علیرضا انتظاری
نقدی بر فیلم هیس، دخترها فریاد نمی زنند
هیس، دخترها فریاد نمی زنند را هنگام اکران در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر بسیار دوست داشتم.
شاید از آن رو که در این دوره از جشنواره آنقدر فیلم های پیش پاافتاده دیده بودم که این فیلم برایم به مثابه شاهکاری جلوه کرد. بیش از هرچیز انگشت گذاشتن درخشنده روی معضل عمیق با آن لحن صریح و بی پرده و در عین حال عدم تمرکز فیلمساز بر دیدگاه های فمینیستی در این فیلم، آنچنان برایم جذاب به نظر آمد که در آن دوران چهار ستاره به این فیلم دادم و به زعم خودم این فیلم را بهترین فیلم جشنواره سی و یکم دانستم! اما پس از اینکه در اکران عمومی برای دومین بار فیلم را در حال و هوای آرام تر و بی حاشیه تری دیدم متوجه شدم که بر خلاف نظر شش ماه گذشته ام فیلم بسیار سطح پایین و دم دستی است!
هر چند که هیس، دخترها فریاد نمی زنند سوژه ای بسیار ملتهب و دردناک دارد و گاه با اشارات مستقیم و غیر مستقیم خود پا را از برخی خطوط قرمز در سینمای ایران نیز فراتر می گذارد اما تمامی این محتوا به دلیل ناتوانی فیلمساز در عمق بخشیدن به معضلات مطروحه و همچنین عدم درک درست و یا شناخت کافی وی از اجتماع عقیم می ماند.
هرچند که درخشنده یکی از معدود فیلمسازان سینمای ایران است که به دور از هرگونه نگاه محدود کننده ای تنها سعی دارد دغدغه های تربیتی و فرهنگی را در فیلم هایش ترویج کند و راهکاری هم برای مقابله و یا برون رفت از آن به مخاطبانش نشان دهد اما با تمامی این تفاسیر و علیرغم داشتن روحیه ای جسور در آخرین اثرش هم نمی تواند لکنت همیشگی اش را برطرف نماید و با همان لکنت و اشتباهات فاحش در فیلمنامه و کارگردانی آخرین ملودرام معمایی جنایی خود را ساخته است. هیس، دخترها فریاد نمی زنند را می توان در یک جمله فیلمی قصه گو با روایتی سطحی و سردرگم برشمرد.
این فیلم شاید برای مخاطبان عام سینمای ایران به دلیل قصه گو بودن بسیار قانع کننده باشد و شاید به همین دلیل هم بوده که این فیلم توانست در جشنواره سی و یکم فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از آن خود نماید اما در نهایت شعارزدگی نیمه پایانی فیلم بر این قصه گو بودن غلبه کرده و باعث می شود ساختار و فرم درام در این فیلم کاملاً در هم بریزد. متأسفانه در نیمه پایانی فیلم درخشنده تنها درگیر صدور بیانیه های پرطمطراق می شود که بیشتر آن را از زبان شخصیت فریماه تولایی (مریلا زارعی) که نقش وکیل شیرین (طناز طباطبایی) را ایفا می کند می شنویم. بیانیه هایی مانند اینکه: «باید باورهای غلط (که مردم جامعه دارند) برای حفظ آبرو برداشته شود» و یا ده ها و صدها نمونه شبیه به این!
هرچند که پلید شمردن این قبیل جرائم کاملاً برحق است اما اصولاً یک فیلمساز نباید رسماً سینما را جایگاهی برای بیان شعارهایی که به آن ها علاقمند و پایبند است بکند. صدور چنین بیانیه ها و ترویج افکار درست، اصولاً زمانی بازخورد مثبتی در جامعه دارد که قصه و داستان این فیلم بتواند مخاطبان اش را با هوشیاری به سوی آن راهنمایی کند والا بر عکس این قضیه صدور چنین بیانیه هایی تنها مانند این است که شخصی بلندگویی در دست بگیرد و در داخل کوچه و خیابان شروع به شعار دادن نماید، افرادی آن را گوش کنند و پس از لحظه ای از یاد ببرند!
در این فیلم فیلمساز تنها شعارهای بسیار خوب و پسندیده اش را در متن فیلمنامه پیاده کرده و طی دقایق متمادی بازیگران این فیلم شعارها را جلوی دوربین ادا می کنند و در نهایت همه چیز نیز بی نتیجه به پایان می رسد.
هرچند که شاید این فیلم بتواند تلنگری بر مسئولین و آحاد مردم جامعه باشد تا کمی با چشم و گوش بازتر به قضایا و پیرامون شان بیندیشند اما در نهایت نمی تواند آن تاثیر مثبتی را که می خواهد داشته باشد و بالعکس به دلیل این همه شعار که دیگر در برخی سکانس ها تکراری است مخاطب را دلزده و در نهایت سردرگم می کند.
یکی دیگر از مشکلات عمده هیس، دخترها فریاد نمی زنند تصادف های مکرری است که در فیلمنامه فیلم وجود دارد. همه چیز در این فیلم بر اساس اتفاق پیش می رود0 اتفاقاتی که در جاهایی به دلیل لمس عینی آن در زندگانی روزمره مردم به هیچ عنوان برای مخاطبان نمی تواند قابل لمس و باورپذیر باشد.
بر اساس اتفاق در این فیلم دو شخص متجاوز هر دو از یک سطح جامعه و کارگر و سرایدار هستند و اتفاقاً وضع مالی خوبی ندارد.
بر اساس اتفاق تمامی خانواده هایی که به فرزندانشان تجاوز شده است همگی مرفه و از طبقات اشرافی هستند.
بر اساس اتفاق برادر مقتول که تنها کسی است که می تواند اجرای حکم قصاص برای شیرین را به تعویق بیندازد در لحظه آخر به دلیل تزریق اشتباهی مواد مخدر دچار ایست قلبی شده و به همین دلیل شیرین اعدام می شود.
بر اساس اتفاق در همان ثانیه اولی که سرگرد (جمشید هاشم پور) برای تفتیش خانه مراد (بابک حمیدیان) می رود بدون هیچ کند و کاوی به کانال کولر اشاره می کند و از قضای روزگار تمامی مدارکی که می خواهد را در کانال کولر میابد.
بر اساس اتفاق شیرین درست هنگامی که مراسم ازدواج اش در حال برگزاری است تکه ای از لباسش آسیب دیده و برای اصلاح آن مجبور می شود به ساختمان برود و اتفاقاً در همان لحظه اتفاقی را که در کودکی اش رقم خورده بود را توسط سرایدار ساختمان که به زور دختر بچه ای را به داخل اتاقش می کشاند تا به او تجاوز کند را می بیند و اقدام به قتل سرایدار می کند.
بر اساس اتفاق کاراکتر بازپرس پرونده شیرین (شهاب حسینی) در این فیلم پدری عزادار است که به تازگی همسر خود را از دست داده و تنها اوست که باید از دخترش که تصادفاً هم سن و سال دختران قربانی فیلم است مراقبت کند تا بهانه ای باشد که او هم به لحاظ عاطفی درگیر احساساتی از جنس احساسات خانم تولایی نسبت به آن دختر جوان محکوم به اعدام باشد و از اینجاست که دیگر شخصیت بازپرس کاملاً غیر واقعی جلوه کرده و یا حتی توهینی به مقام قضا نیز می شود چرا که این کاراکتر تا حتی تنزل پیدا می کند که در برابر حاج آقا منزلتی که به او می گوید: «تو خودت دختر داری اگر جای من بودی چه کار می کردی؟» سر خم کند و به جای آنکه منزلتی را وادار به حضور به دادگاه و اعتراف به اینکه سرایدار دخترش را مورد آزار و اذیت قرار داده است بکند با او همدردی کند.
این همه اتفاق و این همه تصادف هایی که در این فیلم گنجانده شده است رسماً نشان از آن دارد که خود خانم فیلمساز به نحوی می خواسته از شر داستان گویی در فیلم اش رهایی یابد و به نحوی سر و ته فیلم را یکجوری به هم بیاورد و...
در نیمه پایانی فیلم همچنین به دلیل برملا شدن راز نهانی شیرین دیگر هیچ راز و تعلیقی باقی نمی ماند و از این رو فیلمساز سعی کرده با اجرای تمهیداتی که به زعم خویش بسیار خوب و کافی بوده اند فیلم را از ورطه سقوط نجات دهد از این رو برای به هیجان درآوردن مخاطب از یک طرف شروع به دادن شعارهایی می کند که شاید به مذاق برخی خوش بیاید و به نحوی حرف های دل و یا عقده های درونی شان را بازگو کند و از طرف دیگر برای نجات فیلم اش به جای آنکه چاره ای برای فیلمنامه پاره پاره شده اش بکند با یک حرکت ضد سینمایی فیلمبردار فیلم را وادار به چرخش های مکرر دوربین کرده و از تدوینگر فیلم نیز می خواهد تا با ایجاد کات های سریع و تدوین منقطع فیلم را هیجانی کرده و آن را از ورطه سقوط نجات دهد.
درخشنده شاید تنها در این فیلم توانسته باشد احساسات مخاطبان احساسی (و نه عقل گرا) را به سوی خود جلب کرده و شاید دیدن قطره اشکی که در سکانس هایی مانند دادگاه و لب به سخن گشودن شیرین که از گونه مخاطبان احساسی فیلمش پایین چکیده را برای خود کافی می داند. تنها نکته ای که تا پلان پایانی فیلم برای مخاطب حل نشده باقی می ماند این است که آیا شیرین اعدام می شود یا نه؟ این چالش مهم نیز در پایان به نحوی توسط فیلمساز بی پاسخ گذاشته می شود هرچند که به زعم بنده شیرین قطعاً با کشیدن فریادی در پایان این فیلم اعدام می شود و به همین جهت هم هست که درخشنده بعد از به تصویر کشیدن صحنه بردن شیرین به سوی طناب دار دخترکانی را نشان می دهد که با فریاد شادی در مدرسه شان شادی می کنند و به زعم فیلمساز دیگر مشکل دختران حل شده و درد سکوت شان در جامعه برای همیشه شکسته است!
از طرف دیگر شخصیت پردازی های هیس، دخترها فریاد نمی زنند نیز خالی از اشکال نیست. اولین پرسشی که برای هر مخاطبی به وجود می آید این است که اصولاً چه لزومی داشته درخشنده برای روایت چنین داستانی این همه شخصیت فرعی و اغلب غیر ضروری را در فیلمنامه اش تعریف و وارد نماید؟
و از سوی دیگر به دلیل سطحی نگری های عمیق اغلب کاراکترهای این فیلم از شخصیت تبدیل به تیپ شده اند چرا که فیلمنامه نویس به آن ها نه تنها نگاه واقع گرایانه و رئالیستی نداشته بلکه به دلیل عدم تسلط کافی بر اصول اولیه و ابتدایی رواشناختی و جامعه شناختی نیز نتواسته از آن ها درک درستی داشته باشد. به عنوان نمونه حاج منزلتی یکی از کاراکترهایی است که این بلا سرش آمده است و فیلمنامه نویس از انسانی مانند وی با آن طبقه اجتماعی و فرهنگی تنها این را می داند که زن او اجازه ندارد روی حرفش حرفی بزند و یا از ترس او باید پشت دری فرار کرده و او از آن طرف مرتباً عربده کشیده و همسرش را شماتت کند. در واقع تصویری که درخشنده از یک مرد بازاری دارد درست مانند تصویری است که فیلمسازان فیلمفارسی های دهه 40 و 50 از خودشان به یادگار گذاشته اند.
تعبیرات درخشنده از عناصر مهمی چون عشق نیز در این فیلم بسیار باسمه ای از آب درآمده است و بی نهایت این مسئله را لوث کرده است. گل فرستادن های پی در پی امیرعلی به منزل شیرین، گذاشتن حلقه ازدواج در وسط سیب و آن را به شیرین رساندن و امثال آن آنچنان پیش پا افتاده است که به هیچ وجه نمی توان کوچکترین تعبیری از عشق در آن دید. در واقع درخشنده دم دستی ترین و بی منطق ترین کارها را به عنوان تصویری عینی از «عشق» در این فیلم نشان داده است.
همچنین قهرمان سازی از شخصیت امیرعلی که در یک لحظه با شنیدن حرف های وکیل شیرین از این رو به آن رو می شود نیز یکی از نقاط ضعف این فیلم محسوب می شود.
درخشنده تنها در این فیلم مرتباً طرح مسئله می کند و از پرداختن و پاسخ دادن به آن ها عاجز می ماند. گویی مسئله مهم تجاوز به کودکان خردسال برای این فیلمساز کافی نبوده که در سکانس های پایانی فیلم با نشان دادن مرد معتاد می خواهد یکی دیگر از مشکلاتی که گریبانگیر بسیاری از مردم جامعه است را به تصویر بکشد!
در این نکته هیچ شکی نیست که سینمای بدنه بخش اعظمی از سینمای ایران را در برگرفته است اما عدم توانمندی اغلب فیلمسازانی که از بیان عاری از لکنت داستان های خود عاجز هستند ورود و ماندگاری در این نوع سینما توصیه نمی شود چرا که فیلم های اینگونه فیلمسازان ناخودآگاهانه فرم و روایت خود را از دست می دهد و به راحتی می تواند با از دست دادن این دو اصل اساسی فیلم آن ها را به ورطه فیلم های سخیف و مبتذلی که امروزه به کرات در سینما و تلویزیون ایران تولید می شوند و اغلب هم کمدی های سطحی و بی رمق هستند سوق دهد. از این رو است که فیلم های اخیر فیلمسازانی همچون درخشنده، میلانی و یا جیرانی زنگ خطری را برای آن ها و کلیت سینمای ایران به صدا درآورده است که در آستانه سقوط قرار گرفته اند!
در مورد بازی بازیگران فیلم، قطعاً نمی توان بازی بی نظیر طناز طباطبایی و بابک حمیدیان را در این فیلم نادیده انگاشت. حمیدیان بی شک یکی از بهترین های دوران کاری خود را برای بازی در شخصیت پیچیده مراد به یادگار گذاشته است. بازی زیرپوستی و ایجاد تیک های عصبی و نوع حرکات، راه رفتن و یا حتی حرف زدن او کاملاً با کاراکتر فردی مثل مراد همخوانی دارد. بابک حمیدیان جدا از بازی درخشان خود رفتاری جسورانه برای ایفای چنین نقش منفی را نیز داشته است نقشی که مسلماً تا مدت ها ذهن مخاطب را با خود درگیر خواهد کرد و امکان دارد مخاطب عام را از این بازیگر منزجر سازد.
طناز طباطبایی هم اگرچه پیش از این نقش هایی متفاوت را تجربه کرده و یکی از بهترین نقش آفرینی هایش را در فیلم صداها و یا مرهم به جای گذاشته است اما با همه این تفاسیر در این فیلم توانسته با درک درستی از کاراکتر شیرین و دستیابی و لمس حالات و روحیات چنین شخصیتی یکی از بهترین های دوران کاری اش را تجربه کند.
استفاده از نمادپردازی های بسیار گل درشت در این فیلم نیز یکی از نقاط ضعف فیلم محسوب می شود. درخشنده در این فیلم تلاش کرده به نمادپردازی متوسل شود، اما این نماد پردازی ها اغلب دم دستی و پیش پا افتاده هستند.به عنوان نمونه لباس سفید عروسی که شیرین در کودکی بر تن دارد گویی برای این بر تن بازیگر پوشانده شده که معصومیت و پاکی دخترک را در آن سن نشان دهد و این یکی از دم دستی ترین عناصری است که یک فیلمساز می تواند از آن استفاده کند.
هیس، دخترها فریاد نمی زنند می توانست نوستالژی رنج اجتماعی بخشی از مردم که درگیر قید و بندهای عرفی هستند باشد. چرا که اصولاً طرح چنین مسائلی با توجه به شناخت واقعی مردم جامعه پتانسیل فراوانی برای جذب، درک و باورپذیری مخاطبان دارد اما متاسفانه به دلیل پرداخت بسیار بد درخشنده این امر محقق نشده است.
هیس، دخترها فریاد نمی زنند ثابت می کند که درخشنده هنوز در فیلمسازی به بلوغ نرسیده است و شاید دیگر هیچگاه نتواند خاطره درخشان پرنده کوچک خوشبختی را برای مخاطبان سینمایش زنده کند.
رضا منتظری
مرداد 1392
در همین رابطه نقدهای دیگر منقدان پرده سینما را بر فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند بخوانید
نوستالوژی ناکام، یا قصه گویی با روایت سردرگم؛ نقدی بر فیلم هیس! دخترها فریاد نمی زنند-رضا منتظری
دفاع کردن، گریه کردن یا گریه نکردن؛ نقدی بر فیلم هیس! دخترها فریاد نمی زنند- محمدمعین موسوی
هیس!سانتی مانتال ها فریاد می کشند. نقدی بر فیلم هیس! دخترها فریاد نمی زنند- ساسان دسی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|