پرده سینما

یادی از فریدون رهنما، در هشتادمین سالگرد تولدش

همایون امامی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادآر زشمع مرده، یادآر

 

فریدون رهنمادوم خرداد ماه سال 1309 و در خانواده ای فرهنگ دوست کودکی به دنیا آمد که نامش را فریدون نهادند. تا تجسمی باشد از عشق به ایران زمین. و چنین نیز شد. مگر می شد بر کسی که این سان عاشقانه به خاک و فرهنگ و مردمان زاد و بومش می نگریست،  نامی دگر نهاد تا برازنده ی او باشد؟

پدر زین العابدین رهنما بود:  نویسنده، مترجم و روزنامه نگاری شناخته شده؛ و به تبع اینها اهل سیاست، و نماینده پنجمین و هشتمین دوره ی مجلس شورای ملی، معاونت مخبرالسلطنه نخست وزیر و در ادامه وزیرمختار ایران در فرانسه، و سپس سفیر ایران در کشور های عربی[1]. و فریدون از همان آغاز در بستری از تلاطم های سیاسی و فرهنگی رشد کرد. مهاجرت های ناگزیر همراه خانواده به عراق لبنان و فرانسه او را تا به آن حد که می خواست با فرهنگ غنی غرب آشنا کرد. تا جایی که این توان را یافت به زبان فرانسه شعر بگوید و کتابهای «منظومه برای ایران» (پاریس- سال 1950)، «منظومه برای جهان» (پاریس - 1954)، «سرود های کهنه» (پاریس– 1959) و سرانجام کتاب شعر «آواز های رهایی» (پاریس – 1968) همه از این توان او حکایت دارند. توانی که همواره مورد ستایش شاعران بزرگی چون پل الوار، پابلونرودا و پی یر مورانژ قرار می گرفت.

اما کار سترگ فریدون ورای این مقوله است. این سترگی در دو حوزه ی شعر و ادبیات از یک سو و سینمای مستند از سوی دیگر خود را به نحوی چشمگیر نشان می دهد. در این مجال اندک برآنم تا به اختصار بر آنها پرتوی افکنده شود؛ تا یاد و نام او که گرامیست و ارجمند، به نوآمدگان سینمای مستند بیشتر شناسانده شود.

فریدون وقتی بواسطه ی ابتلا به بیماری ریوی ناگزیر از اقامت در آسایشگاه های فرانسه و سویس شد؛ تصمیم گرفت مدتی از دوران نقاهت را نیز در ایران بگذراند. به تهران آمد، ولی شوق کار و فعالیت مانع از آن بود تا او واقعاً بیاساید. خیلی زود به عنوان کتابدار، در مجلس شورای ملی آن زمان بکار پرداخت. این ظاهر کار بود تا الفتش را با پژوهش و کتاب، در مقیاس وسیعش حفظ کند. ولی برقراری رابطه با شاعران جوانی که امروزه به عنوان بزرگترین شاعران معاصر ایران بعضاً رخ در نقاب خاک کشیده اند و آشنا کردن آنان با شعر روز جهان از موارد مهم دیگری بود که فریدون بیش از هرچیز برای آن وقت می گذاشت. خیلی زود در این جلسات و در حلقه ی دوستداران رهنما، صحبت از حد شعر و شاعری فراتر رفت و جنبه های مختلف هنر،‌ نقاشی، موسیقی و پیکرتراشی را نیز دربر گرفت. احمد شاملو در این مورد با صداقتی هرچه تمام تر به آن دوران می پردازد و با این کلمات از تأثیرگذاری رهنما یاد می کند:

 

«در همین ایام بود که فریدون رهنما پس از سال های دراز از پاریس بازگشت. با کوله باری از آشنایی عمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق و یک خروار کتاب و صد ها صفحه ی موسیقی. آشنایی با فریدون که به خصوص شعر روز فرانسه را مثل جیب های لباسش می شناخت دقیقاً همان حادثه ی بزرگی بود که می بایست در زندگی من اتفاق بیفتد.به یاری بی دریغ او بود که ما - به عنوان مشتی استعداد های پراکنده که راه به جایی نمی بردیم و کتابی برای خواندن نداشتیم و یک سره از همه چیز بی بهره بودیم- به کتاب و شعر و موسیقی دست یافتیم.و تمامی درهای بسته به رویمان گشوده شد.خانه ی فریدون پناهگاه امید و مکتب آموزشی ما شد.کار با ا فکندن  ما در خانه ی او از یک ساعت و بعد ها گاه به روز های متوالی کشید. من به راستی نمی دانم وجودمان تا چه حد مزاحم آسایش و زندگی او بود. زیرا به مصداق آنکه دود از کنده بلند می شود، باید بگویم خود او بود که به بهره جویی های ما، سخاوتمندانه، در نهایت بزرگواری دامن می زد. فریدون برای ما فانوسی شده بود که از طریق او به هرچه می جستیم دست می یافتیم.از آشنایی کلی با موسیقی علمی، و مکاتب نقاشی، تا کشف شعر ناب، در هرحال، حق فریدون رهنما بر شعر معاصر، پس از نیما،‌دقیقاً معادل حق از دست رفته ی کریستف کلمب است بر آمریکا!»[2]   

 

رهنما و سینمای مستند

 

رهنما در سال 1336 از مؤسسه ی فیلم شناسی سوربن فارغ التحصیل شد و دانشنامه ی او به نام «واقعیت گرایی فیلم» نخستین بار در مجله ی فیلم و زندگی، و سپس در سال 1351 به طور کامل توسط انتشارات بوف منتشر شد. در سال 1338 با همکاری اسد بهروزان تولید تنها مستندش به نام تخت جمشید را آغاز می کند. فیلم می کوشد با استفاده از آثار و بقایای بجا مانده از تخت جمشید، نگرش ضد جنگ خود را مطرح سازد. رهنما در مورد تخت جمشید و انگیزه های ساخت آن چنین گفته است:

  « اگر به تخت جمشید توجه کردم، یکی به این دلیل بود که محیط تخت جمشید و ویرانه های آن فرصتی به من می داد تا اندیشه هایی را که در باره ی زندگی و هنر داشتم بیان کنم. در تخت جمشید مسایلی برایم مطرح می شد که همیشه مرا جلب کرده است. ویرانه ایست که هزاران سال پیش ساخته بودند. ما از یک واقعیت عینی به همه گونه تصور و تخیل کشیده می شویم. اینها که بودند؟ چه بودند؟ آنچه امروز می بینیم تا چه اندازه واقعیت دارد؟واقعیت کدامست؟ آیا همین است؟ یا آنچه در این باره نوشته اند؟ فعلاً همین است که دوربین از چشم یک بیننده ی عادی این ویرانه ها، به یاری راهنمایان که در آنجا هستند می بیند؛ یا آنست که نتیجه ی ساخت و پرداخت سند های موجود و به عبارت دیگر ساخت و پرداخت های سینمایی است؛ و همه ی این ها با ما چه پیوندی دارد؟ و آیا این مسایل که هرجا ویران شده،  نیست شده و از امروزمان دور شده است از نو مطرح نخواهد شد؟ اما در عین حال زندگی با این پرسش ها باز نمی ایستد. و اگر یادتان باشد گیاه هایی که دیده می شد و تماشاگرانی که می آمدند تا دریابند و بارانی که می آمد و همه چیز را می شست و پرنده یی که جست و خیز می کرد و همه اینها نشانه هایی از نوعی ادامه ی پدیده های زندگی است.»[3]

 

رهنما در تخت جمشید بر مانایی تفکر و فرهنگ اشاره می کند.وقتی از پس چند هزارسال تاریخ، مردمانی به تخت جمشید می آیند تا دریابند زندگی در هزاره های پیش چگونه بود و از این طریق با گشودن راه به زندگی نیاکانشان، بر جزئیات تصویری که هویت اجتماعی فرهنگی آنان را قاب می کند بیفزایند اشاره به این معناست. در حقیقت رهنما نیز یکی از آن دیدار کنندگان تخت جمشید است. با این تفاوت که ژرفای بیشتری را می کاود و یافته ایش را با تغزل و شعر و شعور می آمیزد. اینست آن جزئی که رهنما بر فرهنگ و هویت قوم ایرانی می افزاید. به یاد بیاوریم چه سان شاعرانه پرنده ی کوچکی را که از آب باران جمع شده در یکی از گودی های تحت جمشید آب می خورد تصویر می کند؛ و یا گیاهانی که تن به نسیم بازیگوش سپرده اند را همچون نمادی از تداوم زندگی بر لوح جان ما می نشاند.

رهنما دو فیلم دیگر نیز ساخت. اما نه مستند و کوتاه، که بلند و داستانی، ولی با همان دل مشغولی ها: سیاوش در تخت جمشید ( 1346)، و پسر ایران از مادرش بی خبر است. (1354). فیلم هایی بسیار بحث انگیز. از یک سو شخصیت های شناخته شده و مهمی چون هانری کوربن و هانری لانگلوا در باره ی فیلم های او به نیکی یاد کرده و او را بخاطر اندیشه ها و فیلم هایش ستوده اند. لانگلوا پس از نمایش فیلم سیاوش در تخت جمشید گفت:

« خوشوقتم که امشب یک فیلم ایرانی به شما معرفی کنم. بجای کلمه ایران، ایرانی، من دوست دارم بگویم پارس، پارسی. این یک فیلم فوقالعاده است.البته نه برای آنها که یک نوع سینمای مخصوص را دوست دارند؛ و بیشتر از همه به یک نوع سینمای مخصوص عادت کرده اند. این فیلم بسیار فوقالعاده، طوریست که آدم احساس می کند در سال 1963 یا 1965 ساخته نشده، بلکه در 5 یا 6 هزار سال پیش. ریتم خودش را دارد؛ که ریتم دورانی است که فیلم در آن می گذرد. و این بسیار شگفت انگیز است. از سوی دیگر، این یک نوع شرط بندی است برای آنکه ساختن فیلمی با چنین موضوعی بر پایه داستان شاهنامه فردوسی با چهار بازیگر، بدون پول، واقعاً فوق  لعاده است.ساختن فیلمی با صحنه آرایی بزرگ اما با چهار بازیگر و نداشتن وسیله، واقعاً افسونگرانه است.نوع فیلمی که سر به سنگ خوردن سازنده آن از پیش حتمی است.»[4]

در کنار این ستایش ها رهنما یا نقد های تندی نیز روبرو بود که اصولاً دو فیلم بلند او را فاقد جوهر سینمایی می دانستند.این نقد ها که گاه پرده ی حرمت قلم را می دریدند و از آن پروا نمی کردند آنچنان که تو گویی هدف دیگریورای نقد در سر دار ند:

« رهنما پس از ساختن فیلم مستند تخت جمشید، فیلم بلند داستانی سیاوش در تخت جمشید را ساخت. به نظرم ساختن این فیلم یکی از اتفاقات با اهمیت، ناامید کننده، حرمان بار [ سینمای ایران بود.]، اما این شگفتی را نیز متولد کرد که همه ی نسل ما را از این توهم رها ساخت که از «مستشاران سینمایی» هیچ امید رستگاری نیست. این فیلم پایان آرمان های ما بود که از ابتذال سینمای فارسی می خواستیم پناه به فیلم های «مستشاران سینمایی» ببریم. فیلم سیاوش در تخت جمشید همه ی عیوب و ناکامی های فیلم نخستین رهنما را داشت؛ اما این ناکامی ها این بار همراه بازی های ابتدایی هنرپیشگان غیرحرفه ای که دیگر نه هم آهنگی داشتند، نه صدا داشتند، و نه خلاقیت داشتند. همراه بود. این هنرپیشگان با بازی طاقت فرسا توانستند متن زیبای فردوسی را با کابوس کارگردان همراه سازند. در جهان بی تخیل و تهی از خلاقیت کارگردان، سخنان شفاف فردوسی مبدل به هذیان های «لال  وشی» شده بود؛ محال بود بیننده اگر تسلط کافی به حماسه ی «سیاوش»  نداشت بتواند از میان آن هذیان ها و کابوس ها، سیاوش و سودابه، کاووس و گرسیوز و رستم را بشناسد.»[5]

ولی آیا حضور رهنما در عرصه ی سینمای ایران به تولید همین دو فیلم بلند داستانی و یک فیلم مستند محدود می شود؟ نزدیکان او که امروزه از نام آوران سینمای ایران به شمار می روند خلاف این را باور دارند. برای درک بهتر باور آنان بهتر است به سالهای 46 – 1345 برویم. سالهایی که زمزمه های تأسیس تلویزیون ملی ایران جامه ی عمل بخود پوشیده، و از رهنما برای کار دعوت به عمل آمده بود. او در تلویزیون نخست گروهی را پایه گذاشت که «گروه پژوهش ایران زمین» نام داشت. اعضای این گروه که از میان جوانان علاقمند به سینما انتخاب شده بودند؛ و تک توک در بین آنها تحصیل کردگان سینما دیده می شد، به خواست رهنما به اقصی نقاط ایران سفر می کردند. با نگاهی ایرانشناسانه که گاه آمیزه هایی از مردم شناسی را نیز همراه داشت فیلم های خود را که به نخستین مستند های ارزشمند سینمای ایران تعلق داشت می ساختند. برخی از معروف ترین این فیلم-ها عبارتند از باد جن (1348)، اربعین(1349)، پنجشنبه بازار میناب (1348)، مشهد قالی (1350) از ناصر تقوایی، یا ضامن آهو (1350)، بازار های مشهد (1350)، از پرویز کیمیاوی، مجموعه ای که جام بود (1349)، تخت سلیمان (1348)، مردی از گذشته و با گذشته (1348)، از منوچهر عسکری  نسب، خواف1352 (1352)، از حسین رسائل، گل قالی (1353) ، گزارش حفاری های معبد آناهیتا (1349) از نصیب نصیبی، و جام حسنلو (1346) از محمد رضا اصلانی.

معروفست که رهنما ابتدا یک دوربین عکاسی و یک راننده با یک ماشین جیپ در اختیار کارگردانان جوان می گذاشت و می گفت بروید و ایران را بگردید؛ تحقیق کنید و گزارش کار را برای من بیاورید. پس از مطالعه ی گزارش سفر و دیدن عکس ها، رهنما می کوشید با صحبت در مورد موضوع مورد نظر و راهنمایی، اندیشه ی تم فیلم را قوتی فرهنگی بخشیده و در سفر بعد کارگردان را با گروه فیلمبرداری عازم محل مورد نظر می کرد. او ترجیح می داد تا کارگردانان قبل از هرجای دیگری به سراغ شهر و منطقه ی خاص خود بروند. چرا که براین باور بود زندگی و سپری ساختن دوران کودکی در یک شهر، با گوشت و پوست انسان تنیده شده و در زوایای روح و جان کارگردان خاطراتی را باقی گذاشته است که می تواند لحظه لحظه ی فیلم را با حس و شور و شعور بیاکند.

آن روز ها تلویزیون تازه تأسیس شده بود و تنها یک شبکه بود. آن هم نه شبکه ای که 24 ساعته برنامه پخش کند. پس ریتم کار کند بود و اجازه می داد تا هم رهنما و هم کارگردانان دیگر برای فیلمبرداری یک فیلم نیمساعته گاه تا 40 روز و بیشتر  وقت بگذارند.[6] اما امروز تلویزیون گسترش پیدا کرده چه به لحاظ تعدد شبکه ها و چه به عنوان ساعات پخش برنامه که تمامی 24 ساعت را دربر می گیرد. طپش آنتن دیگر مجالی باقی نمی گذارد تا اندیشه هایی ازاین دست بر تولید مستند تلویزیونی حاکم شوند. و چنین می شود که جای آن مستند های ارزشمند به معنای واقعی کلمه فاخر را، مستند های یک بار مصرف گزارشی[7] می گیرد. رهنما که قادر نبود خود را با چنین سرعت و موقعیتی در برنامه سازی تلویزیون همراه و هماهنگ کند؛ خیلی زود با مدیران تلویزیون اختلاف پیدا کرد. او نمی خواست قاعد های انکارناپذیر رسانه ای، فضای کاری را برای او و مستند سازانش آنقدر تنگ کند که از مستند تنها نامی عاریتی باقی مانده باشد. در پی شدت یافتن این اختلافات او  ترجیح داد عطای تلویزیون را به لقایش بخشد. و تمام وقتش را صرف آخرین ساخته ی بلند سینماییش پسر ایران از مادرش بی خبر است کند. نارضایتی از رخداد های اجتماعی پیرامون، خیلی زود نشانه های نوعی بدبینی و سرخوردگی را در او ظاهر ساخت. شرایط ناگواری که بیماری او را تسریع بخشید. او که در سال 1351 ناگزیر از مسافرت به سوئد و عمل جراحی مغز شد به شوق ادامه ی کار فیلمش، به پاریس بازگشت تا آخرین کار های صد گذاری و زیرنویس فیلم  را پایان برد. سرانجام فیلم  پسر ایران از مادرش بی خبر است در تاریخ دوم خرداد 1354 به مناسبت سالروز تولد او در سینماتک پاریس و با معرفی هانری لانگلوا به نمایش درآمد.

هیچکس نمی دانست که این قلب تپنده ی عاشق ایران زمین، چند روز بعد در تاریخ هفدهم مرداد از طپش باز خواهد ماند. اینک آن ذهن پربار سرشار از اندیشه و تفکر،  اندیشه های ناب فرهنگیش را در کالبد کدام جمجمه به زندگی نشسته است؟ باور بداریم بسیارها. بسیار بسیارها.

روانش شاد و یادش گرامی باد.

 

 

برگرفته از: پیک مستند

 

 



[1] - شهرت عمده زین العابدین رهنما بیش از هرچیز به دو فعالیت او باز می گردد. نخست فعالیت روزنامه نگاری که آغازش به اواخر دوران قاجار و پیش از به حکومت رسیدن رضاخان در کودتای 3 اسفند 1299 و روزنامه ایران می رسد. زین العابدین رهنما در سال 1314 به دلیل نوشتن مقاله هایی انتقادی علیه رضاشاه و دودمان پهلوی در زندان قصر زندانی شد. روزنامه توقیف و اموالش مصادره شد.سرانجام با وساطت مخبرالسلطنه آزاد، و ناگزیر از اقامت در بغداد شد. او که تا شهریور 20 در عراق و لبنان زندگی می گرد؛ پس از سقوط رضاخان به ایران باز گشته و انتشار روزنامه را از سر گرفت.رهنما در این دوره به سمت وزیر مختاری ایران در فرانسه و سفیر ایران در کشورهای عربی منصوب شد.

فعالیت دوم زین العابدین رهنما کار ترجمه است. گفته اند شهرت او بیشتر بخاطر دو کتابش: پیامبر و حسین است؛ و در عین حال کتابهای دیگری چون حقوق در اسلام و نیز ترجمه و تفسیر قرآن نیز دارد. او که علاوه بر فارسی به دو زبان عربی و فرانسوی تسلط داشت؛ در تیرماه 1368 در تهران درگذشت. 

 

[2] - احمدی احمد رضا، تنم در عظمتی کور،‌غوطه می خورد، فیلم و سینما، شماره6، شنبه 30 خرداد 1377،‌ص 10، به نقل از احمد شاملو، همچون کوچه ای بی انتها.

 

[3] - شعاعی حمید، نام آوران سینما در ایران2: فریدون رهنما، چاپخانه شرکت هرمینکو، تهران، چاپ اول 1355، صص77 – 76 

 

[4] -  دفتری در شناخت کارهای سینمایی فریدون رهنما، انتشارات سینمای آزاد ایران، بی تا.

 

[5] - احمدی احمد رضا، همان، ص 13 – 12

 

[6] - محمد تهامی نژاد که در فیلم یا ضامن آهو، به عنوان دستیار پرویز کیمیاوی فعالیت داشته است، در گفتگویی با نگارنده ابراز داشت که ما فقط 40 شبانه روز اول را در اطراف صحن چادر زده بودیم و فقط زائران را زیر نظر داشتیم. و گهگاه صدابردار گروه – زنده یاد محمود هنگوال – به صورت مخفی یا آشکار صدای استغاثه، تضرع و نیاز زائران را ضبط می کرد.

 

[7] - مستند گزارشی یکی از گونه های مهم سینمای مستند است. گونه ای که شاید بیشترین حجم تولیدات را در رویکرد های رسانه ای ماهواره ای داشته باشد؛ و طبیعی است که اصول زیبایی شناختی خاص خود را هم داشته باشد؛ لیکن وقتی در چارچوب برنامه سازی تلویزیون ایران قرار می گیرد به نازل ترین سطح کیفی خود سقوط می کند.


 تاريخ ارسال: 1389/3/6
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.