محمدامین نوروزی
-پاسخ این پرسش که ترمه از میان نادر و سیمین کدام را انتخاب می کند «سیمین» است. اولاَ در گفتگوهای اول فیلم سیمین در اتاق دادگاه دلیل...
-در پایان فیلم اگر از مخاطب بخواهیم که در این اجتماع یک مقصر برای مشکلات پیش آمده در فیلم انتخاب کند چه کسی را برخواهد گزید؟
1- نادر 2- راضیه 3- حجت 4- قانون و جامعه
یک دوران و یک کشور را بر حسب تکامل فلسفه و علم اش است که می توان قضاوت کرد، و نه با تنش افروزی ها و هیجان زایی های سطحی که جریان دارد.
آلفرد فوئیه
جدایی نادر ازسیمین آقای فرهادی که می توان سومین فیلم از سه گانه ای بوده است که بعد از چهار شنبه سوری و درباره الی ساخته است. در این مطلب تلاش می کنم به بررسی ابعاد مختلف فیلم به شکل کامل بپردازم و تک تک شخصیتهای اصلی فیلم مورد نقد و بررسی قرار خواهند گرفت.
به نظر می آید هیچ فیلمی تا به حال نتوانسته است اینگونه جامعه ایران را به خصوص علیه زنان تیره و تار نشان دهد. شاید گفته شود که فیلم هایی که در آن سیاه نمایی نسبت به جامعه ایرانی و زنان انجام شده است و حرف های بزرگ تر از این زده اند ساخته شده است؛ اما باید توجه داشت که هیچکدام از این فیلم ها به دلیل شعاری بودن و گل درشت کردن مسائل نمی توانسته اند به تاثیر گذاری این اثر باشند. فیلم جدایی نادر از سیمین به خاطر بافت غیر شعاری اش و ساخت هنرمندانه تر نسبت به خیلی از آثار دیگر ازاین جهت موفق تر خواهد بود.
راضیه (ساره بیات)
نگاه به زن در اجتماع ایرانی از محورهای اصلی این فیلم نامه است. راضیه نماینده زنان سنتی و ستمکش ایرانی است. زنی که شوهرش (شهاب حسینی) بدهکار است و طلبکارهایش دنبالش هستند و کار هم نمی کند. راضیه صبح ها از ساعت 5:30 راه می افتد تا 8 صبح به خانه نادر برسد و علاوه بر همه بدبختی ها و مشکلاتی که بر دوش می کشد، باردار نیز هست. به امور دینی معتقد است و شماره دفتر مرجع تقلید خود را همیشه به همراه دارد که اگر به مشکلی خود سریع استفتاء کند. از حرام ها و نجاسات دوری می کند و اگر قسمتی از فرش به واسطه راه رفتن نجس شود، کل فرش را می شوید (شرع مقدس می گوید قسمتی از فرش باید شسته شود که یقین است نجس شده نه همه فرش) این حاکی از کارهای اضافه و وسواس دینی راضیه است. در دو جای فیلم راضیه تلفن می زند و سؤال شرعی می پرسد. در واقع نیازی به دستور گرفتن نیست و خودش با کمی تأمل می توانست تصمیم بگیرد، اما برای اینکه فیلم پیش برود و جامعه دینی ما مورد اتهام قرار گیرد کارگردان این کار را انجام داده است.
راضیه زن شبه احمق و ترسویی است که یک روز طول می کشد تا بفهمد بچه اش در اثر تصادف مرده. البته اگر واقعاً تصادفی اتفاق افتاده باشد به جای اینکه راضیه پدر نادر را به خانه بیاورد باید پدر نادر راضیه را به خانه آورده باشد. این قسمت از مواردی بود که کارگردان با نشان ندادن حادثه تماشاگر را بی اطلاع گذاشته، اطلاعات لازم را به او نمی دهد تا بتواند در پایان ناگهان تماشاگر را غافلگیر کند.
رویداد دیگری که در فیلم نشان داده می شود و تا حدودی با بی انصافی، لحظه ای است که راضیه در دادگاه می گوید « آنقدری که این مرد به من تهمت دزدی زد ناراحت نشدم که به خاطر کشتن شدن بچه ام ناراحت شدم». نشان دادن چنین چهره پست و بدون محبتی از زن ایرانی آن هم در جشنواره های خارجی خیانتی بزرگ به فرهنگ و ارزش های ایرانی است. اگر فرض کنیم کارگردان شخصیت فوق را بدون اعتقاد دینی نشان داده بود باز هم نمی توان پذیرفت که زنی بابت از دست دادن فرزند خود کمتر ناراحت شود. چراکه به او تهمت دزدی زده اند. کجا می توان چنین زنی را یافت که بابت موضوع کوچک تر و بسیار کم اهمیت تری، آن هم در حد یک تهمت او را بیشتر آزار دهد تا کشته شدن فرزندش؟ کارگردان چنین زنی را در فیلم خود به عنوان یک زن معتقد ایرانی نشان داده است. کدام مادر بی عاطفه و سنگدلی چنین حرفی را می زند؟
در ادامه مشکلات که زنان مذهبی ایرانی دارند یک مشکل دیگر هم اضافه می شود و آن این است که پدر نادر از روزی که سیمین از آنها جدا شده و راضیه وارد خانه شده است دیگر نمی تواند دستشویی اش را اعلام کند، و درست مثل نوزادی می شود که باید عوضش کرد. در این داستان همه چیز تیره و تار تصویر شده و فریادرسی وجود ندارد و باید مانند سیمین از چنین جامعه ای گریخت .
یکی از نقاطی که به نظر ممکن است برای شخصیت راضیه مثبت شمرده شود، صرف نظر کردن از گرفتن پول دیه است. او در صحنه ای که در آموزشگاه به سراغ سیمین می رود می گوید: «می ترسم یه بلایی سر بچه ام بیاد» که البته این بخش را هم نه تنها نمی توان جزو ویژگی های مثبت و دینی راضیه دانست بلکه برعکس این عمل او بیش از اینکه از ایمان و اعتقاد او سرچشمه بگیرد، ناشی از ترس اوست که حالتی خرافه پرستانه دارد. تصویر خدا در ذهن او یک انتقام گیرنده است. راضیه پول را نمی خواهد به خاطر اینکه از تبعات پول حرام می ترسد، بلکه به این خاطر که می ترسد برای دختر بچه اش اتفاقی بیافتد. وگرنه اگر صرفاً تبعات دنیایی پول حرام برداشته می شد راضی بود. (البته ترس از تبعات مال حرام جزو دین هست ولی همه دین نیست) ضمن اینکه راضیه پیش سیمین درکلاس زبان اعتراف می کند و می گوید که پول دیه را نمی خواهد. دیگر چه ضرورتی وجود دارد که برنامه قسم قرآن خوردن دوباره آن هم با آن همه جزئیات انجام شود؟
مشکل دیگری که کاراکتر زنان چادری در سینمای ما دارند این است که معمولاً افراد بدبخت و بیچاره ای تصویر می شوند. هرچند نقش ها در حد همین بیچارگی هم درست ایفا نمی شود. در سینمای ایران به تعداد انگشتان یک دست هم نمی توان کاراکتر زن چادری را سراغ داشت که هنرپیشه آنها بتواند حداقل چادر را به شیوه ای درست سرش کند. همیشه چادر مثل شنل بر سر بازیگران آویزان است و بیشتر انسان را یاد زورو می اندازد تا یک زن مؤمن که چادر بر سر دارد. (بازی خانم ساره بیات هم جدای از این حرف نیست). درست است که ما در سینمای ایران اصلاً بازیگر زن چادری نداریم، اما ببینیم همین بازیگران با چه تلاشی موفق می شوند مثلاً نقش یک دختر فاسد خیابانی را درست مطابق با واقعیت بازی می کنند!
سیمین (لیلا حاتمی)
در طرف مقابل زن های چادری بدبخت داستان که در راهروهای دادگاه می لولند زنهای خوب داستان قرار دارند که نه تنها نسبتی با دین ندارند بلکه عناصر و نشانه هایی در رفتارآن ها به کار رفته که عکس آن را ثابت می کند . سیمین زن عاقل و کتاب خوان فیلم است؛ نوازنده پیانو و معلم زبان انگلیسی است. نه تنها خانم مثبت داستان چادر ندارد بلکه هنگام خروج از کلاس زبان خود مقعنه را از سر بر می دارد و روسری سر می کند. در صحنه های داخل خانه یک تکه پارچه روی سرش آویزان است که هر لحظه ممکن است از سرش بیافتد و از لحاظ طراحی بگونه ای است که این حس را انتقال می دهد که زورکی سرش است. مثل وقتی که بعد از پایان کلاس آن را عوض کرد. تمام این صحنه ها برای این است که نشان بدهد زنان فعال جامعه بسیاری از موانع و اجبارهای قانونی را پیش روی خود دارند.
در صحنه بعد از دادگاه، سیمین به خانه خود می رود، در راه پله به بارکش ریشویی همانند همسر خود بر می خورد که در حال حمل کردن پیانویی است که سیمین آن را به کسی فروخته است. بارکش اعتراض می کند که قرار ما دو طبقه بود و الان سه طبقه شده است. سیمین می گوید «چرا می گی سه طبقه؟ طبقه اول که طبقه همکفه؟» بعد مرد بارکش ریشو بهانه می کند که نه نمی شود اگر می گفتید این طوریه ما کرایه سه طبقه را از خریدار می گرفتیم. بعد سیمین می گوید که کرایه یک طبقه را من می دهم و بعد وارد منزل می شود. در این نما در تصویر پسزمینه او یک کتابخانه بزرگ قرار دارد که به ذهن بیننده چنین القاء می کند که سیمین انسانی اهل مطالعه و آگاهی است. برای آنکه بیینده یک وقت اشتباه نکند که این کتاب ها را ممکن است نادر هم بخواند در دیالوگی که ترمه از مادر خود می خواهد خانه را ترک نکند می گوید «به خاطر این دو هفته کتاباتو نبر.» خانمی که از دادگاه طلاق تازه آمده است، چند کتاب بر می دارد، پیش باربر ریشوی دبه کن می رود و مبلغی پول را به او می دهد و باربر می گوید که پول خرد ندارد و سیمین هم سخاوت مندانه به او چیزی نمی گوید. این صحنه ها نشان از این است که در این جامعه مردان هر وقت و به هر شکل بتوانند در حق زنان ظلم و بی انصافی روا خواهند داشت.
سیمین در طول فیلم زن بسیار مهربان و دلسوزی نشان داده می شود. بنابراین وقتی خبر دار می شود راضیه بیمارستان است حس بشردوستانه اش گل می کند. به عیادت او می رود و حتی به خاطر این کار مظلومانه در حالی که می خواهد همانند یک زن فداکار و فعال اجتماعی از نادر در مقابل حجت (که در بیمارستان بعد از خبر دار شدن از ماجراهای اتفاق افتاده و غیرتی شدنش انجام می شود ) دفاع کند آسیب می بیند و بینی اش پر از خون می شود. شوهرش هم می ایستد و تنها نگاه می کند. حال اینجا باید پرسید اگر نادر آنقدر بی غیرت است که وقتی زن اش را جلوی چشمش می زنند کاری نمی کند، اصلاً نمی توان چنین شخصیتی را نماینده مردان دینی ایرانی گرفت. بنابراین آن موهایی که در صورتش روییده است ریش نیست، پشم است. چنین عکس العملهایی را هم بیشتر از شبه روشنفکران غربزده سکولار ایرانی می توان سراغ گرفت که بی غیرتی بیشتر در آنها رواج دارد. وگرنه در جامعه ما آدم های غیرتمند اتفاقا برعکس نادر پشمالو که کاری نکرد، کاری می کنند کارستان.
مادر سیمین هم یکی دیگر زنان مهربان و مثبت فیلم است. در صحنه اولی که در فیلم وارد می شود برخورد گرمی با داماد عزیز خود دارد در حالیکه انگار نه انگار که می خواهد دخترش را طلاق دهد. با برخوردی صمیمی نادر را وارد منزل می کند و این درحالی است که شخصی در حال تنظیم کردن شبکه های ماهواره ای است. مادر سیمین اولین کسی است که وقتی نادر متهم می شود، سند می گذارد تا او را آزاد کند.
تنها بودن مادر سیمین به عنوان شخصیت زن مثبت فیلم یکی دیگر از نکاتی است که درجهت تنها نشان دادن زن های ایرانی صورت گرفته است. اگر فیلمنامه نویس برای مادر سیمین همسری می گذاشت و حداقل می توانست داغ یک خانواده سالم و بدون مشکل در فیلم را بر دل مخاطب خود نگذارد و فیلم کمتر متهم به سیاه نمایی و نشان دادن خانواده های ویران ایرانی می شد.
نادر لواسانی(پیمان معادی)
در صحنه اول فیلم بیش از هر چیز ریش های بلند نادر است که توجه را به خود جلب می کند. کارگردان با انتخاب این ظاهر نادر را نماینده مردان مذهبی جامعه ایران قرار داده است. بسیاری از فیلم های سینمایی که تا به حال ساخته شده است مردهای مذهبی خشک، متعصب، احمق و بدون احساس، پیراهن روی شلوار، ریشو، دکمه یقه بسته می باشند و زنان آنها بدبخت هایی هستند که شوهرشان کتک شان می زنند. این زنان به خاطر اینکه شکم فرزندان خود را سیر کنند، کلفتی می کنند، کارهای طاقت فرسا انجام می دهند، و دائما در حال تو سری خوردن و مورد ظلم قرار گرفتن از سوی مردها هستند. خلاصه «کوزت» های ایرانی هستند که درمقابل گرفتاری ها و بدبختی ها صبورانه ایستادگی می کنند تا حق خود را از این جامعه زن ستیز بگیرند. این قشر زنان هم معمولاً زنان چادری، رنگ و رو رفته، و زیر چشم گود افتاده ای می باشند. در جدایی نادر از سیمین هم همین وضعیت وجود دارد.
تمام آدم های بد داستان که یک رفتار منفی از خود نشان می دهند یک نشانه دینی مثل چادر یا ریش به همراه خود دارند مانند مرد باربری که مثل نادر به دنبال بهانه کردن و رسیدن به پول بیشتری می باشد. حجت همسر راضیه (ساره بیات) هم ریشو است، یا مرد متهم در راهروهای دادگاه که دست و پای او را بسته اند، او هم ریش بلندی دارد و دختر بچه راضیه که با کودکی و معصومیت خود چشم حقیقت بین ماجراهای فیلم می باشد با نگاهی ترسان او را نگاه می کند. برداشتی که در ذهن ایجاد می شود این است که همه مردان ریشو همانند این مرد دست و پایشان را باید بست تا کسی نترسد و امنیت اش به خطر نیافتد.
شخصیت های مرد داستان بر عکس زنان که خوب و بد بودند، تمامشان خاکستری یا منفی هستند. شخصیت اول مرد نادر لواسانی است. در صحنه پمپ بنزین دختر خود را مجبور می کند که پنجاه تومانی مابقی پول خود را از کارگر پمپ بنزینی بگیرد (درست برعکس سیمین که سخاوتمندانه هنگام پرداخت پول کارگر با اینکه حق اش نبود بیشترهم به او داد؛ بقیه پنچ هزار تومانی خود را نگرفت و کتابی را هم به عنوان هدیه داد که به فروشنده پیانو برسد). اینجا یکی دیگر از صحنه هایی است که نشان می دهد که نادر بی غیرت می نشیند و دختر خود را می فرستد که بنزین بزند که اولاً نشانه ای دیگر از این باشد که مردها باید بنشینند و زنان کار بکنند و ثانیاً دلالت کند بر اینکه پول برای او بسیار با ارزش است و حتی حاضر نیست از پنجاه تومان هم بگذرد، چه برسد به پانزده میلیون تومان دیه. و ثالثاً به دختر خود یاد دهد که حق اش را بگیرد. چرا که اینجا قانون جنگل حاکم است و اگر زرنگ نباشی حق ات خورده می شود و بعد به عنوان پاداش یادگیری، پول را به او می دهد و دختر هم کلی خوشحال می شود که پدر خسیس اش به او مبلغ پنجاه تومان پول داده است.
پولدوست بودن نادر به گونه های دیگری هم به مخاطب القاء می شود. مثل وقتی که در بانک است و کلی اسکناس را بغل کرده و درحال جابجا کردن آن ها است. یا وقتی موقع پرداخت دیه رسیده و همه امضاء کرده اند و وقت صدور چک، نادر می خواهد که قرآن بیاورند و راضیه که آدم معتقدی است به آن قسم بخورد که نادر باعث مرگ فرزندش شده است. پول دوست بودن نادر که در طول فیلم تثبیت و باور پذیر شده است. نادر قرآن را سپری می کند برای اینکه بتواند از طریق آن پول ندهد. اما اینجا پرسش دیگری مطرح می شود که اگر واقعاً نادر قسم خوردن را قبول دارد و از طرفی راضیه را نیز انسان معتقدی م یداند در آن صحنه مشمئز کننده که کارگردان از هر وسیله برای پیش بردن فیلمنانه خود استفاده کرد چرا به قسم های چند باره و مکرر امام حسین(ع)، امام زمان (ع) و قسم خدای راضیه توجه نکرد و همانند یک انسانی که قلبی از سنگ درون سینه خود دارد راضیه و فرزند معصوم اش را آنگونه از خانه بیرون انداخت؟
بامزه تر صحنه جایی بود که نادر در حالی که پدرش وضعیت بحرانی دارد و به او رسیدگی می کند تا به حالت عادی برگردد در آن حال آشفته که باید پدر متوجه پدرش باشد، وارد اتاق خود شده یک راست سر پول ها می رود و سریع بر می گردد و از دختر خود می پرسد آیا از کشویش پول برداشته است؟ که دختر جواب منفی می دهد و از آنجایی که قرار است نادر نقش مردهای شکاک و متعصب ایرانی را بازی کند، کیف دخترش را بررسی می کند. آنجا تازه می فهمد که بعضی وقتها زن ها هم راست می گویند! و متهم بعدی راضیه می شود. به همین دلیل راضیه را از خانه خود بیرون می کند. تا آخر فیلم هم نمی فهمیم که این پول های گم شده کجا رفته است.
گفتگوهای صحنه ی بیرون کردن راضیه و بچه اش درست این برداشت را به بیننده منتقل می کند که به خاطر پول های گم شده است که نادر راضیه را بیرون می اندازد و برای نادر پولدوست، پول ها دلیل مهم تری از پدرش است. این در حالی است که اصلاً برای سیمین پول اهمیتی ندارد و وقتی می خواهد پیشنهاد پرداخت دیه را بدهد می گوید «فکر کن مهریه منه» این دیالوگ یعنی نادر پول دوست، مهریه زن اش را هم نداده. و بعد سیمین از این هم می گذرد می گوید حاضر است که ماشین اش را بفروشد که پول دیه را از طرف نادر بدهد و همه اینها نشانه ظلم مردانی ایرانی است علیه زنان فعالی که کار خانه و بیرون از خانه می کنند و در حالی که حتی مهریه خود را هم نگرفته اند حاضرند پولی هم بدهند که آزاد بشوند.
نکته ای دیگری که مرد سالار بودن جامعه ما را نشان می دهد این است که نادر پدر آلزایمری اش را که همانند بچه ها خودش را خیس می کند و شب ها برنامه لالایی کودکان را از رادیو گوش می کند، بر بر همسر و دخترش ترجیح می دهد. او حاضر است که آنها را از دست بدهد ولی پدر مرده متحرک اش را که به اکسیژن و یک کپسول بند است و در زندگی نباتی به سر می برد را از دست ندهد.
حجت (شهاب حسینی)
حجت یکی دیگر از چهره های منفی مرد ایرانی می باشد .شخصیت همسر راضیه را می توان از اقرارهایش در محکمه قانون پیش قاضی دادگاه شناخت. مردی که می خواهد کار کند اما جامعه نمی گذارد، چرا که قبلاً 10 سال در کفاشی کار کرده است. دنبال این بوده که قانون حق اش را بگیرد اما نشده و حالا این بار هر کاری می کند که حق اش را نخورند. اگر بخواهیم بدانیم این حقی که بدنبالش هست تا خورده نشود چیست؟ باید بدانیم پاسخ پول خون بچه اش است.
حجت هم مثل نادر به دنبال پول است، آن هم پولی که از قبل کشته شدن پسرش بدست می آورده. در چند جا می خواهد چهره اصلی خود را مخفی کند که به دنبال پول نیست وبه دنبال آبرو و شخصیت پایمال شده خود است. مثل وقتی که دردادگاه است و هنگامی که سراغ معلمه ترمه (مریلا زارعی) می رود و یا هنگامی که با سیمین بر سر دیه صحبت می کند و می گوید « چرا شما فکر می کنید من دارم سر دیه می جنگم؟» . اما اصل مطلب این است که بر روی پول خون بچه خود حساب باز کرده است و با آن می خواهد بدهکاری های خود را بدهد و برای این رسیدن به پول هر کاری انجام می دهد. سراغ معلم ترمه می رود که در دادگاه شهادت داده که نادر نمی دانسته که راضیه باردار بوده و او را تهدید می کند که شهادت خود را پس گیرد. معلم(مریلا زارعی) هم این کار را انجام می دهد.
این شخصیت هم بعد دینی دارد. هنگامی که به نادر می گوید «مگه شما هم خدا پیغمبر سرتون می شه؟!» یا وقتی قرآن به دست سراغ معلم می رود. متأسفانه قرآن در این فیلم در دست دو مرد وسیله ای برای رسیدن به پول نشان داده می شود. نادر و حجت از قرآن به شکل ابزار برای رسیدن به منافعشان استفاده می کنند و هردو هم موفق می شوند. کارگردان نه تنها شأنی برای قداست قرآن قائل نیست بلکه برعکس قرآن را ابزار خوبی برای رسیدن به پول در جامعه ایرانی معرفی می کند.
وقتی حجت در آخر فیلم با زن اش صحبت می کند و از او می خواهد بیاید در جلوی جمع قسم بخود و زن اش جواب می دهد «سؤال کردم اگه شک داشته باشم پول دیه حرام است.» نمی گوید «ولش کن اینها مزخرفه» و یا شروع کند زن اش را زدن، چراکه حرف راضیه را نمی تواند رد کند. بلکه برعکس خودزنی می کند. خود زنی هنگامی انجام می شود که شخص در حالت استیصال گرفتار شود. حجت فکر می کند چقدر بدبخت است که باید از این دین هم بکشد. بعد شیشه ماشین سیمین را می شکند که باز با اینکه به او ربطی نداشته قهرمانی باشد که مظلومانه تاوان خطاهای دیگران را می دهد.
ترمه (سارینا فرهادی)
شخصیت ترمه باعث می شود که نقش سیمین مادرش به عنوان قهرمان نجات دهنده او پررنگ تر شود. در فیلم از ترمه به عنوان شخصیتی کمکی برای شناسایی شخصیت سیمین و نادر استفاده می شود. در صحنه ای که نادر در حال درس پرسیدن از اوست و کلمه ای را از او می پرسد و می خواهد ترمه معادل فاسی آن را بگویید، وقتی ترمه جواب کتاب را می دهد نادر به او می گوید که این معادل عربی است و نباید دیگر آن را بگوید، حتی اگر نمره امتحان را هم نگیرد. این رفتار خود رأی بودن نادر را نشان می دهد. همچنین هنگامی که از پدر درخواست می کند تا از مادر بخواهد برگردد، نادر می گوید نمی تواند. باز هم نشان دادن یک دنده و خودخواه بودن شخصیت نادر است.
در صحنه ای دیگر از درس جواب دادن که در راهرو شلوغ دادگاه انجام می شود در مورد نظام طبقاتی در دوره ساسانیان صحبت می کند، باز کمکی است برای پیام های سیاسی فیلم که سعی می کند خیلی مستقیم عمل نکند. البته کلیت فیلم پیام های سیاسی دارد و نه اجتماعی که در ادامه بررسی خواهد شد.
یکی دیگر از صحنه های مهم فیلم بخش پایانی است. وقتی که طلاق صورت نگرفته و هنوز چهل روز «عده» تمام نشده است. قاضی دادگاه از ترمه می پرسد از میان پدر یا مادر کدام یک را انتخاب می کند؟ ترمه هم که قبلاً فکرش را کرده در حالی وارد اتاق می شود که قبل از آن پشت در محکمه نظاره گر پسر پچه ای است که بر روی پای مادر چادری خود در حال خوابیدن است. کنایه از این است که چه بسیار بچه ها که در این دادگاه ها رفت و آمد می کنند، و به این مکان نامناسب عادت کرده اند که حتی راحت می خوابند، طوری که اصلا برایشان دیگر مهم نیست که در دادگاه طلاق قرار دارند و همه چیز برایشان عادی شده است. ولی ترمه با نگاه بهت زده اش به مخاطب می رساند که نمی خواهد عاقبتی همانند این کودک داشته باشد.
خروج نادر و سیمین از اتاق قاضی برای اینکه ترمه راحت تر بتواند نظرش را که قبلاً در مورد آن فکر کرده است بگوید و ورود آن ها به سالن و منتظر ماندن برای شنیدن جواب شاید بعضی از این مخاطبان را به این برداشت برساند که فیلمنامه نویس در مورد پاسخ ترمه، نمی خواسته نظر قاطع بدهد و از پایان باز استفاده کرده است. در حالی که اصلاً اینطور نیست و فیلم نامه نویس مشخص کرده است که ترمه چه کسی را انتخاب می کند. فقط لازم ندانسته آن را در پایان فیلم با صدای بلند دوباره تکرار کند. چرا که از اول فیلم که در دادگاه شروع می کند تا پایان که در دادگاه تمام می کند کارگردان حرف اش را زده است.
پاسخ این پرسش که ترمه از میان نادر و سیمین کدام را انتخاب می کند «سیمین» است.
اولاَ در گفتگوهای اول فیلم سیمین در اتاق دادگاه دلیل رفتن به خارج را نبود امنیت برای فرزندش معرفی م کند. به علاوه در دعوای آخر فیلم بین او و نادر سیمین دوباره تکرار می کند که «ماشین ام را می فروشم تا امنیت بچه ام تامین شه» و تصویری که از جامعه و آدم ها در فیلم داده می شود همه حکایت از یک نارضایتی دارد که جواب ترمه را شکل می دهد و اینکه او اصلاً نمی خواهد در چنین جامعه ای باشد. جامعه ای که در آن راهروهای دادگاه همیشه شلوغ است، راهروهایی که مجبور شود در آن درس بخواند یا کودکی را درحال خواب نظاره کند و یا مجبور شود در دادگاه شهادت دروغ بدهد. ترمه خارج را انتخاب می کند چرا که دیگر خجالت می کشد در مدرسه ای برود که در آن آبرویی برایش نمانده است یا نظاره گر چشمان خجالت زده دخترکی معصوم باشد که در میان مشکلات پدر و مادر خود گیر کرده است و در حسرت برادر خودکه قرار بود با آن بازی کند می ماند. ترمه چرا باید ایران را انتخاب کند؟
ثانیاً دلیل ماندن ترمه پیش پدرش در دعوای آخر فیلم بین نادر و سیمین مشخص می شود. وقتی که سیمین می گوید « ترمه برای این نمیاد پیش من که از هم جدا نشیم». در واقع انتخاب اصلی ترمه مادرش است و برای این پیش پدر مانده است که شاید بتواند این دو را به هم برساند. ترمه ترجیح می دهد که پیش مادر مهربان اش باشد که دائما به فکر اوست و برای او هرکاری می کند و پیش پدری نماند که به قول هایش وفا نمی کند و به خواسته های او اهمیت نمی دهد، به راحتی دروغ می گوید و گاه برخوردهای تند و خشنی هم از خود نشان می دهد. صحنه آخر فیلم هم مؤید این مطلب است. جایی که نادر را در تصویر بسته در حال اضطراب می بینیم. گویی منتظر شنیدن خبر بدی است. اما سیمین که بیرون است آرام سرجای خود نشسته است و مطمئن است که خبر نگران کننده ای نخواهد شنید.
شخصیت های دروغگو
یکی دیگر از ویژگی هایی که تقریباً برای تمام شخصیتهای فیلم می توان بر شمرد دروغ گو بودن آن ها است. نادر در دادگاه و هم در پیش دخترش ترمه بارها می گوید که نمی دانسته است که راضیه باردار بوده اما در اواخر فیلم ترمه به پدرش می فهماند که دروغ می گوید. شخصیت دروغگوی بعدی خود ترمه است که از پدرش دروغ گفتن را یاد می گیرد و در دادگاه شهادت دروغ می دهد و در صحنه بعد از شهادت دادگاه، در ماشین در حال گریه کردن است. کارگردان دخترهای مدرسه را در خیابان نشان می دهد. در واقع به نسلی اشاره می کند که در این جامعه ی دروغگو در حال بزرگ شدن هستند. از همین صحنه هم می توان برداشت کرد که گریه ترمه نشانگر احساس بدی است که نسبت به دروغ گفتن اش دارد. بنابراین پدرش که باعث ناراحتی مکرر اوست در ذهن او متهم است.
شخصیت دروغگو بعدی راضیه است. هنگامی که کلی از فیلم را پیش می برد به خاطر همان خصلت شبه احمق بودن اش، یکدفعه یادش می افتد که «ای بابا من زنگ نزدم بابت این شهادت مسئله شرعی اش رو بپرسم» لذا به قاضی دادگاه دروغ می گوید که می روم به بچه ام سر بزنم در حالی که دختر بچه که با مکان دادگاه هماهنگ شده است در حال بازیگوشی و ایجاد ارتباط با متهمین است. چرا که دیگر از دیدن متهمان نمی ترسد و به شرایط موجود عادت کرده است (بزرگ شدن و تربیت شدن هم در راهرو دادگاه درحال اتفاق افتادن است) و اصلاً راضیه با او کاری ندارد و می رود تلفن می زند که مسائل شرعی را بپرسد. از آنجا که اذان هم در حال پخش شدن است جواب سؤال اش نمی تواند بگیرد چون وقت نماز است. خودش هم که نمی تواند تصمیم بگیرد، بنابراین باز دروغ می گوید. او حقیقت را نمی گوید و نمی گوید تصادفی هم برایش اتفاق افتاده و اثر تصادف یک روز بعد در او ظاهر شده است.
حجت دروغگو دیگری است که در ظاهر برای حفظ شأن و جایگاه خانوادگی خود و برای اعاده حیثیت جمله ای می گوید اما آخر کار متوجه می شویم که همه این ها دروغ بوده است و روی پول خون بچه خود حساب باز کرده است.
دروغگو بعدی معلم ترمه است. اویک بار به دادگاه آمده و شهادت می دهد بعد در مدرسه دست بر روی قرآن قسم می خورد. بعد به علت تهدیدی که می شود می ترسد و دوباره به دادگاه می رود و اظهار ندامت و پشیمانی می کند که به دلیل نبود امنیت در جامعه آمدم شهادت ام را پس بگیرم.
البته همه دروغگو نیستند و سیمین با اینکه دست روی قرآن نمی گذارد، و قسم امام حسین (ع)، امام زمان (عج) و قسم خدا نمی خورد راستگو است. در صحنه دعوای مدرسه وقتی حجت از معلم می خواهد که دست بر روی قرآن بگذارد یکی از دیالوگهای طلایی را سیمین می گوید: «قسم دیگه چیه؟». در واقع شخصیت قهرمان فیلم با اینکه هیچکدام از رفتارهای آدمهای مذهبی را ندارد اما زنی است صدیق. شخصیت قهرمان داستان نه تنها جلوهای انسان دینی را ندارد، بلکه نهی هم می کند و رفتارهای کاملاً لیبرال مابانه از خود بروز می دهد.
فیلم اجتماعی یا سیاسی
جدایی نادر از سیمین در نگاه بسیاری فیلمی اجتماعی است. اما واقعیت این است که درست است که موضوع ظاهر اجتماعی دارد اما یک فیلم دارای پیام و محتوای کاملاً سیاسی است و الحق که کارگردان این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داده است.
کارگردان بیش از آنکه دغدغه بیان مشکلات واقعی جامعه ما را داشته باشد، می خواسته قانون و حاکمیت در جامعه را زیر سوال ببرد تا اینکه بخواهد به رفع مشکلات اجتماعی کمک کند .
علت خروج سیمین از کشور و به همراه بردن دخترش در ابتدای فیلم به دلیل نبود امنیت است. در بسیاری از فیلم ها داشته ایم که به خاطر نبود آینده ای روش در جامعه و نبود امکانات و فراهم نبودن زمینه های رشد به خارج از کشور می روند، اما جدایی نادر از سیمین تأکیدی روی این مطالب ندارد بلکه برعکس دلیل رفتن را مسئله ای کاملا سیاسی یعنی «نبودن امنیت» مطرح می کند. این که چرا نبود امنیت حرف اصلی این فیلم است، می توان به شرایط زمانی نوشتن فیلمنامه اشاره کرد. در حالی که در اغتشاشات سال 1388 ایران سوژه و موضوع داغ محافل خبری قرار گرفته است ، بحث امنیت ملی یکی از مباحث داغ داخلی و خارجی بوده و هست. معطوف بودن بسیاری از کشورهای منطقه به الگوی اسلامی ایران که دارای ثبات و امنیت و سردمدار نماد بیداری اسلامی است. فیلمی در داخل ساخته می شود که نشان می دهد ایران قادر نیست امنیت فرزندانش را تامین کند.
از موارد دیگری که سیاسی بودن فیلم تأیید می شود می توان به استفاده از محمد رضا شجریان به عنوان سمبل هنرمندان اپوزیسیون در اغتشاشات سال 88 و همچنین صحنه ی درس پس دادن ترمه به مادر بزرگ اش که به نظام طبقاتی در زمان ساسانیان اشاره می کند یا راهروهای پر از ازدحام جمعیت که نشان دهنده جامعه پر از مشکلات و درگیری است که دادگاه به این شلوغی نتیجه آن می باشد اشاره کرد.
برعکس بسیاری از فیلم های دیگر که صدای اذان وقتی پخش می شودکه صحنه تاثیرگذار آرامش بخش باشد در این فیلم برعکس صدای اذان زمانی پخش می شود که دو شخصیت دینی فیلم یعنی راضیه و همسرش در راهروهای شلوغ و پر ازدحام سالن دادگاه کنار هم قرار گرفته اند و در حال هم اندیشی برای بدبختی هایشان هستند. اتاق دادگاه ها به حدی شلوغ است که همزمان به دادخواست چند متهم رسیدگی می شود و قاضی آنقدر عجله دارد که از فرد متهم می خواهد که سریع تر باشد، که جوان با لحنی معصومانه و شبیه انسانهای ساده لوحی که انگار نمی داند که چه دارد می نویسد تنها متهم غیر ریشوی فیلم است که مخاطب دلش برای این جوانک ساده و دهاتی می سوزد که چرا در این سن جوانی الان باید در این دادگاه نشسته باشد و در دلش لعنت می کند شرایطی را که باعث شده است این جوان به جای زندگی کردن با امینت الان در محضر قانون قرار گیرد.
نبود یک قانون حتی در دادگاه هم دیگر کنایه تحقیر آمیز فیلم علیه وضعیت موجود است. وقتی قاضی می گوید نادر را دستگیر کنند یا سند بگذارند تا آزاد شود، نادر هرچه التماس و خواهش می کند که نظر قاضی را برگرداند موفق نمی شود. اما درست موقعی که بازداشت حجت قرار است انجام شود، التماس و خواهش های راضیه برعکس نادر، دل بی رحم قاضی دادگاه را نرم می کند و ارفاقی برای او قائل می شود. این صحنه ها همه برای زیر سؤال بردن و دل بخواهی نشان دادن قانون در این کشور است که برای کسی ممکن است اجرا شود و برای فرد دیگر ممکن است اجرا نشود. همان دو نظام طبقاتی زمان ساسانیان اما به شکل دیگر امروز بر جامعه ما حاکم است.
در پایان فیلم اگر از مخاطب بخواهیم که در این اجتماع یک مقصر برای مشکلات پیش آمده در فیلم انتخاب کند چه کسی را برخواهد گزید؟
1- نادر 2- راضیه 3- حجت 4- قانون و جامعه
اگر بخواهیم نادر لواسانی را انتخاب کنیم درست است که او آدم خودخواه، پول دوست و دروغگویی است اما او که باعث کشته شدن بچه نشده است. اگر راضیه انتخاب شود که مقصر اصلی او است در جواب می توان گفت که او برای سیر کردن شکم فرزندش به کار کردن روی آورده است و شرایط زندگی او را مجبور کرده است که کار بکند و از طرفی در پی پرسش های شرعی است. و مقصر خودش نیست بلکه دینی است که او را اینگونه بار آورده است. اگر هم حجت را به عنوان مقصر انتخاب کنیم که مرد بی غیرتی است و چرا کار نمی کند که زنش مجبور نشود کار کند، جواب خواهد داد که من داشتم کار می کردم حق ام را خوردند، گفتند مملکت قانون داره حق ات را می گیرد، قانون برایم کاری نکرد،طلبکارها من را به زندان انداختند و گرنه می خواستم کار کنم.
اما گزینه چهارمی قطعاً بیشترین انتخاب را در این فیلم خواهد داشت. چرا که در این فیلم شخصیتی که بیش از همه ناراحت کننده است قانون و جامعه است.
در صحنه دعوای آخر فیلم نادر و سیمین در خانه وقتی که نادر دلیل رفتن سیمین را ترس معرفی می کند، نه تنها سیمین رد نمی کند بلکه تأیید هم می کند . سیمین از ترس و نبود امنیت است که می خواهد از این جامعه فرار کند. همین ترس را در تهدید حجت علیه معلم می توانیم مشاهده کنیم که نتیجه این تهدید این می شود که نادر در خیابان وقتی معلم را با ماشین می بیند و از او خواهش می کند که بایستد، معلم از شدت ترس اصلاً نمی ایستد و ماجرا حالت تعقیب و گریز پیدا می کند تا اینکه معلم فرار می کند؛ در این جامعه زنان از دست مردان در حال فرار هستند. پایان فیلم هم در راهرو دادگاه با صدای ناله زنی به پایان می رسد که نشان دهد بدبختی های زنان ادامه دارد.
بازگشت به خویشتن فرهنگی یا از خودبیگانگی فرهنگی
در ایران کارگردان هایی داریم که در جشنواره های مطرح تر از برلین جایزه گرفتند اما اکثریت مردم ما حتی نامی و اثری از او را نمی شناسند چون برایشان اهمیتی ندارد. در حالی که کارگردانانی نیز وجود دارند که جوایز خارجی هم نگرفته اند اما مردم فیلم هایشان می بینند و با آثارشان ارتباط برقرار می کنند. بهتر است فیلم سازی به معنای واقعی مردمی باشیم و برای مردم و فرهنگ خودمان فیلم سازی کنیم نه علیه فرهنگ ملی و بومی فضا سازی کنیم.
این فیلم برای غربی های متفکر باور پذیری کمتری نسبت به شرقی ها خواهد داشت. چرا که امروز غرب اسیر پول است، همه چیز را در سرمایه و مصرف می بیند و تمام تلاش خود برای رسیدن به آن صرف کرده است و دیگر از زندگی ماده زده، بدون احساس تعلق و وابستگی خسته شده است و چنین فیلم هایی برایش غیر واقعی خواهد بود. چرا که می دانند دیگر برای جدایی از زندگی مادی غربی راهی نیست جز آن که به فرهنگ معنوی و عاطفی که در شرق وجود دارد رجوع کند. ایران هم به عنوان یکی از کشورهای سردم دار تفکر الهی در تمامی شئون زندگی انسانی یکی از مبلغین چنین تفکری می تواند باشد.
متأسفانه کارگردان های داخلی ما تصویر درستی از وضعیت فرهنگی امروز دنیا به ویژه دنیای غرب ارائه نکرده اند. صحت این ادعا را می توان از آثارشان دریافت کرد. آثاری ساخته می شود که در ساحت تفکر درست عکس آن موضوع بین متفکران و اندیشمندان در جریان است. اینکه مردان جامعه ایرانی را پول دوست نشان بدهیم که اصلاً به خانواده اهمیت نمی دهند؛ زنان آن جامعه هم ترسو و نسبت به مرگ فرزند خودشان کمتر از مسائل دیگر ناراحت می شوند و جامعه ای بی ثبات وبدون امنیت است که فرهنگ دروغ گویی و اخلاق ناپسند فراوان در آن رواج دارد و برای گریختن از چنین جامعه ای باید به غرب پناه برد حرفی است که می شود درست عکس این را از نگاه اندیشمندان بزرگ داخلی و خارجی آورد. دنیای غرب امروز به مراتب از ما پول پرست و دنیا طلب تر است. خانواده در غرب دیگر دارد معنای گذشته خودش را فراموش می کند. خشونت و بی رحمی علیه زنان یکی از مسائل حاد اجتماعیشان است و بحران های امنیت روانی ،فرهنگی و تربیتی کودکان غربی یکی از معضلات رو به رشد آن ها است.زیبگنیو برژینسکی به عنوان یکی از تانک های فکری آمریکا که تمام تلاش استراتژیستی خود را برای زنده نگه داشتن جامعه غربی به ویژه آمریکا معطوف کرده است در خصوص وضعیت خانواده در آمریکا ( اوتوپیا بعضی از غرب زدگان داخلی) چنین بیان می کند :
پر بیننده ترین برنامه های تلویزیونی خاص جوانان آمریکا عموما والدین آنها را از نظر احساس منحرف، طلاق گرفته، مجرمین سفید پوست، آلوده به مشروبات الکی یا کوکائین و زرق و برق های فریبنده عصر جدید معرفی می کند. با وجود چنین پدیده هایی والدین مشکل بتوانند ارزش های اجتماعی را به فرزندان خود انتقال دهند.
انحطاط بارز هسته خانواده، به عنوان بینادی ترین واحد اجتماعی پریشانی فلسفی- فرهنگی جامعه آمریکا را شدت می بخشد. آمریکا به وضوح نیازمند یک دوره بازاندیشی ، بازنگری فلسفی و انتقادی از فرهنگ خود است. (کتاب خارج از کنترل/زیبگنیو برژینسکی/ انتشارات اطلاعات /ص 128-129)
شناختی که از وضعیت زن و خانواده در غرب می توان به دست آورد بدون شک از تحقیقات و نوشته هایی است که خود محققان و اندیشمندان آنها انجام داده اند. کتاب فمنیسم در آمریکا که خلاصه پنج کتاب اندیشمندان غربی می باشد تحقیقات خوبی است که در موضوع زن و خانواده و جامعه غربی از بعد اجتماعی و فرهنگی به ما می دهد:
کارل اشنایدر می گوید: قانون خانواده در غرب آن مبانی اخلاقی را که روزگاری خانواده بر آن تکیه داشت از بین برده است. قوانین سابق بر این بحث اخلاقی تکیه داشته است که خانواده جنبه حیاتی دارد و عامل تعیین کننده ای در شخصیت و وضعیت اجتماعی زن و شوهر و کودکان آنها و عنصری ضروری در هر جامعه سازمان یافته است.(فمنیسم در آمریکا تا سال 2003/ انتشارات نشر معارف/ص272)
بزرگترین مشکلات مربوط به موضوع خانواده در کشورهایی وجود دارد که فرهنگ آنها با آغوش باز آرمان های روشنگری را پذیرفته است. در هر کجا که آزاد سازی فرد به شدیدترین وجه صورت پذیرفته، امید به ازدواجی پایدار در ضعیف ترین وضعیت قرار دارد. این موضوع نشان میدهد که زندگی مشترک بدون ازدواج، طلاق و کودکان نامشروع در انگلستان و کشورهایی که توسط انگلیس پایه گذاری شده و نیز در بسیاری از کشورهای شمال غرب اروپا در بالاترین حد خود در جریان است. این وضعیت در آمریکا، انگلستان، کانادا، استرالیا، نیوزلند ، دانمارک و سوئد از همه جا حاد تر است؛ ولی در چین اندونزی ، ایتالیا ، ژاپن ، اسپانیا و تایوان بسیار بهتر و در خاورمیانه بهترین است. (فمنیسم در آمریکا تا سال 2003/ انتشارات نشر معارف/ص274)
بررسی میزان طلاق ، زاد و ولدهای نامشروع، خانواده های تک والدی، سقط جنین بین نوجوانان و جوانان، زاد و ولد نوجوانان و جوانان، جرائم جنائی، تجاوز به عنف، خشونت علیه زنان و کودکان، زندگی های مشترک بدون تعهد قانونی و اخلاقی، روابط نامشروع جنسی افسار گسیخته و حتی روابط نامشروع جنسی درون خانوادگی همه معضلات بزرگی است که پژوهشگرهای غربی به آن معترف هستند و فرهنگ غربی امروز با آن سر در گریبان است. (جهت مطالعه بیشر رک فمنیسم در آمریکا تا سال 2003/ انتشارات نشر معارف-شاخصهای فرهنگی در آمریکا /ویلیام جی /انتشارات وزات فرهنگ و ارشاد اسلامی)
آنوقت تصویری که در فیلم از جامعه ایرانی ارائه می شود توصیه به طلاق است و هیچوقت از تبعات طلاق هم صحبت نمی کند، چنین فیلمی را چگونه می توان اخلاقی یا دینی نامید ؟!
این موارد مشت نشانه خروار بود که در این زمینه به درازا می توان سخن گفت. برداشت اصلی که فیلم جدایی نادر از سیمین در القاء آن می کوشد این است که غرب مکان زندگی است در حالی که در عالم تفکر و اندیشه مورد سوال است. متاسفانه تصویری که فیلم از جامعه ایرانی می دهد و باوری که قهرمان داستان از غرب برای ما می سازد چیزی است که درست عکس آن را می توان در اندیشه و تفکر واقعی غرب سراغ گرفت. وقتی که قهرمان داستان پناهگاه خود را از مشکلات موجود جامعه خود درسفربه خارج می بیند و قبل از آن هم به حدی جامعه سیاه و ناامید کننده نشان داده شودکه هیچ امیدی هم برای ساختن آن وجود نداشته باشد که اگر سیمین در ایران می ماند و دست به اصلاح گری می زند اساسا ساختار فیلمنامه چیز دیگری می شد و این فیلم روی پرده نمی رفت.
تاثیر روانی چنین فیلم هایی که بر مخاطب ناآگاه به مسائل فرهنگی می گذارد نه تنها فرهنگ ساز نمی تواند باشد، بلکه فرهنگ سوز می شود. وقتی که جامعه در ذهن مخاطب پست و بی ارزش بشود به همان میزان وابستگی به جامعه ای که قهرمان داستان به دنبال آن است بیشتر می شود. هجوم فرهنگ استعماری دو بُعد دارد یکی بُعد خالی شدن از فرهنگ خود، و دیگر پر شدن از فرهنگ غرب است که متأسفانه این فیلم آن را بخوبی انجام می دهد. مرحوم دکتر علی شریعتی چنین جامعه ای را اینگونه توصیف می کند :
«و تجربه روانشناسی نشان میدهد که یک فرد (این تجربه در جمع هم صادق است) به میزانی که خودش را حقیر، فاقد فخر، فاقد اصالت و فاقد ارزشهای ریشهدار انسانی مییابد، به همان میزان رام دیگری میشود. و نه تنها رام دیگری میشود، بلکه کوشش میکند تا رام شدن به دیگری را بدست آورد. نمیبینیم افراد زبونی را که چه تلاش میکنند تا عبودیت خودشان را، ذلت خودشان را، ضعف و نوکری خودشان را نسبت به یک ارباب نشان دهند و تلاش میکنند تا به او بفهمانند که این نوکر رام و یا کلفت رام، مطیع خوب و ساخته شده برای نوکری است؟» (سخنی در باره کتاب، ص ۲۹)
«خالی از خویش کردن شرقی، خالی از خویش کردن انسان وابسته به جامعه، یعنی بریدن او از خودش یعنی بیگانه کردن او با خودش، چنین امتیازی را چگونه به دست آورد؟ غرب با بد معرفی کردن ما، و خوب نشاندادن خودش به ما، و همچنین با بد نشاندادن خود ما به ما، خودش را بصورت یک کلّی، بی نقص، بی عیب، دارای نژاد برتر، دارای همه فضائل انسانی و دارای همه امکاناتی که نوع برگزیده و برتر انسان میتواند داشته باشد، یک کلی مطلق معرفی کرد، که هر چه میاندیشد بهترین است و هر کاری میکند کاری است که بهترین است. و هر چه دارد و هر صفتی که به آن متصف است بهترین است. نقصی ندارد، ضعف ندارد، از چیزی رنج نمیبرد، دانشمند غربی نظریهای که میدهد قابل انکار نیست، تمام کوشش فقط باید صرف فهمیدن نظریه او بشود، صرف پذیرفتن نظریه او بشود، او میزان الاعمال است، او مجموعه همه ارزشهایی است که انسان دارد، تمدن او تمدنی است که باید باشد، فرهنگ او فرهنگی است که در دنیا حق حیات دارد، و هر تمدنی که با تمدن او سازگار نیست کهنه و پوسیده است، و هر مذهبی که با مذهب او نمیخورد موهوماتی است که باید به دور ریخت.
اما چه کار کرد که ما این چهره را باور کردیم؟ چهره خود ما را به زشتی کشید... کاش ظرفهائی میشدیم خالی از خود، بی محتوی، … و بعدها تاریخ به صورت ماهیت انسانی روی آن نقش بست، … اما چنین کاری نکرد. … تاریخ را، فرهنگ را و همه خصوصیاتی که شخصیت ما، قدرت ما، استعداد انسانی ما را میساخت، نفرت انگیز، زشت، مسخ شده، منجمد، و غیر قابل تحمل ساخت و به ما معرفی کرد، بطوری که به روشنی حس میکنیم که چنین هستیم. بگونهای که تا چشم ما به خود ما میافتد وحشت میکنیم، تا چشم ما به آنچه که مربوط به ما است میافتد، بیزار میشویم، و فرار میکنیم. بطرف چه کسی؟ به طرف او که چنان سیمای مطلق جاوید و بی عیب را دارد»( زمینه شناخت قرآن، ص ۳۱ تا ۳۴)
… بسیار دیدهایم که گروهی از ایرانیهای روشنفکر و تحصیلکرده (به ویژه در محافل ایرانی خارج بیشتر رواج دارد) دور هم نشستهاند و با هم در نقل نمونههای تحقیرآمیزی که از جهل و ضعف و پستی و فساد و کودنی ما حکایت میکرده است، مسابقه گذاشتهاند و از ته دل قاه قاه خندیدهاند و این را نوعی سرگرمی و لذت احساس میکردهاند؛ و در برابر بر اساس تداعی معانی که تضاد را بیاد میآورد، نمونههای مقابل را در غربیها واگو کردهاند و از اثبات فضیلت و عقل و درستی و هوشیارییی که برای دیگران ثابت کردهاند، خود به وجد آمدهاند و احساس رضایت وجدان نمودهاند! این یک بیماری روحی عامی است که در تمام جامعههایی که استعمار فرهنگی، مستقیم و غیر مستقیم دچارشان کرده است سرایت دارد»( بازشناسی هویت اسلامی ایرانی، ص ۲13)
لذا اساسیترین کار، ارائة فرهنگ اسلامی است:
«بزرگترین و فوریترین راه (به نظر من) در زمینة اعتقادی و فکری، تدوین یک سیمای کامل از ایدئولوژی اسلامی است، تا همانطور که اکنون برای یک مارکسیست، یا یک اگزیستانیسالیست، در هر سطحی چه کارگر کارخانه، و چه استاد دانشگاه، تصویر کلی ایدئولوژیش، و چهرة اعتقادیش روشن است،… برای نسل جوانی که به اعتقاد و مذهب اسلامی وابسته است، نیز تصویر کلی ایدئولوژیش روشن باشد.» ( م، آ، ج ۲۶، علی(ع)، ص ۲۷۲)
سینمای امروز و به طور کلی بعضی از آثار هنری نه تنها سیمای کاملی از ایدئولوژی اسلامی ارائه نمی دهند بلکه به تخریب آن نیز می پردازند و چهره آن را زشت و بد معرفی می کنند. بزرگترین مشکلی که سینمای امروز ما دچارش شده است، نداشتن ساحت تفکر و اندیشه مستقل برای خود است که چنین آثاری تولید می شود. سازندگان سینمایی ما برای رسیدن به سینمایی که در دنیا حرف هایی مهم برای گفتن داشته باشد نیاز به یک بازگشت به خویشتن تاریخی خود بدون تاثیری پذیری از تفکر غربی دارد. در این خود یابی ، فرهنگ و هنر میتواند تولیداتی برای فرهنگ و هویت دنیا ارائه دهد و مخاطب جهانی داشته باشد به شرط اینکه از درون تفکر بومی خود سخن بگوید . همانند کوه البرز که اگر روزی آتشفشان آن فعال شود تمامی گدازه های آن وابسته به همین آب و خاک است چرا که هزاران سال است ریشه در این سرزمین دارد .
هنرمند امروز ما باید جای پای خود را در تفکر و هویت البرزی خود ثابت کند و بعد از آن دست به خلق آثار هنری بزند که همه تراواشات هنری او وابسته به خویشتن فرهنگی بومی خود باشد و بدون شک جامعه نیز آن را خواهد پذیرفت و به آن افتخار می کند . دردی از جامعه اش را بگوید که مفید حال جامعه اوست نه درد سازی کند که مفید نگاه های نامحرمان باشد. دنیای امروز تشنه این فرهنگ و هویت الهی ماست ، نباید به دست خودمان آن را خراب کنیم.
در همین رابطه مجموعه نقدهای سایت پرده سینما بر فیلم جدایی نادر از سیمین را بخوانید
خاتمه دادن به امیدواری متزلزل؛ نقد و بررسی فیلم جدایی نادر از سیمین
مطالبات بی پایان روشنفکران طبقه متوسط شهری؛ نقدی سیاسی بر فیلم جدایی نادر از سیمین
طلاق نادر از سیمین؛ نقدی اجتماعی بر فیلم جدایی نادر از سیمین
پنج شخصیت و یک جامعه؛ نقد محتوایی بر فیلم جدایی نادر از سیمین
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|