پرده سینما

بی صداقتی های غیرقابل توجیه؛ نقدی بر فیلم «تهران من حراج»

حسین نظری

  

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد و بررسی فیلم تهران من حراج ساخته گراناز موسوی

 

 

تهران من حراج، اگر چه برنده ی جوایز متعدد بوده و بسیار مورد تحسین جشنواره ها و رسانه های غربی قرار گرفته، خالی از ایراد و ابهام نیست. از فیلمنامه گرفته تا انتخاب کاراکتر ها، دیالوگ ها، تعدد موضوعات و مشکلات مطروحه در فیلم، عبور بی دلیل از هنجار ها، و نحوه ی نمایش جامعه ی ایرانی، که از میان همه ی این موارد، مورد آخر را می توان دلیل اصلی اقبال این فیلم در جشنواره های خارجی دانست.

 

 

تهران من حراجتهران من حراج، ساخته ی خانم گراناز موسوی، فیلمی است که اخیراً به دلیل حواشی ایجاد شده برای آن، مخاطبان بسیاری یافته است. گراناز موسوی را بیشتر اهالی شعر با مجموعه شعر های «خط خطی روی شب»، «پابرهنه تا صبح»، «آوازهای زن بی اجازه» و «برای بازماندگان صبور» می شناسند. وی مقیم استرالیاست و پایان نامه ی دکتری خود را در استرالیا با موضوع «زيبايی شناسی سينمای شاعرانه ایران» نگاشته است. این فیلم، طبق گفته ی کارگردان آن، در سال ۲۰۰۸ با مجوز وزارت ارشاد و بدون نیت اکران گسترده ساخته شده است، اما دستگیری تعدادی از بازیگران آن و نشت فیلم به بازار سیاه، باعث می شود که مخاطبان بسیاری بیابد و در عین حال نام کارگردان آن را سر زبان ها بیاندازد. از آن جا که علیرغم تمامی حاشیه ها، تقریبا نقد قابل توجهی در مورد این فیلم موجود نمی باشد، این نوشته می کوشد تا نقد مختصری درباره ی این فیلم ارائه دهد.

تهران من، حراج برشی مقطعی از زندگی دخترجوانی به نام مرضیه، با بازی خانم مرضیه وفا مهر، را به تصویر می کشد که در یک پارتی شبانه با سامان، که تبعه ی استرالیاست، آشنا می شود. پس از آشنایی با سامان، مرضیه می کوشد تا از طریق او برای مهاجرت به استرالیا اقدام کند، اما هنگامی که سامان پی به ابتلای مرضیه به بیماری ایدز می برد، او را با وسوسه مهاجرت رها می کند تا مرضیه باقی راه را به تنهایی بپیماید...

مرضیه دختری سرکش و راه گم کرده است و شیوه ی زندگی اش بسیار متفاوت ازعرف جامعه ی ایرانی. البته او شخصیتی اغراق شده نیست و می توان گفت که بار نمایندگی قشری از دختران و پسران وامانده میان تضاد های عمیق جامعه ی امروز ایران، میان سنت و دنیای پست مدرن، میان مذهب و دین گریزی، میان جبر و اختیار را به دوش می کشد. این تفاوت، و عصیان ، شاید درهیچ کجا به اندازه ی ظاهر او تجلی نمی کند: دختری جوان و زیبا که موهای خود را از ته با ماشین تراشیده است. مرضیه خانواده ی سنتی و مذهبی خود را ترک کرده، شاید به اجبار، و به تنهایی در آپارتمانی اجاره ای زندگی می کند. او به پارتی های شبانه می رود، سیگار می کشد، مشروب می نوشد، مواد مخدر مصرف می کند، و با سامان که تازه با او آشنا شده همخوابه می شود. او حتی وقتی که به اشتباه گمان می کند باردار شده است، با خونسردیِ تمام صحبت از سقط جنین می کند. او دختری به ظاهر روشنفکر است: در یک گروه زیرزمینی تئاتر بازی می کند، سیلویا پلاث می خواند و در عین حال برای کسب درآمد طراحی لباس می کند.

سامان پسری است ایرانی که شهروند استرالیاست و وضعیت چندان بهتری از مرضیه ندارد. او تمام پول خود را، که از برادرش قرض کرده بوده، در کازینویی در استرالیا به باد داده و حالا دو ماه است که به ایران بازگشته تا به گفته ی خودش یک شبه پول دار شود. سامان را می توان نمونه ای از مهاجران از این جا رانده و از آن جا مانده ی ایرانی خواند که نه دیگر در سرزمین مادری خود جایی دارند و نه در غربت، سرایی.

تهران من حراجو اما بر سینما شناسان و اهالی رسانه پوشیده نیست که تهران من حراج، اگر چه برنده ی جوایز متعدد بوده و بسیار مورد تحسین جشنواره ها و رسانه های غربی قرار گرفته، خالی از ایراد و ابهام نیست. از فیلمنامه گرفته تا انتخاب کاراکتر ها، دیالوگ ها، تعدد موضوعات و مشکلات مطروحه در فیلم، عبور بی دلیل از هنجار ها، و نحوه ی نمایش جامعه ی ایرانی، که از میان همه ی این موارد، مورد آخر را می توان دلیل اصلی اقبال این فیلم در جشنواره های خارجی دانست.

از ابتدای فیلم شاهد مأمورانی هستیم که نعره زنان برای بر هم زدن پارتی شبانه به باغی در حوالی تهران هجوم می آورند. این مأموران که مشخص نیست به کجا تعلق دارند، نه لباس فرمی بر تن دارند و نه می توان گفت که مثلاً بسیجی یا سپاهی هستند، چرا که دستگیری افاغنه ی غیر قانونی به هیچ کدام از این دو ارگان مربوط نمی شود. تنها نشانی که کارگردان برای القای مامور بودن آن ها به مخاطب استفاده کرده، ریش است و پیراهنی که روی شلوار انداخته شده. در حقیقت، کارگردان بدون دادن هیچ نشان موجهی از سازمان خاصی، سعی کرده با کلیشه های ظاهری، که در اینجا باید فریاد جیغ گونه ی ماموران را نیز به آن اضافه کرد، تصویری از نیروی پلیس ایران، یا هر نیروی نظامی دیگری که مد نظر کارگردان بوده، به مخاطب منتقل کند. این تصویر سازی جایی به اوج خود می رسد، که چند دقیقه بعد فرد قوی هیکلی را در مکانی که ظاهراً کلانتری است می بینیم، درحالی که دکمه های پیراهنش باز است و زیر پیراهنی سیاهی بر تن دارد، و قرار است مامور اجرای حکم شلاق باشد اما انتخاب کاراکتر به گونه ای صورت گرفته که بیشتر تصویر یک کشتی گیر سنگین وزن یا قهرمان وزنه برداری در ذهن تداعی می شود تا یک مامور کلانتری!

برای آن که هیچ چیز از کلیشه های رایج در این زمینه جا نیفتاده باشد، بلافاصه دوربین زنی را نشان می دهد که چادر و مقنعه ی مشکی به سر دارد، و در حالی که مشخص نیست چرا در راهرو ایستاده و به دیوار تکیه داده است، با خونسردی تمام مشغول نوشتن چیزی در پرونده ای است که در دست دارد. در همین صحنه در کلانتری شاهد آن هستیم که مرضیه و سامان به همراه صدف و سایر شرکت کنندگان در پارتی در کلانتری در انتظار نشسته اند تا نوبت شلاق خوردن آن ها فرا برسد، در حالی که کمی قبل تر و در ابتدای فیلم مرضیه و سامان را می بینیم که حین یورش ماموران به پارتی  شبانه در اصطبل پنهان  شده و فردای آن روز از آن منطقه خارج می شوند و در حقیقت هرگز دستگیر نمی شوند. با توجه به پیش زمینه ی شاعری خانم موسوی، و از آن جا که ایشان رساله ی دکتری خود را در مورد «شاعرانگی» سینمای ایران نگاشته اند، شایسته بود که با همان وسواسی که تک تک کلمات باید در یک شعر در کنار هم قرار بگیرند، و هر کلمه و تصویر باید به گونه ای باشد که نبود آن محتوای شعر را مخدوش کند، شخصیت ها و توجیه حضور آن ها در هر صحنه را انتخاب می کردند. این گونه تصویرسازی حاکی از آن است که کارگردان در پردازش شخصیت ها اسیر همان کلیشه ها یی است که امروزه در ادبیات ایران هراسی به طور گسترده مورد استفاده قرار می گیرد.

تهران من حراجالبته، آن چه در بالا گفته شد به هیچ وجه بدین معنی نیست که دستگیری شرکت کنندگان در پارتی های شبانه و یا حکم شلاق در کشور ما وجود ندارد، چرا که می توان هر روزه اخبار مربوط به چنین اتفاقاتی را در رسانه ای دولتی خواند و شکی در این که این وقایع جزو حقایق انکار ناپذیر جامعه ی ما هستند، نیست. اما آن چه مورد نقد است نحوه ی انتقال و تصویر سازی چنین اتفاقاتی است که ارائه ی اغراق آمیز آن ها یا به حالت کاریکاتورگونه ای  منجر می شود که باورپذیری آن را مشکل می کند و یا به سیاه نمایی پروپاگاندا گونه دامن می زند.

همچنین، می توان به عنوان نمونه ی دیگری از تناقض های فیلم و یا حداقل بی دقتی کارگردان از چرخ خیاطی ای نام برد که مرضیه با آن خیاطی می کند. چرخ دستی سیاهی که معمولا به عنوان نمادی برای طبقات ضعیف جامعه استفاده می شود و رنج و تهیدستی آنان را در ذهن تداعی می کند، این جا برای دختری به کار گرفته شده که در شمال شهر تهران آپارتمان اجاره ای مستقل از خود دارد و می تواند هزینه ی بالای مسافرت غیر قانونی به یک کشور دیگر برای پناهندگی به استرالیا را بپردازد. این بدان معنی است که کارگردان یا نمادهای سینمای ایران را به درستی نمی شناسد، یا در به کار گرفتن آن ها در فضایی درخور و مناسب دچار ضعف است.

یکی از دلایل دستگیری عوامل این فیلم، مبتذل بودن آن بیان شده است. فارغ از درستی یا نادرستی این ادعا و دریافت هر شخص، به ویژه ممیزان وزارت فرهنگ و ارشاد، از مفهوم ابتذال (مثلاً می توان بحث کرد که آیا محتوای کلی این فیلم به راستی «مبتذل» تر از فیلم های طنز بی شمار سوپرمارکتی سال های اخیر است؟) می توان این سخن کارگردان، در پاسخ به اتهام ابتذال که  «زمانی که من می‌خواستم کار کنم با توجه به تمام این نمونه‌ها (ی قبلی) کار کردم. چون قانون نوشته شده‌ای وجود ندارد که یک فیلمساز کار اولی مثل من بخواهد به آن استناد کند و بر اساس آن کد‌ها کار کند»، را یا ناشی از بی اطلاعی از قوانین و عرف سینمای ایران دانست، که با توجه به این که کارگردان رساله ی دکتری خود را در مورد سینمای ایران نوشته، قابل توجیه نیست، و یا نشانی از بی صداقتی است. اگر چه ایشان درچندین مصاحبه، از جمله با رادیو فردا و روزنامه ی شرق، تاکید دارند «این (صحنه های مورد اعتراض موجود در فیلم) که اصلاً بهانه‌ای است که نمونه‌های بسیار زیادی‌اش در سینمای ایران موجود بوده»، و «هیچ صحنه‌ای در فیلم وجود ندارد که نمونه مشابهش یا اجرای سینمایی مشابهش در فیلم رسمی وجود نداشته باشد»، اما ایشان هیچ  اشاره ای نمی کنند که به عنوان مثال در کدام فیلم سینمای پس از انقلاب، صحنه های رقصیدن دختران و پسران در پارتی شبانه، سرو کردن و نوشیدن مشروب و نمایش لباس زیر زنانه رایج بوده است، آن هم مجموعه ی همه ی این عوامل در یک فیلم؟ البته طرح این پرسش به هیچ عنوان به معنای تأیید بی چون و چرای سیاست های فرهنگی و سینمایی ایران و خطوط قرمز آن نیست. شکی نیست که بسیاری از خطوط قرمز هنر و علی الخصوص سینما در ایران مساله ای بسیارسلیقه ای و شخصی است و به همین دلیل در سال های اخیر که شاهد دولت هایی با سیاست های فرهنگی بسیار متفاوتی بوده ایم، این خطوط قرمز نیز بسیار دستخوش تغییر شده اند. شاید بتوان از به رنگ ارغوان به عنوان نمونه ی بارز این تغییر سیاست ها و خط قرمزها نام برد. با این وجود، این گونه به نظر می رسد که با این عذر که قرار نیست فیلم مورد نظر هیچ گاه به طور رسمی در ایران اکران شود، کارگردان از تمام صحنه های دل خواه خود فیلم برداری کرده است، و این که در این زمینه «قانون نوشته شده‌ای وجود ندارد» را بهانه ی خود برای عبور از عرف و خطوط قرمز سینمای ایران، فارغ از درست یا نادرست بودن آن ها، قرار داده است. چگونه می توان ایرانی بود، و پایان نامه ی دکترای خود را، که حداقل چندین سال تلاش و مطالعه ی مداوم را می طلبد، در مورد سینمای ایران نوشت و از  قوانین و عرف آن بی خبر بود؟ آیا می توان بدون آشنایی به قوانین راهنمایی و رانندگی کشوری در آن رانندگی کرد؟ و اگر پلیس اقدام به توقف وسیله ی نقلیه ی فرد نمود، آیا می توان عدم آشنایی با قوانین را بهانه کرد؟

از دیگر انتقادات اصلی وارد به این فیلم، طرح موضوعات متعددی است که به هیچ کدام به اندازه کافی پرداخته نمی شود و همه آن ها در سطح رها می شوند. مشکلات مهاجرت، ایدز، اعتیاد، طلاق، سقط جنین، گروه های زیرزمینی، و حتی مهاجرین غیر قانونی افغانی هر کدام می توانند به خودی خود موضوعی کامل و در خور برای یک فیلم بلند حرفه ای باشند. اگر چه کارگردان این ویژگی «کلاژ» گونه ی فیلم را یکی از نقاط مثبت فیلم می داند، اما به نظر می رسد که در هم تنیدن آن ها، نه تنها کمک چندانی به تم اصلی فیلم نمی کند، بلکه نوعی پراکنده گویی را در داستان به وجود می آورد. به عنوان مثال در فیلم کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد، ، صرفاً به موضوع گروه های موسیقی زیرزمینی پرداخته شده و می توان گفت که کارگردان در برانگیختن آگاهی و حس همدردی مخاطب در مورد این پدیده نسبتاً موفق بوده است.

از مباحث مربوط به هر اثر هنری، مخصوصا در دنیای ادبیات و سینما، که ارتباط مستقیم با بازار مصرف دارد، فرایند استقبال (Reception) آن اثر است. در چند دهه ی اخیر و علی الخصوص با شدت گرفتن تبلیغات رسانه های غربی علیه اسلام و کشورهای منطقه ی خاور میانه پس از یازده سپتامبر، فیلم هایی که به هر نحوی به سیاه نمایی جامعه ی ایران و اغراق در بیان مشکلات و معضلات آن می نمایند، با پذیرش و استقبال کم نظیری در غرب رو به رو می شوند و مانور گسترده ی تبلیغاتی رسانه های غربی را به همراه دارند.  اعطای جایزه  2009 «Inside Film Awards» که به بهترین فیلم مستقل استرالیا تعلق دارد و هم چنین اعطای جایزه بهترین  فیلم منتخب داوران «TriMedia Film Festival به تهران من، حراج این پرسش را در ذهن اهالی سینما و هر بیینده ی آگاهی پدید می آورد که آیا فیلمی که به گفته ی خود کارگردان کاملاً به صورت غیر حرفه ای و صرفا به عنوان بخشی از پایان نامه ی دکتری و با به کارگیری بازیگران کاملا آماتور ساخته شده، این چنین شایسته ی جوایز متعدد جهانی و تشویق جشنواره های خارجی است؟ همچنین، باید افزود که اگر چه کارگردان فیلم در مصاحبه های متعدد خود بیان کرده است که قصد نمایش عمومی و یا توزیع این فیلم را نداشته است،  این فیلم در جشنواره های عمومی بسیاری از جمله فستیوال فیلم آدلاید (فوریه 2009)، فستیوال فیلم بین المللی تورنتو (سپتامبر 2009)، فستیوال فیلم بین المللی ونکوور، فستیوال فیلم بین المللی پوسان (اکتبر 2009)، فستیوال فیلم بین المللی هایدلبرگ (نوامبر 2009)، موزه ی هنرهای مدرن نیویورک (ژانویه 2010)، فستیوال فیلم بین المللی راتردام (ژانویه 2010)، فستیوال فیلم بین المللی پراگ (2010)، فستیوال فیلم بین المللی کپنهاگ (2010)، فستیوال فیلم بین المللی مکزیک، و چندین فستیوال دیگر به نمایش در آمده و اخیرا به شبکه ها ی تلویزیونی متعدد از جمله The World Movies استرالیا و Maori Television نیوزیلند فروخته شده و به نمایش در آمده است.

اگر چه کارگردان در مصاحبه های مختلف معتقد است که فیلم او فرایند مهاجرت را نقد می کند، اما در واقع می توان ادعا نمود که نقد مهاجرت و معضلات تهران من حراجآن شاید آخرین چیزی باشد که پس از دیدن فیلم در ذهن بیننده به جای می ماند و تصویر غالب فیلم، نه پیچیدگی ها و دشواری های مهاجرت، بلکه فساد و سرخوردگی رایج میان جامعه ی جوان ایرانی و شرایط نامطلوبی است که فرار از آن به هر قیمتی تنها راه چاره به نظر می رسد. شرایطی که گویا تنها مسبب آن تنگ نظری های حکومت است و خود جوانان در آن هیچ نقشی ندارند. در تمام فیلم بیش از چند جمله ی کوتاه، که آن هم از زبان سامان بیان می شود، سخنی در نقد فرایند مهاجرت در میان نیست. گویی فیلم از یک سو به مخاطب خود می فهماند که سرنوشت آن ها که در وطن اند افسردگی،اعتیاد، طلاق، زندان، و شکنجه است و از دیگر روی، آن ها که در اندیشه ی مهاجرتند، یا مانند سامان در نهایت شکست خورده و ناکام به وطن باز می گردند و دوباره اسیر دور باطل سرخوردگی و اعتیاد می شوند و یا مانند مرضیه به هر قیمت از وطن می گریزند و گرفتار هزارتوی کمپ های پناهندگان غیر قانونی می شوند. شاید اگر کارگردان در دنیای تاریک معضلات و بحرانهای اجتماعی جامعه ی ایران، که در اصل وجود آن ها هیچ تردیدی نیست، روزنه ای از امید نیز تعبیه کرده بود، اکنون با فیلمی بسیار واقع گرایانه تر مواجه بودیم که می توانست برای جوانان سرخورده و راه گم کرده ی پایتخت پیام جدی تری داشته باشد.

در پایان، با در نظر گرفتن مخاطرات حوزه ی نقد اجتماعی، هر گونه نقد سازنده و تلاش برای بیان بی پرده ی مشکلات  اجتماع قابل تقدیر است، اما همان گونه که نمی توان تهران من، حراج را به سیاه نمایی تمام عیار جامعه ی ایرانی متهم کرد، و در ردیف فیلم هایی چون بدون دخترم هرگز قرار داد، باید پذیرفت که تصویر ارائه شده در این فیلم، به ویژه با در نظر گرفتن مخاطب غربی که مخاطب اصلی این فیلم می باشد، اغراق شده و گاه مغرضانه به نظر می رسد.

با در نظر گرفتن موقعیت بسیار حساس و شهرت ایران در عرصه ی جهانی، دستگیری و زندانی کردن مرضیه وفا مهر، تنها شهرت بیشتر و ایجاد بازار سیاهی عظیم در داخل و خارج از ایران را برای این فیلم و کارگردان و بازیگران ناشناخته اش به همراه داشته و بار دیگر نام ایران را در صدر اخبار منفی رسانه های دنیا قرار داده است. جا دارد تا مسئولین سینمای کشورمان، که امروزه با تمام محدودیت های موجود و علی رغم بیماری مهلک سیاست زدگی آن، جزو بهترین سینماهای دنیا و از مفاخر هنری جامعه ی ایران به حساب می آید، با تهیه قوانین حرفه ای، شفاف، و واقع بینانه  و به دور از افراط و تفریط های رایج، با فرآیند طاقت فرسای صدور مجوز برخورد کرده  تا علاوه بر تسهیل کار معدود کارگردانان متعهد داخلی، زمینه ی ایجاد این قبیل حواشی را نیز به حداقل برسانند.

 


 تاريخ ارسال: 1390/8/20
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>دیاکو :

عده ای از هنرمندان نه به این دلیل که دغدغه کشور رو داشته باشند و .... ،‌از این دست فیلم ها میسازند بلکه به فکر شهرت خودشون ،‌فیلمشون و به فکر جوایز بین المللی هستند که به فیلمشون تعلق بگیره ،‌این یه طرف و از طرفی تو جشنواره های خارجی مخصوصا اروپا و امریکا به فیلمهایی جایزه میدن که چهره ایرانو منفی معرفی میکنه تو جهان مثلا فیلم رنگ خدا ، فروشنده و خیلی از فیلمهای دیگه که اگه منصفانه تماشا کنید به راحتی متوجه این موضوع میشید . به قول اقای اکبر عبدی یه خانواده تو یه روستای دورافتاده زندگی میکنند و فقط یه شتر دارند شتره میمیره و بدبخت میشن بعد این فیلم میره کن جایزه میگیره خخخخخ

1+2-

پنجشنبه 9 فروردين



>>>گمنام:

متأسفانه کارگردان با ساخت فیلم فقط دنبال حاشیه سازی بود تا بیشتر رفع معضل جوانان... پس دلسوز نیست

2+2-

چهارشنبه 16 اسفند 1396



>>>مهسا:

شما اصلا فیلم رو کامل دیدید که نقد میکنید؟؟ موقع شلاق خوردن در کلانتری اصلا مرضیه و سامان حضور ندارند و فقط صدف جزو اون صف انتظار هست...در صورتی که شما میگید مرضیه و سامان دستگیر نشدن ولی در صف انتظار هستن! ماموران اول فیلم هم کاملا مشخصه جزو کدوم قشر جامعه هستند...پس الکی خودتونو به نفهمی نزنید...باشد که فکر کنیم

5+2-

شنبه 21 آذر 1394



>>>؟......؟:

یه نگاه انداختم گفتم نظر مردم نسبت به نقد شما بیشترشون درسته پس گفتم ارزش خوندندن داره پس خوندم دیدم چرته فهمیدم که هر نظر بدست مدیر تایید گزاشته میشه پس هر نظری که به نفع خودتونه میزارید این فیلم یکی از بهترین فیلمای تاریخ ایـــــــــران بی ...... ایرانو شما ها خراب کردین

2+2-

سه‌شنبه 3 آذر 1394



>>>معترض:

به نظر من این فیلم یکی از بهترین فیلمایی بود که دیدم و این نقدها ارزشـــــــــ خوندن نــــــــدارنـــــــد . . .. . چرا چرت مینویسین خر گیر اوردین؟؟؟؟؟؟؟

2+1-

سه‌شنبه 3 آذر 1394



>>>HRS:

فیلم یک کلام مزخرف...................... اوناییم که تعریف و تمجید می کنن یک کلام عقده ای..........

5+3-

يكشنبه 8 شهريور 1394



>>>نوریانی:

میگید فیلم بدون قضاوت؟ ینی واقعا جامعه ما اینجوریه؟تفریحات بچه های ایران بازی با برگای رو زمین ریختس؟کارگردان این فیلم مبتلا به بیماری غرب زدگیه

5+5-

سه‌شنبه 18 آذر 1393



>>>شاهرخ:

1-مرضیه قبل از پارتی با سامان آشنا شده بود فیلم دارای فلاش بک است 2- اکباتان شمال تهران نیست 3-حالا این کارگردان خواسته در سطح موضوع را مطرح کنه اینقدر برخورد شد اگه میخواست عمیق بشه که اعدام میشدن 3-با واقعیات این جامعه چه میخواهید بکنید ، مطرح نکردن راه حل نیست

6+4-

دوشنبه 24 شهريور 1393



>>>Amir:

In overseas, there are people which are successful by own reputation , they are loyal to our country and countrymen even they are opposed to the way of our Islamic republic. They do what they have to do. but not to disgrace Iran and Iranian . there other people which they call themselves irani they are ignorant tools for enemy of Iran.

3+1-

دوشنبه 13 مرداد 1393



>>>Amir:

This is for anonymous you are correct about “Partridge’” but people whom find this film was good are like “Partridge” educate yourself

1+0-

دوشنبه 13 مرداد 1393



>>>spirit of god:

شاید شمایی که تو پارتی گرفتنت راست میگی.اما به نظر من این فیلما از 300و آرگو هم بدترن.خنجر خودی دیگه

11+3-

چهارشنبه 31 ارديب 



>>>ناشناس:

این فیلم حقیقت جامعه امروز ماست که در زیر پوست جامعه پنهان شده و همه ما سرمون رو مثل کپک زیر برف کردیم

5+5-

چهارشنبه 24 ارديب 



>>>سام:

البته فضای سیاسی ایران شرایط ایده الی ندارد ، ولی باید توجه داشته باشیم که ما هم در یک کشور بسته و دیکتاتوری مانند کره شمالی که تماشای برنامه های کشور کره جنوبی در آن جرم محسوب میشود هم زندگی نمیکنیم ، این که شما عزیزان به راحتی با یه جستجو در انترنت توانسته اید این فیلم را ببینید میتواند گواه این موضوع باشد ، من فکر میکنم مغرضانه صحبت کردن ، نظر دادن و نمایش دادن هر شخصی و یا موضوعی اشتباه و بی انصافی است ، در رابطه با این فیلم هم خیلی از دوستان نظرات مثبت و منفی داشتند ، ولی بد و یا خوب بودن مطلق این فیلم به نظر من غلط و مغرضانه است ، این فیلم جنبه های مثبت و منفی زیادی داشت که میتواند هم زنگ خطری برای جوانان ما و هم گوش زدی برای مسؤلین ما باشد .

5+1-

پنجشنبه 30 آبان 1392



>>>ریحانه:

بسیار عالی بود عین عین واقعیت چرا دارین خودتونو گول میزنید بخدا همینه . ارزش چندین بار دیدن هم داشت مخصوصا اون قسمت فیلم که وارد شدن به مقبره فروغ و ایرج میرزا رو هم مهنع کردند که حتی پس از مرگشون هم مینرسند عقاید و بیداری هاشو نو به مردم سرایت کنه

4+8-

دوشنبه 20 خرداد 1392



>>>نسیم:

با سلام جسارتا شما اون قسمت از فیلم رو که تو بازداشتگاه بودن خوب درک نکردید : ( در همین صحنه در کلانتری شاهد آن هستیم که مرضیه و سامان به همراه صدف و سایر شرکت کنندگان در پارتی در کلانتری در انتظار نشسته اند تا نوبت شلاق خوردن آن ها فرا برسد، در حالی که کمی قبل تر و در ابتدای فیلم مرضیه و سامان را می بینیم که حین یورش ماموران به پارتی شبانه در اصطبل پنهان شده و فردای آن روز از آن منطقه خارج می شوند و در حقیقت هرگز دستگیر نمی شوند. ) تو صحنه اول که مرضیه و سامان رو میبینیم منظورش دروغیه که به مأمور پناهندگی میگه !! و بعد واقعیت امر نشون داده میشه ! و در حقیقت صحنه اول تصورات خود مرضیه است با تشکر

6+1-

شنبه 14 ارديبهشت 1392



>>>وبسایت یار مهدی:

جنگ نرم در این فیلم غوغا میکند و به نظر من برای همین ساخته شده است . برایش هم اصلا مهم نبوده که اکران شود یا نشود . بیدار باشید . http://yar-mahdi.ir

12+6-

يكشنبه 15 بهمن 1391



>>>شاهین:

نقد خوب و منصفانه ای بود ممنونم

6+4-

شنبه 11 آذر 1391



>>>میترا:

حیف اون 2ساعت وقتم ک نشستم پای این فیلم

9+5-

پنجشنبه 9 آذر 1391



>>>مصطفی:

فیلمش عالی بد تحت تاثیر قرار گرفتم

6+7-

پنجشنبه 18 آبان 1391



>>>amin:

خوشحالم که یه نقد خوب از این فیلم پیدا کردم. ممنون

3+4-

سه‌شنبه 18 مهر 1391



>>>ماجد:

متشکرم از نقدتون، موافقم فیلم از لحاظ فرم و محتوا ضعیف بود و دچار پریشانی در روایت.منتها نقدتون اصلا سینمایی نبود مثلا نگفتید چرا فیلم ضعیف بود. چرا دیالوگها اشکال داشت. شما حرف فیلم رو به زعم خودتون نقد کردین که این کار در حوزه تخصص سینما نیست.

4+5-

يكشنبه 12 شهريور 1391



>>>مرگبر چاپلوس:

بهترین فیلم

5+7-

جمعه 10 شهريور 1391



>>>ناز:

خیلی نامردانه نقدش کردی و به قول بجه ها واقعا اینجوری فکر می کنی یا واسه اینه که باید اینجوری فکر کنی که بتونی زندگیت رو بگذرونی؟؟ فیلم خوبی بود و اگه سعی نداشت همه ی مشکلات رو با هم مورد نمایش قرار بده بهتر هم میشد!

5+4-

شنبه 4 شهريور 1391



>>>شادی:

به نظرم فیلم واقع گرایانه ای بود-چیزی که این روزها اصلا نمی بینیم-چرا اینروزها تا یکی میاد یکم شرایط جامعه رو نشون بده بهش میگن غلو میکنی و سیاه نمایی میکنی؟؟؟ این از کوری ماست یا اینکه به همه چیز عادت کردیم و به نظرمون عادی میاد؟ با نظر محمد موافقم- نقدت هم بی طرفانه نبود

3+5-

شنبه 30 ارديبهشت 1391



>>>قلی :

نقدت زیاد جالب نبود با غرض فیلم رو نقد کردی جایزه گرفتن هم به دلایل هنری هست ک با سکانس های جالب به بیننده منتقل میکنه و دیالوگ ها ش وداور ها تشخیص میدن نه من یا شما دوست عزیز

3+5-

يكشنبه 17 ارديبهش



>>>سارینا:

با تشکر از آقای نظری که بدون تعصب نقد کردند اما چند اشکال وجود دارد یکی در مورد حضور سامان در بازداشت که مشخص است مربوط به بعد از پارتی نبود و مربوط به زمان دیگر و یا تخیل مرضیه است و دیگر آنکه خانه مرضیه در شهرک اکباتان بود و اینکه رضا گفته چرخ خیاطی قدیمی برای حس هنردوستی مرضیه است باید بگویم که مرضیه با آن چرخ امرار معاش میکند و برای دکور از آن استفاده نمیکند که هنری بودن ان برایش مهم باشد. این فیلم گرچه سیاهنمایی نکرده اما غلو دارد اینکه در ایران ریش نماد گروه خاصی باشد اینگونه نیست و به صورت مد در آمده و اینکه مرضیه از سوار شدن یک مرد ریش دار به تاکسی آنقدر بترسد خیلی اغرار آمیز است. اینکه این فیلم جایزه های بسیار گرفته شک برانگیز است مثل بسیاری فیلمهای دیگر که از نظر ساختار ارزش جایزه ندارد اما به دلایلی که خودتان میدانید به انها جایزه داده میشود و تقدیر میشود.

8+4-

دوشنبه 10 بهمن 1390



>>> ندا :

گویا واژه ها اینروزها معنی معکوس پیدا کرده اند ،اتفاقا این فیلم صادقانه ترین و اوریجینال ترین فیلم این سالها بود..سالهایی که سینمای متظاهر و سطحی در آن حاکم شده است

9+11-

يكشنبه 29 آبان 1390



>>>عشق فیلم :

گویا عادت به دیدن فیلمهای غیر سفارشی و کلیشه ای نداری دوست من و خیلی بیانصافی کرده ای که نکنه یه وقت نان به نرخ روز رو از دست ندی!....کاش کمی سواد سینمایی بخصوص سینمای هنری تو بالاتر میبردی قبل از نوشتن ..این فیلم فارغ از اتفاقات و جنجالهای سیاسی که بعد از ساختش در ایران بوجود اومد و زمینه تفسیر سیاسی رو براش بوجود آورد ، یکی از بهترین کارهای سینمای هنری و مستقل چند سال اخیره .به نظرم این فیلم جسور در فرم روایت،ساختمان ،فیلمبرداری آلترناتیو ، چند مرکزیت و نگاه بی قضاوت ، مضمون، عدم قطعیت ،حرکت در مرز خیال و واقعیت ،درگیری بیننده و ایجاد سوال ،انتقال آشوب و چندگانگی اثریست پیشتاز ..ولی حیف که همه چیرو از دریچه خیالبافی سیاسی پیش پا افتاده دیده اید و سعی کرده اید از قافله توهین به هنر غیر وابسته عقب نمونید ..صداقت تکان دهنده در صحنه ها و دیالوگها که کمسابقه است و نبودن ظاهر سازی رایج در سینمای ایران هم این فیلم را ویژه کرده .بازی ها اکثرا بخصوص خانوم وفامهر عالیست و جای تحسین دارد

10+7-

شنبه 28 آبان 1390



>>>alireza:

فیلم یکی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر ایران بود

14+14-

جمعه 27 آبان 1390



>>>كربلايي كامبيز:

فقط براي ناصر تقوايي متاسفم كه اجازه داده زنش تو اين فيلم بازي بكنه و ...

12+12-

چهارشنبه 25 آبان 1390



>>>reza:

بازم انصافتو شکر که تو این برهوت فرهنگی و جو ضد هنری یک جورایی سعی کردی بدون توهین برداشتتو بگی ..اما به عنوان یک فیلم بین و نقد خون حرفه ای که زندگیم سینمای هنری و متفاوت است نظرمو میگم : ۱- اصولا دسته بندی فیلمها بر اساس کلیشه های سیاسی و تبلیغاتی نخ نما ،و ارائه یک خوانش صرفا ایدولوژیک و عوام گرایانه ، بنظرم به لحاظ نقد هنری فاقد ارزش است ۲-نکته قبل تحسین فیلم اینست که بنظر نمیرسد قصدداشته باشد از جایگاهی بالاتر از بیننده ،در مقام قضاوت و خوب و بد نشان دادن این آن و یا تبلیغ ،بر آمده باشد و با ادعای پوچ و سطحی بازنمایی قطعیت ها به شعور مخاطب توهین کند .فیلمیست در ژانر داکو درام و نیز آلترناتیو و روایتگر ذهن یک انسان عادی در پس زمینه اجتماعی اش که هم از عنصر واقعیت و هم خیال بهره میگیرد و اصلا ابتکارش در درنوردیدن مرزهای خیال و واقعیت و سرک کشیدن به فضاهای سیاه و غیر پاستوریزه است و ایجاد تعلیق و درگیری و سوال در ذهن مخاطب از طریق عبور از نظام نشانه ای جا افتاده و دال و مدلولهای کلیشه ای .ساخت فیلم شاعرانه و گاها اکسپرسیونیستی و نیز غیر خطی و با پایان باز است و ظاهرا قرارهم نبوده صرفا از عنصرهای رئال و شناخته شده برای روایتش بهره بگیرد..به همین دلیل هم مثلا پلان شلاق خوردن کاملا فرا واقعی یا هیپر رئال است .کافی بود کمی دقت به خرج میدادید و میفهمیدید در حرکت رفت دوربین مرضیه و سامان در قاب و در برگشت دو نفر دیگر جای آنها هستند که نشانگر تخیل مرضیه در لحظه پاسخ گویی به مامور کمپ است .این هیپر رئال یتی ابهام گذاریهای عمدی درچند جای دیگرهم مشهود است و نه تنها به زعم شما نشان از عدم آشنایی فیلمساز با واقیعت جامعه ندارد بلکه نشانگر ابتکار در بازنمایی هوشمندانه و روایت خلاقانه علیرغم محدودیت هاست. ۳-فیلم اگر قرار بود تبلیغات برای غربیها باشد نظام غیر انسانی حکم بر کمپ های پناهندگان را که مساله روز کشور استرالیست را نقد نمیکرد کما اینکه این فیلم توست گروهای دست راست استرلیایی هم مورد حمله قرار گرفت . ۴ -قرار نبوده و نیست که یک فیلم فقط به یک یا دو مساله بپردازد تا عده ای راضی باشند .فیلمساز بخصوص در فیلم سازی معاصر آزاد است هر چقدر مایل است داستانها و مسائل موازیرا آنهم به شکل آشوب زده یا کیاتیک و چند کنونی در فیلمش روایت کند یا نکند .آقای قبادی هم آزاد است هر جور دوست دارد فیلم بسازد قرار نیست بقیه هم رج بزنند .کلا خوب است یاد بگیریم پدیده های جدید و غیر آشنا و کلیشه یی را هم ببینیم و راجع به آنها فکر کنیم . ۵ -چرخ خیاطی قدیمیست اما بر خلاف نظر شما که احتمالا فکر میکنید هر چه قدیمیست کم ارزش و ارزان قیمت است لزوما اینطور نیست ،اتفاقا طبقه هنردوست به اشیا به اصتلاح ونتج یا تاریخ گذشته علاقه مند است ۶ -مقررات سینمایی با مقررات مدون شده راهنمایی رانندگی که گفتید متفوت است ،اولی مقوله هنر و نو آوریست .اکثرا در نوشته تان از اینجور استدلالها و تشبیهات غیر منطقی زیاد استفاده کرده اید ۷ -اینکه یک فیلم دانشجویی به یک موفقیت خاص تبدیل میشود میتواند به جز دلایل بنظرم شبه پارانویدی و البته به روز پسندی که ارائه کرده ید و البته در فضاهای بسته ذهنی خریدار دارد ، دلایل دیگری هم داشته باشد .اینکه ۳ سال پس از ساخت ،فیلم قربانی فضای سیاسی جدید بوجود آمده شده است و هر کسی از ظن خود یارش شده ندارد و اینکه رسانه های غیر حرفه ای با حب و بغض چه مینویسند ربطی به نیت سازنده فیلم لزوما ندارد جالب است که در حضور دهها فیلم تهو ع آور بی محتوا با اداها و آرایش های عجیب و غریب و دیالوگهای مشمئز کننده و داستانهای شاه پریون و یا دامبولی روحوضی که مخاطب را ابله فرض میکند این فیلم که روایتگر رنج عمیق انسانیست با حضور چهره غمگین و بیمار یک بازیگرساده پوش البته با بازی درخشانش ،یک فیلم مبتذل لقب میگیرد !!!

3+3-

دوشنبه 23 آبان 1390



>>>reza:

بازم انصافتو شکر که تو این برهوت فرهنگی و جو ضد هنری یک جورایی سعی کردی بدون توهین برداشتتو بگی ..اما به عنوان یک فیلم بین و نقد خون حرفه ای که زندگیم سینمای هنری و متفاوت است نظرمو میگم : ۱- اصولا دسته بندی فیلمها بر اساس کلیشه های سیاسی و تبلیغاتی نخ نما ،و ارائه یک خوانش صرفا ایدولوژیک و عوام گرایانه ، بنظرم به لحاظ نقد هنری فاقد ارزش است ۲-نکته قبل تحسین فیلم اینست که بنظر نمیرسد قصدداشته باشد از جایگاهی بالاتر از بیننده ،در مقام قضاوت و خوب و بد نشان دادن این آن و یا تبلیغ ،بر آمده باشد و با ادعای پوچ و سطحی بازنمایی قطعیت ها به شعور مخاطب توهین کند .فیلمیست در ژانر داکو درام و نیز آلترناتیو و روایتگر ذهن یک انسان عادی در پس زمینه اجتماعی اش که هم از عنصر واقعیت و هم خیال بهره میگیرد و اصلا ابتکارش در درنوردیدن مرزهای خیال و واقعیت و سرک کشیدن به فضاهای سیاه و غیر پاستوریزه است و ایجاد تعلیق و درگیری و سوال در ذهن مخاطب از طریق عبور از نظام نشانه ای جا افتاده و دال و مدلولهای کلیشه ای .ساخت فیلم شاعرانه و گاها اکسپرسیونیستی و نیز غیر خطی و با پایان باز است و ظاهرا قرارهم نبوده صرفا از عنصرهای رئال و شناخته شده برای روایتش بهره بگیرد..به همین دلیل هم مثلا پلان شلاق خوردن کاملا فرا واقعی یا هیپر رئال است .کافی بود کمی دقت به خرج میدادید و میفهمیدید در حرکت رفت دوربین مرضیه و سامان در قاب و در برگشت دو نفر دیگر جای آنها هستند که نشانگر تخیل مرضیه در لحظه پاسخ گویی به مامور کمپ است .این هیپر رئال یتی ابهام گذاریهای عمدی درچند جای دیگرهم مشهود است و نه تنها به زعم شما نشان از عدم آشنایی فیلمساز با واقیعت جامعه ندارد بلکه نشانگر ابتکار در بازنمایی هوشمندانه و روایت خلاقانه علیرغم محدودیت هاست. ۳-فیلم اگر قرار بود تبلیغات برای غربیها باشد نظام غیر انسانی حکم بر کمپ های پناهندگان را که مساله روز کشور استرالیست را نقد نمیکرد کما اینکه این فیلم توست گروهای دست راست استرلیایی هم مورد حمله قرار گرفت . ۴ -قرار نبوده و نیست که یک فیلم فقط به یک یا دو مساله بپردازد تا عده ای راضی باشند .فیلمساز بخصوص در فیلم سازی معاصر آزاد است هر چقدر مایل است داستانها و مسائل موازیرا آنهم به شکل آشوب زده یا کیاتیک و چند کنونی در فیلمش روایت کند یا نکند .آقای قبادی هم آزاد است هر جور دوست دارد فیلم بسازد قرار نیست بقیه هم رج بزنند .کلا خوب است یاد بگیریم پدیده های جدید و غیر آشنا و کلیشه یی را هم ببینیم و راجع به آنها فکر کنیم . ۵ -چرخ خیاطی قدیمیست اما بر خلاف نظر شما که احتمالا فکر میکنید هر چه قدیمیست کم ارزش و ارزان قیمت است لزوما اینطور نیست ،اتفاقا طبقه هنردوست به اشیا به اصتلاح ونتج یا تاریخ گذشته علاقه مند است ۶ -مقررات سینمایی با مقررات مدون شده راهنمایی رانندگی که گفتید متفوت است ،اولی مقوله هنر و نو آوریست .اکثرا در نوشته تان از اینجور استدلالها و تشبیهات غیر منطقی زیاد استفاده کرده اید ۷ -اینکه یک فیلم دانشجویی به یک موفقیت خاص تبدیل میشود میتواند به جز دلایل بنظرم شبه پارانویدی و البته به روز پسندی که ارائه کرده ید و البته در فضاهای بسته ذهنی خریدار دارد ، دلایل دیگری هم داشته باشد .اینکه ۳ سال پس از ساخت ،فیلم قربانی فضای سیاسی جدید بوجود آمده شده است و هر کسی از ظن خود یارش شده ندارد و اینکه رسانه های غیر حرفه ای با حب و بغض چه مینویسند ربطی به نیت سازنده فیلم لزوما ندارد جالب است که در حضور دهها فیلم تهو ع آور بی محتوا با اداها و آرایش های عجیب و غریب و دیالوگهای مشمئز کننده و داستانهای شاه پریون و یا دامبولی روحوضی که مخاطب را ابله فرض میکند این فیلم که روایتگر رنج عمیق انسانیست با حضور چهره غمگین و بیمار یک بازیگرساده پوش البته با بازی درخشانش ،یک فیلم مبتذل لقب میگیرد !!!

10+5-

دوشنبه 23 آبان 1390



>>>مریم:

ممنون از نقد بسیار خوب و واقع بینانتون که به دور از هرگونه سوگیری بود.در مورد کامنت اقای محمد که شما رو متهم کردن به عدم شناخت تهران و هزینه ها، باید بگم که ایشون هنوز نمیدونن که الآن تهی دست ترین قشر جامعه هم توانایی خرید یک چرخ خیاطی معمول جامعه رو داره و کسی که به قول شما حتی در شهرک اکباتان میشینه و چند میلیون فقط برای مهاجرت کنار میذاره، انتظار میره که همه ی نماد های بکارگرفته در زندگیش در همین سطح بمونه.چرا ما عادت داریم همیشه یا سیاه ببینیم یا سفید؟چرا یا یکی رو کلا لهش میکنیم یا در حد یه الهه بزرگش؟بیایم منصفانه قضاوت کنیم و ظرفیتامونو بالا ببریم تا حرفامون ارزش شنیده شدن رو داشته باشه

12+6-

يكشنبه 22 آبان 1390



>>>حمید:

لینک این فیلم را در اینترنت گذاشتند. دیدمش. یک دروغ خوش رنگ و لعاب بود. اگر کسی توی تهران (نمیگم ایران) زندگی کرده باشه این فیلم حالشو به هم میزنه. ممنون از نقد خوبتون.

14+12-

شنبه 21 آبان 1390



>>>علی:

سیاهنمایی حتی اگر انجام شده باشد چه ایرادی دارد؟ اگر اینطور است پس امیر کوستاریتسا هم در زیرزمین دارد سیاهنمایی می کند و فیلمش مزخرف است یا پازولینی هم که حقش بود بمیرد! این حرفها چیست؟ نقد فیلم که جای این حرفها نباید باشد. مگر شما مامور سانسور هستید؟ اگر فیلمساز دنیای فیلمش را (حالا با هر منطقی) درست بنا کند موفق است و منتقد منصف هم باید این را در نظر بگیرد نه اینکه از او تعهد اجتماعی مورد نظر خود را بخواهد.

12+11-

شنبه 21 آبان 1390



>>>محمد:

متن شما رو تا نصفه خوندم چون ارزش کامل خوندن نداشت خداییش شما جامعه ایرانیو می شناسید؟ تا حالا شما رو تو پارتی گرفتن که می گی اون آدمایی که می ریزن تو پارتی این جورین اون جورین، خونه این دختره کجاش بالا شهر بود؟ شهرک اکباتان بود! همه هم می دونن! پس شما که نمی دونی معلومه تهرانو نمی شناسی! هر چند تو شهر تهران اگه خیابون قزوین هم خونه اجاره کنید چندان تفاوتی با اکباتان نداره! معلومه از قیمت قاچاق هم خبر نداری چون با چند میلیون تومن هم از تهران می برن که خیلـــــــــــــــــــی زیاد نیست! و یکی دو ساله با پس انداز ماهی 200 300 هزار تومن ممکنه. در نهایت امیدوارم شما از گول زدن خودتون و مردم دست بردارید.

27+14-

شنبه 21 آبان 1390



>>>مهیار:

این سری فیلمها یک جور "بدون دخترم هرگز" هستند که متأسفانه توسط کارگردانان ایرانی ساخته می شوند نه آمریکایی! فیلم «شرایط» به کارگردانی مریم کشاورز هم جزو همین قماشه

11+6-

شنبه 21 آبان 1390



>>>بابک:

نقد بسیار سنجیده و منصفانه ای بود. مخصوصا قسمت مربوط به reception و همچنین آشنایی با نماد های سینمای ایران. با تشکر

13+7-

شنبه 21 آبان 1390



>>>محمدرضا آزادی:

اولاً سیاهنمایی حتی عمدی اگر راست باشد نتنها بلااشکال است بلکه کاملاً درست است دوماً آیا قانون سیاهنمایی را جرم می داند که با عاملانش برخورد کند سوماً اصلاً شما با برخورد با این نوع سینما بیشتر آن را ترویج می دهید تا با نقد منطقی آن

8+9-

شنبه 21 آبان 1390



>>>یوگی:

خیلی اغراق شده بود این فیلم.مخصوصا اوایلش.اصلا خوشم نیومد

14+59-

جمعه 20 آبان 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.