پرده سینما

نقدهای روزانه علی ناصری بر فیلم های سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

علی ناصری









 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...

 

روز اول


فیلم های روز اول سی و یکیمن جشنواره فیلم فجر از نظرم فیلم های خوبی نبودند و این بر خلاف وعده هایی بود که پیش از این مسئولین در مورد کیفیت آثار فیلم های این دوره از جشنواره داده بودند. در زیر نقد و نگاهی کوتاه بر فیلم های روز اول را می خوانید.

 

هیچ کجا هیچ کس

 

نمایی از فیلم هیچ کجا هیچ کسدر سینما حرف و مضمون یک فیلم مهم است اما مهم تر از آن چگونه تعریف کردن و چگونه حرف زدن است. در واقع ممکن است روایت یک قصه کاملاً انسانی در باب تصویر مضمونی غیر انسانی را منتقل کند و همین امر بالعکس نیزامکان پذیر است. در نتیجه برای انتقال یک مضمون باید به چگونه تعریف کردن آن توجه بسیاری داشت.

هیچ کجا هیچ کس روایتی خاص و غیرخطی دارد و دلیل استفاده از این نوع سبک روایی می تواند دلایل بسیاری داشته باشد. اگر قصه فیلم را در یک خط تعریف کنیم میزان جذابیت فیلم برای مخاطب تا حدی کاهش می یابد و به همین دلیل در وحله اول می توان استفاده از سبک روایی غیرخطی در فیلم هیچ کجا هیچ کس را پذیرفت اما این نوع روایت  در فیلم در بسیاری از مواقع برای سردرگمی و پیچیده کردن یک قصه ساده استفاده می شود. البته پیچیده کردن یک قصه ساده تا حدی که بیننده را مجذوب فیلم کند نمی تواند ایرادی محسوب شود اما این پیچیدگی به حدی می رسد که بیننده به نهایت سردرگمی می رسد و این سردرگمی باعث جدایی بیننده از فضای فیلم می شود. نکته دیگری که در فیلم بیننده را از فضای فیلم جدا می کند استفاده نسبتاً زیاد از عنصر تصادف است. از جمله این موارد می توان به تصادف مهناز افشار در هنگام فرار و برداشتن شال یلدا توسط مهناز افشار که باعث مشکوک شدن رضا کیانیان شد و یا پیدا کردن یادداشت یلدا توسط پدرش در کشوی کمدش که آدرس محل قرار را در آن نوشته بود اشاره کرد.

فیلم شروع خوبی دارد و مخاطب را از همان ابتدا با ابهاماتی روبرو می کند و همین مسئله باعث جذب کردن مخاطب می شود. رضا کیانیان در حالی که دست هایش را می شوید سوار بر ماشینش شده و به سمتی می رود، مهناز افشار در حالی که به شدت شوکه شده به نظر می رسد در کنار جاده می خواهد سوار بر ماشینی شده و برود، محمدرضا فروتن اسلحه ای از یک اسلحه فروش (آتیلا پسیانی) می خرد و یلدا (بهاره کیان افشار) در حالیکه باردار است به بیمارستان مراجعه کرده و می خواهد نوزادش را بکشد. همه این مسائل کشمکش و گره ها و ابهاماتی برای بیننده به وجود می آورند که تا حدی جذاب هستند اما مسئله ای که مهم است چگونه بازکردن گره ها و از بین بردن ابهامات است که هیچ کجا هیچ کس در این مسئله فیلمی ضعیف است.

نمایی از فیلم هیچ کجا هیچ کسروابط علت و معلول کاراکترها با یکدیگر قابل قبول نیست و مشکلاتی که بین آن ها به وجود می آید به هیچ وجه نمی تواند برای بیننده باور پذیر باشد. یکی از مواردی که تا حد زیادی به فضا، ریتم و ساختار هیچ کجا هیچ کس لطمه زده است حس انسان دوستانه عجیب و غیر قابل قبول یلدا در هنگام دیدن آن زن و شوهر که گرفتار وضع حمل زن شده اند است که برای یک کاراکتر کاملاً مثبت نیز در آن شرایط اتفاق نمی افتد چه برسد به شخصیتی که دزدی و آدم ربایی کرده است.

یکی دیگر از مسائلی که در روابط شخصیت ها بسیار بد نشان داده شده است رابطه رضا کیانیان و مهناز افشار است. کیانیان با دیدن او هیچ عکس العمل خاصی نشان نمی دهد و حتی در حالیکه به او مشکوک است اجازه می دهد تا پشت فرمان ماشینش نشسته و رانندگی کند و رفتار رضا کیانیان در طول فیلم اصلاً شبیه به آدمی نیست که چند لحظه قبل مرتکب قتل شده است.

شخصیت پردازی شخصیت ها نیز دچار اشکال است. به طور مثال رضا کیانیان در جاده سوار بر ماشینی مدل بالا است اما وقتی دوربین وارد خانه او می شود زندگی ساده ای را می بینیم. به طوری که بیننده تصور می کند او از طبقه اقتصادی پایینی در جامعه برخوردار است. از اشکالات شخصیت پردازی می توان به نکته ای که در مورد رفتار یلدا با آن زن و شوهر در جاده کرد نیز ذکر شد نیز اشاره کرد.

درگیری مهران و داود نیز در جنگل اصلاً قابل قبول نیست و بیننده نمی تواند بپذیرد که مهران آنقدر راحت آدم بکشد.

بازی بازیگران تا حدی قابل قبول است اما به دلیل شخصیت پردازی ضعیف، بازیگران هرچقدر حرفه ای باشند نمی توانند شخصیت را طوری بازی کنند که کاملاً قابل قبول باشد. صابر ابر در نقش داود از همه بازیگران بهتر ظاهر شده است.

هر چند فیلم با ابهاماتی پایان می یابد اما پایان بندی آن را می توان نکته ای مثبت در فیلمنامه قلمداد کرد. گذر یلدا از کنار پدرش نشان می دهد که او پس از کارهایی که کرده دیگر نمی تواند به خانه بازگردد و از طرفی دیدن رضا کیانیان در مقام یک پدر در آن شرایط می تواند حس پدرانه رضا کیانیان را که در فیلم به خوبی دیده نمی شد را در پایان به خوبی نمایان کند.

 

او خوب سنگ می زند

 

اگر بخواهیم هر فیلم را نسبت به ادعایش نقد کنیم او خوب سنگ می زند فیلمی امیدوارکننده محسوب می شود.

در زمانی که اکثر فیلمسازان در پی بیان حرف های بزرگ هستند و به نوعی قصد روشنفکر نمایی دارند ساختن فیلم های ساده کاری جسورانه و بزرگ است اما این سادگی نباید به حدی برسد که از مدیوم سینما خارج باشد و یا به یک دل مشغولی ساده و پیش پا افتاده تبدیل شود که صرفاً ساخت آن برای ارضای خود باشد.

نمایی از فیلم او خوب سنگ میزنداو خوب سنگ می زند فیلمی است که قصه اش در روستایی در کهگیلویه و بویراحمد روایت می شود. فیلم شروعی خیره کننده و جذاب دارد که از همان ابتدا فضایی التهاب آور برای بیننده ایجاد می کند اما این فضا به یکباره شکسته شده و بیننده متوجه می شود که شخصیت اصلی که پسری نوجوان به نام بردو است خواب می دیده.

مادر بردو بیماری آسم دارد و او به دلیل نداشتن وضع مالی مناسب نمی تواند برای بهبودی مادرش کاری انجام دهد و در نتیجه تصمیم می گیرد تا به سراغ کسی برود که پدر مرحومش از او پول می خواسته تا از او پول مورد نیاز را بگیرد. فرد بدهکار جعبه ای به بردو داده و می گوید آن را به جایی رسانده و از فرد مورد نظر پولش را بگیرد. بردو که مجبور است پیشنهاد را پذیرفته و به راه می افتد اما در راه مأموران جعبه را از بردو گرفته و داخل آن را می گردند و دردسر بزرگی برای بردو به وجود می آید.

بد بودن حال مادر بردو و نداشتن پول در ابتدا یک گره در فیلم ایجاد می کند که در ادامه فیلم از یاد رفته و فیلمنامه نویس تنها به حل کردن مشکل بردو می پردازد. بردو گرفتار پلیس شده و در بازداشتگاه به سر می برد و از آن جایی که معمولاً برای پیدا کردن یک گمشده به پلیس مراجعه می شود هیچ گاه مادر بردو برای پیدا کردن او نزد پلیس نمی آید و همین امر مسئله ای را در ذهن بیننده ایجاد می کند که شاید مادرش مرده باشد و در نهایت با نشان دادن حال مساعد مادر حفره بزرگی در شخصیت پردازی به وجود می آید و آن اینکه بیننده هیچ گاه نمی تواند بپذیرد یک مادر هرچقدر که بیمار باشد به سراغ فرزندش نرود.

فیلم در فضایی روایت می شود که شبیه به کویر است و در این فضا کارگردان با توجه به زیبایی شناسی خود از نماهای لانگ شات به وفور استفاده کرده که ناخودآگاه تأکیدی بر تنهایی کاراکترها می کند و فضای کویر نیز کاراکترها را خسته جلوه می دهد.

دیالوگ های زیاد فیلم که با زبان لری بیان می شوند، استفاده از فضای روستا و شخصیت پردازی خاصی که وجود دارد فیلم را به فیلمی خصوصی تبدیل کرده که بیشتر می تواند با افراد همان مرز و بوم ارتباط برقرار کند و در واقع فیلم قادر به ایجاد حس همزاد پنداری با افراد دیگر نیست و از همین جا می توان فهمید که ساخت این فیلم چندان نیز از روی جسارت نیست و بیشتر برای ارضای حسی در درون خود و یا علاقه ای شخصی برای ساخت فیلمی شخصی ساخته شده است.

استفاده از نابازیگران در نقش های اصلی می تواند دلیلی بر استفاده زیاد از لانگ شات باشد اما همین لانگ شات ها نیز نتوانسته اند کاری کنند تا بازی نسبتاً ضعیف بازیگران به چشم نیاید.

گره اصلی فیلم که درگیری بردو با مأموران و بیگناهی او است برای بیننده مسئله ای است که مطمئن است به راحتی در پایان حل می شود و فیلم با نداشتن پیرنگ های مناسب باعث خسته کننده شدن فیلم شده است و بیننده که در جای دانای کل قرار دارد بیشتر منتظر اتفاقاتی است که از قبل پیش بینی کرده است.

 

گناهکاران

 

نمایی از فیلم گناهکارانکناهگاران شروعی خوب با نماهایی کوتاه، زیبا و تدوینی عالی شروع می شود. فیلمبرداری فیلم نیز در ابتدا بیننده را مجذوب خود می کند و این شروع این فکر را در مخاطب به وجود می آورد که با فیلمی حساب شده و قوی از هر نظر روبرو است اما طولی نمی انجامد که فیلم ضعف های خود را نمایان می کند.

قصه فیلم در مورد دختری است که به قتل رسیده و روابطی مشکوک با افراد زیادی داشته و از همین رو دو مأمور پلیس به دنبال یافتن راز قتل او تلاش می کنند.

گناهکاران ایده ای هر چند کلیشه ای اما جذاب دارد. شخصیت اصلی با بازی رامبد جوان راوی حس و حال و افکارش در مورد شخصیتی است که به قتل رسیده و او به عنوان یک مأمور پلیس به همراه همکارش با بازی فرامرز قریبیان به دنبال پیدا کردن قاتل است.

در ابتدا این چنین به نظر می رسد که اطلاعات بیننده همراه با مأموران پلیس افزایش می یابد و او نیز در جایگاه یک کارآگاه می تواند قاتل را تشخیص دهد. رامبد جوان و فرامرز قریبیان به سراغ اشخاصی می روند که مقتوله با آن ها در ارتباط بوده تا سر نخی بدست آورند. مسئله ای که در این حین لطمه ای بزرگ به فیلم زده است عکس العمل نزدیکان در هنگام شنیدن کشته شدن آسمان (مقتوله) است که به هیچ وجه هیچ یک از بازیگران به غیر از رضا رویگری که مناسب با شخصیتش رفتار می کند بازی خوبی در آن ها دیده نمی شود، اما این بازی ضعیف می تواند ثمره بازی گرفتن ضعیف کارگردان باشد که شاید قصد دارد بیننده را به همه مشکوک کند اما این مشکوک شدن در پایان با باز شدن همه گره ها بی دلیل و پوچ به نظر می رسد.

نمایی از فیلم گناهکارانشخصیت پردازی مسئله ای دیگر است که از نکات ضعف فیلم محسوب می شود. شخصیت اصلی که رامبد جوان می باشد همانطور که ذکر شد راوی حس و حال خود نسبت به آسمان است و به نوعی همه احوالات خود را با بیننده در میان می گذارد. همین امر باعث می شود که بیننده با رامبد جوان به عنوان یک مأمور پلیس ارتباط برقرار کرده و مطمئن باشد که او قاتل نیست چرا که در گفته های رامبد جوان با خود هیچوقت دیده نمی شود که او حرفی از جنایاتش بزند. در واقع وقتی اطلاعات بیننده با اطلاعات مأموران افزوده می شود بیننده نیز باید از همه اطلاعات آن ها باخبر باشد و در واقع اگر راوی و شخصیت اصلی فرامرز قریبیان بود این مشکل در فیلمنامه دیده نمی شد و پایان بندی شوکه کننده فیلم یک پایان بندی اصولی و قابل قبول به حساب می آمد. از سویی دیگر تنها در چند دقیقه از فیلم دیده می شود که خبری از فرامرز قریبیان و رامبد جوان نیست و آن هم زمانی است که شخصی ناشناس با صدایی ناشناس که در واقع باید رامبد جوان باشد عکس هایی به خانواده یکی از نزدیکان آسمان می دهد که باعث از هم پاشیده شدن زندگی او می شود و در آن لحظه فیلم از ژانر جنایی و پلیسی خود به ژانر ملودرام و رومنس تغییر ژانر می دهد.

در واقع در این فیلم بیننده نه در جای سوم شخص قرار دارد و نه در جای دانای کل و این مسئله چیزی است پیش از هر چیز باید قبل از آن نویسنده به آن می پرداخت و این مشکل که بیننده مدام جای خود را در فیلم گم می کند به وجود نمی آمد، به همین دلیل پایان بندی فیلم که بسیار شوکه کننده است ضعیف ترین نکته فیلم می باشد.

شخصیت پردازی کاراکتری که فرامرز قریبیان آن را بازی می کند در حد یک تیپ پیشرفته و تا حدی تغییر یافته است که در سینمای دهه شصت و هفتاد ایران بیشتر به چشم می خورد. عکس العمل های عجیب و افراطی او در جاهایی بیننده را به خنده می اندازد که البته نمی تواند از نکات منفی فیلم محسوب شود اما با این حال نباید از او کارهایی بزرگ با شخصیتی کاملاً جدی انتظار داشت.

اما نکته ای که در فیلم دیده می شود و به نوعی یک ساختار شکنی در سینمای ایران محسوب می شود به هدف و مقصود رسیدن شخصیت منفی است که در نوع خود جالب توجه است. در واقع رامبد جوان که قاتل است در پایان نه تنها مجازات نمی شود بلکه مورد تقدیر و تشکر قرار می گیرد.

 

روز دوم

 

 

آفتاب مهتاب زمین

 

نمایی از فیلم آفتاب مهتاب زمیناگر بگویم با دیدن آفتاب مهتاب زمین یک فیلم دیدم دروغ گفته ام. آفتاب مهتاب زمین هیچ یک از شاخصه های سینمایی را نداشت و تنها قصد اشاره کردن به چند موضوع و مضمون سردستی را داشت که حتی در انجام این کار نیز ناموفق بود و در واقع آفتاب مهتاب زمین حتی یک سخنرانی نیز نبود. این اثر که نمی دانم نامش را چه بگذارم قصه یک روحانی در روستایی در خراسان شمالی را روایت می کند که از صاحبان قدیمی زمین های آنجاست و نمی داند که چگونه این مسئله را به مردم بازگو کرده و زمین هایی که آن ها سالیان سال در آن کار می کنند را از آن ها بگیرد. او با ماندن در روستا اتفاقاتی برایش می افتد.

بازی بازیگران به خصوص نقش اصلی آن که یک روحانی با بازی علی قوی تن است بسیار ضعیف و غیرقابل باور است. روحانی در کل چندین مونولوگ از حالات و روحیات و افکار خود می گوید که این مونولوگ ها به بدترین شکل ممکن ادا می شوند. حس ها و رفتارهایی که کاراکترها دارند غیر قابل قبول و تا حد زیادی منزجر کننده هستند. به طوری که بیننده به هیچ وجه نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند و اکثر اتفاقاتی که در فیلم می افتند قدری به فضای فیلم لطمه زده اند که فقط باعث خنده بیننده می شوند.

به جرأت می توان گفت که چیزی حدود هفتاد درصد از صحنه های گرفته شده از آفتاب مهتاب زمین را می توان حذف کرد و این اثر را به فیلمی کوتاه البته به شدت ضعیف تبدیل کرد.

در اکثر صحنه ها که هیچ حسی از هیجان وجود ندارد کارگردان از پلان های طولانی استفاده کرده است که به خسته کننده تر شدن این اثر کمک بسیاری کرده است.

آفتاب مهتاب زمین حتی در بیان مضمونات خود بالعکس عمل کرده و شخصیت پردازی انجام شده در این به قدری ضعیف است که همه شخصیت ها به نوعی کاملاً احمق به نظر می رسند.

 

تابستان طولانی

 

نمایی از فیلم تابستان طولانیاین فیلم یکی دیگر از آثاری است که در فضایی روستایی ساخته شده است. تابستان طولانی اثری است که در عین نداشتن یک درام کامل و تأثیر گذار با بازی، شخصیت پردازی، فیلمبرداری و کارگردانی خوب به اثری قابل تحمل برای مخاطبان تبدیل شده است.

استفاده از رنگ های مناسب با فضای روستا و توجه به نکات ریز در طراحی صحنه باعث شده تا فضایی خوب و قابل قبول در فیلم به وجود آید و این فضاسازی با بازی نسبتاً خوب برخی از بازیگران تکمیل شده است.

فیلم در مورد کودکی کنجکاو و در عین حال علاقه مند به حیوانات است که در تأثیرات بسیاری از محیط و اطرافیانش گرفته و شخصیتش در حال شکل گیری است. در اوایل تابستان پدرش به جبهه رفته و او مسئول مراقبت از پدربزرگش می شود، این مسئولیت باعث می شود تا نتواند از تابستانش به خوبی استفاده کند و تا حدی مجبور است دست از شیطنت های کودکانه اش بردارد.

فیلم شروعی خوب دارد، در همان ابتدا متفاوت بودن شخصیت اصلی با توجه اش به یک عقاب به خوبی نشان داده می شود.

کارگردان با استفاده از نماهای مناسب و پرهیز از لانگ شات های اضافی و تصاویر زیبا که آن را مدیون فیلمبردار فیلم است توانسته فضای یک روستا را به خوبی نمایان کند.

از اشکالات بزرگی که به فیلم تابستان طولانی می توان گرفت نداشتن یک گره کلی در فیلم است. فیلم به طور کلی تبدیل به شیطنت ها و کنجکاوی هایی از یک پسر نوجوان شده است. او به حیوانات علاقه نشان داده و بیننده با ماجراجویی های او که همراه با حیوانات است همراه می شود اما در قسمت هایی از فیلم کاراکتر اصلی در فیلم رها شده و قصه مسیر خود را تغییر می دهد و به شرح حالی از روستاییان تبدیل می شود.

به غیر از شخصیت اصلی، پدربزرگ و تا حدودی شخصیت دیوانه بقیه بازی ها در حد متوسط بوده و برخی نیز بسیار ضعیف بازی می کنند.

فیلم تابستان طولانی دارای فضایی مناسب با فضای روستا است و علیرغم سایر فیلم هایی که در این فضا این روزها دیدم توانستم با فضای این فیلم ارتباط برقرار کنم اما نکته ای که تا اواسط فیلم در آن حس می شود نبود دغدغه ها و مشکلات جنگ در این روستا است و این مسئله از روستایی که همه مردانش به جنگ رفته اند بعید است.

 

آسمان زرد کم عمق

 

نمایی از فیلم آسمان زرد کم عمقبا هزار امید و هزار انتظار وارد سالن سینما شده و در شلوغی جمعیت جایی برای خود یافتم تا آخرین اثر کارگردان محبوب و جوان این روزهای سینمای ایران را ببینم اما طولی نکشید که خود را برای این همه ذوق، امید و انتظار سرزنش کردم.

آسمان زرد کم عمق همانند همه آثاری که در این دوره جشنواره تا الآن مشاهده کرده ام فاقد فیلمنامه خوب و جذاب بود.

فیلم با مونولوگ های شخصیت اصلی که صابر ابر به ایفای نقش آن پرداخته است آغاز شد و حتی در مونولوگ ها نیز خبری از هنر مونولوگ نویسی بهرام توکلی نبود. همه مونولوگ ها بی حس و ساده بودند و در عین حال ساختار پیچیده شده آسمان زرد کم عمق به شدت غیر اصولی بود و شدیداً بیننده خود را سردرگم می کرد. فیلم در فضا و لوکیشنی محدود روایت می شد و از این رو فیلمنامه نویس از دیالوگ های بیشتری استفاده کرده بود که این دیالوگ ها به قدری گنگ و به ربط هستند که نه تنها معمایی را برای بیننده حل نمی کنند که بیننده بیشتر سردرگم و گیج می شود.

فضای دیگری در فیلم وجود دارد که با فضای در هم ریخته و اعصاب خرد کن خانه در تضاد است و آن فضایی سر سبز است که معلوم نیست در کجای قصه قرار دارد.

گره فیلم پس از پنجاه دقیقه شکل می گیرد، در واقع اگر فیلم از نظر بصری دارای فضایی قابل تحمل باشد می شود این مسئله را پذیرفت ولی فضای به هم ریخته و مخروبه خانه، نبود رنگی ملایم و در واقع ملایم در این فضا و دیالوگ های نامفهوم بیننده را بیش از حد آزار داده و از فضای فیلم جدا می کند (در خانه همه رنگ ها مات، تیره و خسته کننده هستند، حتی رنگ لباس بازیگران نیز تیره است و گلخانه ای که در خانه وجود دارد نیز سر سبزی چندانی در آن به چشم نمی خورد در حالیکه پر از گل است، مخروبه بودن و به هم ریخته بودن آن بیشتر به چشم می خورد.

نمایی از فیلم آسمان زرد کم عمقدر واقع می توان هدف کارگردان را در استفاده از این فضا همین به هم ریختن اعصاب مخاطب دانست که به نوعی بیننده را آزار می دهد اما نبود جذابیت مسئله ای است که باعث می شود بیننده فیلم را رها کرده و از صندلی سینما بلند شود چرا که انتقال هر حس در سینما مستلزم ایجاد یک جذابیت است که بیننده را بر روی صندلی سینما تا پایان فیلم نگه دارد و این جذابیت اگرچه در فیلم آسمان زرد کم عمق تلاش شده تا با ابهام به وجود آید اما متأسفانه این ابهامات به قدری آزار دهنده هستند که با اتفاقات عجیبی که دو کاراکتر در خانه احساس می کنند بیننده را به این نتیجه می رساند که آن ها دو بیمار روانی هستند که با خود دچار درگیری شده اند.

 

در کل اینکه با کمال تأسف تا پایان روز دوم جشنواره هیچ فیلم خوبی در کاخ جشنواره به نمایش درنیامد که این مهم باعث شوک و تأسف بخش عظیمی از اصحاب رسانه و منتقدان سینما شده است. باید دید طی روزهای آینده چه اتفاقی برای فیلم ها خواهد افتاد؟!!!

 

 

روز سوم

 

گهواره ای برای مادر


نمایی از فیلم گهواره ای برای مادر فیلم سینمایی گهواره ای برای مادر با قصه ای غیر قابل باور روایت می شود. شخصیت های فیلم تا حد بسیار زیادی تخیلی هستند. به این معنی که هیچ یک از آن ها را در دنیای واقعی نمی توان یافت و یا حداقل به زحمت می توان یکی از آن ها را پیدا کرد که این اقلیت در فیلم گهواره ای برای مادر به اکثریت تبدیل شده است. به طور مثال می توان روحانی را مثال زد که رمان داستایوفسکی می خواند و یا طلبه ای که چند سال در خارج از کشور زندگی کرده و بعد به طلبگی روی آورده است.

نمی خواهم بگویم که این شخصیت ها در دنیای واقعی وجود خارجی ندارند اما به تصویر کشیدن این شخصیت های خاص بدون هیچ گونه معرفی و شخصیت پردازی باعث می شود تا بیننده وجود آن ها را نپذیرد و یا با آن ها ارتباط برقرار نکند.

فیلم به شدت گرفتار مضمون زدگی است و در این فیلم اثری از فرم نمی توان یافت. همه چیز در کلام بیان شده و بیشتر سعی بر این شده تا احساسات بیننده را به غلیان درآورد یکی از این تلاش ها را می توان در سکانس پایانی دید که به نظر من هیچ ارتباطی با فضا و داستان فیلم نداشت. با دیدن این فیلم به یاد فیلم های قدیمی بالیوود افتادم که احساسات و اتفاقات به قدری در آن ها غلو شده بودند که معمولاً باعث خنده بیننده می شد.

بازی بازیگران نیز دارای همین غلو شدگی است و به هیچ وجه گریه های الهام حمیدی هنگام نامساعد بودن حال مادر نمی تواند روی بیننده تأثیرگذار باشد.

گهواره ای برای مادر را به هیچ وجه نمی توان فیلمی در بزرگداشت مقام مادر دانست و این فیلم به عقیده من خیلی کوچک تر از آن است که بخواهد بزرگداشتی برای مقام بزرگی همچون مقام مادر باشد و در واقع فیلم را می توان در راستای این مضمون دانست که الهام حمیدی حق دارد مادرش را به خانه سالمندان بسپارد و به تحصیلاتش بپردازد چراکه خود فیلم این مضمون را منتقل می کند و در این فیلم حمایت های الهام حمیدی از مادرش به دلیل فضاسازی ضعیف بسیار ساده لوحانه به نظر می رسد.

 

روز روشن

 

با دیدن این فیلم بالاخره ذره ای امید به من برای دیدن فیلم های جشنواره سی و یکم فیلم فجر تزریق شد.

نمایی از فیلم روز روشنروز روشن قصه زنی است که در تلاش است تا برای دادگاه مرد مورد علاقه اش که چند ساعت دیگر حکم قصاص او را صادر می کنند شاهد پیدا کرده و بی گناهی او را اثبات کند. در این میان راننده آژانسی که مسئولیت رساندن او را بر عهده گرفته نیز با او همراه می شود.

بازی بسیار خوب مهران احمدی در این فیلم را می توان بارزترین شاخصه مثبت آن دانست. پانته آ بهرام نیز در نقش اصلی به خوبی ظاهر شده است.

مهران احمدی در نقش راننده آژانس شخصیتی دارد که در طول داستان به شکلی احساسی متحول می شود و این تحول با بازی خوب او به خوبی به چشم می خورد و با اینکه در وهله اول غیر قابل قبول به نظر می رسد در ادامه کاملاً باورپذیر می شود.

در این فیلم پانته آ بهرام با مردهای بسیاری روبرو می شود و از آن ها می خواهد که برای شهادت بی گناهی متهم در دادگاه حاضر شوند اما تقریباً تمامی آن ها به دلیل در خطر دیدن منافع خود و گرفتار بودن در مشکلات زندگی در خطر بودن جان یک انسان را مسأله ای ساده می دانند و به هیچ وجه حاضر به شهادت و حاضر شدن در دادگاه نمی شوند. در این میان شخصیت مهران احمدی شخصیتی متفاوت با اکثر مردان فیلم است و با دیدن وضعیت پانته آ بهرام تحت تأثیر قرار گرفته و به او کمک می کند. او با اینکه می داند پانته آ بهرام در تعریف کردن برخی مسائل به او دروغ گفته است توجهی به این مسائل ندارد و تنها به فکر نجات دادن یک انسان از مرگ است.

فیلم اوج و فرود های خوبی دارد و بیننده را هر چند لحظه یکبار دچار احساسات مختلفی می کند و همین اوج و فرود ها باعث می شود تا بیننده در طول فیلمنامه به ظاهر یکنواخت روز روشن احساس خستگی نکند که البته قدرت بازیگری دو بازیگر اصلی فیلم در این مسأله بی تأثیر نبوده است.

روز روشن بر خلاف همه آثاری که تا امروز در جشنواره سی و یکم فیلم فجر دیدم دارای فیلمنامه ای قابل دفاع و تقریباً منسجم است، جای شخصیت منفی و مثبت در مضمون و شخصیت پردازی برخلاف اکثر فیلم هایی که تا کنون در جشنواره دیده ام عوض نمی شود. به این معنی که فیلمساز با فرم نسبتاً مناسب به مضمون مورد نظر خود می رسد و شخصیت های منفی با اینکه کمترین تصویری تا پایان فیلم از آن ها دیده نمی شود نزد بیننده منفور شده و با شکست آن ها بیننده نیز به وجد می آید و این حس هیچ گاه مگر به خواست فیلمساز تغییر نمی کند.

تا حدی فیلم دچار مضمون زدگی نمی شود و اکثر مضامین با تصاویر و اتفاقات منتقل می شوند.

از ایرادات کوچکی که می توان به آن گرفت کمی در پایان بندی آن است که تا حدی مبهم به پایان می رسد و با توجه به اتفاقات افتاده در طول فیلم نمی توان پایان مشخصی برای آن یافت و در پایان با دیدن زن دیگری که مشکوک به رابطه با مرد متهم است این سؤال به وجود می آید که آیا پانته آ بهرام از مرد مورد علاقه اش بازی خورده است یا خیر؟

فیلمبردار فیلم با توجه به فضا و موقعیت داستانی فیلم از حرکت های بی مورد و عجیب دوربین پرهیز کرده و تصاویر در عین سادگی بسیار مناسب هستند و دکوپاژهای کارگردان نیز از این امر تبعیت می کند.

روز روشن تا حدی قدرت این را دارد که یک آینه باشد در برابر مردمی که درگیر زندگی روزمره شان شده و کمتر به اطراف خود توجه می کنند و به قدری خودخواه شده اند که زندگی اطرافیان شان کمتر اهمیتی برای آن ها دارد.

 

 

برلین منفی هفت

 

نمایی از فیلم برلین منفی هفتفیلم سینمایی برلین منفی هفت شروعی نسبتاً جذاب دارد. در ابتدای فیلم چند نفر که قصد خارج شدن از مرز را دارند در کانتینر یک تریلی و در مقابل یک ایست بازرسی قرار دارند که در خطر دستگیری می باشند.

در این لحظه تعلیق نسبتاً خوبی به وجود می آید که با گریه های بچه یکی از آن ها این تعلیق بیش تر حس می شود. این شروع بیننده را آماده دیدن فیلمی جذاب و دیدنی می کند اما طولی نمی انجامد که ریتم کلی فیلم بیننده را خسته می کند. این ریتم کند با نداشتن یک گره مناسب ضربه ای مهلک تر به فیلم زده و تنها فیلم را تبدیل به نمایش زندگی چند پناهنده کرده که دارای هیچ جذابیتی برای مخاطب نیست.

در این بین شخصی که زبان فارسی، انگلیسی و آلمانی را به خوبی می داند با بازی خوب مسعود رایگان تبدیل به وسیله ای می شود که فیلم را به هر طرفی که فیلمنامه نویس می خواهد می برد. در واقع مسعود رایگان در این فیلم کاراکتری است که همه کار می کند و در اگر توجهی جدی به فیلمنامه کنیم به این نتیجه می رسیم که به جز پایان بندی آن تنها شخصیت مسعود رایگان است که فیلمنامه را به سمت و سوهای مختلف می کشاند.

فیلم برلین منفی هفت فیلمی بی محتوا است که به دلیل نداشتن فضاسازی مناسب نتوانسته زندگی سخت پناهندگان عراقی را به خوبی به تصویر بکشد و به دلیل نداشتن فیلمنامه خوب کارگردان نیز با تمام تلاشی که کرده موفق به ساخت فضای مورد نیاز برای ایجاد حس یک زندگی سخت ناموفق عمل کرده است.

بازی نسبتاً خوب بازیگران را می توان یکی از نکات مثبت فیلم دانست. کارگردان فیلم نیز با استفاده از حرکت های دوربین، طراحی صحنه، نورپردازی و موسیقی تا حدی توانسته فضای به دست نیامده در فیلمنامه را در فیلم در حد و حدود خود به وجود آورد.

در پایان نیز هیچ امیدی در فیلم جاری نمی شود چرا که تجاوز به دختر شخصیت اصلی برای آن ها یک شانس تلقی می شود و باعث می شود که آن ها حداقل به طور موقتی در آلمان ماندگار شوند و همین خوش شانسی عجیب نیز یکی از گره افکنی هایی است که تنها با دل و فکر نویسنده به یکباره به وجود آمده و هیچ منطقی در آن وجود ندارد.

روابط انسان ها در این فیلم به شدت ضعیف و دم دستی به تصویر کشیده شده و حتی زمانی که نماد هایی از مورد تجاوز قرار گرفتن دختر شخصیت اصلی نشان داده می شود حسی به بیننده انتقال می شود که شدیداً روابط را احمقانه تصور می کند و رابطه آن دختر با پسری که معلوم نیست از کجا آمده، کیست و این رابطه چگونه شکل گرفته است بسیار غیر قابل باور به نظر می رسد، از دیگر رفتارهایی که در فیلم به دلیل شخصیت پردازی و فضاسازی ضعیف بسیار مصنوعی به نظر می رسد خودکشی های همسر شخصیتی است که مصطفی زمانی آن را بازی کرده است.

 

روز چهارم

 

اشیاء از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند

 

نمایی از فیلم اشیاء از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترندبا دیدن این فیلم یاد فیلم سینمایی به همین سادگی به کارگردانی رضا میرکریمی افتادم ولی این دو فیلم با وجود شباهتی که در موضوع دارند تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند.

اشیاء از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند با وجود یک ایده ساده و با گره ای در ظاهر کوچک به قدری بیننده را مجذوب خود می کند که بیننده تا پایان به راحتی با فیلم همراه می شود. جذب بیننده نیاز به یک کشمکش و گره افکنی مناسب دارد که این کشمکش با فضاسازی و فیلمنامه خوب به خوبی به وجود می آید.

قصه فیلم در مورد زنی ساده با عقاید مذهبی بسیار قدیمی (به قول همسرش) است که با وجود فرزند خردسالش باردار نیز می باشد و با وجود وضعیتی که دارد تمام روز تنها است و همسرش برای امرار معاش مجبور است که از صبح تا شب خانه نباشد.

فیلم در ابتدا تا حدی کند و خسته کننده به نظر می رسد و معرفی شخصیت ها و وضعیت آن ها قدری طول می کشد اما در اواسط فیلم شخصیت اصلی فیلم که زنی تنها و باردار است چند ظرف چینی از همسایه شان قرض گرفته و یکی از این ظرف ها شکسته می شود. گره فیلم از این زمان شکل می گیرد که شخصیت اصلی فیلم برای مهیا کردن یکی از ظرف ها دچار مشکل می شود و مدام به زن همسایه دروغ می گوید تا ظرفش را از بازار پیدا می کند و در زمانی که خانه همسایه خالی است وارد خانه می شود و ظرف را در سر جای خود می گذارد و در آن زمان به دلیل آمدن شخصی به خانه تعلیق نسبتاً خوبی نیز به وجود می آید.

گره افکنی ها در این فیلم به خوبی انجام می شود اما گره گشایی ها به قدری ضعیف و دم دستی صورت می گیرد که خصیصه خوب گره افکنی در فیلم را نیز از بین می برد.

بازی بازیگران اصلی فیلم تا حد متوسط است و به غیر از شخصیت همسر شخصیت اصلی شخصیت پردازی ها نیز تا حدی قابل قبول و باورپذیر هستند.

 

قاعده تصادف

 

نمایی از فیلم قاعده تصادفقاعده تصادف قصه چند هنرمند جوان تئاتر را روایت می کند که برای اجرای نمایش شان قصد دارند از کشور خارج شوند اما برای خروج از کشور با پدر و مادرشان دچار مشکل هستند که همه آن ها به نوعی این مشکل را حل کرده اند اما در این میان دختری بود که پدرش مخالف رفتن او بود و این مخالفت برای آن ها مشکل بزرگی به وجود می آورد که در نهایت با مشکلاتی که پدر آن دختر با بازی امیر جعفری ایجاد می کند همه آن ها از رفتن به سفر کاریشان منصرف می شوند.

نکته ای که در این فیلم بیش از هر چیز به چشم می خورد وجود پلان های طولانی است که همه صحنه های فیلم با دوربین روی دست انجام شده و کمترین کات ها را می توان در این فیلم مشاهده کرد. به نوعی فیلم قاعده تصادف فیلمی است که هنر فیلمبردار در آن بیش از هنر کارگردان تأثیرگذار بوده و به چشم می خورد و مسئله ای که در آن بیش از هر چیز نمود پیدا می کند بازی بازیگران و حفظ میزانسن هایی است که برای آن ها در نظر گرفته شده است. در واقع بازیگران فیلم کار خود را به خوبی انجام می دهند و به دلیل شخصیت پردازی مناسب و دیالوگ های خوبی که برای آن ها در نظر گرفته شده است جذابیت فیلم در زمان های عادی نیز به خوبی حفظ می شود.

دوربین روی دست های فیلمبردار هرچند که خوب و به دور از لرزش های زیاد و حرکت های سرگیجه آور است اما به دلیل زیاد بودن باعث می شوند که یک فضای کسالت بار بر تصاویر فیلم حاکم شود و این دوربین روی دست ها نه تنها به فیلم حالتی مستندگونه و واقعی نداده بلکه فیلمبردار را نیز به یک شخصیت تبدیل کرده که در فیلم احساس می شود و تا حدی به فضاسازی فیلم لطمه زده است.

فیلمنامه نویس هرچند که تلاش بسیاری دارد تا ایهامی ایجاد کند و در حالی که با تلاش هایی کاملاً مشخص این ایهام را به وجود می آورد در پایان همه چیز را مشخص به اتمام می رساند و رفتن بچه ها از محل تمرین شان نشان از این است که آن ها از مسافرت شان منصرف شده و همه تلاش های شان را فدای حفظ کردن دوستی شان با هم می کنند.

یکی از حس هایی که در فیلم تا حدی به وجود می آید این است که با وجود ارتباط سالم و در بعضی مواقع ناسالمی که همه آن جوانان با هم دارند آیا حق با پدر است یا خیر؟ این پرسشی است که برای بیننده به وجود می آید و در پایان فیلم با نگاهی که امیر جعفری با بازی بسیار خوبش به رفتن آن چند جوان می کند این حس را به بیننده منتقل می کند که او نیز از اینکه تلاش ها، آرزوها و نقشه های آن ها را نقش بر آب کرده ناراحت است و خود نیز نمی داند که چه باید بکند. از طرفی خود او اظهار می دارد که فرزندش یک بار دست به خودکشی زده و از این مسئله بسیار می ترسد و این ترس باعث می شود تا مجبور به پذیرش ضمنی رفتن دخترش به آلمان شود و این تشویش که در پدر به وجود آمده به دلیل کار نکردن به روی شخصیت پدر هر چند کم اما همانقدر کم احساس می شود.

پایان بندی فیلم هرچند که مضمونی زیبا و ستودنی را انتقال می دهد اما به دلیل یکباره بودن این تصمیم با وجود تشویشی که وجود دارد چندان قابل قبول احساس نمی شود و به نظر می رسد که پایان فیلم بدون دلیل به آن چیزی تبدیل شده که فیلمنامه نویس می خواسته.

 

 

روز پنجم

 

حوض نقاشی

 

حوض نقاشی از همان ابتدا بیننده اش را با خود همراه و درگیر می کند اما نه با شروعی خوب بلکه با شخصیت هایی خاص و بازی هایی عالی.

نمایی از فیلم حوض نقاشیشهاب حسینی و نگار جواهریان در نقش یک زوج جوان به نام های رضا و مریم هستند که از معلولیت ذهنی خود رنج می برند. این دو صاحب یک فرزند پسرند و فرزند آن ها که امیرعلی نام دارد و در کلاس چهارم دبستان درس می خواند از اینکه پدر و مادرش شبیه پدر و مادر همکلاسی هایش نیستند خجالت می کشد و در تلاش است که آن ها در مدرسه ظاهر نشده و معلمان و بچه ها آن ها را نبینند اما زمانی که مادر امیرعلی به مدرسه می آید او به شدت ناراحت و پرخاشگر می شود و این پرخاشگری به حدی می رسد که از خانه فرار کرده و به خانه معلمش می رود از او می خواهد که مادرش باشد.

قصه فیلم در مورد یک خانواده خاص است اما به دلیل فضاسازی مناسب، پرداخت خوب قصه و بازی های عالی با مخاطبش ارتباط برقرار می کند. قصه غمگین حوض نقاشی تنها مختص یک خانواده نیست. حوض نقاشی فرصتی است تا با نگاه دو نفر که با سایر انسان ها کمی فرق دارند به دنیا نگاه کنیم.

گاه زندگی به قدری به انسان سخت می گذرد که همه چیز را از یاد می برد اما رضا و مریم همه چیز را به خوبی به یاد دارند حتی جمله کوتاهی که عاقد در هنگام عقد آن دو به آن ها گفته بود و این جمله به قدری در ذهن شان مانده است که در سخت ترین مواقع این جمله قوت قلبی برایشان محسوب می شود. حوض نقاشی تلنگری است به انسان تا همه آن چیزهایی که فراموش کرده را با دیدن رضا و مریم به یاد آورد. مریم به جز کتلت غذای دیگری را نمی تواند بپزد، رضا این را خوب می داند و او نیز از کتلت خسته است اما می داند که نباید به روی خود بیاورد. همه چیز در دنیایی بین دنیای کودکی و بزرگسالی است، کودکانی که انگار سی سال است که کودکند (سن تقریبی رضا و مریم). مریم و رضا علاقه بسیاری به یکدیگر دارند اما این عشق و دوستی در فیلم در کنار عشقی که به فرزندشان دارند به خوبی به تصویر کشیده شده است و آن ها گاه به خاطر امیرعلی با هم دعوا کرده و دچار مشکل می شوند ولی همیشه چیزهایی به یاد دارند که ساختمان خانواده شان را مستحکم نگاه داشته و نمی گذارد که این ساختمان فرو ریزد. مثل از خودگذشتی مریم در زمان بیکاری رضا و تلاش رضا برای پیدا کردن کار و اینکه او خوب می داند مرد باید کار کند.

نمایی از فیلم حوض نقاشیدر کنار نکات مثبتی که فیلم دارد نکاتی منفی بیش از حد به چشم می خورند. یکی از این نکات تلاش کارگردان و فیلمنامه نویس برای به  غلیان در آوردن احساسات بیننده است. در واقع کارگردان فیلم با استفاده از بازی خوب بازیگران و موسیقی سعی بر این داشته تا هرطور شده بیننده اش را از نظر احساسی درگیر فیلم کند که این مسئله با توجه به اینکه حس ترحم را در بیننده برمی انگیزد باعث احساساتی شدن بیننده می شود و او را از حرف فیلم جدا کرده و تنها وارد فضای فیلم می کند. در واقع حوض نقاشی به فیلمی تبدیل شده که برای بیننده ای که چندان به ساختار فیلم توجهی ندارد تنها فیلمی برای دلسوزی و ترحم به حال افرادی همچون رضا و مریم است.

در اواسط فیلم قصه تا حدی خسته کننده می شود و تنها چیزی که بیننده را مجذوب فیلم نگه می دارد بازی خوب بازیگران است.

حوض نقاشی علاوه بر مضامین زیبایی که دارد دارای مضامینی سیاسی و اجتماعی نیز است که مختص زمان خود می باشند. حوض نقاشی به شکلی کاملاً مشخص به نقد وضعیت تحریمات و بیکاری در ایران می پردازد و با توجه به اینکه این مسئله بر درام فیلم افزوده اما باید گفت که در انتقال این مضمون برخلاف مسائل دیگر موفق نیست و این حرف ها در غالب چنین فیلمی همچون وصله ای اضافه هستند که توسط فیلمنامه نویس به فیلم اضافه شده اند.

حوض نقاشی فیلمی است که در لبه تیغ قرار دارد و در مرز لودگی هیچ گونه لودگی در آن دیده نمی شود و ساخت آن با این شرایط جرأت، جسارت و اعتماد به نفسی می خواهد که با دیدن آن در کارگردان، فیلمنامه نویس و بازیگران فیلم  بسیار خوشحالم.

 

تنهای تنهای تنها

 

نمایی از فیلم تنهای تنهای تنهافیلم سینمایی تنهای تنهای تنها یکی از فیلم هایی است که به عنوان فیلم اول نوید ظهور یک فیلمساز خوب را می دهد.

قصه فیلم در یکی از روستاهای استان بوشهر به نام «هلیله» روایت می شود که به دلیل وجود نیروگاه هسته ای ایران در این روستا منطقه ای از آن به محلی روس نشین تبدیل شده است. شخصیت اصلی فیلم که پسری نوجوان به نام رنجرو است برای امرار معاش ماهی هایی که پدرش از دریا صید می کند را در این منطقه می فروشد. او همچون همه کودکان هم سن و سال خود پر از آرزوهای بزرگ و خیالپردازی است. همین خیالپردازی ها باعث می شود که با پسری هم سن و سال خود که ملیتی روسی دارد دوست شود. رابطه دوستی آن ها بسیار مستحکم می شود و این دو برای فهمیدن برخی از صحبت هایشان نزد زنی که در آنجا به زبان فارسی مسلط است می روند و آن زن نیز نقش مترجم را برایشان ایفا می کند. همین رابطه باعث می شود تا آن زن نیز رابطه ای عاطفی با آن ها برقرار کند.

رنجرو تصور می کند یک سفینه را دیده و آن سفینه موجودی فضایی را بر روی زمین جا گذاشته که پس از رفتنش آن موجود تبدیل به لاک پشت شده است. رنجرو و دوست روسیه ای اش «اُلگ» برای بازگشت سفینه لاک پشت را همانجایی که فرود آمده گذاشته و اینچنین تصور می کنند که اگر بیاید یکی از آرزوهای شان را برآورده می کند.

خیال پردازی و حرف های بزرگ منشانه ی رنجرو همه را بیزار کرده و از او شخصیتی جذاب برای مخاطب ساخته. به دلیل شرایط روستا مردم هلیله با اتفاقات ایران در زمینه انرژی هسته ای آشنا هستند و اتفاقات سیاسی تأثیر مستقیمی در رفتار مردم روستا با مردم روسیه می گذارد و این تأثیر در دوستی رنجرو و اُلگ بی تأثیر نیست و در برخی مواقع باعث می شود که این دوستی صاف و ساده به وسیله سیاست خدشه دار و باعث یک جدایی اجباری شود. همین اتفاقات می تواند دلیلی بر افکار بزرگ رنجرو باشد. او همیشه به قولی بزرگ تر از دهانش حرف می زند و افکار بزرگی در سر دارد که با شخصیت پردازی خوبی که روی شخصیت رنجرو انجام شده و با بازی بسیار خوب بازیگرش هیچوقت احساس بدی به بیننده دست نمی دهد و بیننده تا پایان با رنجرو همراه می شود.

تنهای تنهای تنها شروعی جذاب دارد و از همان ابتدا با شیطنت ها و خیال پردازی های شخصیت اولش بیننده را مجذوب خود می کند. فیلم حتی زمانی که شخصیت ها و موقعیت داستانی خود را معرفی می کند دچار افت در ریتم نشده و از همان ابتدا بیننده با فیلم همراه می شود. شیطنت های رنجرو که به فیلم حالتی کمیک داده و همه چیز در عین جدیت رنجرو خنده دار است (نه مضحک). از طرفی رفتار عجیب رنجرو در پایان فیلم که نامه ای برای سخنرانی در سازمان ملل آماده کرده است و برای همین کار سوار بر یک کشتی شده و از کشور خارج می گردد به هیچ وجه برای بیننده عجیب نیست و با توجه به فضاسازی، شخصیت گردازی و روند پیش رفتن قصه باعث به وجد آمدن بیننده می شود و بیانیه ای که رنجرو در پایان آن را می خواند و صدایش روی تیتراژ می آید می تواند هر بیننده ای را تحت تأثیر خود قرار دهد.

در واقع رنجرو کودکی خود را به خاطر سیاست از دست داده (این دیالوگی است که مترجم حرف هایشان می گوید) و با حال و هوایی کودکانه زندگی انسان ها را به قدری در خطر می بیند که می خواهد از همه چیز خود بگذرد تا بتواند با سیاست مبارزه کند و خوب می داند که انسان های بزرگسال چقدر گرفتار دنیا شده اند که برخی چیزها را نمی فهمند و دنیا را نیازمند این می داند تا به حرف هایش گوش دهند. حرف هایی که برای گفتن شان سخت در تلاش است و مطمئناً نمی تواند این حرف ها را بزند اما فیلم تنهای تنهای تنها می تواند این حرف ها را در زبان کودکی به همان اندازه که بزرگ هستند به دنیا انتقال دهد.

فیلم یک راوی نیز دارد و آن زنی است که حرف های رنجرو و اُلگ را برای شان ترجمه می کند و از حرف های او که گویا آن را برای کسی تعریف می کند می توان فهمید که اتفاقی مهم در آینده برای آن دو و یا خود راوی خواهد افتاد و این اتفاق مسئله ای است که تا پایان در ذهن بیننده وجود دارد. از آن جا که راوی تنها به رابطه اش با آن دو اشاره می کند نبود او در صحنه های دیگر فیلم هیچ اشکالی در فیلم به وجود نیاورده و کاملاً قابل قبول است.

یکی از دلایلی که فیلم تنهای تنهای تنها را تبدیل به فیلمی تأثیرگذار کرده این است که فیلم دارای فرمی کاملاً سینمایی است. حرف هایی که در تنهای تنهای تنها زده می شوند اصلاً شعار نیستند و این در حالی است که اگر نگاهی به فیلم های سیاسی ساخته شده در سال های اخیر بیندازیم شعارزدگی را به شدت در آن ها احساس می کنیم و همین شعارزدگی ها باعث می شود تا بیننده شبیه به شخصی شود که گوشش از نصیحت پر است و نمی خواهد دیگر نصیحت بشنود. در واقع سینمای شعاری نیز همانند نصیحت هایی تکراری می ماند که اعصاب نصیحت شونده را مورد هجوم قرار می دهد و برای بیان حرف ها با چنین شخصی باید آن ها را در غالب فرم درآورد. در غالب فرم در آوردن حرف ها در سینما تعریفی نیستند و اگر هم نیاز به تعریف داشته باشند نیز تعریفشان در یک مقاله امکان پذیر نیست. تنهای تنهای تنها هیچ گاه با بیننده اش مستقیماً صحبت نمی کند و تنها بیننده است که می تواند از رفتارهای رنجرو بفهمد که اتفاقات سیاسی برخی مواقع چقدر تلخ و باعث جدایی انسان ها می شود.

در فیلم از نماد پردازی تا حد امکان پرهیز شده است اما نمادهایی زیبا نیز در آن به وجود آمده که به عنوان مثال می توان به جدایی رنجرو از اُلگ اشاره کرد که دلیلش تنها سیاست است و این جدایی می تواند نشان از جدایی شکل گرفته در بین انسان ها باشد که تنها دلیل آن نیز سیاست های غلط کشورها است. 

تنهای تنهای تنها بهترین فیلمی است که تا امروز در جشنواره سی و یکم فجر دیده ام و بعید می دانم که فیلمی در جشنواره سی و یکم بتواند تا این حد خوب و تأثیرگذار باشد.

 

روز ششم

 

رسوایی

 

نمایی از فیلم رسواییرسوایی یکی دیگر از فیلم هایی است که قبل از شروع جشنواره حرف هایی از آن زده شده بود و این حرف ها باعث شده بود که ندیده آن را یکی از فیلم های مهم جشنواره بدانم اما در همان پنج دقیقه اول به این نتیجه رسیدم که فکرم کاملاً اشتباه بود. فیلم تیتراژی همراه با خلاقیت داشت که برایم بسیار جالب بود، به جای شنیدن صدای موسیقی صدای اذان را روی تیتراژ می شنیدیم و همین شروع من را بر این باور رساند که مطمئناً فیلم حرف بزرگی دارد و با فیلمی بزرگ روبرو خواهم بود.

جا دارد به یکی از خصوصیات اخلاقی خود در هنگام دیدن یک فیلم اشاره کنم. هیچ وقت برای دیدن یک فیلم به گذشته سازنده آن کاری ندارم و به آن فکر نمی کنم.

رسوایی بر خلاف ادعایی که دارد به هیچ وجه فیلمی ارزشمند نیست و حرفش را نمی تواند بزند و حرف فیلم را تنها شاعران ایران می توانند کمی به ما گوشزد کنند چرا که تنها چیزهای با ارزشی که در رسوایی دیدم و شنیدم شعرهایی بود که از شعرای بزرگ ایران در آن خوانده می شد.

مشکل اساسی فیلم این است که تنها برای حرف زدن و شعار ساخته شده است و بس. حتی در آن بازی های خوبی نیز از بازیگرانش نمی توان دید. بازی اکبر عبدی با فضای مصنوعی فیلم با هم درآمیخته شده بود و به دلیل شخصیت پردازی نکردن به روی شخصیت روحانی حتی عبدی هم نتوانسته از پس نقش برآید.

همه مضامین فیلم مضامینی مطرح شده و کلیشه ای هستند و تنها حرفی که در فیلم وجود دارد و تازه به نظر می رسد این است که فیلم در مضمون قصد دارد تا به افرادی که چشم بسته به همه روحانیان نظر می دهند و در مورد آن ها بد فکر می کنند بگوید که کارشان اشتباه است و مردم باید نظرات شان را در مورد روحیان جدی تر بگیرند و تنها به حرف ها و دیده های ناقص شان بسنده نکنند.

مسعود ده نمکی فیلمساز پر ادعایی است (این را از حرف هایشان می گویم) اما واقعاً یک کارگردان فیلم فارسی ساز بی ادعا اگر قصد انتقال این مضمون را داشت چه چیزی جز همین فیلم رسوایی می ساخت؟

فیلم و سینما با فیلمنامه و کارگردانی خوب ماندگار و بزرگ می شود نه با ابزارهای دیگری چون شعر و موسیقی های مختلف. توجه به ادبیات، آیین ها و دین کشورمان در فیلم های ایرانی بسیار مهم است اما این توجه حتماً با توجهی که در سخنرانی به این مسائل می شود تفاوت دارد.

دیالوگ های فیلم به شدت مصنوعی و اتفاقات افتاده در فیلم به هیچ وجه باور کردنی نیستند و این اشکالات با بازی ضعیف بازیگران که آن هم به دلیل فیلمنامه ضعیف است به شدت به چشم می خورد. رسوایی فیلمی است که تنها با ویترین خاصش مخاطبان سینما را فریب داده و به سینما می کشاند وگرنه این فیلم به هیچ وجه ارزش دیدن ندارد و در واقع یک فیلم خنثی از هر نظر است.

 

 

خسته نباشید!

 

نمایی از فیلم خسته نباشیددر جشنواره ای که اکثر فیلم ها به معرفی و مورد ستایش قرار دادن کشورهای دیگر پرداخته اند و تنها قصد انتقاد از یک چیز به طور واحد دارند (که آنقدر این انتقاد شدید است که مورد انزجار قرار می گیرد) دیدن فیلمی سالم و بی ادعا مثل خسته نباشید! توفیقی بزرگ محسوب می شود.

فیلم سینمایی خسته نباشید! در ابتدا فضایی خاص دارد که باید کمی به آن عادت کرد. شروع فیلم نسبتاً خوب است. جوانی به نام مرتضی که به زبان انگلیسی تسلط دارد در یک هتل به عنوان پیشخدمت کار می کند و به دلیل ارتباطش با مهمانان خارجی از آنجا اخراج می شود. او به مهمانان قول می دهد که آن ها را به کلوت ببرد و برای همین از دوستش خواهش می کند تا آن ها را با اتومبیلش به کلوت ببرد و با اصرارهای او دوستش راضی شده و آن ها در مسیر کلوت ماجراهایی برایشان پیش می آید.

خسته نباشید! مضمونی خاص ندارد و هیچ اثری از روشنفکرنمایی نیز در آن دیده نمی شود. فیلم را می توان تنها ادای دین فیلمساز به استان کرمان و مردم آن دانست. فیلم به معرفی مکان های دیدنی کرمان نمی پردازد و با نشان دادن قنات، حرف زدن از کلوت، نشان دادن کویر، درخت گز در کویر، صحبت از اشرار، گرمای کویر و غیره فضا و شرایط زندگی مردم کرمان را به خوبی معرفی کرده و این معرفی به خوبی در دل قصه احساس می شود. همه چیز ساده روایت می شود. در کنار فضا و شرایط زندگی مردم کرمان فیلم با نشان دادن آدم های کرمان از جمله دو شخصیت جوان فیلم، پلیس، خاله (رویا افشار)، معلم و مرد قناتی معرف آن ها نیز می باشد (به مهمان نوازی خاله، شیطنت های شخصیت اصلی، سادگی مرد قناتی و غیره توجه کنید.).

همانطور که گفته شد فیلم دارای دو شخصیت خارجی نیز می باشد که شخصیت پردازی خوبی نیز روی آن ها انجام شده اما یکی از مشکلات بزرگ فیلم تغییر و تحول یکباره آن ها است. زن خارجی که در واقع اصلیتی ایرانی دارد و در خارج از کشور بزرگ شده است در ابتدا زنی بداخلاق است و زبان فارسی را نیز نمی داند اما به یکباره شروع به فارسی صحبت کردن کرده و شخصیتی متحول از خود نشان می دهد. اینکه زن از چه چیز ناراحت است در فیلم کمی گنگ به نظر می رسد، او از مرگ پسرش غصه دار است اما از اینکه در ایران است نیز راضی به نظر نمی رسد. رابطه مرتضی و معلم که کاملاً تصادفی شکل می گیرد به شکلی کاملاً تصادفی ادامه پیدا می کند که به دلیل کم بودن عنصر تصادف در فیلم چندان به چشم نمی خورد.

فیلم دارای فضا و ریتمی دلنشین است که به بیننده حسی شاداب و تازه ارائه می کند و این شادابی در بازی خوب بازیگران نیز به خوبی دیده می شود.

 

گام های شیدایی

 

نمایی از فیلم گامهای شیداییفیلم سینمایی گام های شیدایی یکی دیگر از فیلم هایی است که قصه اش شخصیت های خارجی دارد و در کشوری خارجی روایت می شود.

فیلم در مورد خیانت آمریکا به سربازانش در عراق و متحول شدن یک زن نظامی است. در ابتدا صحنه پردازی و فضاسازی خوب پیش می رود اما از زمانی که هلیکوپتر به سربازان آمریکایی حمله می کند فیلم دچار افت شدیدی می شود. صحنه های جنگ که به ظاهر به خوبی کارگردانی شده اند بسیار ضعیف هستند و تنها تدوین است که به داد فیلم رسیده است.

پس از رفتن هلیکوپتر که به شکلی غیرقابل باور شخصیت اصلی زنده می ماند او در کویر حرکت کرده و به کمپی از مردم عراق می رسد که مسافران راه کربلا هستند. آن ها به شکلی احمقانه دشمن خود را به چادر راه داده و از او مراقبت می کنند. هنگامی که سربازان آمریکایی برای گشتن آن ها نیز می آیند به شکلی احمانه تر او را پیدا نمی کنند. در ادامه فیلم تبدیل به تلاش های آن ها برای رسیدن به کربلا می شود. فضای فیلم کاملاً وابسته به تعلیق است که متأسفانه هیچ تعلیقی در هیچ جای فیلم دیده نمی شود. حتی در زمان هایی که امکان دارد شخصیت های اصلی دستگیر شوند نیز این مسئله احساس نمی شود.

از دلایل مهم این مسئله عدم شخصیت پردازی، عدم فضاسازی و مضمون زدگی شدید است. هر بیننده ای می داند که آن ها سالم و سلامت به کربلا خواهند رسید و از همان ابتدا دیالوگ هایی که کاراکترهای فیلم به زبان می آورند بیانگر این مسئله است.

نشان دادن هر چیز در سینما نیازمند اثبات است. حمله نظامیان آمریکایی به خودشان کاملاً احمقانه است و فیلم به شکلی بی دلیل قصد نشان دادن تصویری بد از ارتش آمریکا را دارد که در واقع گام های شیدایی به هیچ وجه تصویری بد از ارتش آمریکا نشان نمی دهد و بیننده به دلیل نبود یک فیلمنامه خوب از همان ابتدا تصور می کند که همه چیز دروغ است حتی اگر حقیقت داشته باشند و در نتیجه با فیلم همراه نشده و به دلیل انزجار بیننده از فیلم نتیجه آن بالعکس می شود.

 

روز هفتم

 

چه خوبه که برگشتی

 

نمایی از فیلم چه خوبه که برگشتیبا دیدن چه خوبه برگشتی یاد خیلی چیزها افتادم و در واقع این فیلم برای من نقش یک نوستالژی را اجرا کرد. از جمله این نوستالژی ها به بازی کامپیوتری همسایه جهنمی، کارتون هایی که در زمان ما از تلویزیون پخش می شد و طنزهای تلویزیونی اشاره کرد. برای نوشتن خلاصه فیلم چه خوبه که برگشتی خیلی فکر کردم ولی هیچ چیز به ذهنم نرسید و نتوانستم چیزی بنویسم و فقط برای خلاصه آن می توانم بگویم دوست رضا عطاران از خارج می آید و بعد نمی دانم چرا و بین چه کسانی جنگ و جدل به وجود می آید.

هر چقدر که با ذهنی خالی به سالن سینما بروی بعضی چیزها را نمی توانی فراموش کنی و آن ها روی ذهنت تأثیر می گذارند. به هیچ وجه انتظار دیدن فیلمی کمدی- فانتزی را نداشتم. قصه فیلم اتفاقاتی غیر واقعی را در فضایی واقعی روایت می کند و در این شکل روایی هیچ اصول و قاعده ای حفظ نشده است. در فضایی که همه اتفاقات و شخصیت ها کاملاً واقعی هستند ناگهان فیلم شکلی فانتزی به خود می گیرد و آن هم نه به شکلی که به مضمون، فضا و فرم فیلم کمک کند بلکه به فیلم لطمه می زند و در واقع هیچ کاری جز لودگی در فیلم انجام نمی دهد. پرواز بشقاب پرنده و تعمیر آن از این دست اتفاقات است که در چه خوبه برگشتی رخ می دهد.

روابط علت و معلولی فیلم نیز به شدت غیر اصولی و غیر قابل باور است. شخصیت های فیلم اکثراً تیپ هایی شناخته شده هستند و اکثر صحنه ها شبیه فیلم های طنزی است که در سال های اخیر از سیما پخش می شدند. بازی بازیگران از جمله حامد بهداد به شدت غلو شده و در حد در آوردن ادا است و در بین آن ها رضا عطاران بازی خوبی داشته و تا حدودی بار کمدی فیلم به دوش او است و از طرفی حسن پورشیرازی بازی متفاوتی از خود ارائه داده است که او نیز تا حدودی قابل قبول می باشد.

نمایی از فیلم چه خوبه که برگشتیفیلم دارای دو فضای متفاوت است که در هم تلفیق شده اند. جنگ و دعوایی که بین دو خانواده به وجود آمده و اتفاقات عجیبی که در فیلم می افتد. با شروع مشکلات و دعواها قصه فیلم اوج می گیرد و بیننده در ابتدا درگیر اتفاقات می شود و فضای فیلم شبیه به فیلم های کودک و نوجوان می شود و شخصیت ها برای هم دردسر درست می کنند، سپس وارد فضایی دیگر می شود و بدون هیچ گونه پیش زمینه و المانی در یک سکانس رضا عطاران قصد خواستگاری از دکتر (مهناز افشار) را دارد که قبلاً اظهار تنفر از او را کرده و در همان لحظه متوجه می شویم که دکتر قبل از آن با شخص دیگری ازدواج کرده است. در واقع همه اتفاقات در این فیلم یکباره اتفاق افتاده و بیننده در هر لحظه اتفاقات و فضایی جدید را تجربه می کند که فکرش را هم نمی تواند بکند. اگر مثال دیگری بخواهم بزنم می توان به حضور پسر همسایه در هر دو جبهه اشاره کرد.

در کنار همه این اتفاقات اگر قسمتی از فیلم را که بشقاب پرنده در آن به پرواز در می آید را حذف کنیم نه تنها هیچ لطمه ای به فیلم وارد نمی کند بلکه باعث می شود تا فیلم در سطح بالاتری قرار بگیرد. در واقع به غیر از این اتفاق باقی اتفاقات در فیلم را با توجه به کنش ها و واکنش های شخصیت ها تا حدی می توان پذیرفت و در واقع ریتم و ساختار فیلم بعد از اوج گرفتن قصه تا پایان به خوبی حفظ می شود و اگر بیننده خود را با فضای فیلم وفق دهد و این مسئله را بپذیرد که یک فیلم بی منطق و عجیب را می بیند تا پایان فیلم روی صندلی سینما خواهد نشست حتی اگر با فیلم همراه نشود.

در پایان جا دارد تا بگویم بازی رضا عطاران بهترین و مثبت ترین نکته فیلم است که به نظر من فیلم را تا حد زیادی از سقوط نجات داده است.

 

دهلیز

 

قبل از حرف زدن در سینما اعتقاد دارم فیلم باید بیننده اش را سرگرم کند.

نمایی از فیلم دهلیزدهلیز از آغاز تا پایان یکنواخت و کند است. در واقع قصه فیلم مختص یک فیلم کوتاه خوب است که به زحمت به شکل سینمایی در آمده و در واقع هیچ جذابیتی ندارد. مقدمه و معرفی شخصیت ها خیلی طول می کشد و تا حد زیادی بیننده را خسته می کند.

شخصیت پردازی فیلم دارای اشکال است و شخصیت هانیه توسلی در فیلم بیشتر شبیه به همه تیپ هایی است که شخصیت یک همسر دلسوز و با پشتکار را روایت می کند. معرفی موقعیت شخصیت ها در فیلم اکثراً با ابتدایی ترین شکل یعنی دیالوگ انجام می شود. به طور مثال زمانی که هانیه توسلی کودک و پدرش را با هم روبرو می کند بیننده از رفتار آن ها چیزی نمی فهمد و در چند سکانس بعد با دیالوگی که هانیه توسلی می گوید متوجه می شود که آن دو هیچ گاه یکدیگر را ندیده اند.

بازی بازیگران به غیر از شخصیت کودک بسیار ضعیف است. فیلم قبل از اینکه بخواهد فیلم باشد یک حرف و مضمون است و هر چند که مضمون فیلم با تکنیک بیان می شود اما از نظر منطقی غیر قابل باور است.

هانیه توسلی به فرزندش به دروغ گفته است که او پدر ندارد و روبرو کردن او با پدرش به یکباره کاری غیر منطقی است که باعث می شود بیننده از نظر منطقی ارتباطش با فیلم قطع شود. از این قبیل رفتارهای بی منطق می توان به نکات بسیاری در فیلم اشاره کرد. از جمله آن ها رضایت دادن خانواده مقتول است که به یکباره تصمیم شان تغییر می کند و افراد خانواده نیز مطیع یک نفر آرایشان را تغییر داده و دوباره قاتل را به زندان می کشانند.

در واقع بیرون آمدن رضا عطاران از زندان و بازگشت دوباره او به زندان تنها برای  آموختن یک چیز به فرزندش است و آن اینکه در برابر اشتباهی که کرده ای مسئولی و باید با شجاعت عذرخواهی کنی!

در واقع مضمون زیبایی است ولی چینش اتفاقات توسط نویسنده در فیلم به شدت احساس می شود و این اتفاق مسئله خوبی برای فیلم نیست.

کارگردانی فیلم چند قدم جلوتر از فیلمنامه است. فضاسازی کارگردان به وسیله طراحی صحنه، دکوپاژ و فیلمبرداری بسیار خوب بوده. یکی از معدود نکات مثبت در فیلمنامه پایان بندی آن است که یک مضمون انسانی و زیبا را منتقل می کند.

 

 

دربند

 

امروز روز خوبی در جشنواره بود. فیلم های بهتری نسبت به روزهای قبل دیدم و  انرژی مثبت کمی به سراغم آمد که با دیدن دربند این روز خوب تکمیل شد.

نمایی از فیلم دربند ساخته پرویز شهبازیدربند فیلمی بود که من را به یاد روزهای بهتری از سینمای ایران انداخت. فیلم با صحنه ای که تا پایان برایم نامعلوم ماند شروع می شود. پسری در جاده به سمت شمال کشور حرکت می کند و با تلفنی دور زده و به تهران می آید. سپس تیتراژ را می بینیم و پس از آن وارد قصه فیلم می شویم. دختری جوان به نام نازنین که به تازگی در دانشگاه پزشکی قبول شده برای تدریس به تهران آمده و به دنبال خانه ای برای اجاره می گردد. او به ناچار با دختری به نام سحر (پگاه آهنگرانی) همخانه می شود. در همان ابتدا متوجه می شود که سحر دختری به قید و بند است و همیشه در خانه شان مهمانی و پارتی برگزار است. نازنین در ابتدا هیچ اعتراضی به این مسئله ندارد و به زندگی خود در این شرایط ادامه می دهد اما شبی بر اثر همین مهمانی ها با سحر دچار درگیری شده و به همین دلیل قصد رفتن از آن جا را دارد که با اصرار و معذرت خواهی سحر دوباره آن جا می ماند. پس از چند روز مأموران به خانه آن ها آمده و سحر را به زندان می برند، با پیگیری های نازنین متوجه می شود که سحر به دلیل بدهی زندان است و نازنین تصمیم می گیرد تا با دادن چند سفته به طلبکار ضمانت سحر را کرده و او را از زندان بیرون بکشد. نازنین این کار را انجام داده و سحر را از زندان بیرون می آورد. سحر با آمدن از زندان به هلند سفر کرده و نازنین در دردسر بزرگی می افتد.

فیلم شروع خوبی دارد و با شخصیت پردازی، بازی و کارگردانی خوب پیش می رود. همین مسائل باعث می شود تا بیننده از همان ابتدا مجذوب فیلم شود. قصه فیلم هر چند که کمی دیر شکل می گیرد اما فضاسازی به قدری خوب است که بیننده با آن همراه می شود. اتفاقات بسیار منطقی و به شکلی کاملاً اصولی به وقوع می پیوندند.

فیلم از همان ابتدا با شخصیت اصلی خود (نازنین) جلو می رود و روایت می شود، در کمتر سکانسی می توان حضور نازنین را احساس نکرد و اطلاعات بیننده از اتفاقات هیچ گاه از نازنین بیشتر نمی شود. گاه بیننده نیز همچون نازنین به اطرافیان اعتماد می کند و گاه نگران او می شود و نمی خواهد که اتفاقاتی که پیش بینی می کند بیفتد. بازی بازیگر نقش نازنین نیز بسیار خوب و باور پذیر است در واقع انتخاب او در این نقش با وجود سابقه و تجربه کم بازیگر شجاعانه و درست بوده. نازنین دختری ساده و دلسوز است، با توجه به اینکه بیننده از همان ابتدا با او تا پایان فیلم همراه می شود همزادپنداری خوبی نیز در این بین شکل می گیرد.

با توجه به اینکه دربند در پی انتقال یک حس و فضا است نیاز به یک فضاسازی مناسب است. فضاسازی فیلم هم از نظر بصری و هم از نظر روایی بسیار خوب بوده، در وضعیت های بحرانی بیننده خود را همانند شخصیت اصلی در بحران احساس می کند و با توجه به همذات پنداری خوبی که شکل گرفته است همه چیز مهیا می شود تا بیننده بتواند یک اتفاق تلخ را تجربه کند.

نمایی از فیلم دربند ساخته پرویز شهبازیدر واقع دربند یک تجربه است برای کسانی که تابه حال در این شرایط قرار نگرفته اند. فیلمساز این تجربه را نه با حرف و بیان بلکه با فرم و تصویر به بیننده انتقال می دهد. همه چیز در فیلم بر اساس روابط منطقی رخ می دهد و روابط علت و معلول دچار مشکلی نیست. نازنین دختری ساده، درس خوان (او رتبه پانزدهم دانشگاه را دارد.) و دلسوز است. با توجه به این مسائل انجام کارهایی از این قبیل که به راحتی به دوستش اطمینان می کند خیلی دور از دسترس نیست. با توجه به اینکه اکثر بیننده ها می دانند که چه بلایی قرار است بر سر نازنین بیاید نویسنده و کارگردان فیلم گاه قصه را به سمتی دیگر می برند. به عنوان مثال می توان به زمانی که سحر از زندان آزاد می شود اشاره کرد که با هم به دنبال مهیا کردن پول می روند و در این زمان ممکن است بیننده مقداری به سحر اطمینان کند اما اتفاقات همانی می شود که معمولاً اکثر مخاطبان می توانند پیش بینی کنند ولی با این حال این پیش بینی ها ضربه ای به فیلم نزده چرا که فیلمساز با همذات پنداری خوبی که ایجاد کرده است بیننده با فیلم همراه می شود و به شدت نگران اتفاقاتی می شود که پیش بینی می کند در شرف افتادن است.

صداگذاری فیلم بسیار خوب بوده و در بسیاری مواقع صداهایی ریز و درشت که به شکل آمبیانس روی تصویر قرار دارند به خوبی در فضاسازی فیلم تأثیر گذار بوده اند.

کارگردان با استفاده از نماهای مناسب فضا و شرایطی که نازنین در آن قرار دارد را به بیننده منتقل می کند. در واقع بیننده هر آنچه که نازنین مشاهده می کند را می بیند و زمانیکه او به خانه می آید شرایط و فضای خانه را به راحتی درک می کند و در واقع خود را آن جا احساس می کند و هیچ چیز از نظر بصری برای بیننده گنگ باقی نمی ماند و تنها چیزی که بیننده از آن خبر ندارد اتفاقاتی است که در جایی می افتد که نازنین نیز آن جا نیست. در واقع دوربین به خوبی با نازنین همراه است و بیننده نیز همراه با دوربین همراه نازنین جلو می رود.

در کنار همه این اتفاقات معقولی که در فیلم رخ می دهد در پایان بندی مسئله ای بیننده را آزار می دهد. این مسئله کاری است که پسر طلبکار انجام می دهد و همه سفته های نازنین را پاره کرده و از ماشین بیرون می اندازد اما پس از آن تصادف کرده و می میرد.

در این جا چند مشکل به وجود می آید. یک اینکه شخصیت پسر به خوبی معرفی نشده و بیننده نمی داند که چرا او این کار را انجام می دهد اما با نفرتی که بیننده از پدر او دارد این حس نیز انتقال پیدا می کند که شاید پسرش نیز همانقدر از پدر متنفر است و با دیالوگی که می گوید این مسئله تا حدی احساس می شود. پسر وقتی سفته های پدرش را در دست دارد در پاسخ به این پرسش می گوید: «این ها همه آن چیزهایی است که پدرم عاشق شان است.».

دومین مسئله تصادفی است که پسر می کند و در اینجا شاید احساسی منفی پس از این کار بزرگ و زیبای او به وجود آید و آن اینکه او بیگناه در حالیکه کاری بزرگ انجام داده می میرد و در اینجا شخصیتی که مورد علاقه بیننده واقع شده کشته می شود. با نتیجه گیری اخلاقی فیلم که در پایان شخصیت ناجی را می کشد خیلی مخالف نیستم اما این اتفاق به فضای بدون شعار فیلم لطمه زده و فیلم را تا حد کمی به شعار دادن نزدیک می کند و آن اینکه پدر فریب کار داغدار می شود.

 

روز هشتم

 

کلاس هنرپیشگی

 

برخی از فیلم ها مشخصاتی دارند که با دیدن شان به راحتی می توان فهمید که فیلم هایی خصوصی و تنها برای دل فیلمساز ساخته شده اند و بس!

نمایی از فیلم کلاس هنرپیشگیکلاس هنرپیشگی نه تنها چنین مشخصه ای را دارا می باشد بلکه بدتر، این فیلم سینما را زیر سؤال می برد و اگر بخواهم لحن صحبتم را لطیف تر کنم کلاس هنرپیشگی یک سوء استفاده از تکنولوژی و سینما است.

مطمئناً ساخت چنین فیلمی برای آلفرد هیچکاک، اورسن ولز و دیگر کارگردان های هم دوره این فیلمسازان امکان پذیر نبود مگر اینکه آن ها یکی از ثروتمندترین انسان های دوره خود بوده باشند. در کلاس هنرپیشگی همانطور که در ابتدا کارگردان فیلم اظهار می دارد همه کاراکتر ها از اقوام و فامیل هستند و در واقع از یک خانواده می باشند و همانطور که فیلمساز بیان می کند این چنین فیلم ساختن را از قدیم در آرزوهایش داشته. متأسفانه امروزه برخی از فیلمسازان با توجه به نداشتن قدرت فیلمسازی فیلم های سخیفی ساخته و آن را فیلمی متفاوت می دانند. اگر چه کلاس هنرپیشگی چنین خصوصیتی دارد اما به نظر من جا دادن این فیلم در این رتبه لطف بزرگی به آن است و این فیلم حتی در رده پایین تری قرار می گیرد و آن این است که طبق گفته فیلمساز این فیلم یک خودارضایی برای او می باشد.

تقریباً همه فیلمسازان بزرگ دنیا فیلم هایی را می سازند که به ساختن آن علاقه دارند و همین علاقه یکی از دلایل موفقیت شان است اما در عین حال که فیلم مورد علاقه خود را می سازند توجهی به دیگران نیز دارند و در ساخت آن توجه بسیاری نیز به مخاطب خود دارند. کلاس هنرپیشگی یک فیلم خصوصی و توهین آمیز است که هیچ ربطی به سینما ندارد و کارگردان این فیلم با توجه به علایقش بدون توجه به هیچ مسئله دیگر آن را ساخته و به سینما ارائه داده است. در واقع قصه ای که در فیلم آن را می سازند نیازمند یک فیلمنامه و کارگردانی قوی است که فیلمساز نتوانسته از پس آن بر بیاید و تصمیم گرفته که چنین فیلمی بسازد و چنین قصه ای را در دل آن ارائه دهد و اسم فیلم نیز دروغی بیش نیست!

کلاس هنرپیشگی هیچ ربطی به کلاس «هنرپیشگی» ندارد و نه در مورد این هنر حرفی می زند و نه آن را به تصویر می کشد و در واقع  بهانه ای است تا نشود به فیلمنامه آن ایراد گرفت. اگر فیلمساز قصد روایت قصه را در فیلمش ندارد مونولوگ های شخصیت ها که در مقابل دوربین در مورد کاراکتر خود توضیح می دهند برای چیست؟ به بازی ضعیف بازیگران توجه کنید که اگر ایرادی به آن گرفته شود کارگردان چه جوابی می تواند بدهد؟ مطمئناً می گوید که دلیل این بازی ضعیف این است که آن ها در فیلم فیلم بازی می کنند.

کاش فیلمساز برای ساخت فیلم جرأت و جسارت داشته باشد و فیلمی را که نمی تواند بسازد را نسازد و یا با جرأت آن را هرچقدر که ضعیف است بسازد نه اینکه قصد فریب بیننده را داشته باشد.

 

 

استرداد

 

در واقع هر وقت حرفی از پروژه فاخر می شنوم احساس می کنم که به دیدن یک فیلم ضعیف می روم.

نمایی از فیلم استردادخیلی از فیلم ها با بودجه کم نابود می شوند و اشکالات بسیاری در آن ها به وجود می آید اما در کشور ما من این مسئله را متفاوت احساس کردم. در واقع اکثر فیلم های ضعیفی که امسال دیدم از پروژه های فاخر بودند و فیلم های ساده و بی ادعا فیلم هایی خوب و قابل تأمل.

این نکته را در این جا عرض کردم چرا که استرداد در این حیطه قرار نمی گیرد. اگر چه استرداد از پروژه های فاخر محسوب می شود اما تنها فیلمی از پروژه های فاخر است که در این جشنواره ارزش دیدن دارد.

از آن جا که در ابتدای فیلم نوشته ای با مضمون اینکه فیلم برداشتی آزاد از یک واقعه تاریخی است به روی تصویر می آید به واقعی بودن آن خیلی نمی پردازم.

استرداد قصه ای جذاب دارد. مأموری ایرانی برای گرفتن طلاهای ایران که در خاک روسیه است با همکارانش وارد این کشور شده و با نقشه ای طلاها را از طریق دریا به ایران منتقل می کند اما وسوسه  یازده تن طلا باعث می شود تا همراهان و همکاران مأمور ایرانی به او خیانت کرده و مشکلاتی بر سر راه آن ها به وجود بیاید. در نهایت متوجه می شویم که طلاها با نقشه قبلی شاه به سوئیس انتقال یافته و به حساب وی ریخته شده است.

قصه فیلم دارای یک قهرمان است که قرار است بیننده با او همراه شود. در واقع باید شخصیت اصلی فیلم از شخصیت پردازی مناسبی برخوردار باشد. معرفی شخصیت او توسط شخصی که او را انتخاب می کند کمی انجام می شود و بیننده متوجه می شود که با شخصی کارکشته روبرو است. در واقع شخصیت پردازی در فیلم دارای اشکالات عمده ای نیست.

یکی از بارزترین نکات مثبت فیلم فیلمبرداری آن است. فیلمبردار با حرکات زیبا و نماهایی که تصویربردای کرده است صحنه هایی چشم نواز و زیبا را خلق کرده که این زیبایی به قدری نیست که به فیلم ضربه بزند و تصاویر را تبدیل به تصاویری صرفاً زیبا و جدا از فیلم کند. در کنار تصویربرداری عالی فیلم طراحی صحنه و لباس نیز یکی از نکات مثبت فیلم است. در این امر به کوچکترین نکات توجه شده و صحنه ها دارای کمترین اشکال هستند.

با توجه به اینکه تصویر برداری، طراحی صحنه و لباس فیلم به خوبی انجام شده است فضاسازی مناسبی در فیلم خلق شده که باعث می شود بیننده از همان ابتدا متوجه شود با فیلمی خوش ساخت روبرو است. بازی کاراکتر اصلی فیلم که حمید فرخ نژاد می باشد در حد متوسط است و بقیه بازیگران نیز بازی متوسط و نسبتاً خوبی را ارائه داده اند.

نکته ای که لازم می دانم به آن اشاره ای داشته باشم این است که فیلم از همان ابتدا قصد انتقاد از رژیم شاهنشاهی را ندارد و در واقع خود را تا حدودی بدون موضع نشان می دهد اما در پایان بندی نشان داده می شود که همه طلاها به سوئیس رفته و به ثروت شخصی شاه پیوسته است.

در حقیقت بودن این مسئله چیزی نمی دانم اما اعتقاد دارم که اگر فیلم اشاره ای به این مسئله نمی کرد و در پایان جای طلاها نامعلوم می ماند هم از نظر هنری فیلم دارای پایان بندی بهتری می شد و هم ارتباط مخاطبان با فیلم بیشتر می شد چرا که هر کس که اطلاعی از واقعی بودن این اتفاقات نداشته باشد با توجه به اینکه فیلم برداشتی آزاد از یک واقعه تاریخی است احساس می کند که در پایان فیلم فقط قصد انتقاد از رژیم شاهنشاهی را دارد.

علاوه بر این نکته در پایان فیلم بیننده در یک سکانس چندین بار غافلگیر می شود و مدام جای طلاها را که تغییر کرده متوجه می شود و این اطلاعات را شخصیت اصلی (حمید فرخ نژاد) به بیننده می دهد که از نظر عقلانی کمی غیر قابل باور است که او این همه اطلاع از اتفاقات دارد و از آن جا که بیننده با شخصیت اصلی همراه است می داند که او هیچوقت موقعیت بدست آوردن این همه اطلاع را نداشته است.

 

 

روز نهم

 

فرزند چهارم

 

فیلم سینمایی فرزند چهارم از فیلم هایی بود که قبل از دیدن شان تصوراتی بسیار بالاتر از فیلم داشتم.

نمایی از فیلم فرزند چهارمبا شروع فیلم و با دیدن بازی ها، فیلمبرداری و کارگردانی خوب احساس کردم که با فیلمی خوش ساخت روبرو هستم. فیلم در ابتدا ریتمی نسبتاً کند اما قابل تحمل دارد و فضاسازی فیلم باعث می شود که بیننده تا حدی مجذوب فیلم شود اما از زمانی که دوربین وارد کنیا (کشوری در قاره آفریقا) می شود همه چیز تغییر می کند و اینچنین به نظر می رسد که به غیر از بازیگران همه عوامل فیلم حتی کارگردان نیز عوض شده است.

فیلمبرداری، صحنه پردازی و حتی بازی ها افت شدیدی می کنند. فیلم از قصه اش جدا شده و به نشان دادن زندگی مردم کنیا می پردازد که دارای هیچ درام و داستانی نیست. چند دقیقه ای از فیلم در کنیا می گذرد و فیلم به شدت خسته کننده می شود و فیلمنامه نویس برای نجات دادن فیلم از این ریتم کند و خسته کننده شدن، حملات راهزن ها را در جایجای فیلم گنجانده که تنها در چند دقیقه تعلیقی نسبی ایجاد می کند. حتی برخی مواقع از مسائل دیگر در فیلم استفاده می شود که هیچ  کمکی به جذابیت آن نمی کنند. یکی از این مسائل احساساتی شدن مهدی هاشمی در هنگام غذا گرفتن مردم است که دیگ غذا را واژگون کرده و خودش برای آن ها قیمه درست می کند. مهدی هاشمی یک تولیدی کفش داشته که ورشکست شده و باقی کفش ها را برای دادن به مردم نیازمند کنیا به آن جا آورده، رویا (مهتاب کرامتی) که نقش یک بازیگر مشهور در سینمای ایران را بازی می کند به عکاسی روی آورده و برای عکس گرفتن از کودکان کنیا به آنجا رفته و حامد بهداد نیز در سال ها قبل در آن جا در هلال احمر کار می کند و همسرش را نیز بر اثر حمله راهزن ها از دست داده است.

فیلم هر طور شده قصد ارائه یک مفهوم انسان دوستی را همراه با برانگیختن احساسات بیننده دارد که به هیچ وجه موفق نیست. تلاش کارگردان و فیلمنامه نویس در برانگیختن حس انسان دوستی بیننده به قدری زاید است که قصه فیلم با چنین تصاویری از دست می رود و در فیلم گم می شود. پایان بندی فیلم دارای اشکالات بسیاری است. با توجه به اینکه مهدی هاشمی و مهتاب کرامتی در بیابان گم شده اند کارگردان حتی برای ایجاد تعلیق و جذابیت از طبیعت وحشی آفریقا نیز استفاده نکرده و فیلم حتی در این مواقع که می توانست ریتمی تند و جذاب به خود بگیرد نیز بسیار کند پیش می رود. در پایان کاراکتری که مهدی هاشمی به ایفای نقش آن پرداخته توسط راهزن ها کشته می شود و یک کودک آفریقایی که در بیابان آن را پیدا کرده اند توسط مهتاب کرامتی به هواپیمایی برده می شود که حامد بهداد برای نجات آن ها آورده و هر دوی آن ها از آن جا فرار می کنند. در واقع فیلمساز در جایجای فیلم قصد دارد تا صحنه هایی دراماتیک به وجود آورد که تلاش بی فایده او قصه فیلم را نیز از بین برده و به کلیت فیلم ضربه مهلکی زده است.

 

 

جیب بر خیابان جنوبی

 

بعضی از فیلم ها از درون خالی از فرم و محتوایی قابل تأمل هستند و بیشتر سعی بر این دارند تا با صحنه ها و روایت قصه ای خاص خود را خاص جلوه دهند.

نمایی از فیلم جیب بر خیابان جنوبیجیب بر خیابان جنوبی از این دست فیلم ها است. فیلم روایتگر قصه ای است که شخصیت اصلی اش در موقعیت های مختلفی قرار دارد. در ابتدای فیلم طلا (نورا هاشمی) دختری ساده و علاقه مند به موسیقی است که به دلیل نداشتن پول مجبور می شود از یک فروشگاه یک سی دی موسیقی بدزدد، سپس با آشنایی اش با شخصیتی که مصطفی زمانی آن را بازی می کند به او علاقه مند می شود، سپس همراه با او دزد شده و در حین دزدی مجبور به قتل می شود.

فیلم محتوای خاصی ندارد و تنها قصد روایت قصه اش را دارد ولی آنقدرها که در قصه بی ادعا به نظر می رسد در کلیت فیلم بی ادعا نیست. فیلم با نماهایی چشم نواز، موسیقی زیبا، روایتی خاص، فضاسازی تصویری (استفاده زیاد از باران، ملایم بودن رنگ ها در تصویر و غیره) و قرار دادن تمی عاشقانه در کلیت فیلم در ظاهر تبدیل به اثری خاص شده که در باطن خالی و بی جان است.

به دلیل شخصیت پردازی ضعیف و باور پذیر نبودن قصه بیننده نمی تواند با صحنه هایی که  کارگردان سعی بر ایجاد فضایی دراماتیک در آن ها دارد ارتباط برقرار کند و جیب بر خیابان جنوبی تنها تبدیل به یک فیلم با نماها و موسیقی نسبتاً زیبا شده است. به طور کلی این فیلم را یک ضعیف و بی خاصیت از نظر سرگرمی، فرم و محتوا است. چرا که نه بیننده را سرگرم خود می کند و نه فیلمی قابل تأمل برای مخاطبش است و تنها در پزی از روشنفکری گرفتار شده است.

 

 

سر به مهر

 

فیلم سینمایی سر به مهر یکی از خلاقانه ترین فیلم های جشنواره سی و یکم است. این فیلم یکی از معدود فیلم ها یا بهتر است بگویم تنها فیلمی است که فیلمنامه اش بر پایه شخصیت پردازی نوشته شده و قصه فیلم همراه با شخصیت جلو می رود. سر به مهر قصه دختری دنها  با مشکلاتی بسیار است که اکثر این مشکلات را خود برای خود به وجود آورده، برخی را از خانواده اش گرفته و برخی نیز واقعاً وجود دارند.

تیتراژ فیلم علاوه بر معرفی دست اندر کاران فیلم به معرفی شخصیت و موقعیت وی نیز می پردازد. امروزه اکثر انسان هایی که در تنهایی زندگی می کنند قصد رهایی از این تنهایی را دارند. تکنولوژی یکی از چیزهایی است که امروزه به انسان حسی مصنوعی از با هم بودن را می دهد. انتخاب خلاقانه فیلمنامه نویس از وبلاگ نویسی برای معرفی شخصیت بسیار جالب توجه است چرا که درگیری شخصیت با تکنولوژی را از طرفی نشان می دهد و از طرفی دلیل تنهایی او را همان چیزی می داند که به آن وابسته شده است. در ابتدای فیلم می توان دل مشغولی های شخصیت اصلی را که لیلا حاتمی به ایفای نقش آن پرداخته فهمید. این دل مشغولی ها از قبیل عوارض بوتاکس، بارداری در سنین بالا، عوارض تنهایی و غیره در بر گرفته اند. مشکلاتی که معمولاً دختری مجرد با سنی نسبتاً بالا با آن ها دست و پنجه نرم می کند.

در ادامه بیننده متوجه می شود که لیلا حاتمی از شخصیت خود در حال فرار است، او از همه پنهان می کند که چه کسی است و وبلاگی که مختص او است را به کسی معرفی نمی کند. این عمل او نشان از این است که خود نیز از حالات و روحیات خود راضی نیست. او به شدت می خواهد که از این وضعیت نجات یابد. با پیشنهاد کار ذوق زده می شود و احساس می کند که کار او را تا حدی از این زندگی نجات می دهد، سپس به ازدواج نیز فکر می کند و از او خواستگاری می شود اما نه کاری در ابتدا نصیبش می شود و نه ازدواجی برایش صورت می گیرد. این اتفاقات باعث می شود تا او به یک منجی فکر کند، کسی که شاید بتواند به او کمک کند. تنهایی و مشغله هایش باعث می شود که به نماز روی آورد تا هم به او آرامش دهد و هم خواسته هایش را از خدا بخواهد.

با این کار اعتقاداتی در او شکل می گیرند به طور مثال هر اتفاقی که برایش می افتد را بر خلاف قبل به دلیل راز و نیازهایش با خدا می داند و بیشتر سعی بر این دارد که حرف هایش را با خدا بزند اما از آن جا که او وبلاگش را از همه دوستانش پنهان می کند نماز خواندش را نیز پنهان می کند. او سعی بر این دارد تا کسی متوجه نشود که او نماز خوان شده چرا که دوست ندارد کسی بداند شخصیتش تغییر کرده چرا که به دلیل ضعف هایی که در خود احساس می کند تغییر شخصیت را نیز یک ضعف بزرگ می داند. او در دیالوگی می گوید که نمی خواهد هم اتاقی اش بفهمد که او نماز خوان شده چرا که قبلاً چنین شخصیتی نداشته و نماز نمی خوانده.

هر چند که شخصیت پردازی کامل فیلمنامه نویس قصه را مختص یک شخصیت خاص کرده است اما به قصه باور پذیری بالایی داده است. این شخصیت پردازی و توجه به نکات ریز در قصه همان چیزی است که متأسفانه در بسیاری از فیلم ها نیست و به همین دلیل است که آن فیلم ها نمی توانند با طیف های مختلف جامعه ارتباط برقرار کنند اما از آن جا که سر به مهر دارای یک شخصیت پردازی کامل و دقیق است حتی با انسان هایی که اعتقادی به نماز ندارند نیز می تواند ارتباط برقرار کند.

فیلم در کل قصد موعظه و دادن پیام های عبرت آمیز را ندارد و تنها به معرفی وضعیتی خاص می پردازد که در جامعه امروزی بسیار زیاد شده است. شاید بسیاری از کسانی که در جوانی نماز می خوانند توسط دوستان شان به سخره گرفته شوند اما به قول شخصیت اصلی فیلم آن ها در جریان نیستند و در جریان بودن مسئله مهمی است. شاید مهمترین حرفی که فیلم به شکلی سینمایی در فرم به بیننده می زند همین باشد که باید در جریان برخی مسائل بود و بعد روی آن ها نظر داد. کاراکتری که لیلا حاتمی آن را بازی می کند از در جریان نیودن انسان ها می ترسد و از داوری های آن ها است که این مشکلات برای او به وجود آمده است.

بازی لیلا حاتمی در نقش اصلی فیلم بسیار باور پذیر و خوب است که این بازی تا حدی به دلیل شخصیت پردازی خوب فیلمنامه نویس است که باعث می شود تا بازیگر به همه جوانب شخصیت مسلط باشد و بتواند با آن ارتباط برقرار کند.

 

 

روز دهم

 

هیس دخترها فریاد نمی زنند

نمایی از فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنندبرخی فیلم ها قدرت بیان مضمون خود را ندارند و در نتیجه پشت ابزارهایی سینمایی قرار می گیرند که وسیله مناسبی برای رساندن مضمون فیلم نیستند. در واقع تنها ابزاری که می تواند در یک فیلم مضمونی را انتقال دهد فرم است.

فیلم سینمایی هیس دخترها فریاد نمی زنند فیلمی است که مضمونش را پشت رنگ و لعاب های گول زننده پنهان می کند و تماماً در تلاش است که بیننده اش را با به غلیان در آوردن احساسات با خود همراه کند. در واقع اگر بخواهیم به این توجه کنیم که هیس دخترها فریاد نمی زنند چه زمانی مضمون خود را انتقال می دهد تنها به سکانسی می رسیم که در دادگاه می گذرد و موکل، متهم و قاضی شروع به صحبت می کنند. در واقع مضمون فیلم احساس نمی شود بلکه شنیده می شود و این نوع انتقال مضمون تنها مختص سخنرانی است و در سینما جایی ندارد.

در فیلمنامه استفاده زیادی از عنصر تصادف می شود. به عنوان مثال به مرگ برادر مقتول توجه کنید که اتفاقاً در زمان پیدا شدنش رخ می دهد، متجاوز بودن هر مرد غریبه ای که اتفاقاً با این خانواده در ارتباط است، تجاوز به دختر کوچک خانواده اتفاقاً درست در زمانی که عروسی دختر بزرگتر است و اتفاقاً دختر بزرگ نیز مورد تجاوز قرار گرفته است. آیا این همه تصادف در فیلم دلیل بر ضعف فیلمنامه نویس نیست؟ در واقع فیلمنامه نویس نتوانسته قصه خود را بر پایه روابط علت و معلول بنا کند و تصمیم گرفته از ابزار اتفاق در درام استفاده کند تا بتواند فیلمنامه را به سمتی که می خواهد ببرد و به همین دلیل تعلیقی که در پایان فیلم شکل می گیرد به قدری احمقانه به نظر می رسد که بیننده به هیچ وجه دچار تعلیق نمی شود.

نمایی از فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنندرفتار کاراکترها در بعضی مواقع قابل قبول نیست و از منطق تبعیت نمی کند. به طور مثال به مرد متجاوز می توان اشاره کرد که در وسط یک عروسی دست به این کار می زند و هنگامی که لو می رود در برابر شخصی که او را پیدا کرده به جای اینکه بترسد به شکلی طلبکارانه مقاومت می کند و یا صحبت های قاتل در زمان دفاع از خود که بیشتر شبیه به یک متن ادبی می ماند و فقط می خواهد احساسات بیننده را تحت تأثیر قرار دهد و در واقع این دیالوگ ها نه تنها احمقانه به نظر می رسند بلکه احساسات بیننده را نیز نمی توانند تحت تأثیر قرار دهند.

فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند در واقع هیچ پایانی ندارد اما از آنجا که تعلیق قدرتمندی در پایان شکل نگرفته پایان فیلم نیز برای بیننده مهم تلقی نمی شود و این پایان باعث نمی شود که چیزی در ذهن بیننده گنگ و نامعلوم بماند.

تنها نکته ای که در فیلمنامه خیلی خوب انجام شده است شخصیت پردازی شخصیت اصلی است که آن را طناز طباطبایی بازی کرده است. به لحاظ روانشناسی شخصیت یک انسان در دوران کودکی شکل می گیرد و ترس های او در دوران کودکی با او تا بلند مدت حتی تا پایان عمر همراه می شود. دختری که مورد تجاوز قرار می گیرد مطمئناً ترس هایی در خود دارد و این ترس را بیشتر از جنس مخالف احساس می کند، مقاومت های شخصیت اصلی فیلم در برابر جنس مخالف و ترس ها و رفتارهایش بسیار معقول هستند و مطمئناً هر دختر دیگری بود نیز چنین رفتاری در سنین جوانی داشت و مطمئناً دچار اختلالات روانی می شد.

بازی همه بازیگران فیلم بسیار خوب بوده و در این میان بازی شهاب حسینی و طناز طباطبایی بیش از همه بازیگران به چشم می خورد.

در پایان با توجه به اینکه از نظر من فیلم دارای اشکالات بسیاری است اما به عنوان یک منتقد از مضمون انسانی فیلم تقدیر می کنم و خوشحالم که فیلمسازی با این جسارت در سینمای ایران وجود دارد.

 

در همین رابطه بخوانید:

 

حاشیه نگاری های روزانه رضا منتظری در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

نقدهای روزانه علی ناصری بر فیلم های سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

یادداشت های روزانه سعید توجهی از سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

سینما بدون نقد نمی ارزد؛ یادداشت های روزانه محمدمعین موسوی از سی و یکمین جشنواره فیلم فجر


 تاريخ ارسال: 1391/11/12
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>شقایق:

عالی بود ممنون واقعا خظ کافی بردم از این نقدها البته در چند مورد با شما به شدت مخالفم لطفا در مورد فیلم خانم درخشنده و شاه حسینی هم برایمان بنویسید ممنون

0+0-

جمعه 20 بهمن 1391



>>>farid 29:

خیلی طولانی و زیاده، چرا جدا گانه و خلاصه نمی نویسید ؟؟؟

0+0-

پنجشنبه 19 بهمن 1391



>>>مهرداد:

نوشته هات بی نظیرن منتقد جدید ادامه بده

0+0-

سه‌شنبه 17 بهمن 1391



>>>اهوارکی:

خدا قوت. خیلی خوب است لطفاً ادامه بدهید.

1+0-

شنبه 14 بهمن 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.