پرده سینما

دوباره بهار، این سال اما، بهار انسانی

هیوا مسیح

 

 

 

 

 

 

 

 

انسانم من

 

خون تو

 

رگ رگ و در رگ و پی رنگ تو

 

که در بهار، درختی می شود

 

پر از تابستان و میوه ها و

 

پاییز برفی

 

که دوباره بهاری را در خود

 

نهان کرده است

 

وقتی نوروز، و و قتی بهار از راه می رسد، حتا شیطان هم وسوسه می شود که بر انسان سجده کند، چرا که بهار در خاطره ی هستی، یادآور ظهور انسان در عالم است. بدینسان انسان شکوفه ی هستی است. اما این شکوفه کجا و بر کدام درخت گل می کند و در کجا به بار می نشیند؟ بر درخت هنر و سرزمین انسانیت. چراکه در این سرزمین است که انسان هنرمند می تواند چیزی تازه به حیات اضافه کند، به حیات انسانی و حیات کیهانی. گرنه، آدم است در تکثیر میلیادری خویش، آدم، آدم، آدم.

به اعتبار این سخن می توان گفت: هنرمندان، در این جا، جمع بزرگ سینما و ادبیات و شعر، به دو گروه تقسیم می شوند: آنها که چیزی به جهان اضافه می کنند، آنها که همه ی آنچه از پیش موجود را دوباره بیان می کنند. به همین دلیل همه ی آثار در سرزمین انسانی دو گونه بیش نیستند. یا هنری اند، یا هنرمندانه. بین این دو نیز چه فاصله ی عظیمی است و چه تفاوت غریبی. همه ی آثار هنری به دسته ی اول کارهای هنری مربوط است و همه ی آثار هنرمندانه به دسته ی دوم.

شعر حافظ اثر هنری مطلق است. چیزی است که به جهان هستی اضافه شده و خود چیزهایی به این جهان افزوده. همه غزلیات بعد از حافظ، آثار هنرمندانه، چراکه بیان دوباره ی همه آن چیزهایی اند که پیش از این به جهان افزوده شده است. اثار لئوناردو داوینچی، آثاری هنری اند، آثار میکل آنژ نیز. و همه ی اثار پیکاسو نیز اثار هنری اند. و همه ی اثار بعد از این ها، آثاری هنرمندانه اند.

اما در میان همه ی هنرهای از پیش تا امروز، که بر آن بود تا به لبخند ژوکوند اثر لئوناردو داوینچی: خلق اثر هنریموقعیت انسان در جهان بپردازد و عالم بالا یا معنا را به زندگی انسانی نزدیک کند، سینما بعد از هنرهای بزرگی چون شعر و نقاشی، که مولود زمانه مدرن است، چیزهای زیادی را به حیات انسانی افزوده است. اما توسط کارگردانان انگشت شمار. که این طبیعت هنر است. جهان به پیامبران زیادی از طرف خداوند نیاز نداشت، گرنه سپاهی از پیامبران آسمانی به زمین هبوط می کردند، اما خداوند چیزهایی به جهان انسانی اضافه کرد، انسان ناب یا هنرمند ناب را، که همو در نقش پیامبران روز و دوران ظهور کرد. اما تفاوت پیامی که این دوگونه پیامبر با خود می آورند و آوردند، در این است که: پیام های آسمانی، درک و شعور هستی، به پیامبران الهی وحی می شد، به پیامبران انسانی، الهام می شود. و چه بسا بهار همان چیزی است که می توان الهام هستی به انسان دانست. به همین دلیل است که حتا شیطان نیز در این فصل وسوسه می شود به انسان سجده کند. چرا که انسان با همین الهام مکرر، فصل به فصل جهانی تازه خلق می کند. و ببین که در دنیای هنری، خاصه سینما چه غوغاها که بپا کرده است.

سینما پیامبرانی انسانی با مرتبه ی والای انسانیت به جهان افزوده که هر یک با آنچه که به جهان ما هدیه کرده اند، ما را در ادامه حیات خویش تا پایان جهان یاری می دهند. توانی که سینمای هنری، از طریق هنرمندان ناب اش به انسان امروز بخشیده، توانی ست که رفته رفته آن را فراموش می کرد.

-توان به یاد آوردن خویش

توان عشق ورزیدن

-توان شناخت خویش

-توان فهم مرگ، خشم، نفرت، جنگ...

-توان فهم زندگی، عشق، محبت، صلح...

-توان به خاطر آوردن مسئولیت.

و توان با خویش کشیدن، خویش و خدا که در درون ماست.

 

و چه اندکند این پیامبران انسانی. چراکه آنها در وهله نخست «هر شاعر، هر هنرمند ناب، پیامبری بر علیه خواسته های خودش است»[1]

-آندره تارکوفسکی

-روبر برسون

-اینگمار برگمن

و...

البته شما نیز می توانید اسامی دیگری به آن اضافه کنید.

*به: ایثار، نوستالژیا، به آندری روبلف، استاکر؛ سولاریس، آینه، به کودکی ایوان

-به: خاطرات کشیش دهکده، موشت، به چهار شب رویابین، فرشته های گناه، به دادرسی ژاندارک، ناگهان بالتازار، به زن نازنین، لانسلودولاک، به شاید شیطان، جیب بر، به: یک محکوم به مرگ گریخته است، خانم های جنگل بولونی و به پول.

به: توت فرنگی های وحشی، تخم مار. به مهر هفتم...

«آنها با هر فیلمی که ساختند، این جمله سزانِ نقاش را به بشریت یاآور شدند که: من با هر تکان قلم مو بر بوم، زندگی ام را به خطر می اندازم»[2]

 

به راستی که برای سخن گفتن از بهار انسان، بهار هستی و حتا بهار فکر و رویاهایمان، سرایندگان و کارگردانانش، مقامی جز مقام شهادت را نمی توانند برگزینند. چرکه تنها از این جایگاه است که جهان باورشان خواهد کرد. زیرا در این جایگاه است که هنرمند به تمامی ثابت می کند که او پیامبری  بر علیه خواسته های خودش و در خدمت انسانیت، و چه شباهت عجیبی است بین بهار و چنین انسانی، بهار و سفر، بهار و سینما، بهار، از خویش می گذرد تا در تابستان همه چیز به بار نشیند. شکوفه مقام شهادت را می پذیرد، در عین تازگی و شکوه زیبایی، تا فصلی دیگر را به هستی هدیه کند.

و حالا در این بهار که آمده است، بهار شکوهناک انسانی، انسان ایرانی را که به همه ی عالم هستیِ ناب خود را آشکار کرده است، بهار کلمات نو، تصاویر نو، اندیشه های نوی در راه را به جشن می نشینیم، جشنی همراه با «شادسوگی» شکوهمند، به یاد و خاطره ی کسانی که دیگر با ما نیستند. و ما در این بهار، احساس تنهایی می کنیم، اما قلمرو انسانی همواره در خویش، معنای تازه یی را می آفریند که نیازمند آنیم. و حالا بیش از هر زمان دیگری به انسان ناب، انسانیت ناب نیازمندیم و به عشق، برای تاب تلخی روزگار.

 

به: «هر لحظه که با هم بودیم

جشنی بود، عید تجلی

و در جهان، من و تو تنها.

سرکش تر بودی، سبک تر از پر پرنده ای

همچون توفانی، سرمست، فرود آمدی

بی حساب پله ها، و مرا

میان یاس های نمناک

به قلمرو خویش فرا خواندی، آن سو

آن سوی آینه»[3]

 

و ببینید که سینمای این سال، چه موقعیت و مسئولیت دشواری در پیش رو خواهد داشت، برایش دعا می کنیم در این بهار، در این روز، نوروز.

 

 



[1] -جمله ای از پوشکین، شاعر شاعران روسیه

[2] -به نقل از ترجمه بابک احمدی. باد هر کجا بخواهد می وزد.

[3] -شعری از آرسنی تارکوفسکی، پدر آندری تارکوفسکی، برگردان بابک احمدی، نیز از گفتار فیلم آینه.


 تاريخ ارسال: 1388/12/27
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.