پرده سینما

یادداشت سردبیر: دفتر سی ام- به ناامیدی از این در مرو بزن فالی حافظ

پرده سینما

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پانزدهم مرداد ماه سال هزار و سیصد و نود

 

همیشه اعتقاد داشته ام تماشای فیلم در تابستان بیش از زمستان لذتبخش و احساس برانگیز است! امروز هم که پانزدهم مرداد ماه قلب تابستان است. قدیم ها یادم هست به آن «چهل و پنج» تابستان هم می گفتند. گرمای خوب هوا آدم را به حال و هوای داستان های ویلیام فاکنر و نمایشنامه های تنسی ویلیامز می برد! با اینهمه تحمل دیدن کمتر فیلمی را دارم. وقتی پس از گذشتن بیست دقیقه از هر فیلم خمیازه می کشم و در دقیقه چهل خوابم می برد باورم نمی شود روزگاری با چه انرژی و اشتیاقی طولانی ترین فیلم های تاریخ سینما را می دیدم. غول (1956)، بربادرفته (1939)، و چندین فیلم دیگر که زمان بالای سه ساعت آنها موهبتی به نظر می آمد. یادم هست چندی پیش پس از تماشای بیست دقیقه از سرآغاز (2010) کریستوفر نولان خوابم گرفت و فیلم را رها کردم. فکر کردم عوارض رسیدن به میانسالی است. اما چند شب پیش که شبکه اول گذرگاه تاریک (1948) دلمر دیوز با بازی همفری بوگارت و لورن باکال را پخش کرد با شور و هیجان فیلم را تا آخر نگاه کردم. بیست و پنج سالی از آخرین دیدار آن می گذشت. عجب فیلم گرم و سرپایی بود! وقتی به خودم رجوع کردم دیدم در این چند ماهه تنها فیلم هایی که با اشتیاق و بدون خمیازه به تماشای آنها بیدار مانده ام جسی جیمز (1939) هنری کینگ، یک دو سه (1961) بیلی وایلدر، و تعقیب بزرگ (1953) فریتس لانگ بوده. کاری اش نمی شود کرد، من از نسل سینمای کلاسیک هستم و اگرچه جسی جیمز تکنی کالر است اما یکی از بزرگترین نعمتهای خدا برایم، تماشای فیلم های سیاه و سفید است! من را چه به سرآغاز!

 

**********

 

ثریا در اغماء اسماعیل فصیح را دست گرفته ام که به یاد دوران نوجوانی باز بخوانمش. در صحنه ای نویسنده درباره ثریا که یک دختر بیست و دو- سه ساله است می گوید: «در ایران شوهر کرد. بعد از اینکه لیسانسش را همین جا از سوربن گرفت، آمد ایران، سه چهار سال قبل از انقلاب. شوهر کرد، شوهرش هم خوب بود، خسرو ایمان لیسانسیه بود...» لحظه ای فکر کردم نویسنده اشتباه کرده! ماجراهای رمان در سال 1359 رخ می دهد. با خودم فکر می کنم مثلاً این دختر باید در سن 17-18 سالگی ازدواج کرده باشد. مگر می شود؟! بعد یادم می افتد که زمان ما دخترها معمولاً همین سن ازدواج می کردند و مثل حالا نبود که سن ازدواج اینقدر بالا برود. به خودم می گویم چقدر گذشته؟! هزار سال؟ یک قرن؟ نیم قرن؟ نه! ماجرا مال سال 1356 و 1355 است. زمانی که خودم هم در آن نفس کشیده ام. با این حال چرا اینقدربه نظرم غریب می آید؟ چرا اینقدر شمایل زن دیروز و امروز در نظر من متفاوت به نظر می رسد؟

بعد از ظهر وقتی از خط کشی عابر پیاده رد می شوم شاهد یکی از بزرگترین دلخوشی های بخشی از ما ایرانیان می شوم. اینکه وقتی سوار اتومبیل هستیم و در تقاطع و سر چهارراه چراغ قرمز شد، «با زرنگی» قبل از اینکه اتومبیل های سمت دیگر شروع به حرکت کنند چراغ قرمز را رد کنیم! این بار من روی خط کشی عابر پیاده هستم و چندین اتومبیل را می بینم که با سرعت و لبخندی زیر لب، بدون اینکه مأمور راهنمایی و رانندگی آنها را ببیند دارند از خط عبور می کنند. ماشین آخری واقعاً نوبر است. یک پراید/ تاکسی سبز رنگ که در کمال حیرت وقتی اتومیبل های طرف دیگر چهارراه حرکت کرده اند توی دل آنها می رود و به بهانه چسبیدن به کاروان خلافکاران از چراغی که قرمز قرمز است عبور می کند. راننده اش را می بینم، خانم جوانی است! دیده بودم زنانی را که در کوچه های یک طرفه عبور ممنوع می آیند و به ماشین روبرویی که راه متعلق به اوست چراغ می زنند که کنار بکشد، اما اینطور چیزی را ندیده بودم!

وقتی آخر شب ثریا در اغماء اسماعیل فصیح را دست می گیرم قدرش را بیشتر می دانم. کاش این ثریا از اغماء بیدار شود و به ما بگوید زمانی زن ایرانی چطور بود.

 

**********

 

چند شب پیش تلویزیون داشت در برنامه «پارک ملت» احترام برومند را نشان می داد. کسی یادش هست او کی بود؟ احترام برومند در دهه 1350 مجری برنامه کودک تلویزیون بود. شخصاً تا واپسین روز عمر خودم را به او مدیون می دانم. وقتی ما پای تلویزیون های سیاه و سفید مبلی «شاوب لورنس» و «بلر» برنامه کودک را نگاه می کردیم این او بود که بر صفحه تلویزیون ظاهر می شد و با مهربانی بی بدیلی برای ما حرف می زد. به نظرم اولین مجری برنامه کودک تلویزیون بود. آرامش و مهر عجیبی داشت و بسیاری تلخی های کودکی ما را به حلاوت مبدل کرد. او باعث شد بسیاری از روزهای کودکی ما بهتر و شیرین تر از آن چیزی بشود که در واقع بود.

همیشه فکر می کردم او کجاست؟ و چرا با وجود حضور فعال خواهرانش مرضیه و راضیه برومند، اثری از او نیست. تا اینکه چند سال پیش در فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا او را دیدم که در نقش مادربزرگ بازی می کرد. چرا مادر بزرگ؟!

ماه پیش کسی او را در برنامه داستان خوانی «شبکه آموزش» نشانم داد. هنوز باوقار بود. لحن صدایش مرا به کودکی های دور برد. بالاخره چند شب پیش در کنار همسرش داوود رشیدی برنامه «پارک ملت» را مزین کرد و چند جمله ای حرف زد. پرمهر، نجیب، آرام و دوست داشتنی. از خودم حیرت کردم که چرا در این همه سال هیچوقت تلاش نکردم به دیدنش بروم و از دینی که به گردنم دارد با او سخن بگویم؟!

یکی دو سالی است که در برنامه های تلویزیونی مختلفی از مجری هایی که پس از او در تلویزیون برای کودکان اجرا کردند سخن می گویند و صدها پیامک پرخاطره را درباره آنها زیرنویس برنامه تلویزیونی می کنند، اما کسی از احترام سادات برومند یزدی یاد نمی کند.

دلم برایش تنگ شده. به اندازه ی سی سال. به اندازه ی گذر از کودکی به میانسالی. کاش می دیدمش...

 

**********

 

 

سعی می کنم سرحال تر باشم، اما کار سختی است. دنیای اطرافم سرشار است از تعارض و تقلب، یا شاید من اینطور می بینم:

 

-چندی پیش ایمیلی برایم آمد (که حتماً برای خیلی ها آمده) و چند پوستر فیلم ایرانی را نشان می داد که عیناً از نمونه های خارجی کپی برداری شده بودند. تقلب هولناکی بود برای کسانی که اسم خودشان را گذاشته اند «گرافیست»!

 

-وقتی سریال ساختمان پزشکان تمام شد خوشحال شدم که پس از مدت ها یک کار درست و حسابی از تلویزیون دیدم. اما چند روز پس از اتمام این مجموعه تلویزیونی وقتی به طور اتفاقی مجموعه دی وی دی Stash را که شامل صدها فیلم تبلیغاتی و گرافیکی انیمیشن است می دیدم در کمال حیرت متوجه شدم تیتراژ شروع ساختمان پزشکان در واقع فیلم انیمیشنی به نام Gnarls Barkley "Crazy"  است که در دی وی دی شماره 23 این مجموعه انیمیشن قرار گرفته است! و روی این انیمیشن با اسم بازیگران سریال و چند عکس از آنها پوشانده شده است!

 

-وقتی مقاله جدایی ده میلیون دلاری نادر از سیمین در سایت پرده سینما منتشر شد و ما آمار فروش جهانی فیلم جدایی نادر از سیمین را در یک سری مقالات دنباله دار منتشر کردیم، برای چندمین بار در متن مقاله متذکر شدیم که همانطور که در قاب اخطار پایین صفحات مشاهده می شود «انتشار مقالات سایت پرده سینما در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است» خوشبختانه تمام سایت ها و وبلاگ های سینمایی حرمت نگاه داشتند و در یک اقدام فرهنگی اصل مقاله را منتشر نکردند و تنها به آن لینک دادند. به جز یک استثناء وقیحانه از سوی روزنامه «اعتماد». بله! آنها که مثلاً حمایل و نشان دارند و دم از «اعتماد» می زنند غیرقابل اعتمادترند و روز روشن دزدی و آشکارا خیانت در امانت می کنند. این روزنامه (و سایت روزنامه) در تاریخ دهم مرداد ماه مقاله مورد اشاره را (حتی بدون ذکر منبع!) منتشر و استناد مقاله را «بر اساس خبری كه روز گذشته سایت‌های سینمایی منتشر كردند و سایت شخصی لیلا حاتمی بازیگر این فیلم نیز آن را تایید كرد» اعلام نمود! «سایت های سینمایی»! شتر سواری دولادولا! کدام سایت سینمایی؟! جالب اینجاست که آقایان برای موجه جلوه دادن دزدی خود پای سایت خانم لیلا حاتمی را پیش می کشند! در حالی که سایت خانم حاتمی در مکاتباتی که با ما داشتند هرگونه ارتباط با خبر این روزنامه (و سایت روزنامه) را تکذیب کردند.

 

-پس از نامه نگاری های متعدد و مختلف شرکت مخابرات استان تهران به ما اینترنت پرسرعت 256 کیلوبایتی داد. اما مدتی است سرعت آن یک چهارم شده و فقط در فاصله ساعت 12 شب تا 6 صبح سرعت 256 کیلوبایتی دارد! چندین و چند بار روی پیغامگیر مربوط به این مسئله پیغام گذاشتیم و طرح مشکل کردیم. ساعتی بعد تماس می گرفتند و می گفتند «مشکل چیست؟ خط شما را بررسی کردیم درست است!» تا اینکه امروز خودم با مسئول مربوطه صحبت کردم و جریان را بهش گفتم. ما که داریم پول اینترنت 256 را می دهیم اما سرعت ما دست بالا 90 است! دست آخر روراست بهم گفت شرکت مخابرات به کاربران زیادی اینترنت فروخته بنابراین چون در طول روز اکثر آنها وصل هستند سرعت پایین است. و آخرش اضافه کرد «همینه که هست!» بله! همینه که هست! پول سرعت 256 را از مردم بگیریم و وعده 256 را به آنها بدهیم اما یک سوم خدمات را ارائه کنیم، چون جنس مان را به مشتری های زیادی فروخته ایم!

 

-شش ماه پیش اداره پست زنگ خانه های کوچه ما را می زد و به اصرار می گفت باید با پرداخت پول صندوق های کوچک مخصوص پست را در ساختمان نصب کنند تا مراسلات پستی به جای ولو شدن در پیاده رو یا جاسازی شدن لای درها توی آن صندوق ها گذاشته شوند. اما هنوز که هنوز است پستچی ها همان بلایی را سر نامه ها و پاکت های پستی و قبض های برق و آب و تلفن می آورند که قبلاً می آوردند! صندوق مراسلات پستی همیشه خالی است!

 

-رفته بودم تئاتر شهر. در فاصله آنتراکت ده دقیقه ای بین دو قسمت نمایش به کافی شاپ رفتم تا برای بچه ها مثلاً کیک شکلاتی و شیرینی سیب بگیرم. سه تکه شیرینی کوچک که روی هم رفته پانصد تومان می شد در تابلوی کافی شاپ تئاتر شهر پنج هزار تومان تعیین شده بود! جالب تر اینکه صندوقدار هفت هزار تومان ازم گرفت! بیش از ده برابر قیمت واقعی!

 

-هفته پیش خبر دزدیده شدن طرح یک نویسنده جوان به وسیله یک کارگردان پا به سن گذاشته باز هم زنگ خطری را برای جامعه ما به صدا درآورد. راستی به کجا می رویم؟ هرجا نگاه می کنیم خبرهای بد و آدم های بد. چیزی که از نظر اخلاقی مشمئزکننده است از دیدگاه بسیاری «زرنگی» تعریف می شود.

 

چیزی برای امیدواری وجود دارد؟ بین اینهمه خیانت و نارفیقی و جفا و بخل و حسد چیزی هست که بتوان به آن دلگرم بود. تفألی به لسان الغیب شیراز زدم. فرمودند:

 

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی حافظ    بود که قرعه دولت به نام ما افتد

 

 

غلامعباس فاضلی


برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید


 تاريخ ارسال: 1390/5/15
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>پری:

اقای فاضلی کارتون حرف نداره

0+0-

پنجشنبه 31 شهريور 1390



>>>بانوی شرقی:

آقای سردبیر شدیدا منتظر مصاحبه های جدیدتان هستیم این مصاحبه های شما با کارگردانا فوق العاده بود ترو خدا بازم ادامه بدید حداقل 2 ماهی یک بار یه مصاحبه جدید بگیرین

0+0-

شنبه 5 شهريور 1390



>>>بینا:

مملکته داریم؟

0+0-

جمعه 28 مرداد 1390



>>>ميلياردر به آتيش:

به آقاي فاضلي مي گم برو دنبال كسب و كار مي خوام سرشو شيره بمالم ؟ هركسي بايد قهرمان داستان خودش باشه ! نه اينكه بياييم بحق يا نا بحق يه فيلمو مثلا" نقد كنيم كه اگه تا ابد خوب يا بدشو بگيم هيچ تاثيري تو خود فيلم نداره ، فيلم بد و خوب هركدوم مشترياي خودشو داره . بذار برات يه داستان بگم ، بيست و يكي دوسال پيش تو انجمن سينماي جوان كرج داشتم يه دوره يه ساله فيلمسازي رو مي گذروندم ( چه كار ابلهانه اي ) بچه باحال و با معرفتي بود كه خيلي عاشق سينما بود و قبل از ما دوره ديده بود و هر كاري از دستش بر مي اومد براي ديگران انجام ميداد مثل فيلمبرداري ، تدوين و... و چنان با حرارت از فلان نماي فيلم هيچكاك و فلان فيلم تاركوفسكي و... صحبت مي كرد ، آدم مي گفت اين پله هاي ترقي رو ده تا يكي ميره بالا... خلاصه من بعد از دوره اومدم بيرون و رفتم سراغ كسب و كار و هيچكاك و ميچكاك رو گذاشتم براي كساني كه دل به سايه ها بستن ... ديگه خبري از اون دوست هم نداشتم ،گذشت و گذشت تا يك دو سال پيش تو تيتراژ يكي از همين سريالهاي در پيتي اسمشو به عنوان دستيار سوم كارگردان ديدم و وقتي خودشو هم درنقش يه آبدارچي فروشگاه كفش تو فيلم ديدم مطمئن شدم خودشه ! چشمت روز بد نبينه ! اون موقع كه من ديده بودمش نوجووني بود يه خرده بزرگترازبازيگر فيلم دونده امير نادري ولي كپي همون بازيگر ... باورم نميشد اين همون آدمه ... موهاش ريخته بود و چنان تكيده شده بود كه با يك نگاه ميشد فهميد عشق سينما چه بلائي سرش آورده و تواين سن وسال ديگه راه برگشت نداره ... بعدا" هم اسمشو به عنوان دستيار دوم و سوم تو چند تا سريال ديگه ديدم .عزيزم سينما پر ازاين جور آدماست... نمي خواد براي من مثلا" فرهادي رو مثال بزني ، داداش من ، من دارم از قاعده صحبت مي كنم نه از استثناها... به جرات مي گم تمام كساني كه وارد سينما ميشن فقط و فقط براي شهرت و معروف شدنه (به دلت رجوع كن حرف منو مي شنوي )حالا براي يه عده نون و آب و شهرت ميشه وبراي خيليها فقط حسرتش تا آخر عمر ميمونه رو دلشون و زندگيشونو تباه مي كنن براي چي ... براي سايه ها. القصه منم چون آقاي فاضلي رو خيلي دوست دارم دلم مي خواد بره دنبال يه كسب وكار واقعي و با پولش راحت بره دنيارو بچرخه و واقعيت هارو از نزديك ببينه نه اون چيزي رو كه هر كس از فيلترهاي ذهني اش گذرونده و به اسم فيلم به خرد مردم ميده ... اينو بفهم .. اسمش كه روشه ... فيلم .

0+0-

سه‌شنبه 25 مرداد 1390



>>>آتیش:

باهات موافق نیستم میلیاردر هیچمممم اینجوری نیست منتقدا خیلی ها رو سوزوندن تو این سینما تو خبر نداری دم همشونم گرم البته اونایی که با جرات و جسارت حرفاشون رو میزنن من از بدو تاسیس این سایت دارم تمام متون رو دنبال میکنم خیلی با جرات و شهامت هستن همه نویسنده های سین اسکرین همه اینها هم از صدقه سر جسارت و شهامت استاد فاضلیه بیخود با نشان دادن اینکه حامی هستی نخواه که سر فاضلی رو شیره بمالی این سایت پابرجاست تا سینمای ایران پا برجاست

0+0-

يكشنبه 23 مرداد 1390



>>>ميلياردر:

كودك فهيم دمت گرم ، خوب اسمي رو خودت گذاشتي ...گور باباي سينما ! پول رو عشقه ! يه عده كمي دارن از سينما خوب پول در مي آرن حالا به اسم تهيه كننده ، بازيگر و... يه جماعت بيشتر ديگه اي بلانسبت مثل س.. دوونده شده زبونشون افتاده بيرون و دارن حال كردن جماعت اول رو نگاه مي كنن و براش معنا مي تراشن و زندگيشون رو براي عشقي كه اصلا" وجود خارجي نداره دارن به گ... مي دن ! بابا به خودتون بيايد و بريد دنبال اصل زندگي ... فاضلي قربونت برم ، برو دنبال پول در آوردن و خودتو از اين لجنزار نجات بده ... منتقد مثل اخته اي كه تو حرمسراست مي بينه ولي كاري نمي تونه بكنه ! غلامعباس بيا بيرون ...

0+0-

يكشنبه 23 مرداد 1390



>>>رها:

با دوشنبه موافقم فاضلی، منتظری و منتقم مثلثی تکرار نشدنی در تاریخ سینمای ایران، پایدار باشید

0+0-

شنبه 22 مرداد 1390



>>>دوشنبه:

همیشه امید هست و خواهد بود و با این چیزهای پیش پا افتاده از بین نخواهد رفت!سایت به این خوبی دارید که از نظر بحث و تبادل در زیر ان در ایران بی همتا است.با 2 نویسنده ی فعال کارتون از سایر سایت های خبری 10 نویسنده ای بهتر است!

0+0-

جمعه 21 مرداد 1390



>>>لعیا:

سایت خوبی دارید.

0+0-

چهارشنبه 19 مرداد 1390



>>>یه نفر:

سلام بهتره برای نظرسنجی سریال های چرت ماه رمضون یه گزینه هیچکدام هم بذارین مثل کاری که تو فیس بوک کردین در ضمن اسم سریالی که نوشتین سه دانگ سه دانگ نیست سه دونگ سه دونگ هست

0+0-

چهارشنبه 19 مرداد 1390



>>>یک دوست:

اول اینکه موافقم باهاتون شدید آقای فاضلی عزیز. یک) سینما سالهاست که کلکش کنده شده.بقیه دارن الکی هی اون دیگ خالی یا ته موندش رو هم میزنن.چیزی دیگه از توش در نمیاد.منتهی تجارته دیگه.ولی من فکر میکنم هنوز هستند کسانیکه حرفای تازه ای برای گفتن داشته باشن.ولی تا زمانیکه وضع همین و منوال همین باشه، همین وضعیت خنثی و مغشوش و پر از نادانی و نابلدی و نا رفیقی و بیهوده باقیست و باقی خواهد ماند.اکثر فیلمهای کلاسیک به شعور مخاطب احترام میذارن.خزعبل تحویلمون نمیدن.هم ساختار رو میشناسن هم قصه گویی رو به بهترین شکل ممکن. من هم مدتهاست که مراجعه کردم به همون گوهر های ناب.گوهرهایی که با دیدنشون آدم احساس میکنه چه اساتیدی پشت اونا بوده.فیلمبرداری ها،بازیها،موسیقی ها،کارگردانیها و ... همه و همه آدم رو به وجد میارن و به حیرت وا میدارن. برخورد کوتاه،جیب بر خیابان جنوب،گنجهای سیرا مادره،یادداشتهای کوییلر،یک محکوم به مرگ از زندان گریخت،حفره،محله چینی ها،جنگل آسفالت،بانی و کلاید،....بازم بگم؟ تمام شدنی نیستند لامصبا! بله،آقای di -di فیلمهای مثل سرآغاز معجونهای بی سر و تهی هستند که شاید اکثر جوانهای امروزی چون شماها را به وجد بیاورند ولی میدانید اشکال نسل شما ها چیست؟ شاید شما با یک نوشابه انرزی زا به صورت کاذب به وجد بیایید و چند ساعتی و چند شبی کیفور باشید ولی نسل ما آنچنان شرابها ی نابی را نوشیده است که مستی لذتبخششان تا روزی که زنده باشیم دست از سر ما بر نخواهد داشت و کماکان ادامه خواهد داشت،فرق نسل ما با اکثریت نسل جدیدی که همه چیزش سطحی و دم دستی شده اینست که ما عاشق چیزهای نابی بودیم و شماها مصرف کننده کاذب جنسهای تقلبی و غیر اصل.معجونهایی که ما مصرف کردیم. چیز دیگری بودند ....باید درست مصرف کنید تا فرق اصل و جعل را تجربه کنید.ما تجربه کرده ایم عزیز. دو) ثریا در اغما که لذت ناب است به خدا، از زنده یاد استاد اسماعیل فصیح شراب خام ، داستان جاوید ،اسیر زمان و درد سیاوش را هم خواندم.یادش گرامی باد. سه)قضیه اینترنت را هم که عنوان کردید برای من هم پیش آمده،بله! اینها تجارت راه انداخته اند،پولش را از ما میگیرند و بین حداقل 11 نفر تقسیمش میکنند،یعنی به عنوان مثال پول یک مگابایت را از 11 نفر میگیرند و میگویند 128 کیلو بایت دانلود دارید،از صبح تا شب که میخواهید دانلود کنید میبینید سرعت بین 20 تا 35 است بالاتر هم نمیرود ولی کمتر چرا،میشود! وقتی تماس هم میگیرید میپرسید میگویند دست ما نیست،همینی هست که هست! باور کنید این حرف را به من هم زده اند،دوستی دارم که در یکی از این ای اس پ ها بوده،میگفت زمانهای بعضی از حضرات در ساعتهای اداری از اکانتهای بقیه سه چهارم سرعتش را مجانی استفاده میکنند و با سرعت بسیار بالا خودشان حال! میکنند و شروع به وبگردی یا دانلود فایلهای دلخواهشان میکنند.این آخر شارلاتان بازی و دزدی در روز روشن است ولی ما به آینده امیدواریم،به قول ما قدیمیها(( این نیز بگذرد))!. چهار) در مورد این سرقتهای هنری و گرافیستی که گفتید من هم ازشان با خبرم،میدانید این آقایان و حضرات اکثرشان چیزی حالیشان نیست،رو درواسی که نداریم،چیزی حالیشان نیست،این را از فیلمهایی که میسازند و مبینیم و کارهای دیگری که ارایه میدهند کاملا مشخص است دیگر،فقط متاسفانه به هر شکلی شده موقعیتی که سزاوارشان را نیست به دست آورده اند و آنرا محکم چسبیده اند،عده ای آهنگ های خارجی را میدزدند و با جابجایی مختصر ملودیها به اسم موزیک متن فیلم به خورد خلق الله میدهند و سیمرغ هم میگیرند!، عده ای از اینترنت پوستر های سینمایی را میدزند،بعد با فتوشاپ لایه ها را جابجا میکنند و تحویل حضرات میدهند،جالب اینجاست که کلی هم پول بابت اینکارهایشان میگیرند! بعضی ها که لایه ها را هم عوض نمیکنند فقط نوشته ها لاتین را با ابزار استامپ پاک کرده و با نوشته های فارسی تعویض میکنند.این موارد در همین پوسترهایی که شما دیدید و دیدیم نیز مشاهده شده. اینم برای آنها که هنوز ندیده اند. لینکی که پوسترهای اصلی و کپی شده را گذاشته. http://heidariam.blogfa.com/post-525.aspx خودتان بیبینید و تعجب کنید! در مورد این سرقتهای هنری که این روزها هم دوزشان بالا رفته همانطور که گفتم اکثر این حضرات چیزی حالیشان نیست،از آنجایی که به لحاظ مالی از تمکن کافی برخوردارند بیشتر شان تنبلهای جسمی و فکری شده اند و به عشق و حال! مشغولند و حتی وقتی برای خواندن کتاب و فکر کردن ندارند،به خاطر همین منتظرند تا یک ایده یا فیلمنامه ی خوب که باب طبعشان است، از غیب یا از جوانهای مستعدی که پر از شور و نشاط و انرژی هستند به دستشان برسد و ..خوب بقیه اش را دیگر خودتان میدانید.اینها هم بهتر است بروند لای دست همان شارلاتان ها و هیچ مدانها و جاعلها و کپی کنندگان که پیش از این ذکر شد.ولی من خیلی خوشحالم که شاکیان شجاع با افشاگری خواب خرگوشی این حضرات را آشفته و برآشفته میکنند.دست مریزاد اساسی برای آنها که از حقشان دفاع میکنند و از هیچ قدرتی هراسی به دل راه نمی دهند.اینها را به جرات میتوان قهرمانهای عصر کنونی نامید. برای کودک فهیم:دوست عزیز با حرفایی که زدی هم موافقم و هم یه مقداری نقد دارم روشون . بدین معنا که اگر راه را برای حضرات باز بگذاریم همانطور که ابتدای این نوشته هم گفتم تا ابد همین که هست خواهد بود.من با این موافق نیستم که باید میدان را خالی کرد و به این حضرات واگذار کرد. باید با سلاح آگاهی و تخصص به جنگ با این غولهای پوشالی و خود محور و پوک مغز برویم تا دیگر احساس نکنند که انسانهایی "زرنگ" هستند.ممکن است به نظر سخت بیاید ولی شدنی است.من به این اعتقاد دارم،من به این جوانها و استعدادهای این مملکت اعتقاد دارم.ممکن است طول بکشد ولی شدنی است.نباید خنثی بود،باید ضربه زد،هر چند ضعیف،چون هیچ دیوار میان تهی ای نیست که در نهایت استوار بماند و فرو نریزد.با آرزوی موفقیت برای تمامی شما دوستان عزیز و یک خسته نباشید اساسی به گردانندگان سایت پر محتوای پرده سینما و یک تشکر ویژه برای جناب آقای فاضلی عزیز. و در آخر اینکه من امیدوارم آقای فاضلی عزیز،هنوز میتوان از چیزهایی میان ((اینهمه خیانت و نارفیقی و جفا و بخل و حسد ))چیزهایی یافت ((که بتوان به آن دلگرم بود)).هنوز همه چیز به ویرانی مطلق نرسیده،هنوز هستند کسانی دست نخورده باقی مانده اند، هستند کسانی دیگر که هنوز سوسوهایی از قلب مهربان و صادق درون سینه هاشان میتپد و باقیمانده است. من به این دوستیها هنوز ایمان دارم.همین که هنوز انسانهایی شبیه شما وجود دارند و دوستان خوب و محترم دیگری در بین خوانندگان این سایت که کم هم نیستند.امیدوارمان میکند.باشد که همان شود که همه آرزو داریم.به کمک هم و با هم.باید اینجا را همیشه روشن نگاه داشت.باید بیشتر نوشت و در بحثها شرکت کرد.فیلم معرفی کرد.موسیقی پیشنهاد داد.عکس گذاشت.احساس میکنم این سایت با ارزش نیاز به یک بخش به صورت انجمن داشته باشد تا دوستان با ثبت نام در آن به صورت تخصصی تر فعالیت کنند. اگر هم که امکانش فعلا نیست،پیشنهاد میکنم در همین بخش یادداشت سر دبیر دوستان بیشتری خود را موظف کنند تا به صورت روزانه چیزی بنویسند و پیشنهادی بدهند.اصلا فعلا انجمن را فراموش کنیم.از همین جا شروع میکنیم.پیشنهاد فیلم خوبی اگه دیدین،پیشنهاد یه کتاب خوب،پیشنهاد یه موسیقی خوب یا هر چیز دیگه ای که فکر میکنید به همه ما عاشقان سینما لذت میده.اگر بقیه ی دوستان همراهی کنند من که به شدت پایه ام.مطمئنم که در این مکان بر اساس عشق مشترکمان"سینما" دوستیهایی شکل خواهد گرفت که به پر بارتر شدن سایت و آگاهی و لذت بیشتر همه ما خواهد انجامید.شاید آقای فاضلی عزیز هم را بیشتر سر ذوق بیاوریم تا یادداشتهایشان را زودتر آپدیت کنند و خودشان نیز بیشتر در کنارمان باشند .به هر حال منتظرم،امیدوارم و منتظرم.همگی موفق باشید. اینهم پیشنهاد یک موسیقی برای شروع. تم اصلی موسیقی متن فیلم"یادداشتهای کوییلر" محصول 1966 به کارگردانی "مایکل اندرسن"ساخته ی "جان باری" فقید که مطمئنم خیلیها اینجا باهاش خاطره دارن و خودم براتون آپلود کردم.تقدیم به همگی دوستان عزیز. http://s1.picofile.com/file/7111870107/The_Quiller_Memorandum_John_Barry.mp3.html

0+0-

سه‌شنبه 18 مرداد 1390



>>>خسته:

كودك فهيم ، بابا ، خستگي رو از تنم در كردي .

0+0-

دوشنبه 17 مرداد 1390



>>>منتقد کبیر :

من این یادداشت را گذاشتم به چند دلیل : 1- خواستم یک خسته نباشید بلند به شما استاد معظم جناب آقای فاضلی و مجموعه نویسندگانتان به ویژه آقای منتظری داشته باشم که روز به روز بهتر و بهتر از روز قبل به کار خود ادامه میدهند. 2- بدون تعارف و تملق سایت فوق العاده ای دارید و این فوق العاده بودن باعث آمدن انرزی های منفی بدخواهانتان به سمت شما می گردد پس مراقب باشید این یاسی که در یادداشتتان به چشم میخورد شاید به دلیل همین انرژی منفی بدخواهان باشد. 3- بهتر است تدابیری بیندیشید تا پرده سینما را بیشتر به دوست داران سینما به ویژه دانشجویان و کارشناسان و تحلیل گران سینما بشناسانید متاسفانه بسیاری از فرهیختگان هستند که با پرده سینما آشنایی ندارند و پرده سینما میتواند برای آنها به مثابه گنجیه ای گرانبها باشد تا بتوانند در آن علم و دانش و بینش خود را فزونی بخشند. 4- پاینده باشید

0+0-

دوشنبه 17 مرداد 1390



>>>كودك فهيم :

عباس جان تو ايران هنرمند يعني شارلاتان ! ياد برنامه شوك افتادم كه درباره موضوع شهرت بود ، يه جوون شهرستاني عشق بازيگري رو آورده بودن نشونده بودن جلوي عليرضا خمسه و استاد هم ده دوازده تا كتاب گرفته بود جلوي جوون و مي گفت : تو كه عشق بازيگري داري ، آيا اين كتابهاي برشت و استانيسلاوسكي و...خوندي ! يكي نبود به استاد بگه : قربون ، تو كه خوندي و بلدي ! چرا ميري تو سريال در پيت دارا و ندار بازي مي كني ! آيا همه دختر و پسرهاي كه تو سريالهاي آبكي بازي مي كنند همگي پيروان و دانش آموختگان مكاتب استوديو اكتورز و برشت و... چه مي دونم خزعبلاتي از اين دست هستن ؟ چرا شريفي نيا رو نمي گي! با چنان حرارت و عصبانيت و حق به جانبي راجع به سختيهاي بازيگري صحبت مي كرد كه اگه كسي نمي دونست فكر مي كرد اين بابا واقعا" مثل شخصيت هاي زخم خورده فيلمهاي كيميايي زجر كشيده اس ! مي گفت تا حالا يك ريال از كسي نگرفتم تا وارد سينماش بكنم ! [...]صحبت زياده ... عباس بچسب به اصل زندگي و زندگي كن ! برو دست بچه ات رو بگير وفارغ از دنياي جعلي هنر سينما بريد دو تا بستني كيم 200 تومني بگيريد و هر جا دوست داريد مثلا" پارك ساعي ، بخوريد و حالشو ببريد ! سينما رو هم بذار براي كساييكه دلشون نمي خواد تو دنياي واقعي زندگي كنن و ازش فرار مي كنن ! من خودم هيچوقت تو كافي شاپ مافي شاب قرارنمي ذارم ، چون دلم نمي خواد به صورت پست مدرني كلاه سرم بذارن و يه قهوه نهايت دويست سيصد تومني رو بهم پنج شيش هزار تومن بچپونن ! عباس برو حال زندگي رو ببر ... اين جماعت حال بهم زن مشكل دار رو به حال خودشون رها كن

0+0-

دوشنبه 17 مرداد 1390



>>>payam:

مقاله جناب منتقم واقعا ترکوند. من تو سایت پربیننده عصر ایران این خبر را خواندم و اتفاقا زیرش این حبر را دادم که اصل مقاله برای شماست.ولی مهم انتشار خبر بود که فکر کنم همه شنیدن.سایت بالاترین با اینکه فیلتر شده است روی مقاله ی شما نزدیک 4000بار کلیک شده بود و سایر سایت ها همینگونه بود.خیلی خوشحال شدم دیدیم خبرتون انقدر بازتاب داشته است.

0+0-

يكشنبه 16 مرداد 1390



>>>di -di:

برای شما باید از این های روسی 4 ساعته گذاشت تا لذت ببرید.سرآغاز خوابتون گرفت@من اون فیلم رو دیدم اتفاقا اصلا ازبس درگیر فیلم شده بودم شبش خوابم نبرد.

0+0-

يكشنبه 16 مرداد 1390



>>>محمد توسلیان:

هر دم از این باغ بری میرسد استاد !

0+0-

يكشنبه 16 مرداد 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.