پرده سینما
چند روز پیش فیلم صد سال به این سال ها به کارگردانی سامان مقدم در جشنواره فیلم فجر به روی پرده آمد. اما پس از انتشار نقدهای مثبت و منفی درباره این فیلم در سایت "پرده سینما"، یکی از خوانندگان با ما تماس گرفت و مدعی شد طرح اصلی فیلمنامه صد سال به این سال ها متعلق به او بوده و سامان مقدم بدون اجازه او از طرح مذکور که در سال 1383 با نام «جازیست» به مؤسسه «هدایت فیلم» ارائه شده بوده الگوبرداری کرده؛ و این در حالی است که حتی حقوق معنوی شخص مورد نظر در فیلم صد سال به این سال ها رعایت نشده است. از وی خواستیم تا مستندات خود در خصوص این مدعا را ارائه کند. وی در مقاله ای که در ذیل مشاهده می کنید علاوه بر اعتراض به سامان مقدم به شرح ماوقع پرداخته و خلاصه طرحی را هم که به «هدایت فیلم» ارائه کرده بوده در ذیل مقاله آورده است.
شماره تلفن و نام این شخص نزد "پرده سینما" محفوظ است. وی علت استفاده از حروف مخفف نام خودش در این مقاله را توضیح داده است. به روایت خودش او نخواسته این تلقی عمومی را از طرح این اعتراض در اذهان عمومی به وجود بیاورد که با این اعتراض در صدد مطرح کردن یا «چسباندن» نام خود به نام سامان مقدم یا نام این فیلم است. «نگارنده با حذف آشكار نام و نام فامیلی خود می خواهد پیشاپیش همه بدانند كه هرگز در پی طی كردن چنین مسیری نبوده و نیست و همان كه فقط خود فیلمساز بداند كه من می دانم و پیگیر ماجرا خواهم بود و جواب قانع كننده ای را به انتظار ایستاده ام، برای نگارنده ی این گلایه كافیست»
علاوه بر آنکه شخص معترض، در پایان یادداشت خود ذکر کرده که «منتظر پاسخی از سوی فیلمساز محترم» خواهد ماند، ما نیز خاطر نشان می کنیم چنانچه سامان مقدم یا هر شخص دیگری در مورد ادعای شخص معترض پاسخی ارائه نماید، "پرده سینما" خود را ملزم به انتشار آن می داند. "پرده سینما" توجه شما را به این مقاله اعتراض آمیز جلب می کند:
قضای پخته، فضای نپخته
آیا تو از آنانی كه به تماشا ایستاده اند؟ یا از آنانی كه كار خویش را به انجام می رسانند؟ یا از آنان كه چشمان خود را به دلخواه یا به اجبار بسته اند و در گوشه ای خفته؟
**********
اقتضای رسیدن به آرمانها، بر خلاف پندار، چنان نیست كه از هر چیز ناچیز و ثانویه ای چشم بپوشیم، یا از آن بگریزیم. برعكس، كوبنده ترین كار، آشكارساختن صریح وهولناكِ حق و احیای خوبیها و اعتماد به درستی هاست، به گونه ای كه دیگر چیزی از آن مفهوم «غیراصل» و «نا حق» باقی نماند. هدف از نگارش این مطلب چیزی جز همین كه ذكر شد نیست. ان شا الله
**********
راوی این ماجرا به سال 1383 در پروسه ی پیش تولید پروژه ی فیلم سرگیجه (محمد زرین دست) به عنوان دستیار كارگردان ِ پیشكسوت و محترم فیلم ذكر شده درموسسه و دفتر تولید و پخش «هدایت فیلم» مشغول به همكاری و خدمت شد كه بنا به دلایلی كه از حوصله ی این گلایه خارج است پس از حدود 6 ماه و مختصراً به دلیل طولانی شدن پروژه، جهت رسیدن به مرحله ی تولید با اجازه ی كارگردان محترم فیلم، مشغول ساختن فیلمی شخصی و نیمه بلند شد و از آن پروژه فاصله گرفت و پس از مدتی، بار دیگر و این بار با ارایه ی دو فیلمنامه و ارایه ی طرح آنها به دفتر تولید «هدایت فیلم» جهت مطالعه و بررسی برای امكان ساخت و حمایت مالی، به مسوول روابط عمومی محترم «هدایت فیلم» سپرده شد، تا جهت ارائه و قرائت و نظر دهی مدیران محترم و بزرگوارآن موسسه آقایان مرتضی شایسته و مصطفی شایسته به حضور آن محترمان برسد. كه پس از كش و قوسهای طبیعی وهمیشگی، كه همیشه ی تاریخ سینما به یاد دارد و از آن گریزی نیست، نتیجه بخش نشد كه نشد (با احترام فراوان به جناب آقای مرتضی شایسته كه علی رغم مشكلات بسیار برای خواندن طرحهای پیشنهادی وقت گذاشتند و نگارنده را به توصیه هایی ارزشمند نیز رهنمون كردند -با سپاس فراوان و احترام ِ بسیار ِمجدد) و حتی تهیه كننده ی محترم دیگر، جناب آقای مصطفی شایسته پس از خواندن یكی از آن دو طرح كه دستاویز نوشتن همین مطلب شده است با ذكر این نكته كه این طرح در راستای تولیدات آن دفتر تولید نیست و با ذكر این مطلب و راهنمایی كه این فیلم، بودجه ای 350 میلیون تومانی را طلب می كند اضافه كردند كه اگر موفق به تهیه ی بودجه شدی! بیاور! ما حمایت می كنیم! این واقعه گذشت و راوی هم آن طرح و فیلمنامه ای كه از لحاظ ارزشی برایش ارجحیتی رتبه اول را داشت و سالیانی بسیار را برای به ثمر رساندنش صرف نوشتن و تحقیق كرده بود در كنار طرح ها و فیلمنامه های دیگر ساخته نشده اش آرشیو كرد. كه شاید بالاخره زمانی.... بگذریم!
اما حالا و اكنون پس از گذشت چند سال، شاهد این واقعه ی بسیار تلخ شده است كه در فیلمی از تولیدات «هدایت فیلم» به نام صد سال به این سال ها (سامان مقدم) تمامی خط سیر و ماجرای ذكر شده دریكی از طرحهای ارایه شده، چه از لحاظ روند و سیر تاریخی و چه از لحاظ درونمایه و تم داستانی با جابجایی زیركانه ی! شخصیتهای فیلمنامه، توسط نویسنده و فیلمساز محترم، به صورتی ناقص و الكن تبدیل به فیلمی شده كه بدون كوچكترین اجازه ای حتی جهت «برداشتی آزاد از فیلمنامه و طرح ارایه شده » از نگارنده، در عین ناباوری! به عنوان یك فیلم اریجینال -كه توسط كارگردان نیزبه صورت صد در صد غیر اقتباسی! نوشته و عنوان شده است- در جشنواره ی فجر بیست وهشتم حضور دارد. آیا مدیران محترم «هدایت فیلم» از این ماجرا خبر دارند؟!
اگر این مطالب را به نگارش در می آورم به چندین و چند دلیل دیگر نیز هست است.
1)احساس میكنم كه به شعور، اعتماد و صداقت نگارنده و تماشاچیان فیلم و عوامل زحمت كش و صد البته محترم و دست اندر كار فیلم كه بی خبر از اصل ماجرا بوده اند، بی احترامی شده است!
2) روی صحبت نگارنده در این گزاره به صورت مستقیم فقط و فقط با سازنده و نویسنده ی محترم فیلم صد سال به این سال ها ست و سپس هر آن كس یا كسانی است كه احیاناً درگذشته و در اقدامی مشابه، دست بدین كار ناشایست زده اند و یا در حال حاضر مشغول بدانند و یا در آینده می خواهند به چنین تجربه ی نادرست و ناشایستی اهتمام بورزند!
نباید گذاشت و نمی گذارم و نمی گذاریم تا كسانی هر چقدر هم محترم و مشهور و قابل، با ذوق زده شدن از دیدن و خواندن طرحی اریجینال (هر چه كه هست، خوب یا بد) به این فكر بیفتند كه با استفاده از موقعیت تثبیت شده شان در سینمای حرفه ای، حق پدید آورنده یا پدیدآورندگان آن ایده یا فیلمنامه را بدون كوچكترین اجازه ای به راحتی و بدون كوچكترین شرمی پایمال كنند. نه من نمی گذارم، ما نمی گذاریم. خوب «شما» كه! الحمدلله سالهاست معروفید كه! و چشم ما همیشه بدین روشن بوده است، دوست من، همه هم «شما» را می شناسند كه! چند تا فیلم هم ساخته اید كه! این یكی مانده به آخریش هم! نسبتاً خوش ساخت شده است كه! و كلی هم تحویلتان گرفته اند كه! (كه آرزوی قلبی نگارنده برای شما آقای فیلمساز محترم این ست كه انشاالله كه روز به روز بیشتر هم بشود) و اگر فیلم كافه ستاره ی شما «تصادفا» شبیه فیلمی مكزیكی شده كه شده! كه! «شما» در ابتدا و اصلاً از بیخ و بن انكارش كرده بودید! و شاید پیش خودتان فكر می كنید كه.... حالا كه هركی به هركی است و حالا كه می توانید! از روی فیلمی شاید مهجور، و قبلاً ساخته شده از كارگردانی مكزیكی كه همو نیز با اقتباس از كتابی معروف ساخته شده بود، كپی برداری كرد و ایرانیزه اش كنید[1] و كسی هم احیاناً كاری به كارتان ندارد و نداشته است! پس دیگر... احتمالاً و یا شاید حتماً به این نتیجه رسیده اید كه برداشتن اصل ایده و طرح و اندیشه، از كسی كه! احتمالاً هیچ كس هم نمی شناسدش! دیگر امن و امان است و خواهد بود! و چیزی بهتر از این نمی شود كه نمی شود! و احتمالاً فكر می كنید كه طرف هم حتماً به خاطر حجب و حیایش چیزی نخواهد گفت! و اگر هم بگوید نكند كه «شما» احیانا و خدای ناكرده می خواهید انكار كنید؟! كما این تا كنون به هیچ وجه عنوان نكرده اید! و شاید فكر می كنید كه كسی به حرف ما اهمیتی نخواهد داد!؟ و از این بسیار... كه! ها و شایدهایی دیگر! و یا شاید مثل دیگرانی دیگر احتمالاً عنوان خواهید كرد كه، عده ای همیشه می خواهند خودشان را با این چیزها و چسباندن خودشان به اثرهای صد در صد شخصی «شما» كه! عاشقشان نیز هستید! و به نظرتان بهترین كارتان هم تا الان هم شده است! و در بوق و كرنا هم كرده اید! به جایی یا چیزی یا نوایی برسند، (نگارنده با حذف آشكار ِنام و نام فامیلی خود می خواهد پیشاپیش همه بدانند كه هرگز در پی طی كردن چنین مسیری نبوده و نیست و همان كه فقط خود فیلمساز بداند كه من می دانم و پیگیر ماجرا خواهم بود و جواب قانع كننده ای را به انتظار ایستاده ام، برای نگارنده ی این گلایه كافیست) ....و شاید فكر كنید كه در ادامه خسته خواهم شد! و ....پی گیر این ماجرا نخواهم بود و خود به خود فید خواهم شد!... َنع! ... چنین نیست دوست عزیز!
3) چه می شد كه همه ی چیزهای درست و خوب، همان طور كه باید بشود می شد نه همینطور كه هر چه بخواهد بشود، ....می شود.....و نتیجه اش چنین.... بشود؟! و چه خوب می شد كه این ماجرا اتفاق نمی افتاد تا نگارنده را مجبور به نوشتن این گلایه نكند، كه كرد.
4)آشكار ساختن بیشتر و ذكر این حقیقت كه فیلم صد سال به این سال ها طرح و تم اش را مستقیم و قصه اش را از لحاظ سیر و روند تاریخی، باز هم به صورت مستقیم و با جا به جایی زیركانه ی! شخصیتها از طرح و فیلمنامه ای، اریجینال به نام «جازیست»[2] نوشته ی اینجانب كه به خاطر حمایت مالی جهت ساخته شدنش در سال 1384 به دفتر «هدایت فیلم» سپرده شده بود برداشت شده، و با شگفتی بسیار به «برداشتی غیر مجاز و غیرقانونی» انجامیده، و امّا، ما حصل برداشت از آن طرح و فیلمنامه، چه از لحاظ بازنویسی عجولانه (جهت جابه جایی شخصیتها و خط سیر جدید و شخصی كردن فیلمنامه، احتمالاً به علت ذوق زدگی فیلمساز! از به دست آوردن یك طرح اریجینال كه برای اولین بار در تاریخ سینمای بعد از انقلاب به سیر یك زندگی پر فراز و نشیب در این 3 دهه ی مهم و تاریخی می پردازد) و چه از لحاظ كارگردانی در جهت به كار بستن حداقل نشانه ی كاملی، در به ثمر رساندن حال و هوای آن فیلمنامه «جازیست» - نه ادای ناقص آن - به چالشی بزرگ در اجرای ناقص و سردرگم، برای فیلمسازی كه «به وجود آورنده ی اصلی این درام و دید گاه» نبوده، تبدیل شده است كه شاید اكثر قریب به اتفاق كسانی كه این فیلم را دیده اند به این موضوع اقرار داشته باشند كه داشته اند. (نقل به مضمون ِ كلی نقدهایی كه بعد از نمایش فیلم و توسط منتقدان سینمایی نام آشنا به ثبت رسیده و منتشر شده است)
5)اما در مورد اثبات برداشت مستقیم از سیر و روند تحولی و تاریخیه، تم و درامی كه، نگارنده نگاشته و ارایه داده است به ذكر چند نكته می پردازم و در ادامه، خلاصه ای از سیناپس كامل ِ فیلمنامه، آورده خواهد شد و صداقت و عدالت در قضاوت را به خوانندگان این سند ِ مكتوب و تماشاگران فیلم صد سال به این سال ها و تهیه ی كننده ی محترم فیلم كه یقین دارم كه از این جابجایی زیركانه بی اطلاع است وگرنه با شناختی كه از ایشان دارم مطلقاً اجازه ی ساخته شدنش را نمی دادند كه نمی دادند و در آخر به صورت ویژه و اختصاصی به شخص نویسنده وكارگردان اثر، واگذار خواهم كرد.
**********
این درام، بیان و شرح حالِی است از یك مرد، از یك انسان، خلق یك بیوگرافی است، ساخته و پرداخته ی ذهن و قلم ِنگارنده، در تاریخی به درازای 3 دهه -از یك سال قبل از انقلاب سال 1357 تا سال 1385-، كه از حال وهوایی به حال و هوایی دیگر می رسد. تلخ یا شیرین، این سرنوشت اوست. سرنوشتی كه همیشه و درهمه ی زمان ها و مكان های تاریخیه گوناگون ِ تاریخ بشری، از ازل در جای جای این كره ی شگفت انگیز و سرشار از حیاتِ زنده، به صورت های گوناگون برای همه ی موجودات، از جمله انسانها، و در این مورد به خصوص، در باره ی كاراكتر اصلی این درام، رقم خورده است، خوب یا بد، این سِیر تاریخی، سرنوشت همه ی موجودات جهان بوده است تا بدین لحظه. آیا می شود كاری كرد كه به تلخی نینجامد تا چنین نشود و اگر هست، نباشد؟! بیان این شرح ِحال، دریچه ای است برای باز شدن دوباره ی این سوال وجستجوی پاسخی مناسب به همین موضوع ازلی!
قبل از خواندن سیناپس بد نیست تا شما را با تعدادی از كدهای كلیدی ساختاری و تشابهات كاراكتری و مكانی و زمانی و حادثه ای و تم ِ نسخه ی اصلی این درام با نمونه ی اقتباسی كه با زیركی! جابجا شده اند آشنا كنم.
1)«جازیست» به عنوان شخصیت خلق شده ا ی با موجودیتی حقیقی و نه استعاری و منتقل شده از حالی به حالی دیگر كه قبل و بعد از انقلاب متحول و متاثر شده و حركت شخصیت در اثر سیر طبیعی و یا غیر طبیعی گذر از حوادث و رسیدن به همان جایی كه تقدیر روایتی برایش رقم زده (خوب یا بد)؟= شخصیت «ایران» به عنوان «نمادی» از كشور از حالی به حالی دیگر كه قبل؟ وبعد از انقلاب متحول و متاثرشده و حركت «شخصیت نمادین» از سیر طبیعی یا غیرطبیعی گذر از حوادث و رسیدن به همان جایی كه تقدیر روایتی برایش رقم زده. (خوب یا بد)؟
2)كافه میامی =كافه رز!
3)گیتاریست بیس= رضا كیانیان = از لحاظ تفكری متفاوت در بسترتاریخی خاص و رسیدن به عاقبتی مشابه.
4)گیتاریست لید/پرویز پرستویی= از لحاظ تبدیل به شخصیتی مقتدر در بعد از انقلاب(خوب یا بد)؟
5)شروع «جازیست» یک سال قبل از انقلاب= شروع صد سال به این سال ها دو سال قبل از انقلاب!
6)آتش سوزی و حمله به «كاباره میامی» در شبی كه همه خوشحالند=آتش سوزی و حمله به كافه رز در شب جشن سالگرد عروسی!
7)اعدام گیتاریست بیس=اعدام یا قتل؟! رضا كیانیان
8)سر درگمی، مظلومیت و از دست دادن عشق و حادث شدن حوادث تلخ پی در پی و كوچ اجباری به آبادان و قطع دو دست و شیمیایی شدن در جبهه برای شخصیت «جازیست»= مظلومیت و سرگردانی حاصل از دست دادن شوهر و كوچ اجباری به تهران و حوادث تلخ بعد از آن از جمله شهادت پسر در جبهه! برای شخصیت «ایران»
9)سیر تحولی شخصیت و ناكامی از رسیدن به عشقی ناكام در شخصیت «جازیست» و دیدار مجدد بعداز تقریباً 30 سال با بانو كه ناپدید شده بود= سیر تحول شخصیت و ناكامی از دست دادن شوهر و دیدار مجدد بعد از تقریباً 30 سال با پرویز پرستویی كه ناپدید شده بود!
10)وجود برادر «جازیست» و نامزدش و تلاش برای به سرانجام رساندن عروسی آندو= وجود پسر شخصیت «ایران» و عروس و ...... فكر كنم همین مقدار كافی باشد (بقیه را لطفاً در متن زیر خودتان پیدا و مقایسه كنید). در پایان واجب است عنوان شود كه باید به این همه زیركی امتیاز فراوانی داد و تبریك گفت و اما، آیا نتیجه ی حاصل شده نیز در خور و شایسته ی این میزان زیركی و استعداد شده است؟!
خلاصه ای از سیناپس «جازیست» كه در اختیار «هدایت فیلم» قرار داده شده بود:
زمستان سال 1356 است. یك گروه موسیقی چهار نفره در « كاباره میامی» تهران مشغول نواختن قطعات معروف از گروه های خارجی از آن دوران موسیقی جهان است. «جازیستِ» گروه، حین اجرا، چشمانش متوجه دخترجوانی میشود كه روبه روی سن ردیف اول پشت میزی چهار نفره نشسته و به طرز معصومانه ای وبا حالتی خاص، چشم از او (جازیست) بر نمی دارد. زمان می گذرد و نگاهی و لبخندی رد و بدل می شود. با حضور عده ای در كاباره كه گویا دختر، طعمه ای از قبل آماده شده برای آنها بوده، دختر با اشاره و دستپاچگی یادداشتی را زیر جا سیگاری پنهان می كند و با حضور دو مرد میانسال بر سر میز، جنجالی از سوی دختر مبنی بر عدم رضایت به پا می شود كه با تغیر یكی از مردان، بادی گاردهای كاباره به دستور، دختر را به زور به بیرون می كشانند، میز و حال و هوای كاباره به هم ریخته می شود و نگاه مظلوم و ملتمسانه ی دخترهنگام خروج از درب كاباره به طرف «جازیست» فیكس می شود. ساعتی بعد از اتمام كار گروه، «جازیست» از میان مواد و غذاهای پخش و پلا شده یادداشت دختر را می یابد. در پسزمینه، خواننده ای نام آشنا از آن دوران دیده می شود كه روی سن كاباره مشغول اجرای آهنگ معروفی از آن دوران است.
با آشنایی آندو «جازیست» متوجه میشود كه ساواكی ها و سرمایه داران وقت از او (دختر) جهت خوش گذرانیهای بی حد و حصر، سوء استفاده می كنند. وابستگی و تلاش برای نجات او از این مهلكه با جدّیت از طرف «جازیست» دنبال می شود. هم زمان با اوج گیری این رابطه، كسانی این رابطه را می پایند و گزارش می كنند و دختر به یكباره، ناپدید می شود. و «جازیست» بهت زده و صد البته نگران و پریشان ما دستش به هیچ جا نمی رسد كه نمی رسد.
سه دوست دیگر ِ گروهِ موسیقی، یكی( نوازنده ی ِگیتار لید) پسر یك سرمایه دار و دیگری (نوازنده ی گیتار بیس) انقلابی چپی دو آتشه ای است كه با یكی دیگر از اعضای گروه (نوازنده ی كیبورد) و گاهی هر چهار نفر، با تضادهایی معمول، سرشان برای بحثهای سیاسی معمول آن دوران! درد می كند!
اما ماجرای ناپدید شدن دختر همزمان با اوجگیری انقلاب در سال 1357 است و تلاشهای شدید و اولیه ی «جازیست» كه اهل آبادان نیز هست به جایی نمی رسد. او برادری جوان دارد كه در شرف ازدواج با دختر خاله اش در آبادان است و دلبستگی او نسبت به خانواده و مخصوصاً التزام شخصیش در به خوشبختی رساندن خانواده وبرادرش در تماسهایی كه می گیرد و پولهایی كه برای خانواده می فرستد در فصلهایی به وضوح دیده می شود. با آتش گرفتنسینما ركس آبادان و از بین رفتن تمامی خانواده اش از جمله برادر و نامزد برادرش تنها كسی كه برایش باقی می ماند مادر بزرگ پیری است كه به علت پا درد از همراهی بقیه ی اعضا خانواده بازمانده است و شب حادثه را تنها در خانه سپری كرده و اكنون شبانه روز كارش گریه و آه و ناله شده است. با رخ دادن این ماجرا ی بسیار تلخ، با فصلی جدید و شروع فاجعه های جدی و تخریب شدید روحی و روانی اولیه او (جازیست) در زندگی مواجه می شویم. حضور او در پروسه ی پیروزی انقلاب به همراه دوستانش، با ماجراهای 17 شهریور و 13 آبان و 26 دی ماه و 12 بهمن و 22 بهمن، متصل می شود.
روز پیروزی انقلاب همه ی اعضا گروه در كاباره دور هم گرد آمده اند و برای شادی به دست آمده جشن گرفته اند. تعدادی از سران رژیم شاهنشاهی كه موفق به فرار نشده اند در حال گریز از كشور هستند و باقیمانده های جزء ِآنها با وضعی آشفته مترصد فرصتی برای خروج از كشور، در خانه های خود اوضاع ملتهبی را سپری میكنند. كه تلفن به صدا در می آید و كسی از پشت تلفن به اطلاع «جازیست» می رساند كه از محل دختر مورد علاقه اش خبر دارد و به او آدرسی می دهد كه به یافتن خانه در یكی از محله های شمال شهر تهران می انجامد. توطئه ای از پیش طراحی شده برای كشاندن او به آن خانه، توسط افرادی مزدور و ساكن آن خانه به دستور ساواكیها ی باقیمانده شكل می گیرد كه باعث غافلگیری او شده و به دلیل ضرب و شتم به قصدِ قتل، حسابی لت و پار می شود و به طرز معجزه آسایی از مرگ و از آنجا می گریزد.
با وضعی بسیار آشفته و سر و صورتی متلاشی شده به كاباره باز می گردد. دوستان دورش را حلقه می كنند و جویای احوالش می شوند، شوك عجیبی به او وارد شده، چند روزی می گذرد و گروه برای تجدید روحیه او، آماده ی ساختن و تمرین و نواختن قطعه ی جدیدی است و همگی خوشحال و شادمان از بازیابی نسبی روحیه ی از دست رفته او هستند، در همین حین و به صورتی ناگهانی، عده ای انقلابی ِ تندرو، به داخل كاباره ریخته و همه چیز را می شكنند و به آتش می كشند و اعضای گروه را نیز با ضرب و شتم دستگیر كرده و به دادگاه انقلاب منتقل می كنند. چند ماه می گذرد وهمگی به ممنوع الكاری دائم و زندان محكوم می شوند .
رفیق چپی گروه به اعدام محكوم می شود و پسر سرمایه دار، پس از مدتی آزاد می شود و رفیق سوم نیز بر اثر حساسیت زیاد ناشی از نپذیرفتن شرایط جدید، در زندان دست به خودكشی می زند و «جازیست» می ماند و خودش، كه بعد در اثر تلاشهای رفیق ِ سرمایه دارش كه، درسیستم نوپا و تصفیه نشده ی بعد از انقلاب به قدرتی ولو اندك رسیده است. پس از سپری شدن یك سال و نیم آزاد می شود و با سر و صورتی كه هیچ نشانی از زیبایی گذشته در آن به چشم نمی خورد (یادگاری از تلاش برای رسیدن به عشقی تسخیر شده در سیستم گذشته) به آبادان باز می گردد. مادر بزرگ نیز می میرد و او، پس از مدتی به دلیل فشارهای مختلفی كه تحمل كرده (از دست دادن عشقش، خانواده اش، كار مورد علاقه اش، دوستانش و وضعیت فاجعه آمیز ظاهریش، مرگ مادر بزرگش و....) به سان مجنونی بر روی چمنهای «باغ ملی آبادان» دیده می شود كه مشغول كشیدن مواد مخدر است و با دو تكه چوب بر روی چمنها درام می زند!
گشت شهربانی ِ شهر سر رسیده و او را كه كاملاً به دیوانه ای زنجیری می ماند به بازداشتگاه منتقل می كنند.
او مشغول شنیدن و بازخواست توسط افسر نگهبان است، كه با بمباران هوایی هواپیما های عراقی در اطراف و روی بازداشتگاه به بیرون فرار می كند. جنگ شروع شده است. شهر به هم ریخته است و او به مقاومین شهر در آبادان و خرمشهر می پیوندد و در جنگ است كه حسابی پوست می اندازد و در راه دفاع از سرزمینش، طی همراهی و همنشینی با مدافعان از جان گذشته ی و غیور خرمشهر و آبادان به واقعیتهای جدیدی از زندگی پی می برد و این تاثیرپذیری ِشگرف باعث می شود كه جانی دوباره بگیرد. دو سال بعد در بحبو حه ی آزاد سازی خرمشهر ازناحیه ی دو دست مجروح می شود و ما می مانیم و «جازیست» بی دستی كه شیمیایی نیز شده است و در بیمارستان بستری است (این سرنوشت اوست، خوب یا بد، تلخ یا شیرین) و در ادامه، سالهای مجروحیت و ... سالها بعد (در فیلمنامه زمان حدوث فصل آخر، پاییزسال 85 ذكر شده بود) شاید در بیمارستانی در تهران، بانویی پا به سن گذاشته بیاید و همان باشد كه اول داستان(فیلم!) او را دیدیم كه می آید!
شاید همدیگر را ببینند كه می بینند! شاید همدیگر را نشناسند كه نمی شناسند!
شاید صحنه ای به یاد ماندنی باید خلق شود كه می شود! شاید در واپسین لحظه های عمر ِ «جازیست» بر روی تخت بیمارستان به صورتی اتفاقی، بانو، با نشانه هایی پی ببرد كه او همانست كه در جوانی بدو دل باخته بود كه پی می برد!
شاید بخواهد همه چیز را توضیح دهد وموفق شود و بتواند، ولو اندك، چون شاید «جازیست» در سكوتی غمبار همراه با رضایت!، عمرش به پایان برسد كه می رسد.
**********
شاید اگر فیلمنامه و طرح مرا پشتیبانی می كردند كه نكردند و یا شاید نتوانستند كه بكنند كه نتوانستند و هزاران البته، نه خدای نكرده كسی بدهكار ما بود و نه زبانم لال و جسارتاً ما از كسی طلبكار، و همانطور كه عرض كردم از تمامی محبتهاشان در تمامی مدت حضور در آن مكان محترم كه با كادری از كاركنان حرفه ای آشنا و متخصص و مدیریتی نمونه، آگاه و صمیمی و دقیق به امور صنعت سترگ و هنر سینما چه در امور تولید و چه در امورات پخش به یكی از قدرتمندترین و حرفه ای ترین مراكز تولید و پخش ممتاز فیلم در این سرزمین و جهان تبدیل شده است و خوشا كه این حقیقتی است تحسین بر انگیز و افتخار بزرگی نیز برای حضور هر چند كوتاه مدت من در آن مكان بوده است، كه تا آخر عمر بدان خواهم بالید و افتخار نیز خواهم كرد. القصه.... شاید اگر می توانستم آنرا بسازم كه نتوانستم! و یا حداقل از حاصل نتیجه ای چندین و چند ساله ی طرح و فیلمنامه ای كه مصرف وقت و مصرف اندیشه برای خلقش، فقط برای كسی كه خود می اندیشد و خلق می كند معین و مشخص است، به این چنین روایت و برداشت غیر منصفانه ای از طرف شخص فیلمساز، نمی رسید كه رسیده است! اكنون، شاید كه نه حتماً، من مشغول نوشتن این گلایه نبودم كه هستم!
شاید اكنون اشك در چشمانم جاری نبود كه نیست!
شاید از پشت سیم خارداری پیچ در پیچ، به عمق ِ گنگِ عمیق ِ پر دست انداز ِ لاجرمْ همین گونه كه هستِ زندگی، به افقی دور دست خیره نشده بودم و نمی خندیدم كه میخندم... واین لذتی است، لذتی است هولناك، كه فقط من بدان دست یافته ام.
الف- ن
بامداد دوازدهم بهمن ماه یكهزار و سیصد وهشتاد و هشت هجری شمسی
پی نوشت: نگارنده برای بیان مطالب فوق، شخصاً خیلی با خودش كلنجار رفته كه این مساله را باید بیان كند یا كه نكند، ولی اگر این كار را نمی كرد به خودش، در درجه ی اول بدهكار می شد. و برای او هیچ چیز هم بدتر از آن نیست كه آدم به خودش بدهكار شود به هر نحوی كه شده. و در ادامه می خواهد این ماجرا نقطه ی پایانی بشود به ادامه ی این ماجرا توسط هر كس دیگر، چون معضلی بالاتر از سرقت روح و اندیشه وجود ندارد. باور كنید دوست عزیز! چرا كه خشم حاصله از آن روح و روان انسان را مكدر می كند و می خراشد و این یعنی كشیدن عذابی سترگ كه هر كس را یارای مقاومت در برابر آن نیست. شاید بخواهید بدانید كه من ناراحتم یا نه؟ جواب مثبت است. خیلی خیلی زیاد ناراحتم. خیلی خیلی زیاد. و هر عكس العملی هر چند تند و احیاناً خارج از نزاكتهای مرسوم نوشتاری و معمول بیانی و احیاناً هر گونه بی نظمی در نگارش كه در نوشته های بالا به چشم می خورد حاصل همین خشم و ناراحتی است كه تازه بسیار بسیار كنترلش كرده ام و مسبب این آزردگی باید به شدت متوجه این ناراحتی و آزردگی خاطر نگارنده بشود... و میلیاردها میلیارد افسوس به خاطراتفاق این ماجرا، ای كاش چنین نمی شد كه شد و نگارنده، همچنان منتظر پاسخی از سوی فیلمساز محترم خواهد ماند.
توضیحات:
هر گونه برداشت مجدد، ازطرح ِاین فیلمنامه بعد از نشر در فضای مجازی اینترنت، بدون اجازه از نویسنده ممنوع است.
در همین رابطه بخوانید:
صد سال به این سال ها تابستان اکران می شود
سجادپور: سرنوشت صد سال به این سال ها هیچ شباهتی با سنتوری ندارد
شاکی خصوصی مانع اکران صد سال به این سال ها شد
صد سال به این سال ها در اردیبهشت ماه اکران خواهد شد
صد سال به این سال ها: رسیدن به سن عقل
یأس: نگاهی به فیلم «صد سال به این سال ها»
[1] - نگارنده با بازسازی آثار موفق خارجی با ذكر منبع اقتباس! به هیچ وجه مخالفتی ندارد و به نظرش، این فیلم ِ كارگردان (كافه ستاره – سامان مقدم) از لحاظ كارگردانی اثری نسبتاً خوش ساخت، آبرومند و از لحاظ تاثیر گذاری عاطفی و تعریف قصه و تدوین بسیار خوب آن، بسیار دلنشین پرداخت شده است و نقطه عطف شایسته ای نیز هست در كارنامه ی فیلمساز محترم. شخصاً به قصه ی سوم این فیلم «الومه»از لحاظ ساختاری علاقه مندم و سازنده اش را ستایش می نم.
[2] -"جازیست" غلط مصطلحی بوده و هم اكنون نیز نسبتا" هست كه به "درامر" (نوازنده ی درام) گفته می شده و می شود.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|