر محمدی (تهیه کننده) و همایون اسعدیان به تولید فیلم خوب دیگری منجر شده آن هم با این موضوع خوب بسیار خوشحالم.
در خصوص ایرادهای فیلم باید بگویم که قصه اصلی خیلی دیر آغاز میشود و فیلم می توانست یک فیلم کوتاه خوب باشد. ثانیاً عناصر بصری فیلم اندک بود و فیلم عملاً به پرگویی افتاده بود. هرچند ممکن است که کسی مثل بهروز افخمی پیدا شود که بگوید که گاهی پرگویی برای بیان نیست بلکه برای کتمان چیزی است که از آن حرف زده نمی شود، مثل سکانس دوم قصه های عامه پسند / تارانتینو (1994) که آن دو نفر برای قتل می روند ولی از همه چیز حرف می زنند مگر آن کاری که می خواهند انجام دهند. و در این فیلم نیز احترام خانم رازی را در دل خود پنهان کرده بود و بعد به دو راز بدل شد.
روز پنجم/ دوشنبه هفدهم بهمن
یه عاشقانۀ ساده/ سامان مقدم
بک فیلم در ژانر روستایی با فضا و طراحی صحنه بسیار خوب و دلنشین که متأسفانه قصد دارد ماجرای عشق را به آدم ابوالبشر بکشاند و به قولی ثابت نماید آن میوۀ ممنوعه که سبب اخراج جدّ ما از بهشت شد همین عشق بوده است. برای این جهت، دختر یک نانوا را نشان میدهد که از قضا نامش «گندم» است (مهناز افشار) و دو نفر در آن روستا برای وصلت با او تلاش دارند؛ نخست علی نجار (مصطفی زمانی) پسری که از کودکی با او بزرگ شده و دوم کرامت پسر کدخدا (احمد مهرانفر). علی به دست خود کسب میکند و آن دیگری یک آدم عاطل و باطل و ذینفوذ است. در حالیکه نزدیک است کرامت مسابقه را ببرد کرامت با گذشت عجیب که در فیلم از او سراغ نداریم میگذارد و میگذرد. و این همان لحظه است که علی اسلحه کشیده است.
انتهای فیلم جای شخصیتها عوض میشود؛ آن آدم عاطل و باطل عاقلانه رفتار میکند و آن آدم که شهری شده غیر معقول. فیلم خواسته تا قابیل را قابل فهم و بلکه کند. از قضا در فیلم شرق بهشت نیز همین مسئله وجود دارد که برادر کوچکتر (جیمز دین) قتل را مرتکب میشود و پدر نیز به او اخطار میکند تا همانطور که قابیل پس از قتل برادرش از خانۀ پدری در شرق بهشت، مهاجرت کرد تو نیز باید از اینجا مهاجرت کنی.
یکی میخواد باهات حرف بزنه / منوچهر هادی
یک فیلم شتابزده که به سرعت به جشنواره رسیده و این متأسفانه بر روی کیفیت بصری فیلم و رنگ آن تأثیر بد گذاشته است. فیلمبردار 27 سالۀ فیلم یعنی جناب مسعود سلامی که کارهای خوبی همچون میگرن و آمین خواهم گفت را به ثمر رسانده در اینجا گویا فرصت هنرنمایی ندئاشته است. بازی خانم آناهیتا نعمتی و یکتا ناصر بسیار خوب است، خصوصاً خانم ناصر که با آن گریم روستایی و لهجه خوب کاملاً از نقش های قبلی خود جدا شده است. فیلمنامه را خود کارگردان (منوچهر هادی) به همراه سعید دولتخانی نوشته است.
لیلا نادری (آناهیتا نعمتی) پس از به کما رفتن دخترش قصد دارد اعضای بدن او را اهدا کند ولی برای این کار نیاز دارد تا از شوهر قبلیاش مصطفی بقایی (شهاب حسینی) که شانزده سال قبل از او جدا شده اجازه بگیرد. با پرده برداری آرام مخاطب مکرراً در قضاوتهایش دچار اشتباه میشوید. فیلم هر دو طرف را میزند؛ زن را به جهت طلاقی که بدون رضایت شوهر گرفته و حتی برای گرفتن مهریه و عدم رضایت به تقسیط آن شوهر را به داروغه سپرده تا او را به پول تبدیل کند؛ و مرد را به جهت اینکه قبل از این زن، یکی از کارمندان خود را متعه کرده و بدبختی کنونی این مرد از این دو زن طماع است که در زندگی خصوصی و مناسبات کاری به او ضربه زدهاند. مادر مصطفی که بر متشرع بودن وی تأکید زیادی میشود متأسفانه بد تصویر شده است. گرچه بعداً که از افعال نادرست لیلا باخبر میشویم، تا حدی سوء تفاهم مرتفع میشود ولی اثر بد آن باتلتمامه محو نمیشود. تهیه کنندۀ فیلم خانم فرشته مهدیزاده است که برایم عجیب بود در زمانهای که مردان هم فمینیست شدهاند چطور این خانم چنین فیلمی را تهیه کرده است، فیلمی که سعی دارد فتنههای نسوان در این روزگار را تصویر کند هرچند که آنها نیز در انتها متنبه میشوند و این البته خوب است.
آمین خواهم گفت / سامان سالور
فیلمی عجیب با تصاویر بدیع که در مکان واقعی یعنی روستای گرگر فیلمبرداری شده، روستایی که به سبب نوعی تلهکابین که به جای پل روی رودخانه از آن استفاده میشود یک شبه در اخبار مشهور شد. مشکل فیلم در این است که جناب کارگردان که فیلمنامه را در معیت برادرش ساسان سالور نوشته است از آن فضای روستایی دور بوده و واضحاً فیلمنامه را در تهران نوشته است. لهذا شخصیتهای قصهباور پذیر نیستند، خصوصاً آن پسر کچل که مدام وراجی میکند و خود را مثل برخی از بچههای جنوب شهر تهران لوطی نشان میدهد و به سبک آنها حرف میزند. با این حساب واضح است که جناب کارگردان نخواسته تا به مظلومان این روستا ادای دین کند بلکه تا از آن فضای عجیب در پرداخت فیلمی غریب و غافلگیری تماشاگر سود ببرد. لهذا وجود پسری با آن شخصیت و راز او که در انتها کشف میشود حتی در تهران نیز باور پذیر نیست چه برسد به آن روستا که جزو محرومترین روستاهای ایران است. مشکل اصلی فیلمهای روستایی و نیز تاریخی ما همین است که دوستان نویسنده و کارگردان نه در آن فضاها زیستهاند و نه حتی دربارۀ آن تحقیق میکنند.
روز ششم- سه شنبه هجدهم بهمن
پل چوبی / مهدی کرم پور
ماجرای زنده شدن عشق دوران جوانی امیر لطفی (بهرام رادان) با رجعت معشوقه یعنی نازلی خانم (هدیه تهرانی) از خارجه به محلۀ قدیمی پل چوبی. فیلمی آمیخته با برخی حواشی انتخابات سال 88، شک و تردید از خیانت زوجه شیرین خانم (مهناز افشار) و رابطۀ او با استاد دانشگاهشان دکتر کامران صبوحی (مهران مدیری)، معلق ماندن زندگی کنونی، رفتن همسر، و دوباره یافتن او در یک مکان غیرمترقبه.
فیلمنامۀ را مهدی کرمپور و خسرو نقیبی منتقد در معیت یکدیگر نوشتهاند، فیلمی که نمونۀ خارجیاش را زیاد دیدهایم. مردی که یک عشق نافرجام قبلی داشته و بالاخره تن به ازدواج داده است. حالا بعد از چند سال به ناگهان معشوق هویدا میشود و از او کمک میخواهد. عاشق بیچاره هم که داغش تازه شده، برای حسن نیّت و خیرخواهی و انسان دوستی مجبور است به او کمک کند، یک قصۀ جبری کامل. یکی از نمونههای مشابهش در ایران، عشق+2 / رضا کریمی (1377) با بازی امین تارخ و فاطمه معتمدآریا است که زندگیشان با آمدن ویشکا آسایش مختل میشود. در پل چوبی رابطۀ این عاشق و معشوق قدیمی با محلۀ قدیمی پل چوبی و کافۀ دایی ناصر (آتیلا پسیانی) پیوند خورده است و در عشق+2 با آن کارگاه سفالگری و نوستالژی هنرهای سنتی ایرانی؛ چیزهایی که همسر فعلی (معتمد آریا) درک نمیکند و اصلاً در آن فضاها نیست.
آنچه در پل چوبی اضافه بر آن قصه دارد دو چیز است. اول برخی مسائل سیاسی است که کارگردان به فیلم وارد کرده و قصه را در حواشی انتخابات 22 خرداد 1388 کشانده است. فیلم مسئلۀ مهاجرت دستهجمعی دوستان را به سبب انتخابات قلمداد میکند. در حالیکه از آغاز بهار 1388 این روشنفکران وطنی عملاً بوی کباب به دماغشان خورده بود و نه تنها در پی فرار نبودند بلکه گریختگان از وطن نیز به ایران میآمدند. نمونهاش همین نازلی خانم است که با همکار عکاسش آمدند تا از حوادث انتخابات گزارش تهیه کنند، که آن عکاس دستگیر شد و به سبب آن نازلی به سراغ امیر آمد.
مسئلۀ دوم که در این فیلم جدید بود، شک امیر به همسرش شیرین است (با توجه به خبر تلفنی مجید از دوبی که دکتر صبوحی به زنت نظر دارد). این خبر قصۀ فیلم را به یک مربع عشقی بدل کرد، که اگر همکار به زندان افتادۀ نازلی را نیز اضافه کنیم قصه به یک مخمّس عشقی تبدیل میشود. البته نازلی هم نشان میدهد که خُلقش غربی شده و در نهایت با همان خبرنگار غربی از ایران میرود و امیر و شیرین را به حال خود وا میگذارد.
همان مثلث عشقی ابتدای فیلم کافی بود تا مرا به حال تهوّع برساند حالا که قصه فیلم به مخمّس عشقی رسیده چه باید بگویم؟ اولاً که خیانت زن ازدواج کرده به شوهرش جزو خطوط قرمز سینمای ایران است و ما تا به حالا رسماً چنین چیزی در فیلمهای ایرانی ندیدهایم، بجز نوبت عاشقی/ محسن مخملباف (1369) که به همین سبب توقیف شد و نیز لحظاتی از فیلم هامون/ مهرجویی (1368) و احتمالاً فیلم برف روی کاجها / پیمان معادی که در روز بعد برای ما نمایش دادند (که به آن خواهیم پرداخت). فیلم پل چوبی نیز از این مسئله تبعیت کرده و فقط ظن شوهر را از خیانت شیرین برمیانگیزد و لذا وقتی در آخر شیرین از این اتهامات تبرئه میشود ما تعجب نمیکنیم. ثانیاً در شمارۀ جشنوارۀ ماهنامۀ فیلم جملهای از دیالوگ فیلم درج شده است: «عشق یعنی حالت خوب باشه». این همان تعریفی است که نازلی از عشق به دست میدهد و فیلم نیز متوالیاً و همدلانه آن را از زبان امیر و نازلی تکرار میکند. و همین جا است که دم خروس بیرون میزند. فیلم پل چوبی عشق را با هوس یکی کرده است و کارگردان همه چیز را آنقدر سهل پنداشته که حتی شخصیتهای فیلمش باورپذیر نمیشوند.
سخنی در حواشی عشق
آیا کسی هست که «عشق» صحیح را برای ما تعریف کند یا نمونهای از آن را به ما نشان بدهد؟ به لطف خداوند، بنده سه سال قبل توانستم یک مقاله در شرح آیه مبارکۀ 21 از سورۀ روم بنویسم، که در روزنامۀ جامجم به تاریخ 12/10/1387 به چاپ رسید. از سوی دیگر، دو ماه قبل یک فیلم کاملاً اخلاقی از سیدنی لومت به دستم رسید به نام بیگانهای در میان ما (1992) که در کمال تعجب مشابه همان حقایق قرآنی در این فیلم یهودی در قالب یک قصه بازگو میشد. یک پلیس زن برای تحقیقات یک قتل به جامعۀ یهودیان نیویورک وارد شده، از نزدیک با عقاید آنها آشنا میشود. زن کمکم به پسر یکی از کاهنان که درس کهانت میخواند علاقمند میشود، ولی آن جوان حاضر نیست حتی به این زن دست بزند! کاهن جوان به او میآموزد که خداوند برای هر یک از ما، همسری خلق کرده که ما فقط در کنار او آسایش خواهیم داشت. لذا من منتظرم تا خداوند همسرم را به من معرفی کند. در نهایت آن پلیس زن، همکار پلیس خود را ترک کرد و لباسهای محجوبانه پوشید و همان روش را برای همسریابی و ازدواج برگزید. بنده که محقق در ادیان ابراهیمی هستم داشتم از تماشای این فیلم شاخ درمیآوردم. اولاً دانستم که خداوند این حقیقت را به توسط انبیاء خود به اقوام دیگر نیز آموخته است. ثانیاً چرا ما برای مرتبۀ نخست بایست حقایق دین خدا را از یهودیان بشنویم. ثالثاً اینها که این حقایق را میدانند چرا تاکنون در سینما مقولۀ «عشق» را تا این حد وافر تحریف میکردهاند؟
خداوند قلب مادران را هدایت میکند تا همسر پسر خود را بشناسند و همچنین قلب پدران را که شوهر دختر خود را تشخیص کنند، و به همین جهت است که خداوند حکیم اذن ازدواج دختران را به پدران سپرده است. اما ببینید چقدر فیلم ساخته شده تا بخواهند بگویند پدران در ازدواج دخترانشان اشتباه میکنند و نتیجه بگیرند که اسلام در این خصوص اشتباه کرده. البته امروزه همۀ قول و قرارها را همین جوانها میگذارند و دیگر کسی به بزرگان وقعی نمینهد. والدین عروس و داماد فقط برای لبخند زدن و هدیه دادن در مراسم حاضر میشوند، و در این روزگار فیالواقع به سیاهی لشکر تبدیل شدهاند. آیا این آمار حیرتانگیز طلاق کافی نیست تا جوانان عبرت بگیرند، چشمهایشان را ببندند و مثل قدیمها کار را به کاردان بسپارند؟
همه میدانیم که چشمها خطا میکنند خصوصاً آنجا که بایست اندرون را تشخیص کرد. البته باطن از ظاهر مهمتر است. در اینجا است که باید چشمهای سر را بست و چشمهای عقل را گشود، و عقل نیز همان چیزی است که خداوند بیش از همه آن را به پیران داده است. راستش را بخواهید بنده چند سال قبل با همین عقیده که از دین اسلام گرفتهام ازدواج کردم. میدانستم که خداوند قلب مادران را هدایت میکند که همسر پسر خود را بشناسند. لذا با توکل به این حقیقت کار را به خانم والده سپردم و بعد چشمانم را بستم و ازدواج کردم و اکنون بسیار راضی و خرسندم. شما یک عشق زودگذر را ترجیح میدهید یا یک عشق ماندنی و پایدار را که معجزهای از خدا باشد؟ مطابق مبارکۀ روم/21 خداوند حکیم خبر داده که این عشق را بعد از عقد به زوجین میدهد. فقط بایست قصدمان سنت حسنۀ ازدواج باشد و تعیین همسر را به خداوند بسپاریم. چشمانمان را ببندیم و با اعتماد به خداوند به او عرض کنیم که به آن همسری که برای ما آفریده است راضی هستیم، هر که باشد. آن وقت بهترین هدایای آسمانی برایمان میرسد. آنها که این حقیقت را انکار میکنند یا به خداوند اعتماد ندارند و یا گمان میبرند که میتوانند تقدیر خود را عوض کنند. در حالیکه اینطور نیست. خوب است نگاهی به این همه عشق شکست خورده بیاندازید. این موضوع خوبی برای یک فیلم مستند است که چرا دوران عشقهای قبل از ازدواج اینهمه کوتاه است.
قصۀ عشّاق و این خون جگر / این زمان بگذار تا وقت دگر
دزدان خیابان جردن / وحید اسلامی
با خواندن مطلبی که در مجلۀ فیلم شمارۀ مخصوص جشنواره، درج شده بود دستگیرم شد که این آقای کارگردان دو تله فیلم ساخته و این اولین فیلم سینمایی اوست. جناب کارگردان نیز ارجاعاتی به برگمان، ارنست لوبیچ و تارانتینو داده بود که مرا برانگیخت که کی از سه چهار عنوان فیلم کمدی جشنواره را ببینم. اما تیتراژ ابتدایی فیلم یک سوهان روح بود، با یک موسیقی آزار دهنده و گاوصندوقهایی که یکبهیک باز میشدند و نام عوامل فیلم از آن بیرون میآمد. حداقل پنج دقیقه طول کشید تا این عذاب روح تمام شود. بعد از حدود بیست دقیقه که دو جیببر زن و مرد داشتند شیرینکاریهای خود را فاش میکردند به نظرم رسید دیگر نمیتوانم این فیلم کشدار را تحمل کنم.
من همسرش هستم / مصطفی شایسته
در روز ششم جشنواره در برج میلاد، اقبال با فیلمهایی در موضوع «خیانت زناشویی» بود. من همسرش هستم نخستین فیلم جناب مصطفی شایسته است که پیش از آن با برادر ارشد خود مرتضی، فقط در کار تهیه کنندگی بود. فیلمنامه را نازنین لیقوانی نوشته است که گویا قبلاً یکی دو کتاب قصه چاپ کرده است. هر وقت که یک فیلم از قبیلۀ نسوان (از قبیل فیلمنامهنویس یا کارگردان) میبینم کمتر پیش میآید که حال غثیان به بنده دست ندهد. بعد یادم میآید که ما در احادیث نهی شدهایم از همسخنی با زنان. لهذا بنده که مکرر در مکرر این حدیث را تجربه کردهام نمیدانم چرا آدم نمیشوم که دیگر برای این قبیله وقت صرف نکنم. گاهی میگویم نکند این یکی استثناء باشد. بعد میبینم که حکم همان است که پیامبر خدا(ص) که جانم به فدایش باد، فرموده است.
نریتور شهلا فکرت (نیکی کریمی) است که قصۀ خود را بیان میکند. شوهرش دکتر امیرحسین وارسته (مصطفی زمانی) با مرجان (میترا حجار) منشی مطب خود مخفیانه ازدواج کرده است، در حالیکه آنها دو پسر هفت و ده ساله دارند. شهلا کمکم شروع میکند با یکی از همسایگان محلۀ قدیمی که با او تصادف کرده است ارتباط برقرار کند تا حسادت شوهر را برانگیزد. اینها همه باعث آشتی مجدد این زوج میشود اما شهلا در انتها میگوید که امیرحسین باز خانه را ترک کرد و من نمیتوانم از او انتقام بگیرم. بهترین راه خودکشی است!
ملکه/ محمدعلی باشه آهنگر
فیلم ملکه در جشنواره سیام فیلم فجر نامزد سیزده جایزه بود که در نهایت سه سیمرغ و یک دیپلم نصیب آن شد: سیمرغ بهترین طراحی صحنه و لباس (عباس بُلوَندی)، سیمرغ بهترین موسیقی متن (حسین علیزاده)، سیمرغ برای فیلم برگزیدۀ تماشاگران بخش مسابقۀ بینالملل (سید ابوالقاسم حسینی)، و دیپلم افتخار جلوههای ویژۀ بصری (حسن ایزدی).
فیلم ماجرای سیاوش (میلاد کیمرام) دیدهبان جنگ را میگوید که در آبادان مستقر است و از قضا با دنبال کردن یک سیم به بالای دودکش پالایشگاه میرسد و جنازۀ شهیدی به نام جمشید (مصطفی زمانی) را مییابد که دوربینهای خود را در آنجا کار گذاشته و خود شهید شده است. او جمشید را در رؤیای بیداری میبیند که سفارش میکند اینجا موقعیت خدا است لذا سعی کن از آن به قدر ضرورت استفاده کنی. حدّ فاصل میان نیروهای عراق و ایران، رود اروند است که از کنار پالایشگاه میگذرد. حوادث مختلفی در میان نیروهای خودی رخ میدهد ولی سیاوش موقعیت خود را فاش نمیکند. او در کنار دیدهبانی به پرورش زنبور عسل اشتغال دارد. در نهایت قطعنامه پذیرفته میشود و فرماندۀ آن خط سخن این دیدهبان را برای حملۀ قریب الوقوع دشمن باور ندارد. در نهایت گلولۀ توپ عراق نیز به رأس این برج اصابت میکند و همه چیز آتش میگیرد. در زمان حال یک سرباز جنازۀ جمشید و سیاوش، این دو شهید دیدهبانی را در کنار یکدیگر پیدا میکند.
پنجمین فیلم جناب آهنگر خصوصاً پس از دو فیلم تحسین شدۀ فرزند خاک (1386) و بیداری رؤیاها (1388) فیالواقع یک «فیلم شاعرانۀ جنگی» از کار درآمده است، یک فیلم از کارگردان متولد سال 1341 آبادان در خصوص دفاع از این شهر استراتژیک، فیلمی که فیلمبرداری زیبایش بار دیگر نگاهها را متوجه علیرضا زریندست کرد و او را نامزد سیمرغ بهترین فیلمبرداری نمود، هرچند که به گمان بعضیها جایزۀ سیمرغ فیلمبرداری حق مسلّم او بود (که به فیلم روزهای زندگی رسید). بازی میلاد کیمرام که نقش اول فیلم را بازی میکند بسیار خوب است. طراحی صحنۀ فیلم با اینکه قصه در لوکیشن واقعی در آهنپارههای پالایشگاه آبادان میگذرد جالب نظر از کار درآمده است. فیلم محصول بنیاد سینمایی فارابی است و فیلمنامه را جناب کارگردان با همکاری محمدرضا گوهری نوشته است. دو فیلم قبلی آهنگر که در فوق مذکور آمد نیز اختصاصاً نوشتۀ گوهری بودند.
ریتم فیلم واضحاً کند است. مثلاً دنبال کردن سیم تلفن و رسیدن به بالای دودکش حدود پنج دقیقه طول میکشد. فیلم به اقتضای زمانه که ما با کشور مسلمان عراق در صلح هستیم، شعارهای صلح طلبانه میدهد: کشتن به قدر ضرورت، موقعیت «دیدگاه» در واقع موقعیت خدا است (نتیجه این میشود که همانقدر که خداوند به دشمنانش مهلت داده است ما نیز فرصت دهیم)، «مردم عراق نیز مثل ما هستند فقط آنها یک قلدر [صدام] بالای سرشان است»، سعی دیدهبان در منهدم کردن زاغۀ مهمات بدون آنکه کسی از سربازان عراقی کشته شود، به کار گرفتن طرفندی برای جلوگیری از خودکشی فرماندۀ عراقی (همایون ارشادی) که سربازانش را از دست داده و حالا پس از قبول قطعنامه احساس دلتنگی میکند. این مسئله نهتنها ایرادی ندارد بلکه یکی از لوازم این صلحی است که اکنون به دست آمده است، مگر اینکه منکر اصل خود شود که گاهی در این فیلم رخ داده است. خبر قبول قطعنامه و اتمام جنگ مثل یک نسیم میآید و میرود بدون آنکه تأثیر واضحی بر شخصیتها و فیلم بگذارد. آدمها مرتباً با یکدیگر در حال نزاعند و درک رفتار آنها گاهی دشوار است و ما ذهنیت درستی از ایشان نداریم. یک دلیلش نیز آن است که کارگردان سعی کرده تا ساختار فیلم ملکه به فیلمهای اروپایی نزدیکتر باشد تا فیلمهای جبهۀ جنگ خودمان!
زندگی خصوصی آقا و خانم میم/ سید روحالله حجازی
سومین فیلم امروز که در موضوع خیانت زناشویی بود، و دومین فیلمی که نام «زندگی خصوصی» را در این جشنواره یدک میکشد. یک فیلم خوب در تقابل سنت و مدنیته و اینکه ما ایرانیها به هر حال غرایب جامعۀ مدرن نمیتوانیم کنار بیاییم و این مشکلاتی را برای ما به وجود خواهد آورد.
محسن (حمید فرخنژاد) یک مرد شهرستانی که در کار بیزینس لوازم آرایش است همسرش آوا (مهتاب کرامتی) که سفرۀ عقد میچیند را طراح دکور معرفی میکند و ناچار میشود همسرش را به اداره بفرستد و لهذا کمکم به رابطۀ او و رئیسش گوهری (ابراهیم حاتمیکیا) مشکوک میشود. در حالیکه پنهانکاریهای زن از مسئلۀ دیگری است.
فیلم فضای شک در زندگی زناشویی را به خوبی خلق کرده است. فیلمنامه و نورپردازی و فیلمبرداری (هومن بهمنش) این فیلم جالب توجه است. دیالوگهای حسابشده و اندک، حس غریبی از فضای شک و تردید را ایجاد میکند. حمید فرخنژاد و مهتاب کرامتی زوج متناسبی را ساختهاند و بسیار خوب بازی کردهاند. مضافاً که این فیلم به سبب نخستین بازی ابراهیم حاتمیکیا، مورد توجه رسانهها قرار گرفت. در مجموع فیلم به دلیل فضای غیر منتظرهای که دارد خیره کننده و جذاب است. ای کاش این فیلم کمی زودتر آماده شده بود تا به بخش مسابقۀ سینمای ایران راه مییافت.
سید روح الله حجازی متولد 1358 آبادان است و این دومین فیلم سینمایی اوست. فیلم نخست حجازی در میان ابرها (1386) توانست جایزۀ بهترین فیلم اول را از جشنوارۀ بیست و ششم فیلم فجر دریافت کند. حجازی در فاصلۀ این دو فیلم پنج تله فیلم ساخت که اکثراً مورد استقبال قرار گرفت.
تهیهکنندۀ این فیلم محمدرضا شفیعی متولد 1360 است و این نخستین فیلمی اوست که در سینما تهیه میکند. شفیعی تهیهکنندۀ پر کار تلویزیون است که بیش از چهل تله فیلم و شش سریال از جمله رستگاران/ سیروس مقدم (1386)، وضعیت سفید/ حمید نعمتالله (1390) و شیدایی/ محمد مهدی عسگرپور (1390) را تهیه کرده است.
روز هفتم- چهارشنبه نوزده بهمن
برف روی کاجها/ پیمان معادی
رؤیا (مهناز افشار) یک معلم پیانو است که در خانۀ خود تدریس میکند. خبر میشویم که شوهرش علی (حسین پاکدل) با یکی از شاگردان بچهسال رؤیا به خارجه رفته است. رؤیا نیز با پسر جوانی به نام نریمان (صابر ابر) آشنا میشود و با او به اجرای یک کنسرت میرود. وقتی علی به خانه بازمیگردد و عذرخواهی میکند رؤیا نیز ماجرای عشق جدید خود را برای علی بازگو میکند.
فیلمبرداری آگاهانۀ سیاه و سفید محمود کلاری، حسّ خوبی به تماشاگر میدهد و این شاید تنها حسن فیلم باشد. بیشترین موضوع مشترک در جشنواره امسال، مسئلۀ خیانت زناشویی بود. جناب معادی وقتی این خبر را در جلسه نقد و بررسی فیلمش شنید گفت: «اگر من این مسئله را میدانستم باز هم این فیلم را میساختم، چون خبرهایی از این دست در اطرافمان زیاد میشنویم.» البته این مسائل در طبقۀ دیندار وجود ندارد و آنچه هست در حواشی زندگی روشنفکران است؛ آنانی که دین و اخلاق را به کناری نهادهاند، و شاید که مواعظ پیامبران این طبقه در آنها اثر کند.
این یک فیلم فمنیستی است که یک نسخۀ غیر اخلاقی برای خیانت همسران میپیچد و میخواهد بگوید که در پاسخ همسر خائن باید به او خیانت کرد. در حالی که اگر خیانت بد است تفاوتی نمیکند که بدوی باشد یا ثانوی. حافظ(ره) میفرماید:
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است/ کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
مسئلۀ دیگر در این فیلم، خیانت زن شوهردار است که به هیچ عنوان نمیتواند مشروع و قانونی شود، در حالیکه چیزی را که فیلم خیانت شوهر مینامد، عملاً میتواند قانونی و شرعی شود. البته یکی دو دیالوگ در فیلم هست که خبر از طلاق غیابی رؤیا میدهد ولی پیدا است که این از موارد اصلاحیِ فیلم است و در فیلمنامۀ اولیه وجود نداشته. فیلمساز در خصوص تفاوتهای فیزیولوژیک مرد و زن، مثل فمنیستها خود را به تغافل زده، از حقوق مساوی زن و مرد دم میزند.
در شرع مقدس بجز در مبحث قصاصِ نفس و قصاص عضو، فقط در پاسخ متکبر است که میتوان تکبر کرد. لذا اینکه هر سال کسی پیدا شود که برخی حرامهای خدا را حلال کند در واقع باید او را مثل فمنیستها در طبقۀ انبیاء کذبه قرار داد.
ایراد دیگر فیلم، این زوج ناهمگون هستند. علی با ریش و موی کاملاً سفید، شصت ساله مینماید و حداقل بیست و چند سال باید از رؤیا بزرگتر باشد. فیلم دلیلی برای این ازدواج غیر همسنخ بیان نمیکند. خصوصاً که علی در نوبت بعد یکی از شاگردان همسرش که دختری هجده یا بیست ساله است را برمیگزیند. اگر فرض کنیم که این مرد هوسران است آیا کسی نمیپرسد که این زنان چرا باید از او تمکین کنند؟ آخرین جملۀ فیلم از زبان رؤیا به علی این است: «من دیشب با یک آقایی آشنا شدم و دیشب با هم رفتیم کنسرت. وقتی آمد دنبالم یک حس عجیبی داشتم که خیلی وقت بود نداشتم». اولاً این نشان میدهد که رؤیا و علی سابقاً روابط عاطفی خوبی داشتهاند که فیلم به آن نمیپردازد. ثانیاً این برخلاف ادعای فمنیستها است که فیلم مدافع آنان است، ادعایی که از ازدواج اجباری زنان در سنین پایین حرف میزند و تأکید دارد که زن و شوهر باید همسن و همسال باشد (نگا. تسویه حساب/ تهمینه میلانی (1388) که از قضا مهناز افشار در آن فیلم نیز بازی کرده است). ثالثاً که نریمان نیز حدود ده سال از رؤیا کوچکتر مینماید.
آزمایشگاه/ حمید امجد
قصۀ یک آدم سادۀ درسخوان به نام قهرمان غمخوار قلاویز (افشین هاشمی) که میخواهد در یک آزمایشگاه پاتوبیولوژی مشغول به کار شود اما دو کارمند آنجا به نامهای فرسایی (رامبد جوان) و گولاخ (امیر میرآقا) قصد دارند یکی از دوستان ابلهشان به نام اشکان ریسباف (فرزین محدث) را در همانجا استخدام کنند. پاکزاد (رضا کیانیان) مدیر آزمایشگاه گرفتاریهای خاص خودش را دارد و حتی ترجیح میدهد تا به سبب دوستی با پدر اشکان همو را استخدام کند اما دختر او نیلوفر (باران کوثری) که قهرمان را از زمان دانشگاه میشناخته قصد دارد برای قهرمان نزد پدرش وساطت کند، کاری که مشکلات غیر ترقبهای در مسیر آن رخ میدهد.
نخستین فیلم سینمایی حمید امجد نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر که در اواسط دهۀ هفتاد سریال خانودۀ رضایت را نیز برای تلویزیون ساخته است. تأثیرپذیری امجد از بهرام بیضایی به حشر و نشر با او محدود نمیشود و نه حتی به بازی در نقش داماد خانواده در فیلم مسافران (1370) آن جناب بلکه حتی در شیوۀ دیالوگنویسی، کارگردانی و میزانسن. نمیدانم این چه شیوۀ فیلمسازی است که بازیگران با یک حرکات موزون سریعاً بیایند و یک دیالوگ را فیالفور جلوی دوربین بگویند و از کادر خارج شوند؛ دیالوگهایی که گاه اصلاً شنیده نمیشوند. اگر کسی از این شیوه فیلمسازی را نپسندد شاید مانند بنده ترجیح بدهد گاهی چشم بر هم بگذارد و استراحتی بکند، و جالب اینکه چیز زیادی را هم از دست نخواهد داد. زیرا کارگردان عملاً یک نمایشنامۀ کسالتبار را تصویر کرده است و قصد نموده تا ضعف درام را با حرکات بازیگرانش در تهییج مخاطب جبران نماید.
حمید امجد امسال فیلمنامۀ اینجا شهری دیگر است/ احمدرضا گرشاسبی را نیز در جشنواره داشت در خصوص چند صحابی امیر المؤمنین(ع) که پس از ضربت خوردن آن امام(ع) خاطرات خود را از آن حضرت در نخلستان کوفه مرور میکنند. بنده فیلم را ندیدم ولی اخبار خوبی نیز از آن نشنیدم. اینجا نیز وجهۀ تئاتری جناب امجد بر قالب سینمایی فائق آمده است.
محرمانۀ تهران/ مهدی فیوضی
فیلم با یک ساعت تأخیر در ساعت 21:45 دقیقه نمایش داده شد ولی سینک نبودن صدا باعث شد پس از نیم ساعت بنا به درخواست کارگردان پخش آن متوقف شود. نمایش به دو روز بعد افتاد در ساعت 1:45 دقیقه نیمه شب جمعه 21 بهمن که در این نوبت نسخۀ ویدیویی اکران شد و خستگی مفرط اجازه تماشای تمام فیلم را نداد.
این اولین فیلم مستقل جناب فیوضی است که دو سال قبل فیلم نفوذی را با جناب احمد کاوری مشترکاً در جشنواره داشت. فیلم نفوذی متأثر از فیلم محرمانۀ لسآنجلس / کورتیس هنسان (1997) ساخته شده بود و این را احمد کاوری پس از سؤال بنده در جلسۀ مطبوعاتی اذعان کرد و حالا فیلمی که نامش نیز از همان فیلم گرفته شده است.
در نیم ساعت نخست بازی الهام جعفرنژاد و رامتین خداپناهی، بد و تصنعی بود. تغافل کردیم و گفتیم شاید قصه چیز جذابی داشته باشد که آن هم آنقدر دیر اتفاق افتاد که روحمان به صور جمالیۀ حق تعالی مشغول شد، در حالیکه جسممان هنوز در سالن سینما نشسته بود. گویا بالاخره شک و شبهههایی که به شهاب (علیرضا جلالیتبار) وجود داشت درست از آب در آمد و او به سزای اعمالش رسید. خیلی خوب است که در وقتی که عدهای از مردم در خواب ناز هستند عدۀ دیگری کشیک بدهند و از کشور حراست کنند.
سه و نیم/ نقی نعمتی
یک فیلم آماتوری در خصوص فرار سه دختر از خانه. دومین فیلم این کارگردان که گویا به دلیل عقب نشینی مرکز گسترش سینمای تجربی مجبور شده فیلم را با هزینۀ شخصی بسازد. یک فیلم ارزان قیمت با تصاویر بد رنگ که رغبتی برای تماشا ایجاد نمیکرد. از نام فیلم بقیهاش را حدس میزدم که بچهای نیز در راه است. وقتی به شمال میرسند دختری که از قضا سر به زیر دارد اسلحه میکشد تا انتقام طفلی را که حمل میکند از آن مرد بگیرد. این فیلم با لحن همدلانه با دختران فراری ساخته شده، لکن فیلم شانۀ دوست/ محسن محسنینسب که در روز آخر جشنواره نمایش داده شد از منظر آسیب اجتماعی به این موضوع میپردازد.
روز هشتم- پنجشنبه بیستم بهمن
نارنجیپوش/ داریوش مهرجویی
نمیدانم ساخت این فیلم را داریوش مهرجویی به شهرداری پیشنهاد کرد یا بالعکس، (زیرا شواهدی برای هر کدام وجود دارد) اما به هر حال نتیجۀ کار یک فیلم خوب و جذاب شده است با اما و اگرهایی که خواهم گفت.
یک عکاس تبلیغاتی به نام حامد آبان (حامد بهداد) که همسرش نهال نهاوندی (لیلا حاتمی) در خارجه به سر میبرد با پسرش شهاب (محمدجواد جعفرپور) زندگی میکند و از طریق معلم سرخانۀ فرزندش خانم نوایی (میترا حجار) با کتاب فَنگ شواِی آشنا میشود که نوعی حکمت چینی در خصوص کاربری بهتر از وسایل خانه و چیدمان آنها است. مداقّۀ آبان در این مسائل حساسیت او را به بهداشت و نظافت محیط برمیانگیزد تا جایی که به استخدام شهرداری درمیآید و به جارو کردن خیابانها مشغول میشود. شهاب نیز گاهی با پدرش همراهی میکند. دوستان روزنامهنگار او گزارشهایی از این پدر و پسر منتشر میکنند. با بازگشت نهال نزاع آن دو بالا میگیرد و زن که شغل شوهرش را وهن خود میداند قصد دارد حضانت قانونی بچه را بگیرد که موفق نمیشود. او از شوهرش میخواهد که لااقل شهاب را برای یک مسافرت کیش به او بسپارد. با رفتن آن دو یکی از دوستان حامد او را به فرار زنش ظنین میکند. حامد مریض میشود و شهردار و جمع کثیری از مردم به عیادت او میآیند سپس نهال و شهاب نیز از راه میرسند. پایان خوش فیلم در این است که شهاب و خانوادهاش و همۀ کسانی که در فیلم دیدهایم به یک دشت پر از آشغال آمده، با شادی مشغول نظافت میشوند.
پیامهای چندی در این فیلم مستتر است که به برخی از آنها اشاره میکنم: اهمیت بهداشت محیط، حفظ طبیعت زیبا، عار نبودن شغل رفتگری، رفتگر بودن در وطن بهتر از استاد دانشگاه بودن در خارجه است. جای توجه و موشکافی دارد که چطور یک فیلم سفارشی به این خوبی از کار درآمده است. البته با یادآوری سکانس ابتدایی فیلم که خود مهرجویی از آلودگی ساحل دریا شکایت میکرد و در نهایت جارو در دست گرفت میتوان دانست که این فیلم سفارش محض نبوده و جناب کارگردان قبلاً به این موضوع توجه ویژه داشته است. فیلمهای سفارشی دیگری نیز به یاد میآورم که نتایج خوبی در پی داشتهاند مانند فرش باد/ کمال تبریزی (1381) و طلا و مس/ همایون اسعدیان (1388) که هر دو به سفارش نهادهای فرش ایران بودهاند. گاهی نیز یک فیلم دینی یا انقلابی ساخته میشود ولی چون سازندگانش اعتقادی عمیقی به آن مسئله ندارند نتیجۀ کار یک فیلم توهینآمیز میشود مثل بیداری/ فرزاد مؤتمن که در سئانس چهارم امروز نمایش داده شد. و امروز اصولاً روز فیلمهای سفارشی بود.
اما آنچه از ارزش فیلم با همۀ خوبیهایش میکاهد این است که حامد آبان به وساطت یک کتاب فنگ شواِی به مسئلۀ نظافت توجه کرد. در حالیکه این معارف در نزد ما مسلمانان بیش از سایر ملل دنیا موجود است و عملاً نیز رعایت میشود. اهمیت بهداشت بدن و نظافت خانه (خصوصاً در نزدیکی بهار) در نزد ما ایرانیانِ مسلمان، شاید غیر قابل مقایسه با هیچ قومی در جهان باشد. حتی یهودیانی که در ایران زندگی میکنند عملاً نتوانستهاند خود را از قومیت یهود جدا کرده و مثل ما ایرانیها اهل نظافت باشند. بنده دوستانی دارم که در مدارس یهودیان تدریس میکنند و از عدم درک صغیر و کبیر آنها از مقولۀ پاکیزگی در رنجند این البته ممکن است به سبب عدم «برائت» این قوم از افعال بد اجداد خود باشد (کلمه «برائت» به معنی «پاکی جستن» است). میخواستم بگویم که ای کاش که فیلم از باب اهمیت نظافت در اسلام که جزئی از دین محسوب است (النظافة من الایمان) به این مقوله وارد میشد که البته از جناب مهرجویی نمیتوان چنین انتظار برد.
رهاتر از دریا/ حمید طالقانی
فیلمی در خصوص موشکباران در زمان جنگ که در بندر عباس میگذشت، در یک بیمارستان و گاهی بر عرصۀ یک کشتی، و در آخر یک نفر پس از مرگ به دعای دخترش زنده شد.
اولین فیلم حمید طالقانی که در همه چیز فقیر بود از فیلمنامه و دیالوگ تا بازی و کارگردانی. جلسۀ مطبوعاتی فیلم عملاً به نزاع کارگردان و تهیهکننده (عباس جهانبخش) بدل شد، یکی مدعی بود نتوانسته فیلم خود را بسازد و دیگری مدعی بود که او مخارج کارگردان را به مدت سه سال تأمین کرده و و حالا به سبب اهمالهای ایشان حکم جلب او را گرفته و اکنون در جیب دارد!! کارگردان نیز پاسخ میداد که تهیه کنندۀ فیلم آقای هرندی است که با کمک وام مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی این فیلم را تهیه کرده است. جهانبخش نیز میگفت: این فیلم یک و نیم میلیارد هزینه را تلف کرده است. بازیگران فیلم که در جلسه مطبوعاتی در کنار کارگردان و تهیه کننده نشسته بودند، آب شدند و رفتند زیر میز. خلاصه کاشف به عمل آمد که خانم مینو فرشچی قبول نکرده که فیلمنامه جواد حبیبپور را بازنویسی کند و کار را به یکی از شاگردانش به نام صدیقه جاوید سپرده است. امیر یل و داریوش ارجمند نیز نهایتاً حاضر به بازی در فیلم نشدهاند و کارگردان در میان عوامل حرفهای به شیوا خنیاگر و عبدالرضا اکبری بسنده کرده و دو تا از عوامل بخش صدا یعنی آرش برومند و محسن روشن.
قبیلۀ من/ غلامرضا آزادی
فیلم به قصۀ زندگی خود کارگردان میپرداخت. جناب آزادی متولد 1330 اصفهان است و در 25 سال اخیر فیلمبردار یا مدیر فیلمبرداری چهل فیلم بوده است. البته آنهایی که او را نمیشناختند از اواسط فیلم متوجه میشوند که نام نوجوان فیلم با نام کارگردان یکی است. قصه در زمان حال با آمدن خود جناب کارگردان به آن کوچه قدیمی در اصفهان که حالا شکل و نامش عوض شده آغاز میشود. آن مرد قصۀ زندگی خود را روایت میکند که در اواخر دهۀ 1330 در دکان کفشدوزی پدرش کار میکرده و عشق عکاسی داشته و کذا و کذا.
فیلم در خلق آن فضا موفق است. بجز اینکه زوایای دوربین خیلی بسته و محدود به چند لوکیشن خاص است. کند بودن ریتم فیلم نیز کمی آزار دهنده است. اما مشکل اصلی فیلم در قصۀ بدون درام آن است. در فیلم بجز شخصیت اصلی که به کارهای مختلفی دست میزند نخ تسبیح یا شیرازهای برای قصه نمیتوان یافت. برخی ماجراها برای تماشاگر جذابیت ندارد و پیداست که کارگردان که در آن فضا زیسته نتوانسته از آن بگذرد. لذا فیلم به یک زندگینامۀ شخصیِ مصوَّر تبدیل شده است. بنده به همین دلایل بیش از یک ساعت نتوانستم در سالن دوام بیاورم.
بیداری/ فرزاد مؤتمن
یک فیلم در موضوع حوادث انقلاب اسلامی محصول سبحان فیلم (سعید حاجیمیری) و بنیاد سینمایی فارابی که برای سیامین سالگرد انقلاب ساخته شده، از قضا با سه سال تأخیر به ثمر رسیده است.
یاسمن (نیکی کریمی) یک دانشمند سلولهای بنیادی است که با شوهرش سعید (مهدی احمدی) زندگی میکند. یاسمن گمان دارد که مادرش نمرده است. او در نیمکت پارک به رؤیا میرود، به سال 1363 و آخرین روزی که مادرش زهرا مهردوست (شقایق فراهانی) را دید، در سالروز تولد شش سالگیاش. محمد پدر یاسمن (حامد بهداد) در روز 21 بهمن 1357 در نوشهر شهید شده است. از این پس روایت قصه به نظرگاه مادر میچرخد که یک معلم مدرسه است و در روز تولد دخترش با یک مینیبوس تصادم میکند و دیگر نمیتواند به خانۀ برگردد. زیرا همه چیز ناگهان عوض شده و همه میگویند که اکنون سال 1387 است. شوهرش را در شب میبیند و دعوت همراهی با او را رد میکند و میگوید اول بایست دخترم را ببینم. دکترها عکس او را به روزنامهها میدهند. او که حالا از بیمارستان گریخته است در تلویزیون یک مغازه، تصویر دختری را میبیند که توجهش را جلب میکند. او همان یاسمن است که از موفقیت خود میگوید و جای مادرش را خالی میکند. دقایقی بعد در عبور از چهارراه، ماجرا بالعکس شده و یاسمن مادرش را میبیند اما او را گم میکند. زهرا از قضا با یکی از شاگردان خود به نام مژگان (مریم کاویانی) مواجه میشود که او را به خانۀ خود میبرد و ضمن اظهار تعجب و نشان دادن عکسهای عروسی یاسمن، به او خبر میدهد که دختر شما یک دانشمند موفق است و شما در سال 1363 در یک تصادف اتومبیل کشته و دفن شدی. در اینجا با آرامش یافتن زهرا، صحنه تصادف به یاد او میآید که در این نوبت او برنمیخیزد و خونش جاری میشود. در زمان حال تصویر نورانی و دفرمه شدۀ زهرا در نور غیب میشود و در روی تخت بیمارستان جان میدهد و شوهرش محمد به استقبال او میآید در حالی که زن خوشحال است. به زمان حال باز میگردیم که یاسمن در روی نیمکت پارک مادرش را حس میکند و گلهای نرگسی را که مادرش در سال 1363 قبل از مرگش خریده بود اکنون روی نیمکت پیدا میشود. سعید میآید و از این گلها اظهار تعجب کرده و هر دو با هم میروند، در حالی که یاسمن میگوید هیچ وقت به این خوبی نبوده است.
ما که به حقیقت این انقلاب ایمان داریم چگونه باید در مقابل این دوستیهای خاله خرسه از حریم آن دفاع کنیم؟ رنج تماشای این فیلم 97 دقیقهای مثل تماشای یک فیلم سه ساعته به نظر میرسید. واقعاً فیلمنامهای تا به این حد ضعیف نوبر است، فیلمنامهای که نوشتۀ کریم هاتفینیا و سعید حاجیمیری بود. این فیلمنامه در زمان مدیریت دکتر مجید شاهحسینی بر بنیاد فارابی مصوّب شده است که از ایشان لااقل به دلیل مدرک طبابتی که دارند، تصویب این فیلمنامه انتظار نمیرفت. خصوصاً اگر بدانیم که ایشان جزو گروه تحقیقاتی فیلم ملک سلیمان (1388) بوده است که در امور دخانیه تبحّر دارند. هر کسی که از تجرّد روح شنیده باشد و معنای «تجرّد» را نیز بداند میفهمد که یک روح بهتر از یک انسان از جهان و محیط پیرامون خود آگاه است. لذا چگونه باور میشود که یک مادر که در واقع تصادم کرده و بدن او دفن شده است عملاً بدون جسم توانسته باشد در این دنیا بماند در حالی که یک جهش زمانی 24 ساله به جلو کرده و از پیرامون خود نیز خبر ندارد و همگان نیز او را نه روحاً بلکه جسماً میبینند. فیلم به شدت گریزان از واقعیت است و در حالی که در قصۀ خود میخواهد پیامی از حقیقت این انقلاب به مخاطبان خود بدهد اما در واقع خلقت خدا را بیجهت تغییر میدهد (در انعام/ 119 تغییر در خلقت خدا جزو کارهای ابلیس شمرده شده است). یکی بر سر شاخ و بن میبرید...
انتخاب بازیگران فیلم خصوصاً نقشهای یاسمن (نیکی کریمی) و محمد (حامد بهداد) عملاً به ضد خود تبدیل شدهاند. این دو بازیگر با دوری واقعی از این نقشها عملاً با بازی در فیلم، این نقشها را تمسخر کردهاند. در فیلم فقط یک سکانس فلاشبک از 21 بهمن 1357 با بازی حامد بهداد و صحنهآرایی خوب در این فیلم هست که قابل اعتناء از کار در آمده. بقیه را بایست رسماً در زبالهدان انداخت؛ فیلمی که نمایش آن در سالنهای سینما مردم بلیتخریده را مغموم و عصبانی خواهد کرد و بعید است تلویزیون حتی در باکس دهۀ فجر خود آن را مجاناً پخش کند، فیلمی که یک رسوایی تمام عیار برای دستاندرکاران آن است، فیلمی که متأسفانه به بخش مسابقۀ سینمای ایران نیز راه یافته و توانسته در بخش جلوههای ویژۀ بصری نامزد دریافت جایزه شود، جلوههایی که گویا به لحاظ تکنیک به مهارتهای بیست سال قبل سینمای ایران تعلق دارند! از سوابق سعید حاجیمیری میتوان به نویسندگی و تهیهکنندگی فیلم پسر آدم، دختر حوا/ رامبد جوان (1388) اشاره کرد که فروش خوبی داشت و عجیب است که او اکنون اینچنین نسبت به فن/ هنر سینما تجاهل میکند. از فرزاد مؤتمن که فیلمهایی چون شبهای روشن (1381) اقبال عمومی یافتهاند نیز بعید بود پای چنین فیلم ضعیفی را امضاء کند.
جلسۀ نقد و بررسی فیلم با حضور منتقد مهمان (مازیار فکری ارشاد) در برج میلاد برگزار شد و سعید حاجیمیری نگذاشت سخنان ایشان تمام شود که جلسه به خروج اعتراضآمیز آن منتقد انجامید. این جلسه در ادامه نیز با اعتراضات منتقدان دیگر مواجه و خاتمه یافت.
در انتظار معجزه/ رسول صدر عاملی
مهرانه زنی است که در ایستگاه راهآهن با شوهرش امیر نزاع میکند و شوهر مخالف رفتن اوست، امیر که به ناچار در لحظۀ آخر سوار قطار میشود، عدم تفاهم و مشاجرات زیاد آن دو در قطار، مهرانه که مخفیانه سیگار میکشد، دختری که پاهایش فلج است و حرف نمیزند، مقصد قطار که خیلی دیر هنگام میفهمیم که مشهد مقدس است، حرم که به آنها وصال نمیدهد، تصادف اتومبیل در راه بازگشت، مطلع شدن ناگهانی به اینکه دخترشان شفا یافته است.
فیلم آنقدر به قصههای فرعی میپرداخت که حوصلهمان سر رفت. در سالن به اطرافیان نگاه میکردم که ناگهان چند صندلی آن طرفتر بازیگر کودک فیلم را دیدم (مهتاب گیتیفروز). کمی با او صحبت کردم و الباقی قصه را از او شنیده، برخاستم و رفتم. جالب است که فیلم فقط هفتاد دقیقه بود لکن بنده بیش از پنجاه دقیقه نتوانستم دوام بیاورم. در این مدت دریغ از یک بار نام بردن از امام رضا(ع) یا ذکر مقصد این قطار. این ماجرا میتوانست در یک فیلم کوتاه ساخته شود که به ناحق تا دو برابر طولانی شده است.
این فیلم که پیشتر شب و قسم به دلتنگی نام داشت در یک مجموعۀ سه قسمتی به نام «شهری که دوست میدارم» بر اساس طرحهایی از اصغر فرهادی برای شبکۀ اول سیما ساخته شدهاند و این در واقع قسمت سوم آن است. قسمت نخست به نام شب (1386) با بازی خسرو شکیبایی و عزتالله انتظامی به تازگی اکران شده است. قسمت دوم هر شب تنهایی (1387) نام دارد با بازی حامد بهداد و لیلا حاتمی که زمستان 1388 اکران شد و این فیلم، قسمت سوم آن مجموعه است. بنده هنوز نفهمیدهام که این سری فیلمها که با مدیوم فیلمهای تلویزیونی ساخته شدهاند چرا در سینما اکران میشوند. البته بنده حاضرم مثلاً برای هر 45 قسمت سریال تفنگ سرپر/ امرالله احمدجو (1381) پول بدهم و به سینما بروم، ولی برای این فیلمهایی که ربط چندانی به امام رضا(ع) ندارند حاضر نیستم هزینه صرف کنم. به جای حرم امام رضا(ع) در این فیلمها میشود حرم یکی از امام زادگان را جایگزین کرد. شفا دادن که مختص امامان معصوم نیست. برای غربت امام رضا(ع) همین بس که کسانی که در واقع او را نمیشناسند برای معاش خود از آن حضرت سخن میگویند.
قلادههای طلا/ ابوالقاسم طالبی
سیاسیترین فیلم جشنواره امسال که نگاهی شبه مستند به حوادث انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 ایران داشت و ماجرای فتنه را به عوامل خارجی و چند مزدور داخلی آنها انتساب میداد. برخی طرفداران جنبش سبز که در سالن حضور داشتند شاید میخواستند مثل سال گذشته در زمان اکران فیلم پایاننامه سالن برج میلاد را به هم بریزند اما فیلمنامه و کارگردانی خوب چنین فرصتی به آنها نداد. به هنگام نمایش فیلم سالن دو طبقۀ برج میلاد آکنده از جمعیت بود و دیگر حتی جایی برای ایستادن نیز نبود. سالن شمارۀ چهار مجموعه که حدود صد نفر گنجایش دارد نیز به طور همزمان فیلم را پخش میکرد، در حالیکه عدۀ تماشاگران ایستاده کمتر از نشستگان نبود. یک نفر را هم دیدم که در صف آخر روی زمین نشسته بود و فقط صدای فیلم را میشنید. بنده نیز ترجیح دادم به طبقۀ دوم سالن اصلی بازگردم و در حال ایستاده فیلم را تماشا کنم.
ابوالقاسم طالبی سالها سردبیر هفتهنامۀ سینما ویدئو (سینما رسانه کنونی) بود که بعد به نویسندگی و کارگردانی روی آورد و بنده تا قبل از این فیلم، اثر دندانگیری از او ندیده بودم (شاید به دلیل ذهن بسیطی که دارد و تحقیقاتی که باید برای نگارش فیلمنامههایش صورت دهد و نمیدهد). اما این فیلم، انتظار مرا از وی افزایش داد. شاید جناب طالبی این موضوع خاص را به این خوبی ساخته است، زیرا او گفته بود که برای ساخت این فیلم پانصد ساعت تصویر مستند از حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دیده است. به هر حال این فیلم خوش ساخت و با ریتم سریع برای تغییر جایگاه ابوالقاسم طالبی لازم بود. به نظر میرسد که مردم از فیلم استقبال کنند و فیلم به فروش خوبی برسد. بنده نیز گمان میبرم سلایق گوناگون از تماشای این فیلم پشیمان نخواهند شد، چه اینکه در خبر است که این فیلم برای اکران نوروز سینماها در نظر گرفته شده است.
تهیه کنندۀ فیلم محمد خزایی است که انتخاب وی به عنوان دبیر سیامین جشنواره فجر به ضرر فیلم تمام شد و او فیلمش را از بخش مسابقۀ سینمای ایران خارج کرد. از طرفی خود ابوالقاسم طالبی جزو داوران مسابقۀ سینمای ایران شد. اما وقتی پرویز شیخطادی جایزۀ بهترین کارگردانی را برای فیلم روزهای زندگی دریافت کرد فیالفور پشت تریبون آمد و آن را به ابوالقاسم طالبی تقدیم کرد و او نیز به ناچار پذیرفت. در انتهای مراسم وزیر ارشاد جایزه آقای شیخطادی را به او بازگرداند و گفت از سوی جشنواره یک سیمرغ دیگر به آقای طالبی اهدا خواهد شد. آقای پوستیندوز مدیر عامل سایپا نیز که به سیمرغداران یک خودروی تیبا اهدا میکرد نیز فیالمجلس قول داد به آقای طالبی یک دستگاه از این اتومبیل تقدیم کند.
تو نیکی میکن و در دجله انداز / خداوند در بیابانت دهد باز
روز نهم- جمعه بیست و یک بهمن
بیخود و بیجهت/ عبدالرضا کاهانی
فیلم قصۀ زنی به نام الهه (نگار جواهریان) است که با شوهرش فرهاد (احمد مهرانفر) در حال اثاثکشی هستند به منزل یکی از دوستان شوهر (رضا عطاران و پانتهآ بهرام) و زن میخواهد در آن منزل همین امروز که هجدهم ذیالحجه (عید غدیر) حتماً عروسیاش را برگزار کند تا مراسم به بعد از محرم و صفر نیفتد. او مثل خانم معلمها لباس میپوشد و جانماز آب میکشد و در آخر که مادرش عروسی را به سبب آماده نبودن خانه منحل میکند او اذعان میکند که باردار است و اگر عروسیشان دیر شود بچهشان به دنیا خواهد آمد!
فیلم الهه را نماد یک زن مسلمان و مؤمن معرفی میکند و در انتها با رسوایی او قصد دارد سنگی به سمت دینداران پرتاب کند. فیلم حتی اشاره نمیکند که بارداری الهه قبل از عقد شرعی بوده یا بعد از آن. کارگردان هم بر این قضیه در جلسۀ مطبوعاتی اذعان کرد. و این نشان میدهد که کارگردان نمیخواسته که بارداری الهه حتماً بعد از عقد شرعی فرض شود. به عبارت دیگر اگر مسائل ممیزی در کار نبود فیلمساز ابایی نداشت که بارداری الهه را قبل از عقد او بیان کند.
الهه به طرز خاصی حرف میزند که شبیه بانوان مجری در تلویزیون است و یا برخی خانم معلمهای پرحرف. این مسئله را خود نگار جواهریان در جلسه مطبوعاتی فیلم اذعان کرد و در ادامه از این شخصیت برائت نمود و گفت: «خیلی سخت بود که بتوانم نقش الهه را بازی کنم و من از این شخصیت متنفرم». در ذهنم مرور کردم و یادم نیامد دو سال قبل که همین خانم در فیلم هیچ/ کاهانی (1388) بازی میکرد آیا از شخصیت لیلا که نامزدش را طرد کرد و به یک زن خیابانی تبدیل شد برائت کرده بود یا نه؟
فیلم پرگو است اما دیالوگها برای بیان چیزی نیست بلکه در واقع برای کتمان چیزی است که از آن حرف زده نمیشود. و آن مسئلۀ کتمانشده، راز الهه است که همه بجز مادرش از آن خبر دارند و گاهی جملهای میپرانند. فیلم مجوز اکران ندارد و خود کاهانی در جلسۀ مطبوعاتی خبر داد که فیلمش با وساطت محمد خزایی توانسته در جشنواره فجر نمایش پیدا کند.
بنده در ستون «تذکرۀ الوقایع» در صفحۀ آخر بولتن روزانه جشنواره فجر این مطلب را برای او نوشتم که بیت اول ذیل از سوی سردبیر سانسور شد:
عبدالرضا خان گاهان از بلد نیسابور که از چند سنه پیش در مرکز مقیم شده حالیه یک تیاتر غروتسک، فوتوغرافی نموده نامش لا خویش، بلاجهة در خصوص یک بانوی مسلمیّه مسمّی به الهه که نگار بیجوهریان در جلد وی رفته، خواسته فیالیوم که هجدهم ذیالحجه میباشد مجلس نکاحیه خویش بالسّرعة منعقد نماید ولکن هنوز بیت مهیا نبوده، خوف است که عن قریب ضیوف از راه درآیند. فیالنهایة مام این دوشیزه آمده مجلس منحل نموده، إنکشَفَ که چهار ماه من قبل هذا، الهه از زوج حمل برداشته و وی تماماً سجاده به آب میشسته، نفاق مینموده است. حالیه افلام چندی در عداوة الشّرع و تخفیف متشرعان، به توسط بعض جماعة منور الفکران پروداکت شده، بالخصوص این جناب گاهان نیسابوری که در این قسم افلام ایادی طویل داشته گوئیا تعهد سپرده مادام العمر حیثیت مسلمانان استهزاء نماید. بیت:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند / هر کسی بر خلقت خود میتند
در وقت سؤال و جواب، من بعد تحسیناة و تمجیداتی چند، که بعض منقّدین بر لسان آورده نگار خاتون جمله حاضران باد موافق پنداشته اسرار خفیه و مذاکراة شخصیه فاش گفته که الههبانو یک مثل از مجریان نسوانِ تلفیزیون میباشد و بالجمله وی اکیداً از او تبرّی میجست. جناب رژیستور نیز فیالمجلس علن نموده که این واقعة در خصوص یکی از رفقای وی پیشآمد کرده، لهذا راقم گوید که ایشان قیاس بر نفس نموده، تیر در ظلمات میافکنند و این خدنگها به جماعة مسلمین اصابة نکند، چنانکه شاعر نیّت ایشان نیک بسروده است. بیت:
از هر کرانه تیر و خدنگ کردهام روان / باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
راقم گوید که ما نیز فیالحال فرصت غنیمة جسته از سیاسة و خیانة و دیانة شمایان تبرّی مینماییم، لکُم دینُکم و لِیَ دینٌ. بیت:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
یک روز دیگر/ حسن فتحی
این فیلم بر مبنای یکی از تله فیلمهای خود حسن فتحی به نام یک روز کاملاً معمولی ساخته شده است. بنده که آن تله فیلم را دیده و چندان نپسندیده بودم دیگر وقتم را برای این فیلم تلف نکردم. اما بردن لوکیشن از تهران به پاریس و آوردن هنرپیشههای فرانسوی در کنار یک بازیگر ایرانی یعنی هدیه تهرانی و استفاده از فیلم و دوربین 35 میلی متری گویا اثر دیگری به این فیلم داده است که مردم لااقل به وقت خروج از سالن نمیگفتند وقتمان تلف شد.
فیلم قصۀ مقداری پول است که دست به دست میشود و به جای نخست بازمیگردد. پیام فیلم طبق آنچه که جناب کارگردان در جلسه مطبوعاتی گفته بود این است که «پول حلال گم نمیشود». اگر این فیلم باعث شود که مردم به کسب حلال روی آورند دست مریزاد.
روزهای زندگی/ پرویز شیخطادی
ششمین فیلم این کارگردان که یک بیمارستان صحرایی را در روزهای پایانی جنگ موضوع خود کرده است. روزهای زندگی توانست نامزد چهارده سیمرغ شود که در نهایت موفق به اخذ پنج سیمرغ و یک دیپلم افتخار صداگذاری شد؛ سیمرغهایی برای جلوههای ویژۀ میدانی (محسن روزبهانی)، فیلمبرداری (امیر کریمی)، بازیگر زن نقش اول (هنگامه قاضیانی)، بهترین فیلم (سعید سعدی)، و کارگردانی.
دکتر امیر علی علوی (حمید فرخنژاد) به همراه همسرش لیلا سهرابی (هنگامه قاضیانی) در یک بیمارستان صحرایی در جنوب کشور به مداوای مجروحان مشغولند. با اعلام خبر قبولی قطعنامه برخی اطباء همچون سامان امینی (کورش سلیمانی) شادی میکنند. اما دیری نمیگذرد که بعثیها حمله میکنند و آن پنج شش طبیب و پرستاری که میمانند مجبور به رفتن به پناهگاه زیر زمینی هستند. در این مدت آنها مخفیانه بیرون آمده و آب و غذا و دارو تهیه میکنند. فرماندۀ مجروح آن خط موفق میشود پس از بهبودی عدهای از مجروحان را شبانه با یک تانک به عقب ببرد. با حملۀ نیروهای خودی آن پناهگاه و بیمارستان آزاد میشود در حالی که این زن و شوهر حالا خود از مجروحان جنگ هستند.
روزهای زندگی محصول یکی دیگر از همکاریهای مداوم این کارگردان با سیمافیلم است. فیلمنامه را خود شیخطادی نوشته و به شکل خوبی نیز آن را کارگردانی کرده است، به نحوی که در لحظاتی یادآور فیلمهایی همچون نجات سرباز رایان است. تدوین استادانۀ واروژ کریم مسیحی میبایست علاوه بر نامزدی، سیمرغ این رشته را نیز میگرفت. اما جایزۀ این بخش به خانم هایده صفییاری و فیلم نارنجیپوش (داریوش مهرجویی) رسید. یکی از مشکلات فیلم که روی میز تدوین حل شد غیبت حمید فرخنژاد در هفت دقیقه از اواسط فیلم است. فیلمبرداری در میانۀ کار به سبب مشکلات مالی متوقف ماند و فرخنژاد نتوانست در فصل دوم به مجموعه بپیوندد. ولکن لطف خداوند در هدایت کارگردان در آنجا نمایان است که شیخطادی نیمۀ پایانی فیلم را پیشتر فیلمبرداری کرده بود؛ یک مسئلۀ واقعاً بغرنج که میتوانست باعث ضربۀ جدی به فیلم شود اما با تدوین و احتمالاً استفاده از یک بازیگر بدل در یکی دو نما، عملاً توجه کسی را به هنگام نمایش برنیانگیخت.
دکتر علوی کمکم جزو رزمندگان و خواص میشود تا جایی که چشمانش را از دست میدهد و از آن به بعد بیشتر کارها را همسرش انجام میدهد و حتی با همان چشمان نابینا گلولهای را از قلب یک مجروح در میآورد، هرچند که مجروح زنده نمیماند. فیلم عکس العمل کارکنان این بیمارستان را در وقت خطر مورد بررسی قرار میدهد؛ مردانی که میروند یا میمانند، زنانی که جای خالی اطباء فراری را پر میکنند. نمای آخر فیلم با آن نوری که از لای خشتها به درون پناهگاه میتابد، بسیار سینمایی و بصری از کار درآمده است. حسن ختام این نمای طولانی لبخند زیبای یک بسیجی است که ما را به یاد یکی از تابلو نوشتههای اواخر فیلم میاندازد: «لبخند بزن بسیجی».
ایرادهای چندی به فیلم و کارگردانی آن وارد است. اولاً که فیلم سندیت کاملی ندارد. بیمارستان امام حسن(ع) در مدت جنگ ما به این شیوه ساخته شد که عملاً به کار گرفته نشد. در فیلم بجز یکی دو نما اثری از بسیجیهای داوطلب که مرگ را به سخریه میگرفتند وجود نداشت. سیاهی لشکرها، بالخصوص نقش سربازان عراقی بد انتخاب شده بود و آنها اکثراً جوانهای کم سن و سال بودند (جیش الشعب) با کلاهخودهای ایرانی که واضح خطای طراحی لباس است. عراقیها خط پدافند نداشتند که این موقعیت تصرفشده را حفظ کنند و لذا دکتر لیلا سهرابی توانست چندین نوبت بیرون آمده و آذوقه تهیه کند. انتخاب حمید فرخنژاد برای این نقش جدّی، محل تردید است. بازی او پس از نابینایی در مواقعی ابلهانه جلوه میکرد.
دوازده صندلی/ اسماعیل براری
فیلم نسخۀ ایرانی شدۀ داستان دوازده صندلی (1928) است نوشتۀ دو نویسندۀ روس به نامهای ایلیا ایلوف و یوگنی پتروف که تاکنون هفده نسخه سینمایی در جهان از آن اقتباس مستقیم یا غیرمستقیم کردهاند. این نسخۀ ایرانی نوشتۀ داریوش رعیت، اقتباس غیرمستقیم از آن داستان است. قصه در زمان حال میگذرد و عدهای به دنبال گنجی هستند که فریدون هویدا در صندوق عقب یکی از پیکانهایش پنهان کرده است. یک فیلم طنز که در کار خود موفق است. فیلمی که در بخش خارج از مسابقه نمایش داده شد.
روز دهم- شنبه بیست و دوم بهمن
تهران 1500/ بهرام عظیمی
وقتی چند سال قبل به سبب پر شدن قبرستان تهران (بهشت زهرا) بحرانی پیش آمد بهرام عظیمی و امیرمسعود علمداری را به فکر ساخت این انیمیشن انداخت که مربوط به تهران سال یکهزار و پانصد شمسی یعنی 110 سال بعد است، در زمانهای که قبرها هشت طبقه شدهاند و یکی از هنرپیشههای تئاتر به نام اکبر آقا (مهران مدیری) نوهاش نازی خانم (هدیه تهرانی) را میفرستد تا مدرکی دال بر هنرمند بودنش پیدا کند تا در قطعۀ هنرمندان جایی برای او در نظر بگیرند. خواستگاران و رهزنهایی که بر سر راه او نشستهاند و او عاقبت با یک رانندۀ تاکسی به نام جواد (بهرام رادان) میماند.
تولید فیلم از فروردین 1387 تا بهمن 1390 ادامه داشته است. چهرۀ بازیگران تا حدی شبیه خودشان طراحی شده بود و انها خودشان روی تصویر خود حرف میزدند. لحظات کمیک و طنزِ موقعیت در فیلم کم نیست. اما کمکم مخاطب به این فضای غریب آینده عادت میکند و دست کارگردان برای او باز میشود. فیلم در مجموع قصۀ سادهای داشت که از الگوی فیلمهای هندی تبعیت میکرد، و آدم میماند که آیا ارزش این همه زحمت را داشت یا نه. به نظر بنده فیلم خیلی کمتر از آن چیزی بود که دربارهاش تبلیغ شده بود.
پلۀ آخر/ علی مصفّا
دومین فیلم علی مصفا بعد از ساختۀ اولش سیمای زنی در دور دست (1382) نسخهای وطنی است از فیلم شگفتانگیز ممنتو/ یادآوری/ کریستوفر نولان (2000) که با به هم ریختگی زمان و روایت قصهاش را از آخر به اول میگوید، مانند کتابی که پارگرافهایش از انتها به آغاز خوانده شوند. به ناچار در نوبت بعد که فیلم دارد سکانس قبلی (به لحاظ زمان خطی) را روایت میکند مجبور است که بخشی از سکانس بعدی را که قبلاً نشان داده را نیز تکرار کند و این گاهی جذاب و گاهی نیز آزار دهنده است. جناب علی مصفا که زمانی فقط بازیگر بود فیلمنامۀ این فیلم دومش را نیز خود نوشته است. بنده بعد از جلسۀ مطبوعاتی در برج میلاد شباهت فیلمش را با یادآوری کریستوفر نولان یادآور شدم ولی او منکر این ماجرا شد و گفت اصلاً آن فیلم را ندیده است. نیما حسنینسب هم که ملازم او بود از او دفاع کرد و گفت قصۀ دو فیلم با هم فرق دارد. بنده نیز همانجا اظهار تردید کردم که واقعاً او فیلم ممنتو را ندیده باشد و به نظرم میرسد که این مسئلهای غیر قابل انکار است. در تیتراژ نام دو قصه که فیلم از روی آنها اقتباس آزاد کرده است آمده بود: مردگان/ جیمز جویس، مرگ ایوان ایلیچ/ لئو تولستوی. اما اینها کفایت نمیکند که بگوییم کارگردان صداقت لازمه را داشته و منابع اقتباسی خود را معرفی کرده است. زیرا فرم و ساختار معکوس فیلم به طور انکار ناپذیری به فیلم یادآوری نولان شبیه است.
فیلم دو ایراد اساسی دارد. اول اینکه مرگ به دست انسان نیست که با تشخیص غلط یک دکتر (علیرضا آقاخانی) برای کسی همچون خسرو (علی مصفا) رخ بدهد، خصوصاً که این دکتر یک خائن است که از کودکی شیفتۀ لیلی (لیلا حاتمی) همسر خسرو بوده است. به عبارت دیگر به دعای گربه سیاه که باران نمیآید. شاید در اینجا کارگردان یا طرفداران فیلم بخواهند از سوی خسرو به قاعدۀ جذب متوسل شوند که میگوید فکر کردن به چیزی آن را برایت پیش خواهد آورد. اما مسئلۀ مرگ ربطی به قاعدۀ جذب ندارد، آن قاعده در مورد کسب منافع دنیوی است و در قرآن مجید این یک قانون الهی دانسته شده. در إسراء/ 18 تا 21 خداوند میفرماید که برخی از کسانی را که به دنبال منافع دنیوی بروند به خواستهشان میرساند و در عوض تمام کسانی که در پی منافع اخروی باشند بهرهمند میسازد و سعی ایشان تباه نخواهد شد.
اما مرگ اختصاصاً دست خدا است و کسی نمیتواند اجل خود را پیش و پس بیاندازد هرچند که به رفتن یا نرفتن به آن جهان بسیار شایق باشد. اگر قرار بود هر کس که به مرگ فکر میکند به زودی بمیرد اولیاء خدا باید زودتر از همه میمردند. البته فیلم خواسته است برای این شبهه تدبیری بیاندیشد و لذا مرگ خسرو را به سبب زمین خوردن در پلۀ آخر حیاط خانه بداند، پلهای که کمی بزرگتر از سایر پلهها از کار درآمده است. ولی اگر خسرو چنان معمار بادقتی است که به جزئیات بنا نظارت و حساسیت دارد چطور در خانۀ خودش چنین خبطی رخ نموده است؟ مگر نوبت اول بود که او از آن پلهها بالا میرفت؟! به هر حال دیده میشود که چارهای که جناب مصفّا در این شش سال اندیشیده مسئلۀ اساسی فیلم را حل نکرده است، زیرا او گفته است که این فیلمنامه را در سال 1384 نوشته و از آن زمان به دنبال تهیه کنندهای برای فیلم میگشته است، تهیه کنندهای که عاقبت پیدا نشد و او خود مجبور به سرمایهگذاری برای فیلمش شد.
ایراد دیگر فیلم آن است که مخاطب راز فیلم را در همان اوایل میفهمد، رازی که روایت آن تا انتهای فیلم طول داده شده و گاهی با سکانسهایی که تکرار میشوند حوصلۀ تماشاچی را سر میبرند. آنچه برای بخش انتهایی فیلم مانده از قصۀ مردگان جویس گرفته شده، یعنی کشف راز آن نوجوانی که در همسایگی لیلی در شهر تفرش بوده و از عشق او خودکشی کرده است. این مسئله نیز با تفحص کارآگاهی خسرو برای تماشاگر بیان میشود و پس از مرگ خسرو میفهمیم که آن نوجوان در واقع خودکشی نکرده و او همین دکتر است که نسخۀ غلط برای خسرو پیچیده تا او را از میدان به در کند.
اولاً چطور لیلی این مرد را نمیشناسد که او همان عاشق دوران نوجوانی اوست که برایش آن شب زیر باران مانده است؟ ثانیاً او چگونه دوست خانوادگی خسرو و لیلی شده است؟ ثالثاً چطور چنین شخص عاشقی توانسته در این بیست و اندی سال عشق خود را پنهان کند؟ فیلم آشکارا وارد به یک جانب از خطوط قرمز سینمای ما شده است، چیزی که بنده از فکر کردن به آن مشمئز میشوم. آن خط قرمز خیانت زن شوهردار است که اول بار در فیلم نوبت عاشقی/ محسن مخملباف (1369) مطرح شد و باعث توقیف فیلم گردید و امسال نیز در فیلم برف روی کاجها توسط پیمان معادی تئوریزه شده است، با این توجیه که خیانت در جواب خیانت ایرادی ندارد! (که ما در جای خود به آن پرداختهایم). البته فیلم پلۀ آخر به جانب دیگر از این خط قرمز میپردازد، ماجرای مردی که عاشق یک زن شوهردار است و به شوهرش به دروغ خبر میدهد که او در حال مرگ است. سال گذشته نیز فیلم آلزایمر/ احمد رضا معتمدی را در جشنواره دیدیم که نعیم (فرامرز قریبیان) عاشق آسیه (مهتاب کرامتی) همسر برادر خود (مهدی هاشمی) است و به همین سبب بیست سال است که ازدواج نکرده و منتظر جواب اوست. و این در حالی است که آن فیلم و فیلمساز ادعای دین دارند.
به وقت داوری جشنواره، فیلم پلۀ آخر به عنوان تنها اقتباس ادبی این دوره لایق اخذ سیمرغ دانسته شد. البته اگر فیلم دوازده صندلی به بخش مسابقه راه یافته بود در آن صورت بود که تا حدی مسابقه معنا مییافت که کدام فیلم واقعاً اقتباس بهتری کرده است.
راه بهشت/ مهدی صباغزاده
فیلم قصۀ زندگی یکی از صحابۀ پیامبر به نام مُصعَب بن عمیر (امین زندگانی) یک اشرافزادگان مکی است. تهیهکنندۀ فیلم حجت الاسلام محمد تقی انصاری است که پیشتر سریالهایی در موضوع کشور لبنان ساخته است. ایرادهای تاریخی فیلم زیاد است که بنده به برخی از آنها در جلسۀ مطبوعاتی فیلم اشاره کردم و پیش از آن از سازندگان فیلم صبر و تحمل استماع طلب کردم که متأسفانه آنها تاب نیاوردند و سخن بنده ناتمام ماند. اما انچه باعث همدردی بنده با دست اندر کاران فیلم میشود آن است که جناب تهیه کننده بودجه فیلمش را نزدیک به یک میلیارد تومان دانست که البته باید اعتراف کرد که انصافاً برای ساخت چنین فیلمی کم است. تهیه کننده از بنیاد فارابی گله داشت که به فیلم کمکی نکرده است و جناب میرعلایی هم که در جلسه حاضر شده بود پاسخ میگفت که شما خیلی عجله داشتی و منتظر بررسی فیلمنامه در شورای ما نماندی.
حتی اگر جناب میرعلایی از عجله جناب تهیهکننده برای ساخت این فیلم خبر نمیداد این مسئله از کیفیت فیلم هویدا بود. فیلم تصویرسازی بصری ندارد و به قول معروف رج زده و فقط فیلمنامه را مصوّر کرده است. فیلم اقتباسهای زیادی از فیلم محمد رسولالله/ مصطفی عقاد (1977) نموده است مانند خرید کردن خُناس مادر مصعب (نسرین مقانلو) از بازار به کمک کنیزش که یادآور خرید هنده از بازار است، افتادن بت و نشان دادن بیدفاعی او برای تعقل کردن بتپرستان، عمیر که از عمار میپرسد آیا من با این سیاه برابرم؟، سنگ نهادن بر سینۀ عمار به وقت شکنجه، ابوجهل که بت را بر صورت قیس میگذارد که از این بت کمک بخواه، و اینکه پیام دین اسلام در این فیلم چیزی بیشتر از فیلم محمد رسولالله نیست. و این از جمله مواردی بود که بنده حضوراً به تهیهکننده متعرض شدم که از شما که در لباس روحانیت هستید انتظار میرود پیامهای بیشتری از اسلام بجز طرد بتپرستی و برابر بودن همۀ نژادها کشف کرده باشید.
ایرادهای محتوایی فیلم نیز کم نیست که ذیلاً به برخی از آنها اشاره میکنم:
ـ مصعب بن عمیر نهتنها از قریش بلکه از خانوادۀ بنیهاشم است و فیلم آن را مغفول گذاشته است
ـ در شرابنوشی عُمَیر و زانیه بودن خُناس اغراق شده است. باید پرسید در چنین خانوادهای چطور شخصی چون مصعب پرورش یافته است
ـ مصعب جزو ده نفر سابق در اسلام بوده که پدر و مادرش در مکه او را از خود رانده بودند ولی در فیلم اینطور نیست
ـ تحول مصعب از اشرافزادهای که عاشق یک زن بادیهنشین به نام زُلفی (الهام حمیدی) است به یکی از یاران خاص پیامبر اکرم(ص) در فیلم معلوم نیست. هرچند تحول سعد بن معاذ نیز در فیلم از یک آدم متعصب به یک صحابی مؤمن باورپذیر درنیامده است
ـ بسیاری از وقایع صدر اسلام درک نشده است مانند ماجرای شعب ابیطالب که در حقیقت یاران پیامبر اکرم(ص) برای حفاظت جان مبارک حضرت به آن وادی درآمدند. ایضاً مفهوم بتپرستی اعراب نیز درک نشده در حالیکه آنها طبق آیات قرآن خالق خود را الله میدانستند و این بتها را شفیعان خود به درگاه او، نه اینکه آنها را خدا بدانند. به عبارت دیگر آنها برای خدا شریک قائل بودند و کافر خدانشناس نبودهاند
ـ استقبال کنندگان از پیامبر در مدینه به وقت هجرت بسیار کم بودند و خصوصاً که شعر «طَلَعَ البدرُ علینا...» نیز خوانده نشد
ـ ابوجهل لقبی بود که پیامبر به عمرو بن هشام داد و او به سبب باسواد بودن کنیۀ بوالحکم داشت. ولی در فیلم دوست و دشمن از همان ابتدا او را ابوجهل میخوانند
ـ ماجرای بیعت عقبه و جنگ بدر در فیلم موجود نبود. خصوصاً خلاء جنگ بدر در فیلم به چند دلیل احساس میشد. اول به سبب اینکه نخستین کارزار مسلمانان و کفار در این جنگ بوده است و مخاطب نمیتواند بپذیرد که فیلم آن ماجرای مهم را بدون هیچ دلیلی کاملاً مغفول بگذارد. دوم به جهت مرگ ابوجهل یکی از رهبران کفار در این جنگ. سوم به سبب اینکه طبق نقلهای تاریخی ابوعزیز برادر کافرکیش مصعب در این جنگ اسیر میشود و خُناس برای آزادی او چهار هزار درهم میپردازد.
ـ ما از میان صحابۀ پیامبر فقط عمار را میبینیم و هیچ خبری از ابوذر و سلمان یا دیگر صحابه نیست. حتی حمزه نیز اول بار در مدینه است که ظاهر میشود و خبر از هجرت پیامبر میدهد، با صدای دوبله شدهای که ای کاش صدای منوچهر اسماعیلی بود تا لااقل ابهت فیلم عقاد را تداعی میکرد.
ـ بنا به نقل ورّام بن ابیفراس در مجموعه ورّام، عبدالله بن قمئه که در جنگ احد مصعب را کشت گمان برد که پیامبر را کشته و آن شایعه را منتشر کرد و نتیجتاً سپاه اسلام شکست خورد، و این در فیلم مغفول بود. حتی بنا بر برخی نقلها مصعب در دفاع از پیامبر به شهادت رسیده است.
ـ در خصوص مصعب کلاً روایات اندکی موجود است و عجیب اینکه اغلب آنها در این فیلم دیده نمیشد. مانند اینکه او از بنیهاشم و جزو ده نفر سابق در اسلام است، همچنین در نقل است که پیامبر اکرم(ص) وقتی او را در مدینه دید که پوست دباغیشده را جامۀ خود کرده از او تمجید نموده، فرمود: «خداوند دل مصعب را به ایمان نورانی کرده است و من او را دیده بودم که بهترین طعامها را میخورد و بهترین جامه را میپوشید اما عشق خدا و پیامبر او را به این حال انداخته است». اما در فیلم همواره مصعب لباس خوب و اشرافی بر تن دارد!
ـ در تاریخ آمده است که همسر مصعب بانویی به نام حمنه دختر جَحش بود که مسلمانان در مراجعت از جنگ احد ابتدا خبر شهادت برادرش عبدالله و داییاش حمزه را به وی دادند و او صبر کرد اما وقتی خبر شهادت مصعب را شنید صیحهای زد. آنگاه پیامبر اکرم(ص) به این مناسبت فرمود که شوهر برای زن همه چیز است و هیچ کس جای او را برای زن پر نخواهد کرد. اما در فیلم اولاً از قرابت همسر مصعب به خاندان پیامبر(ص) چیزی ندیدیم. ثانیاً او در فیلم در کارزار احد حاضر شد و جنازۀ شوهرش را دید و صبر کرد. ثالثاً آنقدر بر عشق مصعب به زلفی تأکید شده بود که دیگر فرصت یا توجیهی به پرداختن فیلم به همسر مصعب نمانده بود گویا که این ازدواج را به او تحمیل کرده باشند.
جای تأسف است که چنین فیلمهایی که بایست از روی دقت و حوصله و تحقیق ساخته شوند با این شتاب تولید میشوند و بر مظلومیت دین اسلام میافزایند.
اینجا شهر دیگری است/ احمدرضا گرشاسبی
دو فیلم با موضوع تاریخ اسلام در این جشنواره متوالیاً نمایش داده شد. درست در وقتی که ما سرگرم جلسۀ مطبوعاتی فیلم راه بهشت بودیم این فیلم جناب گرشاسبی با فیلمنامۀ حمید امجد قصهای در حواشی شهادت مولای متقیان در حال اکران بود. پس از ضربت خوردن حضرت امیر المؤمنین(ع) چند صحابی آن حضرت در نخلستان کوفه جمع میشوند و شخصیت آن امام را مرور میکنند. کسانی که فیلم را دیده بودند آن را بسیار شخصی و دور از واقع میدانستند.
جدا از ساختار تئاتری فیلم بعید است که صحابه به جای حلقه زدن بر دور خانۀ مولا به نخلستان بروند. ممکن است دشمنان این کار را کرده باشند اما دوستان نه. و بنده ماندهام که این دوستان خاله خرسه چه کردهاند که خداوند توفیق ساخت فیلمی در خصوص دین و اولیاء و انبیائش را به آنها نمیدهد.
روز یازدهم- شنبه بیست و سوم بهمن
شیر تو شیر/ ابراهیم فروزش
نام فیلم کنجکاوی مرا برانگیخته بود و بعد دیدم فیلم در معنای واقعی و نه کنایی از این نام استفاده کرده است، آنطور که باید باشد. پسری که مادرش سر زا مرده است از شیر چند زن روستا تغذیه میکند و در بزرگسالی نسبت به همۀ آنها احساس فرزندی دارد و انسان متواضعی میشود. فیلم خوبی بود که بنده متأسفانه تا انتها ندیدم. سایر تماشاگران نیز حس مشابهی داشتند و متعجب بودند که چرا فیلم به بخش مسابقه راه نیافته است.
یک فراری از بگبو/ هاتف علیمردانی
در یکی از قمرهای ناشناختۀ سیارۀ مشتری که بگبو نام دارد یک پادشاه بر همۀ مردم که شبیه به یکدیگر هستند (با بازی علی صادقی در نقش همه) ظالمانه حکمفرمایی میکند. یکی از این افراد که با کد 471 شناخته میشود یک دستگاه گیرندۀ تلویزیونی اختراع کرده و با آن برنامۀ کودکان را تماشا میکند. او به زمین میآید و به کمک یک راننده روستایی به نام بهرام (شفیعیجم) که نام فرزین بر او مینهد به تلویزیون رفته و آن مجری را مییابد که نامش سارا (سحر ولد بیگی) است. فرزین میتواند برنامۀ از رونق افتادۀ سارا را با ساخت عروسکهایی عجیب خود دوباره رونق دهد. در سیاره بگبو نیز گیرندۀ او را یافته و برنامۀ او را تماشا میکنند و پادشاه به این سبب دست از خودکامگی برمیدارد.
فیلمی در ژانر فانتزی که در ایران بسیار مهجور است. ده دقیقه نخست قصه، در سیاره بگبو میگذرد و فیلم به خوبی از عهدۀ خلق فضای عجیب سیاره و باورپذیری آن به مخاطب برآمده است. دیالوگهای اهالی این سیاره با اصوات عجیب توسط علی صادقی ادا شده است. لکن او در بیشتر اوقات با زبان اشاره مقصود خود را میرساند که این نیز از محاسن فیلم است. ماجرای یک مجری زن ستمدیده در تلویزیون که به توسط امدادهای غیبی (!) این موجود فضایی به اعتبار گذشتۀ خود بازمیگردد نیز مسئلۀ حاشیهای دیگر است.
فیلم در جشنواره کودک اصفهان نیز نمایش داده شد هرچند که مخاطبان فیلم علیالقاعده بایست سنین نوجوان به بالا باشند و نه کودکان. اگرچه در تیتراژ فیلم اشارهای به اقتباسی بودن آن نشده ولی به نظر میرسد که فیلم برگرفته از یکی از آثار سینمایی هالیوودی باشد. دلیل بنده این است که فیلمهای چندی توسط یهودیان هالیوود در استهزاء حضرت عیسی(ع) ساخته شدهاند که یک موجود غریب از یک مکان دور دست میآید و تأثیراتی بر مردم میگذارد و میرود، مانند فیلم ئی.تی: فرا زمینی/ اسپیلبرگ (1982) و ادوارد دستقیچی/ تیم برتون (1990) که این فیلم نیز در همان سنخ و سیاق است. فرزین در رستوران یک بلدرچین کباب شده را جان میبخشد. در قرآن یکی از معجزات حضرت عیسی(ع) زنده ساختن پرندههای گلین است (آلعمران /49 ـ مائده /110) و این معجزۀ حضرت عیسی(ع)، در یکی از اناجیل غیر رسمی به نام انجیل کودکی نیز مذکور است.
شانۀ دوست/ محسن محسنینسب
دو دختر به نامهای راحله (رومینا رئیسی) و فتانه (رُز رضوی) که مدتی را به جرم سرقت و استعمال مواد مخدر در دارالتأدیب بودهاند از خانه فرار کرده، با سرقت یک اتومبیل به سمت گرگان میروند. صاحب ماشین که موبایلش را نیز جا گذاشته مکرراً به آنها زنگ میزند ولی با یافتن یک اسلحه در اتومبیل میفهمند که پای پلیس به میان نخواهد آمد و لذا او را دست به سر میکنند. در راه حوادث گوناگونی را از سر میگذرانند از جمله کشتن یک اسب لنگ، تلکه کردن چند جوان، مواجهه با آقای ترابی مربی کانون اصلاح و تربیت (جهان بخش سلطانی). در نهایت وقتی راحله گلوله میخورد او از دوستش میخواهد که او را مانند آن اسب لنگ بکشد...
فیلمی که دنیای دو دختر فراری را ترسیم میکند، دخترانی که با تلکه کردن دیگران روزگار میگذرانند. فیلم به سبب ایده، به تسویه حساب/ تهمینه میلانی (1388) شبیه است اما فرسنگها از آن فیلم دروغگو که خود را خیرخواه نشان میدهد فاصله دارد. کارگردان ساعتها با مجرمان زن در زندان اوین صحبت کرده و این فیلمنامه را پرداخته است. او البته ادعای روشنفکری ندارد و قصد کرده تا با عامۀ مردم ارتباط برقرار کند. مخاطبانی که فیلم قصد تحذیر آنها را دارد در درجۀ نخست برخی دختران جوان هستند که سودای فرار از خانه را در ذهن میپرورند و سپس خانوادۀ این افراد. این یازدهمین فیلم این کارگردان پرکار دهۀ هفتاد است که فیلمهایی همچون باز باران (1371)، آخرین مرحله (1374) و شیرهای جوان (1378) را ساخته است. فیلم باز باران پیشقراول موضوعاتی همچون بیداری رؤیاها (1388) و خرس (1390) است.
ضعف قصه و خصوصاً دیالوگ نویسی چیز زیادی برای توجه به این فیلم نگذاشته است. کارگردان در اوائل خرداد از مذاکره با گلشیفته فراهانی برای بازی در این فیلم خبر داده بود و همچنین از بازی محمدرضا گلزار و حامد بهداد و محمدرضا شریفینیا. اما با انصراف آنها و بسیاری از هنرپیشههای زن، او در نهایت به رز رضوی و رومینا رئیسی و جهانبخش سلطانی قناعت کرده است.
پانوشت
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|