موحد منتقم
سرزمین غمگین سرزمینی نیست که قهرمانی ندارد... سرزمین غمگین سرزمینی است که نیاز به قهرمان دارد .
برتولت برشت
نمی دانم شما هم با من هم عقیده هستید یا نه که این فیلم های جدید «کامیک بوک» یا ابرقهرمانی بدجوری کلیشه ای و نخ نما شده اند؟ اکثر آنها از یک خط داستانی که مثلاً به یک فرد ضعیف و فاقد اعتماد به نفس یک نیروی خارق العاده داده می شود و آن فرد می تواند کل دنیا را نجات دهد. اگر به هر فردی که طرفدار کمیک بود هست بگویید یک خلاصه داستان مشترک از فیلم ها بگوید شک نکنید همین خلاصه را خواهد گفت!
موج فیلم های «کامیک بوک»ی با مردعنکبوتی آغاز شد و با ساخت شوالیه تاریکی به اوج خودش رسید. تمام فیلم های ابرقهرمانی درجه الف فروش های بسیار بالایی در گیشه داشتند، تا اینکه خود کمپانی «مارول» دست به کار شد و مرد آهنی را ساخت که فیلم خوبی بود و فروش غیرمنتظره ای داشت. امسال موج جدیدی از فیلم های ابرقهرمانی از راه رسید. اما در کمال تعجب فیلم ها یکی پس از دیگری شکست سختی در گیشه خوردند. نقطه ی اوج این جریان شکست فانوس سبز بود. فیلمی که فروش آن در آمریکا با زحمت به صد میلیون دلار رسید. امسال ستاره شانس فیلم های ابرقهرمانی خاموش شد و دلیل اصلی آن هم موضوع های تکراری این فیلم ها که بارها و بارها شنیده شده اند است. گویی این موج انزوا همچنان ادامه دارد، چون دیروز که تریلر رسمی سری جدید مردعنکبوتی با عنوان مردعنکبوتی شگفت انگیز در نت منتشر شد علاقمندان مشاهده کردند این فیلم واقعاً فاجعه است و در حد یک ویدئو گیم نزول کرده است.احتمالاً سال بعد با اکران این فیلم و Avengers که مخلوطی از تمامی سوپرقهرمان هاست سرنوشت ابرقهرمان ها تعیین خواهد شد.
در این بین تازه ترین ساخته ی کمپانی مارول با نام کاپیتان آمریکا این هفته اکران شد و مشاهده کردیم این فیلم هم مثل نمونه های مشابه چیزی فراتر از آن قصه ی تکراری ارائه نمی دهد. تنها فرق آن با بقیه نمونه های مشابه این است که این شخصیت آن امریکایی است و همین باعث می شود حس میهن پرستانه ی آمریکایی ها که خیلی هم قوی است و خوششان می آید تحریک شود!
کاپیتان آمریکا در زمان جنگ جهانی با آلمان و نازی ها می جنگید و به مردم آمریکا روحیه می داد و این پیام را داشت که حتی سرباز نحیف و بسیار ضعیفی مثل استیو راجرز هم اگر به جنگ برود می تواند تبدیل به ابرقهرمانی بی بدیل شود. شخصیت کاپیتان آمریکا در بین کامیک بوک ها آمریکایی ترین فرد است. او آمده که نشانگر دهنده آمال فرهنگ آمریکایی باشد.فردی که آمریکایی ها با نام بردن از او احساس غرور کنند. بله! کاپیتان آمریکا آمده که به این نیاز ها پاسخ مثبت دهد!
استیو راجرز قهرمان فیلم کاپیتان آمریکا در چهارم جولای سال ۱۹۱۷ در منهتن، نیویورک در یک خانوادهی ایرلندی متولد شده است. در اوایل دههی ۴۰ قبل از اینکه آمریکا وارد جنگ جهانی شود راجرز یکی از قد بلندترین دانشآموزان رشتهی هنر تصمیم میگیرد که داوطلب برای جنگ شود. اما به دلیل ضعیف بودن رد میشود. چهره ی استیو راجرز به با جلوه های ویژه به صورت یک فرد لاغر درآمده است. خیلی جالب است. یکی از فرماندههای ارتش به نام آبراهام ارسکین به او پیشنهاد شرکت در پروژهی فوق سری «باززایی» (Rebirth) را میدهد و اینگونهاست که راجرز اولین ابرسرباز ارتش آمریکا میشود. یکی از کنایههای داستان رشتهی راجر (هنر) است که همان رشتهی هیتلر بوده. اما داستان فیلم در سال 1942 آغاز می شود. کریس ایوانز که قبلاً در نقش یکی از شخصیت های چهار شگفت انگیز بازی کرده بود نقش استیوراجر و تامی لی جونز هم نقش یکی از فرماندهان ارتش را دارد. در ادامه داستان ارتش آمریکا از ابرسرباز خود راجرز به بهترین شکل استفاده میکند تا با آلمان نازی و رد سگال بجنگد. راجر لباس خود را به رنگ و نقش پرچم آمریکا انتخاب میکند و دولت هم یک سپر ضد گلوله به شکل پرچم آمریکا با ستاره ای در وسط آن به عنوان سلاح میدهد. از این به بعد او را با اسم «کاپیتان آمریکا» صدا میکنند. مأموریت او ان است که با یک دانشمند دیوانه به اسم «اشمیت» که چهره ای بسیار کریه و صورتی قرمز رنگ دارد مقابله کند.
فیلم کاپیتان آمریکا هرچند که فیلم خوب و سرگرم کننده ای است و از ثور و فانوس سبز خیلی بهتر است، ولی موضوع تکراری اش واقعاً خسته کننده است. یعنی شما می توانید تا یک ساعت اول را به راحتی پیش بینی کنید، یا اینکه در سالن بخواید و بعد یک ساعت بیدار شوید تا ادامه فیلم را دنبال کیند بدون اینکه چیزی را از دست بدهید. تقریباً بیش از نیمی از فیلم زمانی را در بر می گیرد که استیو هیچ قدرتی ندارد و فقط یک انسان عقب مانده و لاغر اندام از نظر جسمی است. فصل معرفی کاراکتر های فیلم هم خیلی خسته کننده و تکراری است. بعد از نیمه دوم فیلم است که ماجراجویی ها جذاب می شوند.
من نمیدانم که چه اصراری است که این نوع فیلم ها فقط و فقط روی اکشن کار می کنند و زیاد روی شخصیت اصلی تمرکز نمی شود. فیلم یک معرفی سرسری از شخصیت ها انجام می دهد و بعد بدون کوچکترین شخصیت پردازی می رود سراغ قسمت هیجان انگیز که همان بخش اکشن است. همیشه بهترین فیلم های کامیک بوک آنهایی بودند که شخصیت های سه بعدی (با فیلم سه بعدی اشتباه نشود!) و قابل لمسی برای بینندگان داشته اند. مرد آهنی و بتمن و مرد عنکبوتی به همین دلیل موفق شده اند که حتی اگر کسی شناختی از این شخصیت ها نداشت، با تماشای فیلم کلیه نقاط تاریک و روشن شخصیت ها را کشف می کرد. البته این موفقیت عوامل زیادی دارد که صد البته یکی از آنها بازیگران هستند. کریس ایوانز به هیچ وجه در حد و اندازه توبی مگوایر و کریستین بیل و رابرات داونی جونیور نیست! اما بازی بقیه بازیگران خوب است مخصوصاً تامی لی جونز که اگر بازی بدی ارائه کند باید تعجب کنیم. فیلم یک مشکل دیگر هم که دارد وآن این است که از درام و رومانس در فیلم خبری نیست و تمامیت فیلم فقط در اکشن خلاصه شده است. همین امر باعث خستگی بیننده در حین تماشای فیلم می شود. نابسامانی در شخصیت پردازی تا آنجاست که مثلاً پگی کارتر که در داستان معشوقه ی استیو است بیشتر در حکم یک دوست همکار برای اوست.
در بعضی از نماهای کاپیتان امریکا به شدت یاد بازی شاهکار ولفنشتاین افتادم. مخصوصاً صحنه ی درگیری بین نازی ها و ارتش سری. واقعاً این جنگ جهانی و نازی ها کلی جای کار دارند. یکی از خصوصیت های خوب فیلم همین سبک اکشن و فضای قدیمی آن است که سطح ویژه ای به فیلم داده است. کاپیتان آمریکا طراحی صحنه بسیار خوبی دارد. طراح صحنه کار خودش را در پسزمینه ی فیلم به خوبی انجام می دهد.
کارگردان فیلم جو جانستون هم ید طولایی در ساخت اکشن و فیلم هایی از این دست دارد. از جو جانستون توقعی بیش از این فیلمی که ساخته نمی رود. فیلم از همان سبک کلیشه ای کارگردانی جو جانستون و یک فرمول گیشه پسند پیروی می کند. اگر پارک ژوراسیک3 و جومانجی و مردگرگی را دیده باشید کاملاً مشخص است که توسط یک فرد کارگردانی شده اند. جو نتوانسته است اکشن فیلم را به خوبی کنترل کند و کاپیتان آمریکا زیاد از حد شلوغ به نظر می رسد.
جنگ علیه تروریسم باعث به وجود آمدن فرهنگ ترس در بین مردم امریکا شده است. شعاری که ضربه مهلکی بر دموکراسی آمریکایی، امنیت روانی آمریکاییان و جایگاه ایالات متحده در جهان وارد کرده است. مردم امریکا نیاز دارند که از نظر روانی هرچند در فیلم ها به خودشان تلقین کنند که همیشه یک ابرقهرمان هست که از امریکا در مقابل تروریست ها محافظت کند. به همین دلیل است که در پایان قسمت اول فیلم مردعنکبوتی وقتی او از تمامی برج های بالا می رود و به بلندترین برج آمریکا که در بالای آن پرچم آمریکا نصب شده است می رسد و دور آن یک چرخ می زند مردم در سینما کلی سوت و کف حواله ی او میکنند! یا همین کاپیتان امریکا :اولین انتقام جو را در نظر بگیریم که انتقام امریکا را از نازی ها می گیرد. جامعه ی امریکا این روزها دچار بحران هویت شده است و پیدایش انواع و اقسام سوپر قهرمان ها بیانگر این بحران هستند.
در جریان کشته شدن بن لادن وقتی که مردم پشت در کاخ سفید برای جشن و شادی جمع شده بودند تعدادی از افراد لباس کاپیتان امریکا را پوشیده و با آن ژست گرفته بودند. این در واقع همان ماموریت تخیلی و اصلی کاپیتان امریکا است!
در همین رابطه نقد و بررسی دیگر فیلم های اکران تابستان 2011 را بخوانید
پیشروی سریع، عقب نشینی سریع؛ نقد و بررسی فیلم «ترانسفورمرز: تاریکی ماه»
رابطه معکوس طنز و ضریب هوشی؛ نقد و بررسی فیلم «خماری2»
در جستجوی چشمه آب حیات، نقد و بررسی فیلم «دزدان دریایی کارائیب: سوار بر موج های غریبه»
یک کماندار با دو هدف متفاوت؛ نقد و بررسی فیلم «ثور» ساخته کنت برانا
ترکیب عشق سرعت و سرگرمی خالص؛ نقد و بررسی فیلم «سریع و خشمگین»
نه تیره، نه روشن، خارق العاده و خاکستری؛ نقد و بررسی فیلم «هری پاتر و یادگاران مرگ2»
ابر قهرمانی با مأموریت تخیلی؛ نگاهی به فیلم کاپیتان آمریکا ساخته جو جانستون
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|