غلامعباس فاضلی
جعفر پناهی، مهاجرانی و مادلین آلبرایت/ حسینی و هیلاری کلینتون و مزایای بن خواروبار!
شب عید است و من در یک کشمکش درونی دارم دارم تقلا می کنم خویشتندار باشم و چیزی ننویسم که موجبات گرفتاری یا دست کم ناراحتی بیشتری را برای جعفر پناهی به بار بیاورد. شب عید است و من تلاش می کنم منصف باشم و علیرغم همه آنچه در رفتار چندین و چند ساله جعفر پناهی وجود داشته چیزی ننویسم که موجب شود او نتواند سر سفره هفت سین در کنار خانواده اش زیر سقف خانه اش باشد. نمی دانم برای جعفر اینطور چیزها چقدر مهم است، اما برای من همیشه مهم بوده. شب عید است و من آرزو می کنم جعفر پناهی علیرغم همه رفتارهای سبکسرانه و متفرعنانه ای که در چند سال گذشته با جامعه و مردم خودش داشته است برگردد سر خانه زندگی اش.
اما در نامه اخیر عباس کیارستمی آنقدر بی انصافی نسبت به این مردم و جامعه و فلان وزارتخانه و بهمان مسئول دیدم که آرزو کردم کاش الان وسط سال بود و شب عید نبود و می شد جعفر پناهی چند صباحی بیشتر در حبس بماند شاید به این وسیله تاوان بخشی از رفتارهای چند ساله اش با مردم ایران را پس می داد. و شاید -اگرچه بعید می دانم- خودش را اصلاح می کرد.
بله! روزگاری است که همه تلاش می کنند «قهرمان» جلوه کنند. و چرا جعفر پناهی این حس را نداشته باشد. این ماه ها که پز «قهرمان»ی گرفتن مد روز شده و هر دختر مدرسه ای و پسر دبیرستانی و فیلمساز خرده پایی با یک فیلم ویدئویی حتی مونتاژ نشده تلاش می کند این سو و آن سوی دنیا خودش را «قهرمان» جا بزند. چرا جعفر این کار را نکند؟! ظاهراً قهرمانی و قهرمان شدن ساده است. اما کسی به یاد می آورد قهرمانی در سال های دور چقدر سخت و دشوار بود؟!
قبل از هر چیز بهتر است نامه عباس کیارستمی را به نقل از سایت خبر آنلاین با هم مرور کنیم:
ارشاد در مقابل شرایط پناهی و رسولاف مسئول است
«نمیدانم این نامه را خطاب به چه کسانی مینویسم، اما میدانم چرا مینویسم و باور دارم که نوشتن آن در این وضعیت ضروری و اجتنابناپذیر است، چرا که دو فیلمساز ایرانی، دو فیلمساز وابسته به جریان سینمای مستقل ایران در بندند.»
در ادامه این متن آمده: «به عنوان یک فیلمساز، از همین جریان سینمای مستقل، سالهاست که دیگر امیدی به نمایش فیلمهایم در کشورم ندارم و سالهاست که با ساختن فیلمهای شخصی و کمهزینه، به کمک و همراهی وزارت ارشاد به عنوان متولی سینمای ایران چشم امید ندارم. من برای گذران زندگی به عکاسی روی آوردهام و از درآمد آن، فیلمهای کوچک و کمهزینه میسازم و به پخش غیرقانونی نسخههای تکثیرشده فیلمهایم اعتراضی نمیکنم چرا که این تنها راه ارتباط من با مخاطبان هموطنم است.»
او با اشاره به دیدگاه موجود در وزارت ارشاد در مورد فیلم هایش اظهار داشته است: «دیگر سالهاست حتی به این بیتوجهی وزارت ارشاد و مسوولان سینمایی اعتراض هم نمیکنم، حتی اگر نپذیریم که سالهاست مسوولان سینمایی کشور به عنوان بازوی فرهنگی دولت بین فیلمسازان خودی و غیرخودی فرق میگذارند، براین باورم که آنها به هیچ روی به سینمای مستقل عنایتی ندارند. این گناه ما نیست که فیلم سازیم و تنها از طریق فیلمسازی است که میتوانیم زندگی کنیم. این نه فقط یک انتخاب که برای ما یک ضرورت حیاتی است. من برای حل این مشکل راهحلهای خود را یافتهام. بیحمایتهای مرسوم و رایج که غالب اهل سینما در ایران از آن بهرهمند هستند، فیلمهای مستقل و کوچک خود را میسازم و به این دلخوشم که نام و اعتباری برای کشورم و مردمی که دوستشان دارم کسب میکنم و تنها ضرورت کارکردن است که فیلمی در خارج از کشورم میسازم که در نهایت سلیقه یا انتخاب من نیست.»
کیارستمی با اشاره به وضعیت جعفر پناهی در ادامه این متن آورده است: «اما جعفر پناهی و دیگران سالهاست میکوشند تا از نهادهای رسمی و دولتی یاری بجویند و راههای رفته و شکستخورده را بارها میآزمایند و همچنان به در بسته میخورند. او نیز سالهاست به امید نمایش عمومی فیلمهایش و به امید همراهی و مساعدت قانونی نهادهای مسوول سینما در ایران بهدنبال یافتن راهحلهای است. او هنوز باور دارد به خاطر اعتباری که فیلمهایش برای کشورش به ارمغان آورده است،میتواند راهحلهای قانونی بطلبد.»
کارگردان صاحب نخل طلای کن اظهار داشته: «مسوولیت آنچه که بر جعفر پناهی رفته است و برسر همه جعفر پناهیها بهطور مستقیم بر عهده وزارت ارشاد است. اگر خبط و خطایی از او سر زده مسوولیت آن متوجه سوء مدیریت و سیاست غلط مسوولین سینمایی وزارت ارشاد است که آنچنان راهها را بستهاند که راهی دیگر جز این باقی نمانده است که برای ساخت فیلم این چنین خود را به مخاطره بیاندازد. او هم از طریق سینما زندگی میکند. فیلمسازی برای او ضرورتی حیاتی است. او باید خود را بیان کند و انتظار داشته باشد که نهادهای مسوول سینما سدها و موانع موجود را از پیش پای او بردارند نه آنکه خود به بزرگترین مانع تبدیل شوند.»
در ادامه این نامه آمده: «شاید مسوولین وزارت ارشاد امروز نتوانند کمکی موثر در حل مشکل جعفر پناهی باشند، ولی باید بدانند که مسوولیت عواقب وخیم و بازتاب زشت و غیرفرهنگی جهانی آن متوجه مدیریت سوء و سیاستهای غلط این ارگان در همهی این سالهاست.من شاید مدافع شیوههای تند و جنجالی جعفر پناهی نباشم، اما میدانم آنچه او را به این بند انداخته نه یک انتخاب که یک اجبار ناگزیر بوده است. او چوب مسوولانی را میخورد که طی همه این سالها راه را بر او بستهاند و تنها کوره راهها و راهحلهای انحرافی و گاه حتی بیراههها را بازگذاشتهاند. مشکل جعفر پناهی سرانجام حل خواهد شد، اما کم نیستند جوانانی که اکنون هنر سینما را به عنوان شیوهی بیان و راه زندگی خود برگزیدهاند. اینجاست که وظیفهی دولت و وزارت ارشاد به عنوان بازوی اجرایی و فرهنگی دولت خطیرتر میشود، چرا که با گروه عظیمی از جوانانی روبهرو است که میخواهند مستقل و به دور از تکلفهای اداری، موانع رسمی و تبعیضهای موجود فیلم بسازند.»
این نامه چنین پایان می یابد: «جعفر پناهی و محمد رسول اف دو فیلمساز سینمای مستقل ایران هستند. سینمایی که در ربع قرن حاضر به عنوان مهمترین عامل فرهنگی نام این کشور را در جهان پرآوازه کرده است آنان به کلیت فرهنگ جهان تعلق دارند. آنان بخشی از فرهنگ سینمای بینالمللی هستند. آزادی آنان را از بند آرزو میکنم و با توجه به آنکه میدانم آرزوی محال آرزوی محال نیست، آرزوی قلبی من این است که دیگر هنرمندی بهخاطر هنر در این سرزمین در هیچبندی نباشد و دیگر سینمای جوان و مستقل ایران با موانع، بیعنایتیها و تبعیضها روبهرو نباشد. این مسوولیت شماست و تعریف غایی و نهایت موجودیت شما.»
**********
شاید بد نباشد اصلاً ببینیم مشکل جعفر پناهی از کجا شروع شد. جعفر پناهی فارغ التحصیل رشته کارگردانی فیلم از داشنکده صدا و سیما، پس از فارغ التحصیلی در اوائل دهه 1370 به صدا و سیمای مرکز بندرعباس رفت و آنجا دو فیلم آخرین امتحان و دوست را ساخت. جوان مستعد، کوشا، و لجبازی بود و با همین لجبازی و پایداری اش توانست برای ساختن این دو فیلم، یک دوربین 16 میلی متری آریفلکس را که آن زمان در صدا و سیمای بندرعباس نبود را از مرکز دیگری به آنجا بکشاند و فیلمش را بسازد. دو فیلم کوتاه و 16 میلی متری پناهی در جشنواره «تولیدات مراکز استان ها» برنده جایزه شدند. (آن زمان مثل امروز شهر ما پر از جشنواره های ریز و درشت نبود) صدا و سیما از این دو فیلم و جعفر پناهی حمایت کرد و پناهی با اتکا به موفقیت شایسته آن دو فیلم توانست به شبکه دو صدا و سیمای تهران منتقل شود و با حمایت شبکه دو، همراه با فیلمبردارش فرزاد جودت فیلم عیدت مبارک را بسازد که بعداً به بادکنک سفید تغییر نام داد. بادکنک سفید در جشنواره فیلم فجر در سال 1373 برنده سیمرغ بلورین «بهترین فیلم اول» شد. و در رشته های بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر زن نقش دوم، بهترین صدابرداری، و بهترین عکس هم کاندیدای دریافت جایزه شد. اگر این فرضیه همیشگی را بپذیریم که جشنواره فیلم فجر اصولاً یک جشنواره «سفارشی» و «دولتی» است، بنابراین «دولت» جمهوری اسلامی در زمان وزارت مصطفی میرسلیم از جعفر پناهی و فیلم بادکنک سفید حمایت کرد. جعفر پناهی در مصاحبه تلویزیونی شبکه دو (که هنوز نوار ویدئوی آن موجود است) شرکت کرد و از موفقیت فیلم اظهار خوشحالی و خوشوقتی کرد واین موفقیت را به همکارانش در شبکه دو هم تبریک گفت.
تا اینجا هیچ مشکلی وجود نداشت. اما با موفقیت های بین المللی فیلم بادکنک سفید پناهی رفته رفته آدم دیگری شد. بادکنک سفید در چهل و هشتمین دوره فستیوال کن برنده جوایز «دوربین طلایی»، «جایزه فدراسیون هنر و تجربه» و «جایزه انجمن منتقدان فیلم» شد. سوای اعتبار بین المللی، حتی جایزه نقدی نود میلیون تومانی فیلم (نود میلیون تومان در سال 1374) کافی بود که پناهی دگرگون شود. شاید همه کسانی که دوره کودکی سخت و پر فلاکت شان، یک شبه به موفقیت های درخشان پیوند بخورد چنین دگرگون می شوند. نمی دانم! پناهی داشت به آدمی متکبر و متفرعن تبدیل می شد و هیچکس متوجه نبود که چه بلایی دارد به سر او می آید. از سال 1376 پناهی با هیچ روزنامه، شبکه تلویزیونی، خبرگزاری و مجله ایرانی مصاحبه نمی کرد. پناهی منتظر یک جرقه بود تا انبار باروت تبختر و تکبر وجودش را به آتش بکشاند، و این جرقه در نیمه های سال 1376 زده شد. در واقع دوران اختلاف جعفر پناهی با مردم ایران (و نه حتی دولت جمهوری اسلامی ایران) در زمان ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، وزارت عطا الله مهاجرانی و معاونت سینمایی سیف الله داد آغاز شد. پناهی با مشارکت وحید نیکخواه آزاد فیلم آیینه را در سال 1376 تولید کرد. فیلم برای کانون فیلم دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف جالب توجه به نظر آمده بود. جلسه ای برای نمایش و نقد و بررسی فیلم در دانشگاه تشکیل دادند. وحید نیکخواه آزاد نسخه ای از فیلم را برای شان برد و چون پناهی در سفر خارج از کشور بود نیکخواه آزاد به عنوان تهیه کننده فیلم در جلسه پرسش و پاسخ با دانشجویان شرکت کرد. اما پناهی به محض بازگشت به ایران و خبر دار شدن از شرکت نیکخواه آزاد در نشست پرسش و پاسخ دانشجویی برآشفت. او برنمی تابید که به جز او کسی در سایه آن فیلم (که اتفاقاً بدترین فیلم او نیز هست) مطرح شود. اما از آنجا که در برابر نیکخواه آزاد قادر به قد برافراشتن نبود، نقش یک فیلمساز معترض را در برابر سیف الله داد معاونت امور سینمایی وقت ایفا، و اعلام کرد چون فیلم او بدون اطلاع اش به نمایش خصوصی درآمده و نسخه های ویدئویی اش در سطح عمومی تکثیر شده (!) بنابراین او فیلم اش را به جشنواره فجر ارائه نمی دهد! حقیقت این بود که ناهماهنگی بین تهیه کننده و کارگردان برای جلسه نمایش خصوصی فیلم ربطی به معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نداشت! هیچ نسخه ای هم از فیلم تکثیر نشده بود! اما پناهی دوست داشت نقش یک فیلمساز معترض را بازی کند، حتی در دولت اصلاحات!
به نظر من بخشی از بی انصافی نامه عباس کیارستمی در مورد جعفر پناهی در همین نکته مستتر است. اتفاقاً وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همه تقصیراتی که در تمام سال های گذشته داشته، در این یک مورد مقصر نیست؛ و اتفاقاً لبه تقصیر متوجه شخص عباس کیارستمی عزیز است که به دستیارش یاد نداد پس از موفقیتی بزرگ یا کوچک یاد بگیرد اندازه نگه دارد و با مردم کشورش تفرعن نداشته باشد. کیارستمی این را به دیگر دستیارش بهمن قبادی هم یاد نداد. مردمی که با اشتیاق و احترام در سرمای بهمن ماه تهران، جلوی سینماها صف می بندند تا فیلم های خوب و بد سینمای کشورشان را نگاه کنند، آیا مستحق چنین تحقیری هستند؟!
به هر حال واکنش مرحوم سیف الله داد نسبت به رفتار توهین آمیز پناهی آرام و البته مطمئن بود. داد اعلام کرد برای شرکت یک فیلم در جشنواره فجر، شرط لازم این است که جشنواره فجر آن فیلم را بپذیرد! کنایه داد این بود که بر فرض ارائه آیینه به دفتر جشنواره، فیلم برای شرکت در جشنواره انتخاب نمی شد. اما داد آنقدر باهوش بود که سبکی تحمل ناپذیر تفرعن رفتار پناهی را درک کند. از همین رو بود که فیلم دایره (1378) پناهی هم به مشکل برخورد.
حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم پناهی خودشیفته وار در هر وضعیتی تلاش می کرده نقش یک قهرمان را بازی کند. او تلاش می کند در هر نظام حکومتی ساز مخالف را بزند و فرقی نمی کند در آن نظام سر و کارش با عطا الله مهاجرانی باشد، یا مادلین آلبرایت. برای او احمد مسجد جامعی و صفار هرندی و محمد حسینی و هیلاری کلینتون فرقی با هم نمی کنند. آیا رفتار او در دوران وزارت مادلین آلبرایت در وزارت امور خارجه آمریکا باعث نشد در آمریکا غل و زنجیر به او ببندند و سوار هواپیما به ایران مرجوعش کنند؟ ایا او در دوران وزارت عطاء الله مهاجرانی و احمد مسجد جامعی که وزیران دولت اصلاحات بودند، به اندازه دوران صدارت صفار هرندی و محمد حسینی با وزارت ارشاد مشکل نداشته؟ به نظر من پناهی با هیلاری کلینتون هم مشکل خواهد داشت! کما اینکه با وزیر امور خارجه بیل کلینتون (مادلین آلبرایت) هم مشکل داشت و شکواییه ای بلند بالا در اعتراض به رفتار دولت آلبرایت نوشت.
از این رو فقدان باریک بینی عباس کیارستمی در مورد مسئولیت های مرتبط با بازداشت جعفر پناهی برای من حیرت آور است. گرد و غبار پلیدی که سایه وار در تعقیب جعفر پناهی است هیچ دولت، ملت، یا وزیری نیست. بلکه تکبر و رفتار پر نخوت خود اوست. استراتژی پناهی عملاً بر این دیدگاه استوار است که «اینجا که من ایستاده ام مرکز ثقل کره زمین است و اگر قبول ندارید بروید زمین را متر کنید!»
در نامه عباس کیارستمی تصویر غیر منصفانه ای از رفتار جامعه ایران با پناهی ارائه شده و تلاش شده از پناهی چهره ای مظلوم ارائه شود که برای «گذران زندگی» و امرار معاش ناچار است فیلم بسازد. اما آیا کسی به این واقعیت تلخ سال 1384 و نمایش فیلم آفساید در جشنواره فیلم فجر در سینمای منتقدان یادش هست؟ آیا عباس کیارستمی چیزی در این باره شنیده؟ آیا اگر بشنود یا بخواند مایل است آن را در نامه ای دیگر منعکس کند؟ آیا چنین رفتاری مثلاً از ارمانو اولمی، یا کن لوچ سر می زند؟
در بهمن ماه سال 1384 پناهی فیلم آفساید را در سینمای منتقدان به نمایش گذاشت. در جلسه مطبوعاتی فیلم، با حضور صدها نفر آدم و دهها خبرنگار و عکاس، پناهی به شکلی کاملاً تحقیر آمیز تصویربرداران تلویزیون را از جلسه بیرون کرد. در آن لحظه این رفتار او برای خیلی آدم های ساده لوح «قهرمانانه» جلوه کرد. اما برای آنها که از واقعیت پس پرده اطلاع داشتند این ببر خروشان، یک ببر کاغذی بود و این شوالیه سلحشور به اندازه دن کیشوتی جلوه نداشت. چراکه کمتر کسی می دانست پناهی کارمند تلویزیون است و از «صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران» حقوق و بن خواروبار دریافت می کند! او سال های سال است که پایش را به «صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران» نگذاشته. اما حقوق و عیدی و بن خواروبارش را از صدا و سیما دریافت می کند! در حالی که سیستم مدیریتی صدا و سیما (که صلاحیت آن اصلاً مورد تأیید من نیست و انتقادهای فراوانی به آن دارم) آنقدر با پناهی مهربان بوده که برای سال های سال عدم حضور او را در محل کارش نادیده گرفته و به او مزایای مختلف هم پرداخت کرده، پناهی حتی آنقدر شرافت شغلی نداشت که در حضور صدها نفر آدم حرمت همکارانش را که دست کم در یک شماره کارمندی با هم مشترکند و از یک فروشگاه بم خواروبارشان را دریافت می کنند حفظ کند.
نه! به اعتقاد من او شرافتمند نیست. و قهرمان هم نیست. چراکه اگر قهرمان بود و اگر مثل هر قهرمان دیگری به خودش اعتماد داشت، حاضر نمی شد «کارمندی» سازمانی را که به آن اعتراض دارد بپذیرد و منتظر حقوق بازنشستگی باشد! می دانم -به قول عباس کیارستمی- «مشکل جعفر پناهی سرانجام حل خواهد شد» اما نه! من هیچ چیز او را باور نمی کنم.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|