بهاره رهنما
به یاد خسرو شکیبایی و فیلم عاشقانه
مگه می شه از بهار نوشت و از عشق ننوشت، از عاشقانه گفت و از خسرو نگفت، از بهار عاشقی گفت و ازش ننوشت، نه نمی شه. اگرم هم دیر کردم واسه این بود که آنقدر حرف بود که نمی دونستم از کجا بنویسم، از اون روز اولی که تو دفتر آقای درویش یک لحظه آقای شکیبایی رو دیدم و هنوز «غزال غزال[1]» نبودم و ترسیدم منو ببینه و بگه: «نه علیرضا! این بچه است. این زیادی بچه است»، و نگفت و ندید و بعد ها شنیدم وقتی فیلم های تست رو می دیدن، گفته «همین غزال، غزاله. بقیه هم خوبن اما "غزال" نیستن». یا از اون روزایی بگم که تا اشک تو چشم هام جمع می شد می گفت: «ای بابا بازم که هوای باهار ابری شد!» ، یا این که دیگه آدمی رو نمی شناسم که بتونه اون طوری «باهار» صدام کنه. اصلن آدمی رو نمی شناسم که اون صدا رو داشته باشه. آدمی که وقتی حتی داره نقش یک رقیب رو بازی می کنه روزی ده بار بیاد به آرش[2] و غزال بگه: «بچه ها این فیلمه ها! شماها مثل بچه خودم می مونید»، آدمی که وسط فیلمبرداری بره سراغ بچه گربه ای که مادرشو گم کرده و تا آخرین ساعت هایی که تو اون صحنه هست چشمش پی مادر گربه ها بگرده؛ آدمی که برای بار اول وقتی آرش فیلم جلوش وامی ایسته و اون کارش تموم شده تا آخرین لحظه «ریورس» وایسه که حس آرش جوون و تازه کار عاشقانه درست از آب دربیاد.
نمی دونم که این خوبه که یک آدمهایی اصلن شبیه ندارن یا نه، لابد هم خوبه و هم بد. خوبش واسه اینه که آدمی مثل خسرو شکیبایی به واقع آرتیست بود و شبیه هیچکس نبود، بد اینه که اینا راست راستی که فرشته نیستن، آدمن و یک روزی تموم می شن، می میرن، می رن از کتار ما، شاید بعدش بشن از فرشته های نامریی دور و برمون، اما جاشون بدجوری خالیه.
شب عیدی رفته بودم بهشت زهرا. اونقدر ازدحام بود که مسیر ورود به قطعه هنرمندان رو بسته بودن و خلاصه این طوری شد که گل سرخ هایی که واسه مزار خسروی شکیبایی عزیزم گرفته بودم، موند روی دست خودم و برگشت تو یک گلدون قشنگ رو میز خونه من. انگار کار خودش بود که گل ها رو به من پس داد، انگار باز من همون دختر بیست ساله پر شور و گیج بودم که ازش می خواستم برام از ریرا بگه و اون می گفت «آسمونی! تو خودت ریرایی چرا پی قصه اونی؟!» و من بخندم و بگم «تو رو نگید، خجالت می کشم.» گل ها رو توی گلدون جابه جا می کنم و خدا رو شکر می کنم که مرگ پایان کبوتر نیست، که اگر بود نبود آدم هایی مثل خسرو شکیبایی یا هیچ عدلی سازگاری نداشت. اون هم دم عید و نوروز و گل و آب و جوی و نسرین که هرچه هرجا نشانی از عشق دارد برای من یادآور قلب همیشه عاشق او ، صدای عاشقانه اش است که می گفت: «مواظب باشید، باغچه ها رو لگد نکنن، گل ها رو له نکنن...» یادتون حتمن هست. تو اون اولین پلانی که غزال رو بعد سال ها از دور می بیند، ...
با عشق برای خسرو شکیبایی بی بدیل
نوروز بر فرشته ها و شماها مبارک باد
غزال عاشقانه
بهاره رهنما
در همین رابطه سایر بهاریه ها را بخوانید
بهار و رویای شهرفرنگ: نمی خواهم پیر شوم- سعید توجهی
برای بهار بخند، به خاک خالی نگاه نکن. نپرس این بار منتظر کیست- نغمه رضایی
بهار و سینما آلتونا -نسترن مولوی
بهار و خاطرات برای آنهایی که دوستشان دارم- کامیار محسنین
بهار از لجاجت کودکانه تا یک اتفاق ساده- محمد جعفری
اولین بهاریه رسمی یا یه همچین چیزی -رضا منتظری
بهار و مضرات دخانیات!- مهدی فخیم زاده
بهار و شکار آهو در شبی بهاری -نیروان غنی پور
بهار و دسته سیسیلی ها -غلامعباس فاضلی
بهار و غزال عاشقانه -بهاره رهنما
[1] - «غزال» اسم شخصیت بهاره رهنما در فیلم عاشقانه ساخته علیرضا داودنژاد (1375)
[2] - «آرش»نام شخصیت پیمان قاسم خانی در فیلم عاشقانه ساخته علیرضا داودنژاد (1375)
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|