غلامعباس فاضلی
نقد فیلم گذشته Le passe ساخته اصغر فرهادی
-گذشته بیشتر فیلم ترفند و تروکاژ است! ترفندهایی که فرهادی از زمان فیلم چهارشنبه سوری (1384) در دادن اطلاعات به تماشاگر به کار بسته بود و در فیلم های بعدی گسترش داد. در گذشته اتفاقاً این ترفندها غلط کار می کنند و باعث می شوند فیلم به جای «پیچیدگی»، «پیچ خورده» باشد!
-هر چه فرهادی با تجربه تر می شود، مفاهیم درونی فیلم هایش، به جای اعتلا، با فرودستی و حضیض و حقارت بیشتری همراه می شوند. جهانی که او از فیلم چهارشنبه سوری به بعد پیش روی تماشاگرانش قرار می دهد هر چه بیشتر و بیشتر با خیانت، دروغ، نامردی (به نظرم این واژه امروز از رسم افتاده جلوه می کند!) آمیخته می شود. زمانی شخصیت های فیلم های او به فرومایگی و خودخواهی داستان های ریموند کارور پهلو می زدند، اما حالا با گذشته، او پایش را به قعر دوزخی گذاشته که حتی دانته هم از تصویر کردن آن عاجز بوده است! خیانت و دروغ در فیلم های قبلی او، حالا در گذشته پر و بال بیشتری گرفته و با زنای محصنه و بی غیرتی مردانه (به نظرم این واژه هم در جهان فیلم های او خنده دار جلوه کند) آمیخته شده. چیزی که او پس از چند جایزه جهانی به عنوان «تمدن» پیش روی ما نشان می دهد خویشتن داری و عارف مسلکی و دوستی یک مرد در برابر مردی دیگر است که همسر قانونی او را باردار کرده! تأسفی ندارم از اینکه او چنین جهانی را در فیلم اش به تصویر کشیده، بلکه از این متأسف هستم که به هر حال به خاطر نام کارگردان و شخصیت «احمد»، بخشی از این جهانِ پر تعفن، به ایران زمین پهلو می زند.
-تماشاگر فیلم گذشته باید ذهن اش درگیر جزییات پیش پا افتاده ای بشود نظیر اینکه «احمد که آدم دروغگویی جلوه نمی کند، بنابراین باید راست بگوید که ایمیلی از ماری دریافت نکرده است!» و بعد از خودش بپرسد «پس از کجا می دانسته که فؤاد هم در آن خانه زندگی می کند که برایش کادو بیاورد؟» و اگر پاسخی به این پرسش پیدا نکند در معرض حمله ی طرفداران فیلم قرار بگیرد که فیلم را درست ندیده! چون در فلان صحنه احمد در پاسخ سمیر می گوید در پاریس چیزی برای فؤاد خریده! واقعاً این یعنی «سینما»؟ این که شد «مسابقه هفته» بدون اجرای شیرین زنده یاد منوچهر نوذری!
فیلم گذشته را یک ایرانی درباره روابط پیچیده بین زن و مرد، در جغرافیا و فرهنگی که احتمالاً با هر فرهنگ و جغرافیای دیگری در جهان متفاوت است، یعنی کشور فرانسه ساخته است. فیلم قانع کننده نیست و واجد اشکالاتی اساسی است. نه به این علت که فرهادی که سینما نمی داند، بلکه به این دلیل که او درباره جامعه ای فیلم ساخته که متأسفانه چیزی درباره آن نمی داند و این امر باعث شده او در مهمترین و نخستین لایه فیلم اش شکست بخورد: شخصیت پردازی.
در گذشته نه شخصیت ها شکل می گیرند و نه روابط انسانی. پرسش ها و حفره های متعددی در فیلم وجود دارند که نه به آنها پاسخ داده می شود و نه پر می شوند. به نظر می رسد فرهادی پس از تجربه های موفقی مانند درباره الی که ایهام جزئی اساسی از ساختار آن بود، و ادامه این روند در جدایی نادر از سیمین، حالا در گذشته به قطعیت رسیده که با مبهم نگه داشتن بخشی از روابط علل و معلولی، و جایگزین کردن این مهم با جزییاتی غیر ضروری، می تواند به سینمایی والا دست یابد. در حالی که چنین نیست.
به نظرم خیلی ساده و فهرست وار می شود مسائل فیلم را مورد بررسی قرار داد:
1-شخصیت ماری به عنوان یکی از شخصیت های اصلی فیلم در حد تیپ باقی می ماند و علیرغم پز روشنفکرانه ای که در مورد او وجود دارد، برنیس برژو نمی تواند یک ژولیت بینوش دهه ی 1980 یا 1990، در فیلمی مثل سبکی تحمل ناپذیر بار هستی (1988) فیلیپ کافمن یا آبی (1993) کیشلوفسکی یا حتی کاترین راس دهه 1960 در وسترنی مثل بوچ کسیدی و ساندنس کید (1969) (آنجا هم زنی در کنار دو مرد) باشد. باید اذعان داشت شخصیت او به قول فیلمنامه نویس ها «کار نمی کند». چرا که در تمام مدت این یکصد و سی دقیقه به ما پاسخی داده نمی شود که او اصولاً چگونه زنی است؟ از چه طبقه اجتماعی؟ با کدام سطح فرهنگی؟ شغل اش چیست؟ کتابخوان است؟ سینمارو؟ خانه دار؟ در چه خانواده ای بزرگ شده؟ مشکل اش با مردهای قبلی اش چه بوده؟ او نه عامی است نه روشنفکر، نه پاک و معصوم، نه پر وسوسه، نه عاشق پیشه، نه منطقی! چرا او با یک ایرانی ازدواج کرده؟ و چرا پس از جدایی از او با یک عرب روی هم ریخته؟ و چرا یک عرب متأهل؟ (لطفاً جمله سردستی، غیر قابل قبول و ناشیانه فیلم را از قول یکی از بازیگران فیلم مورد استناد قرار ندهید که: به خاطر شباهت سمیر به احمد! مگر سمیر به احمد شبیه است؟ مگر در تمام پاریس این مرد به احمد شبیه پیدا می شد؟ چرا یک عرب و نه حتی یک ایرانی دیگر؟ اصلاً مگر می شود تمام یک فیلم را بر اساس یک جمله ی سطحی و گذری فیلم استوار کرد؟) عصبیت او در فیلم جا نمی افتد و باید اذعان داشته باشم به یاد نمی آورم در تمام تاریخ سینما بازیگری تا این حد مفت نخل طلای فستیوال کن را تصاحب کرده باشد، چون بازی برنیس برژو یکی از بدترین بازی هایی بود که در تمام عمرم دیده ام!
از این رو تمام رابطه ی او با احمد (علیرغم توضیحات احمد در پرده پایانی فیلم مبنی بر اینکه قصد ماری گرفتن انتقام از او بوده) غیر قابل قبول است. ابتدا به نظر می رسد ماری عاشق احمد بوده. اما او را اساساً زنی عاشق پیشه نمی یابیم، چون حتی عاشق سمیر هم نیست و عاشق شوهر اول اش هم نیست. به علاوه این عشق کی تمام شده؟ آیا اصلاً عشقی وجود داشته؟ نشانه هایش چیست؟
2-شخصیت احمد نیز به عنوان شخصیتی که می تواند شخصیت اصلی فیلم محسوب شود، مشکل دیگر فیلم است. یک ایرانی که چند سالی در فرانسه زندگی و ازدواج کرده، بعداً دریافته نمی تواند در فرنگ بند شود و بدون طلاق دادن زن اش برمی گردد ایران. این آقا در بازگشت مجدد اش به فرانسه از سویی نقش یک پیر خردمند فرزانه و از سوی دیگر ایتان ادواردز فیلم وسترن جویندگان (1956) جان فورد را بازی می کند! یک آدم خونسرد، شریف، منطقی، پاک، با گذشت، و پیوند دهنده ی قلب ها! بین مادر و دختر، بین مادر و نامادری، بین زن و معشوق...
شخصیت احمد به رغم بازی خوب و دلنشین علی مصفا به شدت سطحی و کلیشه ای است. ظاهراً فرهادی در سال های اخیر گرفتار کلیشه ی جدیدی شده که یک جور نعل وارونه است! همه خوب اند! حتی آدم بدها حق دارند. از این رو احمد آدم خوبی است، ماری آدم خوبی است، و حتی سمیر هم آدم خوبی است! هیچکس حق ندارد بد یا حتی خودخواه باشد!
احمد از سوی دیگر یک جور ایتان ادواردز (جان وین در فیلم جویندگان) است! مثل او تنها وارد خانواده می شود و تنها برمی گردد! جایی در این جامعه ندارد و باید در جایی دیگر مأوای خودش را بیابد. اما این الگو برای او کار نمی کند! چون فیلم به ما توضیح نمی دهد که در این چند ساله احمد در ایران چه می کرده و چرا آنجا به خوشبختی نرسیده؟! چرا با وجود بازگشت به ایران هنوز سر و سامان نگرفته؟ مشکل زندگی او چیست؟ او حتی وقتی می بیند زنی که هنوز رسماً همسر اوست از مرد دیگری باردار است خونسرد و خویشتن دار باقی می ماند!
3-و بالاخره می رسیم به سمیر. اگرچه شخصیت او قابل قبول تر است و خیلی بیشتر به وجوه مختلف او پرداخته شده و ما شغل او، خاستگاه فرهنگی اش، و مشکلات چند ماه اخیر زندگی اش را می دانیم، و درمی یابیم او اتفاقاً پدری مهربان و با احساس مسئولیت است، اما با این همه مشکلات زیادی درباره پرداخت شخصیت او باقی می ماند. او چه ویژگی خاصی دارد که یک زن بور فرانسوی همسرش شده؟ (به یاد بیاوریم فیلم ترمینال (2007) استیون اسپیلبرگ را. کاترین زتا جونز دلباخته مردی متأهل است و به رغم کوتاهی حضور او و مرد در فیلم، فیلمنامه به ما پاسخ می داد که چرا این رابطه شکل گرفته است) و چرا رابطه او و همسرش به بن بست رسیده تا حدی که زن اش نسبت به او بی تفاوت شده است؟
**********
گذشته نه تنها در خصوص پرداخت سه شخصیت اصلی اش از هم گسیخته است، بلکه (طبق تعریفی که در فیلمنامه نویسی ارائه می شود) یک شخصیت اصلی ندارد و دقیقاً نمی توان گفت احمد شخصیت اصلی فیلم است یا ماری؟ چون هر پاسخی به این پرسش بدهیم با دلائلی مختلف مورد ایراد است. (حتی در فیلم هایی مثل بانی و کلاید (1967) بوچ کسیدی و ساندنس کید، تلما و لوییز (1991) و... با دو شخصیت اصلی مواجه نیستیم و یک شخصیت اصلی داریم. از سوی دیگر گذشته جزو آن دسته فیلم هایی نیست که مانند فیلم های رابرت آلتمن همچون نشویل (1975)، سه زن (1977)، برش های کوتاه (1993)، لباس حاضری (1994) و... دارای چندین شخصیت باشد. ساختار گذشته آنقدر پیشروانه نیست که بتوان آن را یک فیلم آوانگارد نامید. یا با فیلمی مانند داستان های عامه پسند (1994) در یک طبقه گنجاند.
فیلم در شخصیت پردازی و طبیعتاً روابط علل و معلولی بین شخصیت ها ناموفق است. دلیل اصلی اش این است که فرهادی به عنوان یک ایرانی، نه تنها فرهنگ و روابط فرانسه را خوب نمی شناسد، بلکه سروقت موضوعی بسیار پیچیده رفته (پیچیدگی های رابطه میان زن و مرد) توضیح این پیچیدگی در سینما گاه به نتایج درخشانی رسیده (آنی هال (1977) وودی آلن، بی وفا (2002) آدریان لین، و نزدیک تر (2004) مایک نیکولز) اما بیشتر وقت ها با ناکامی همراه بوده است.
بهتر بود فرهادی مضمونی ساده تر را دستمایه فیلم خود قرار می داد، یا دست کم بیشتر در فرانسه نفس می کشید. حتی اگر کتاب «ثریا در اغما» اسماعیل فصیح درباره ایرانیان کوچ کرده به پاریس در اوائل دهه 1360 را می خواند قطعاً می توانست شخصیت های بهتری خلق کند.
فرهادی متولد شهرستان «سده» در استان اصفهان، هنگام شروع فعالیت فیلمسازی در تهران، ابتدا درباره جهانی که می شناخت فیلم ساخت. سریال روزگار جوانی (1377) درباره چند جوان شهرستانی که با هم همخانه هستند و پس از آن رقص در غبار (1381) و شهر زیبا (1382) درباره مسائلی در حاشیه شهر. با چهارشنبه سوری او وارد حوزه پیچیدگی های جامعه شهری شد. اما توجه داشته باشیم حضور مانی حقیقی (نوه ابراهیم گلستان، و پسر لیلی گلستان و نعمت حقیقی) نقش بسیار به سزایی در پوست انداختن فرهادی داشت و باعث شد او پیچیدگی های زندگی و روابط انسانی در یک کلان شهر را بهتر بشناسد. و باز توجه کنیم در سال های بعد حلقه دوستان «تهرانی» او مانند پیمان معادی و ترانه علیدوستی چنین نقشی را در گسترش دریافت فرهادی ایفا کرد.
اما او در فرانسه فاقد دوستانی که او را به جامعه فرانسه متصل کنند به نظر می رسد. او چیزی از سرزمین ژان رنوار و آندره مالرو و شارل دوگل نمی داند و در عین حال تصمیم گرفته درباره پیچیده ترین بخش روابطی که در آن جامعه جریان دارد فیلم بسازد. بخش مهمی از ناکامی او از همین نکته ناشی می شود.
**********
گذشته بیشتر فیلم ترفند و تروکاژ است! ترفندهایی که فرهادی از زمان فیلم چهارشنبه سوری (1384) در دادن اطلاعات به تماشاگر به کار بسته بود و در فیلم های بعدی گسترش داد. در گذشته اتفاقاً این ترفندها غلط کار می کنند و باعث می شوند فیلم به جای «پیچیدگی»، «پیچ خورده» باشد!
اگر در فیلم هایی مثل ماجرا (1960) آنتونیونی یا تشریح یک جنایت (1959) اتو پره مینجر یا اصلاً درباره الی اصغر فرهادی ایهام وجود دارد، این ایهام بخش از داستان فیلم است، نه همه داستان فیلم! در گذشته اساساً داستانی جدی وجود ندارد و همه تلاش تماشاگر باید صرف این بشود تا به جای درک مفهومی والا (که جای آن در فیلم خالی است) غبار کم فروشی فیلمنامه نویس را با حدسیات خود از ذهن بزداید! پرسش هایی که حتی پاسخ آنها هم مشکلی از فیلم را حل نمی کند! چرا ماری برای احمد هتل رزو نکرده است؟ آیا واقعاً به دلیل بدقولی گذشته او؟ هر پاسخی که فیلم به این پرسش داشته باشد چیزی از مشکلات اش را حل نمی کند. چون جای درام، جای یک مفهوم متعالی در فیلم خالی است.
تماشاگر فیلم گذشته باید ذهن اش درگیر جزییات پیش پا افتاده ای بشود نظیر اینکه «احمد که آدم دروغگویی جلوه نمی کند، بنابراین باید راست بگوید که ایمیلی از ماری دریافت نکرده است!» و بعد از خودش بپرسد «پس از کجا می دانسته که فؤاد هم در آن خانه زندگی می کند که برایش کادو بیاورد؟» و اگر پاسخی به این پرسش پیدا نکند در معرض حمله ی طرفداران فیلم قرار بگیرد که فیلم را درست ندیده! چون در فلان صحنه احمد در پاسخ سمیر می گوید در پاریس چیزی برای فؤاد خریده!
واقعاً این یعنی «سینما»؟ این که شد «مسابقه هفته» بدون اجرای شیرین زنده یاد منوچهر نوذری! این یک ترفند روایتی نیست، یک کلک محسوب می شود! کلکی که تماشاگر را به این نتیجه گیری سوق دهد که با فیلمی «پیچیده» سر و کار دارد.
برای مثال به دلیل جدایی احمد و ماری. فیلم عامدانه هیچ توضیحی برای آن نمی دهد! شاید هم می داند هر توضیحی کار را خراب تر خواهد کرد! اما فیلم به شکلی متظاهرانه این مهم را در ابهام باقی می گذارد تا یک فیلم «متفاوت» جلوه کند!
گذشته تلاش می کند با تأکید بر جزییاتی که هیچ مفهومی را در خود ندارند فیلمی سطح بالا به نظر بیاید. مثل ضرب دیدگی دست ماری و باند پیچی شدن آن. که حالا در جایی از فیلم گفته می شود به علت نقاشی ساختمان بوده، و در جایی دیگر دلیل آن کمبود کلسیم به علت بارداری گفته می شود. دلیل آن هر چه می خواهد باشد! جه فرقی می کند؟! این فقط ادایی است برای متفاوت جلوه کردن و پرداختن به جزییات!
یا مثلاً نگاه کنیم به گره های پلیسی داستان که باز هم تماشاگر را به این دیدگاه سوق می دهند که با فیلم «پیچیده» سر و کار دارد:
الف)سلین خودکشی کرده و علت خودکشی او افسردگی بوده است
ب)سلین نه به خاطر افسردگی، بلکه به خاطر پی بردن به رابطه سمیر و ماری خودکشی کرده
ج) به شکل دقیق تر سلین به خاطر ایمیل هایی که بین ماری و سمیر رد و بدل شده و لوسی دختر ماری براش فوروارد کرده خودکشی کرده.
د)سلین روز قبل از خودکشی در خشکشویی نبوده بنابراین لوسی دروغ می گوید و علت خودکشی او افسردگی بوده است
ل)نعیما کارگر خشکشویی به خاطر کینه ای که از زن سمیر داشته خودش را پشت تلفن جای او جا می زند و ایمیلش را به لوسی می دهد. بنابراین علت خودکشی او همان ایمیل ها بوده است
و...
توجه کنیم که کل ماجرا چیز پیچیده ای نیست! یک زن به خاطر پی بردن به رابطه بین شوهرش با زنی دیگر خودکشی می کند، اما نحوه دادن اطلاعات به تماشاگر طوری است که به ویژه در پرده پایانی تصور می کند با یک فیلم خیلی پیچیده و سطح بالا سر و کار دارد.
**********
حدود یکصد و پنجاه سال از انتشار داستان های هنری جیمز می گذرد («دیزی میلر»، «سفرای کبار»، «تصویر یک بانو») و حتی امروز از پس گذشت بیش از یک قرن، بسیاری او را به عنوان یک نویسنده انگلیسی می شناسند، در حالی که جیمز یک نویسنده آمریکایی و آن هم نیویورکی بوده است! [1] این اشتباه بیشتر از آن رو صورت می گیرد که بیشتر داستان های هنری جیمز نه تنها درباره عصر ملکه ویکتوریا و مردمان بریتانیایی است، بلکه با سبک و سیاق و شیوه گری ویژه ای نوشته شده که اساساً آمریکایی نیست و در شکل ظاهری کاملاً انگلیسی جلوه می کند. جیمز در آن سوی اقیانوس اطلس درباره پیچیدگی های فرهنگی مردمی در این سوی اقیانوس می نوشت و در شکل ظاهری داستان هایش کاملاً بریتانیایی رخ می نمودند. او نویسنده ای خلاق بود و به نظر نمی رسید آثارش غیر اصیل باشند، اما هنگامی که سامرست موام انگلیسی رمان «لبه تیغ» (1944) را می نوشت، در ابتدای این رمان درخشان، نکته ای بسیار مهم را درباره هنری جیمز توضیح داد: هنری جیمز بسیار کوشید تا در داستان های انگلیسی خود این اصطلاحات را به کار گیرد، اما هرگز نتوانست آنها را همانگونه که خود انگلیسی ها به کار می برند مورد استفاده قرار دهد، نتیجه آن شد که خواننده ی انگلیسی زبان به جای آن که این اصطلاحات را بفهمد و با خواندن آنها نوشته های جیمز را با فکر خود هم آهنگ بیابد، از استعمال بی مورد آنها دچار شگفتی و تشویش می شد. [2] بله! جیمز در ارزیابی جدی تر، از فرط ناهماهنگی شگفت آور و مشوش داوری می شود.
از سوی دیگر مردم این سوی اقیانوس اطلس گاه به قدری مجذوب پاره فرهنگی در آن سوی اقیانوس می شدند که برای خلق آن در جغرافیایی متفاوت تلاش خود را به کار می بستند. فیلم «وسترن» اساساً ژانری مربوط به ایالات متحده است، اما از دهه 1960 به این سو، ایتالیایی ها به ساختن وسترن هایی در کشور خودشان علاقمند شدند. «وسترن اسپاگتی» اینطور شد که شکل گرفت. و دامنه ی آن به آلمان و اسپانیا و حتی استرالیا هم رسید. با این همه بیشتر این بازسازی ها غیرقابل قبول بودند.
به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که نمی شود از یک فرهنگ و جغرافیا، درباره فرهنگ و جغرافیای دیگری که برای هنرمند ناشناخته است اثر هنری خلق کرد. که البته این به آن معنی نیست که مردمان تمدن هایی در جهان، نمی توانند درباره تمدن هایی در دیگر نقاط جهان اثر هنری خلق کنند. موسیقی جاز یک موسیقی ذاتاً بومی و غیر جهانی است که زادگاه آن را نیواورلئان در جنوب آمریکا می دانند. اما ایگور استراوینسکی و دیمتری شوستاکوویچ روس هم آلبوم درخشانی از موسیقی جاز دارند.
تصور من این است که اصل بدیهی ممارست با فرهنگ و تمدن ثانوی و همچنین پرداختن به حوزه ای در حد درک و دریافت هنرمند (و نه فراتر از آن) اصولی لازم برای خلق اثر هنری اند. وقتی این عوامل وجود نداشته باشند کار جعلی، غیر قابل قبول و حتی کمدی خواهد شد. از این رو اغلب در تاریخ هنر و ادبیات، حضور آدم ها در مکان و زمانی متفاوت شکلی طنز آمیز داشته است. فرقی نمی کند داستان «یک یانکی از کانتکتیکات در دربار آرتور شاه» (1889) مارک تواین باشد یا «ماجراهای اسمال در نیویورک» (1332) حسین مدنی، یا فیلم یک اصفهانی در سرزمین هیتلر (1356) نصرت الله وحدت.
ظاهراً در مورد اصغر فرهادی چنین نیست. اما شرایط فعلی تأثیری در تمامیت ماجرا ندارد. حتی اگر او هنری جیمز هم باشد، به هر حال روزی فقدان اصالت در فیلم او از سوی یک فرانسوی مورد انتقاد قرار خواهد گرفت. بادِ سردِ تاریخ، سوزناک است.
**********
در پایان باید به این نکته اشاره کنم که مشکل اساسی سینمای فرهادی را فقدان مفاهیم والا در فیلم های او می دانم. هر چه او با تجربه تر می شود، مفاهیم درونی فیلم هایش، به جای اعتلا، با فرودستی و حضیض و حقارت بیشتری همراه می شوند. جهانی که او از فیلم چهارشنبه سوری به بعد پیش روی تماشاگرانش قرار می دهد هر چه بیشتر و بیشتر با خیانت، دروغ، نامردی (به نظرم این واژه امروز از رسم افتاده جلوه می کند!) آمیخته می شود. زمانی شخصیت های فیلم های او به فرومایگی و خودخواهی داستان های ریموند کارور پهلو می زدند، اما حالا با گذشته، او پایش را به قعر دوزخی گذاشته که حتی دانته هم از تصویر کردن آن عاجز بوده است! خیانت و دروغ در فیلم های قبلی او، حالا در گذشته پر و بال بیشتری گرفته و با زنای محصنه و بی غیرتی مردانه (به نظرم این واژه هم در جهان فیلم های او خنده دار جلوه کند) آمیخته شده. مهم نیست فیلم گذشته به ما پاسخ نمی دهد چرا مردی که زن اش را چهار سال به امان خدا رها کرده و به کشوری دیگر رفته را تا این حد «خوب» به تصویر کشیده است، مهم نیست استراتژی فرهادی برای نشان دادن «تمدن» یا «روشنفکری» این است که همه را خوب و محق نشان دهد (به روایت فیلم، همه «خوب» هستند و همه حق دارند: ماری، احمد، سمیر، و...) و جهانی بسازد که آدم بد در آن وجود ندارد، آنچه مهم است این است که چیزی که او پس از چند جایزه جهانی به عنوان «تمدن» پیش روی ما نشان می دهد خویشتن داری و عارف مسلکی و دوستی یک مرد در برابر مردی دیگر است که همسر قانونی او را باردار کرده! تأسفی ندارم از اینکه او چنین جهانی را در فیلم اش به تصویر کشیده، بلکه از این متأسف هستم که به هر حال به خاطر نام کارگردان و شخصیت «احمد»، بخشی از این جهان پر تعفن به ایران زمین پهلو می زند.
ارزشگذاری: ●
پانوشت ها:
1- نکته جالب توجهی که مؤید ادعای من می تواند باشد اشتباهی است که در صفحه رمان تصویر یک بانو هنری جیمز در دانشنامه اینترنتی ویکی پدیا صورت پذیرفته و هنری جیمز به عنوان یک نویسنده انگلیسی معرفی شده است! اشتباهی که امیدوارم در ویرایش های بعدی این صفحه برطرف شود:
تصویر یک بانو (به انگلیسی: The Portrait of a Lady) نام یک کتاب ادبی است که توسط هنری جیمز، نویسندهٔ اهل انگلستان نوشته شدهاست. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است.
2-لبه تیغ. ترجمه مهرداد نبیلی. چاپ شرکت سهامی کتاب های جیبی. بخش نخست.
غلامعباس فاضلی
در همین رابطه بخوانید
یک بازگشت به عقب، یک تکرار بی حاصل، به انضمام یک نصفه داستان؛ نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- محمدمعین موسوی
دیگر از رازها و دروغ ها خبری نیست! نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- رضا منتظری
گامی به جلو، اما تکراری، متزلزل، و نامطمئن؛ نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- علی ناصری
جهان لذت آفرینِ نمادها و معماها؛ نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- موحد منتقم
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|