موحد منتقم
-نقد و بررسی چهار فیلم دیگر فستیوال کن: پوستی که در آن زندگی می کنیم، اینجا باید همانجا باشد، مالیخولیا، و این یک فیلم نیست
-فهرست برندگان کن 2011
پوستی که در آن زندگی می کنیم The Skin I Live In ****
پوستی که در آن زندگی می کنیم ساخته پدرو آلمادوآر کارگردان مشهور اسپانیایی است که فیلمنامه آن را از روی کتابی به اسم «رتیل» نوشته تییری ژونکوئه نویسنده فرانسوی اقتباس کرده است. فیلم داستان جراح پلاستیکی که قصد دارد از مردی که به دخترش تجاوز کرده است انتقام بگیرد. در این فیلم آنتونیو باندراس نقش این جراح پلاستیک را بازی می کند. او 21 سال پس از فیلم مرا باز کن، مرا ببند دوباره با پدرو آلمادوآر همکاری کرده است. پوستی که در آن زندگی می کنیم انصافاً داستان جدید و عجیبی دارد و پیچیدگی های زیادی در حین تماشای فیلم به وجود می آید. این فیلم از آن نوع فیلم هایی است که هرچه درباره داستانش کمتر بدانید موقع تماشای فیلم بیشتر غافلگیر می شو .
داستان پوستی که در آن زندگی می کنیم در سال 2012 در جزیره تولدو آغاز می شود. ما با شخصی به نام روبرت (آنتونیو باندراس) که یک جراح پلاستیک بسیار موفق است آشنا می شویم که ساکن یک ویلای زیباست. او در این ویلا با خدمتکاری وفادار به اسم ماریلا (ماریسا پاردس) و یک زن زیبا به نام ورا (آلنا آنایا) که در طبقه بالای این ویلا زندانی شده است و از مچ پا تا گردن لباسی مانند پوست انسان پوشیده است زندگی می کند. ورا در فیلم یک شخصیت مرموز معرفی می شود و تمام اسرار فیلم حول و حوش شخصیت اوست. سوالپرسش هایی از این قبیل که او چه کسی است؟ آنجا چه کار می کند ؟ و ... در ادامه داستان ما متوجه می شویم که همسر روبرت چندسال پیش در یک تصادف به صورت وحشتناکی سوخته و خودش را بعد از آن ماجرا کشته است. او همچنین دخترش نورما (بلانسا سو-آرز) را نیز از دست داده و او نیز خودکشی کرده است. داستان به شش سال قبل باز می گردد و فیلم نشان می دهد چرا نورما خودکشی کرده است و ورا زنی که در طبقه بالا زندانی شده است چه کسی است؟
بعد از آغوش های گسسته آلمادوآر سفر تاریک تری را برای کشف لایه های پنهان زندگی افراد آغاز کرده است. هم از نظر فرم و محتوا، و هم از نظر سیر داستانی فیلم و فضاهای تاریک در آنها! فیلم صحنه های ترسناکی زیادی دارد و در بعضی از سکانس ها به قدری خشن می شود که روی اعصاب شما راه می رود. پوستی که در آن زندگی می کنیم یک تریلر در باره بیماری های جنسی است و بحث های فلسفی بسیار جالبی در باره جنسیت بیان می کند. موسیقی هنرمندانه فیلم که توسط آلبرتو ایگلاسیاس ساخته شده است به فضاسازی هرچه بهتر فیلم کمک زیادی کرده است و در بعضی از سکانس ها این خود موسیقی فیلم است که ما را با محیط آشنا می کند. آنتونیو باندراس هم در نقش یک دکتر/دانشمند دیوانه بازی بسیار خوبی ارائه کرده است. نگاه های بدون روح او در معرفی شخصیت یک انسان روانی، کمک بسیار زیادی به بیننده می کند. پوستی که در آن زندگی می کنیم جزو بهترین فیلم های پدروآلمادوآر و بهترین فیلم های تریلر قرار می گیرد.
اینجا باید همانجا باشد This Must Be the Place ***1/2
فیلم اینجا باید همانجا باشد ساخته پائولو سورنتینوی ایتالیایی با بازی شان پن هم در بخش مسابقه جشنواره کن به نمایش در آمد. از بس در کن امسال فیلم های خوب اکران شده است که هر فیلمی بهتر از فیلم های قبلی است و رقابت برای کسب نخل طلا خیلی فشرده است. فیلم اینجا باید همانجا باشد هم یکی از همین فیلم ها است. پائولو سورنتینوی ایتالیایی فیلمساز 40 ساله ایتالیایی پیش از این سه بار در فستیوال فیلم کن شرکت کرده و هر سه بار نیز فیلم هایش نامزد دریافت نخل طلای کن شده بودند. قصه اصلی باید اینجا باشد؛ در باره یک خواننده و ستاره رو به افول دنیای موسیقی راک به نام کاین (بابازی شان پن) است. نزدیکترین دوست او دختری نوجوان به نام گات (با بازی ایو هیوسان دختر بونو خواننده گروه یو2) است. کاین که دوران بازنشستگی را در نهایت راحتی در کنار همسر آتشنشان خود زندگی می کند ناگهان خبردار می شود پدرش که او را سال هاست ندیده است در نیویورک زندگی می کند. وقتی او به خانه برمیگردد متوجه میشود پدرش خیلی دوست دارد از نگهبانی در آشوویتس که در سالهای جنگ جهانی دوم او را تحقیر و آزار و اذیت کرده، انتقام بگیرد. شاین پس از مرگ پدر با کمک یک شکارچی نازی (جاد هیرش) راهی سفری جادهای میشود تا مرد آلمانی پیر را که در یوتا پنهان شده، پیدا کند...
شون پن مثل همیشه بازی خیره کننده ای ارائه کرده است. او با آن رژ لب قرمز و چمشان آبی و موهای بلندش قطعاً توجه بسیاری از سینما دوستان را به بازی خود در فیلم جلب خواهد کرد. گریم او خیلی شبیه به چهره رابرت اسمیت خواننده مشهور راک است. کمتر بازیگری توانایی این را دارد که مثل شون پن اینقدر خیره کننده در نقش های متفاوت ظاهر شود. او با اتخاذ یک لحن حرف زدن احمقانه در فیلم و گریم سنگین کاراکتری را خلق کرده که شما تا به حال در هیچ فیلم سینمایی دیگری ندیده اید. موسیقی متن و ترانه های زیبایی (ترانه های دیوید بیرن) که در طول فیلم می شنویم همگی در راستای پیشبرد داستان هستند و بی دلیل در فیلم قرار نگرفته اند. فیلم اینجا باید همانجا باشد یک فیلم هنری به معنای واقعی کلمه است. فیلم اینجا باید همانجا باشد یک فیلم جاده ای درباره مردی است که به خاطر انتقام به سفری فیزیکی و استعاری به سرزمین های دوردست می رود. در حالی که در واقع برای پیدا کردن خودش (به صورت استعاری) به این سفر می رود.
مالیخولیا Melancholia ***
دوسال پیش در کن فیلمی از فون تریه به نام ضد مسیح اکران شد. فیلمی که اگر تیتراژ اولیه آن را بر می داشتید و به کسی نشان می دادید بدون شک می گفت کارگردانش یک بیمار جنسی است. یکی از جنبه های زننده ی جشنواره های هنری اروپا همیشه این بوده که به صورت بی پرده برهنگی را در فیلمهایشان به نمایش می گذارند. ضد مسیح از هر جهت که فکرش را بکنید یک فیلم شکست خورده بود. ولی حالا فون تریه با فیلمی آخر الزمانی بازگشته است. عنوان ژانر «آخر الزمانی» کافی است که فکر کنید با فیلمی پر از جلوه های ویژه مانند 2012 و سایر فیلم های رولند امریچ طرف هستید ولی اگر با این پیش فرض به تماشای مالیخولیا بنشینید کاملاً در اشتباه هستید. این فیلم از بعد دیگری به این قضیه می پردازد و جنبه ی فلسفی این مفهوم را در نظردارد.
مالیخولیا داستان دو خواهر به نام های جاستین (کریستین دانست) و کلیر (شارلوت گایزنبرگ) است. جاستین تازه ازدواج کرده است و اتفاقاً با مرد رویاهایش مایکل (الکساندر اسکانگر) هم ازدواج کرده است. آنها یک عروسی مجلل در خانه ی خواهر و برادر خوانده اش (کی.فر ساترلند) می گیرند. ولی رفته رفته جاستین دچار افسردگی و بی تفاوتی می شود.خواهرش هم که شوهری ستاره شناس دارد دارای اخلاقی متفاوت با اوست. ناگهان خبر می رسد سیاره مالیخولیا دارد به کره زمین نزدیک و دنیا دارد به آخر خود نزدیک می شود. در ادامه فیلم واکنش های این دو خواهر نسبت به این موضوع را شاهد هستیم و اینکه هرکدام بر اساس شخصیت و ذهنیت خودشان با این قضیه برخورد می کنند و...
البته فیلم خواسته رابطه ای بین نام سیاره و بیماری که جاستین به آن مبتلا شده است نشان دهد. فیلم داستان این دو خواهر را نشان می دهد که با نزدیک شدن این سیاره به کره زمین روابطشان به چالش کشیده می شود. مالیخولیا همانطور که می دانید نوعی بیماری است که برای بیماران افسرده اش دوگانگی شخصیتی به وجود می آورد. بازیگران فیلم هم دقیقاً با همین مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. فیلم مالیخولیا فیلم کاملی نیست. اگرچه در مجموع بستگی دارد از چه جنبه ای به آن نگاه کنیم، ولی در کل از هرجهت که به آن نگاه کنیم فیلم کاملی نیست. مالیخولیا خواسته با ایجاد پارادوکس های بین شخصیت هایش پیش از اعلام برخورد آن سیاره به زمین و پس از آن، آن ها را واکاوی کند، ولی برای یک فیلم دو ساعته که نه در آن از دیالوگ های قوی خبری هست نه ماجرا، و نه جلوه های ویژه ی خاصی دارد، مانند سایر فیلم های هنری فقط باعث خواب تماشاگرانش می شود.
تحلیل شخصیت های فیلم هم به نتیجه چندان روشنی ختم نمی شود. ولی مالیخولیا در کنار این معایب مزایایی هم دارد. از جمله موسیقی فیلم که در همان ژانر مخصوص فیلم های وحشت/علمی تخیلی قرار دارد. حتی در ابتدای فیلم که سکانس های مربوط به عروسی هست آغاز می شود با شنیدن موسیقی کاملاً معلوم است که شادی های ابتدای فیلم دوام چندانی ندارند. در سرتاسر فیلم موسیقی راهنمای خوبی برای تماشاگران است.
امتیاز دیگر کارگردانی عالی وفون تریه است. او فیلم را کاملاً با تسلط کارگردانی کرده و بالاخره دیگر امتیاز فیلم بازی خیره کننده کریستین دانست است. باورتان نمی شود او از مری جین احمق مردعنکبوتی (که از اول تا آخر فیلم دهانش باز بود و هاج و واج دنبال مرد عنکبوتی می گشت) تا جاستین مالیخولیا چه پیشرفت چشمگیری داشته است.
این یک فیلم نیست This Is Not a Film *
فیلم مجتبی میرطهماسب درباره جعفر پناهی با عنوان این یک فیلم نیست که درون یک «یو اس پی فلش» ریخته شده بود و به صورت قاچاق درون یک کیک جاسازی شده بود (تنها کشوری در کره زمین که فکر کنم فیلمش را از این طریق به یک جشنواره فرستاده است) بالاخره به فرانسه و جشنواره کن رسید و اکران شد.
این فیلم گرچه مانند عنوانش واقعاً «فیلم» نیست ولی بسیار زیرکانه ساخته شده است و مفاهیم زیادی را در پس ظاهر مستند گونه و خیلی خیلی ساده فیلم به نمایش می گذارد. این یک فیلم نیست شرایط ماه های اخیر جعفر پناهی را نشان می دهد. فیلم در روز دریافت حکم جعفر پناهی 24 اسفند 1388 که روز چهارشنبه سوری هم هست (صدای ترقه و سروصدا در حاشیه صوتی فیلم به گوش می رسد) می گذرد. صدای مجتبی میرطهماسب در این فیلم به عنوان فیلمبردار شنیده می شود. فیلم جالبی است، اما نه از نظر سینمایی. چون اصلاً نمی توان لقب «فیلم» به آن داد، بلکه از نظر معنا و مفهموم. چون کارگردانی را نشان می دهد که حتی در حصر خانگی خودش نیز دست از فیلمسازی برنمی دارد و هر طور شده شروع به خواندن فیلمنامه ای می کند که قرار است روزی تبدیل به فیلم شود. یا آن سکانسی که موبایل دست می گیرد و پنجره خانه را باز می کند و از منورها ی رنگارنگ که در شب چهارشنبه سوری در آسمان هستند شروع به فیلمبرداری می کند و فیلمبردار از او می پرسد «چکار میکنی؟» و پناهی مپاسخ می دهد: «به ما که اجازه فیلمسازی نمیدن، حداقل ببینم با موبایلم می تونم کاری بکنم.» که فیلمبردار پاسخ می دهد: «سلمانی ها که بیکار میشن سر همدیگر رو میتراشن!»
فیلم زندگی یک روز جعفر پناهی را از صبح نشان می دهد. از خواب بیدار می شود، چای دم می کند، صبحانه می خورد و به پیام های تلفنی اش گوش می دهد. بعد به همکارش مجتبی میرطهماسب زنگ می زند و می گوید که پیش اش بیاید که کاری دارد و نمی تواند پشت تلفن آن را بگوید (احتمالاً ترس از شنود) بعد از آن به وکیلش خانم غیرت زنگ می زند و درباره حکم و... می پرسد و خانم غیرت به او می گوید اگر جوامع بین المللی و سینماگران کاری انجام دهند و فشار بیاورند می تواند از محکومیت او کم کنند (رخشان بنی اعتماد را مثال می زند). بعد که میرطهماسب می آید، پناهی می گوید می خواسته خودش از خودش فیلم بگیرد، ولی سخت بوده. به خاطر همین به او زنگ زده است. او همچنین درباره پروژه های ناتمامش فیلم می سازد و حتی می گوید فیلمی با محمد رسول اف ساخته است و 30% آن را هم فیلمبرداری کرده اند.این فیلم احتمالاً باید همان فیلمی باشد که باعث محکوم شدن این دو فیلمساز به زندان، و ممنوع الفعالیت شدن آن دو شده است.
این یک فیلم نیست با وجود اینکه در منزل جعفر پناهی (که بی شباهت به کاخ نیست) می گذرد، ولی در آن اشاره های مستقیم و غیر مستقیمی به فضای پرالتهاب بیرون از ساختمان می شود (آتش بازی و صدای ترقه و مردم!) در این که جعفر پناهی کارگردان بزرگی است شکی نیست. حتی این فیلم کم بودجه (اصلاً اگر بودجه ای داشته باشد) نشان می دهد که یک کارگردان ماهر آن را هدایت کرده است .برخلاف فیلم ضعیف رسول اف این بار با یک اثر خوش ساخت روبرو هستیم. کارگردان توانسته با کمترین امکانات اهداف خود را به صورت کامل به بیننده انتقال دهد. ولی پرسشی که اینجا برای من بیننده مطرح می شود این است که چرا جناب پناهی یک طرفه به قاضی رفته است! به جز چند اشاره کوتاه که هیچ چیزی را روشن نمی کند کارگردان به بیننده نمی گوید چرا این حکم را برای او بریده اند؟ این فیلم نیمه خالی لیوان را نشان بیننده می دهد و نمی گوید محتوی آن فیلمی را که ساخته است چه چیزی بوده است که این حکم سنگین را برایش بریده اند؟ این جور فیلمسازی باعث می شود من بیننده قضاوت درباره این فیلم را برای موقعی بگذارم که معلوم شود که چرا او را دستگیر کرده اند! شاید حکمی را که برای او بریده اند بسیار سبک تر از حکم واقعی فیلمساز باشد، و هزاران پرسش از این دست که باعث می شود نتوانیم اثر را جدی بگیریم و آن را در حد یک فیلم «سیاه نما»ی دیگر تلقی کنیم که در وهله اول دنبال مطرح کردن شعارهایی سیاسی و کلیشه ای از این است که مثلاً در ایران هیچ فیلمسازی حق ابراز عقایدش را ندارد، هرکس با دولت است فیلم می سازد و هرکس از سینماگران دربند حمایت کند خودش ممنوع الفعالیت می شود، یا طرح مشروعیت چهارشنبه سوری از نظر حکومت و هزاران انتقاد و موضوع خاله زنکی دیگر از مملکت (نظیر داستان فیلمنامه که در آن دختری برای ورود به دانشگاه خودش را حبس کرده است و ارتباط های غیر مستقیم آن با فیلم) که فقط برای کسانی که از قانون اساسی کشور خبر ندارند می تواند جالب باشد!
اسامی برندگان کن 2011
بخش مسابقه:
بهترین فیلم : درخت زندگی (ترنس مالیک)
جایزه بزرگ : روزی روزگاری آناتولی (نوری بیگله جیان)
بچه ای با دوچرخه (برادران داردن)
بهترین کارگردانی: رانندگی (نیکولاس ودینگ رف)
بهترین فیلمنامه :یادداشت (جوزف سدار)
بهترین بازیگر زن : کریستین دانست (مالیخولیا)
بهترین بازیگر مرد: جان دژاردین (هنرپیشه)
جایزه ی هیئت داوران :poliss
بخس نوعی نگاه:
جایزه ی اصلی: کیم کی دوک (arirang)
جایزه ی ویژه ی هیئت داوران : النا
بهترین کاگردانی: به امید دیدار (محمد رسولف)
بخش سینه فونداسیون
جایزه ی اول: نامه (درویتا دروموا)
جایزه ی دوم: (DRARI) کمال لازراق
جایزه ی سوم: پرواز در شب (سون تای گیوم)
بخش دوربین طلایی
LAS ACACIAS (پابلو گبیوجلی)
DANTE
پایان!
در همین رابطه بخوانید
همه چیزهایی که مایل هستید درباره فستیوال کن بدانید!
با وودی آلن در افتتاحیه؛ سفر به کن –قسمت دوم
بر موج های غریبه در ساحل کن؛ سفر به کن-قسمت سوم
از واتیکان تا تهران؛ سفر به کن-قسمت چهارم
عبور از هالیوود با برگ برنده؛ سفر به کن -قسمت پنجم
مالیخولیا در آخرالزمان! سفر به کن-بخش پایانی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|