علیرضا انتظاری
-پنج ستاره رسماً یک گداگرافی از فیلمساز روشنفکرنمایی است که به هر وسیله می خواهد ثابت کند که دلش برای یکایک افراد تهیدست جامعه می تپد!
-نقد و بررسی فیلم پنج ستاره ساخته مهشید افشارزاده
اگر از فیلم هایی با مقدمه های بیش از حد طولانی بدتان می آید، توصیه می کنم هرگز پنج ستاره را نبینید!
اولین فیلم مهشید افشار زاده نه تنها مقدمه ای بسیار طولانی و بی مصرف همراه با داستانی نخ نما شده راجع به دختری از طبقات فرودست جامعه که در دانشگاه آزاد قبول شده اما به دلیل شرایط مالی خانواده اش قادر به پرداخت شهریه اش نیست و به ناچار مشغول به کار در یک هتل پنج ستاره می شود دارد بلکه از طرف دیگر روایت فیلم به شدت دچار تشتت و سرگردانی است. هرچند که پرواضح است که فیلمساز سعی بر آن داشته تا دغدغه های خود از جمله اصالت خانوادگی را در این فیلم مطرح نماید اما به دلیل فقدان نظم دراماتیک مناسب میان اجزا و شخصیت های داستان و همینطور شخصیت های کاریکاتوری فراوان که همراه با بازی های به شدت مضحک در این فیلم به وفور دیده می شود اصلاً قابل تحمل نیست!
از سوی دیگر کلیشه در این فیلم حرف اول و آخر را می زند. نقش ها و شخصیت های فیلم همه کلیشه ای هستند. از ترسیم فضای صمیمی خانواده فقیر گرفته که هر شب با خوردن پیتزای پدر خانواده که پیک موتوری یک رستوران است و غذاهای مانده را به خانه می آورد گرفته، تا حسادت های بی دلیل و کودکانه معاون پذیرش هتل نسبت به دخترک فقیر تازه واردی که دل از رضا مدیر ارشد یکی از بخش های هتل برده است! از آه و فغان های مکرر شخصیت های منفعل فرودست گرفته تا اتهام دزدی به دخترکی جوان که در بدو ورودش (به دلیلی کاملاً نامشخص) مورد توجه همه کارمندان مرد هتل قرار می گیرد و همین امر حسادت اغلب زنان نسبت به او را برمی انگیزد، همه و همه نشان از کلیشه های هزاران بار تکرار شده در سینمای ایران دارد، که البته با توجه به سبقه فیلمساز که در دهه شصت و هفتاد جزو بازیگران فیلم هایی اینچنینی بوده است به تصویر کشیدن چنین زندگانی عجیب به نظر نمی رسد!
در کنار چنین مسائلی موضوعیت فیلم نیز قابلیت طرح در سینمای امروز ایران را ندارد. چرا که تا کنون ده ها فیلم شبیه با چنین موضوعاتی در مذمت سرمایه داری و یا نشان دادن افراد موفقی که برای تامین مخارج زندگی خود کار و درس را در کنار هم قرار می دهند و کار برایشان عار نیست ساخته شده است و مخاطب آگاه امروزی که همواره با مشکلات در حال دست و پنجه نرم کردن است نمی تواند چنین مطلبی را پذیرا باشد. مناعت طبع، زندگی با شرافت و امثالهم که در این فیلم به صورت کاملاً شعاری به آن ها پرداخته شده است به هیچ عنوان امروزه جزو ارزش های جامعه محسوب نمی شوند چرا که با توجه به گسترش رسانه ها و تهاجم فرهنگ سرمایه داری غربی، گسترش امکانات فرهنگی و اجتماعی و تغییر فضای زندگی کلیه خانواده های ایرانی که طی سال های اخیر از رشدی چشمگیر و خیره کننده برخوردار بوده و تبدیل به یک باره فضاهای سنتی به مدرن و به نحوی مدرنیزه شدن اجتماع (خواه در شهرها و یا حتی روستاها) و تغییر ارزش های اکثریت افراد جامعه که به نحوی ارزش های پیشین را اینک ضد ارزش و ضد ارزش های قبلی را اکنون ارزش قلمداد می کنند، موضوعیت این فیلم تنها می تواند خنده مخاطب را در پی داشته باشد و بس!
نکته جالب این است که فیلمساز به همین موارد هم بسنده نکرده و گویی بدون ادراک کافی از جامعه امروز ایران و استناد به آمار تحصیل کرده های بیکاری که سالیان دراز در پی کار می گردند تصویری کاریکاتوریزه از کارفرمایانی ارائه داده است که به کارمندان زیر دست خود احترام می گذارند و مشکلات زندگی آن ها را درک می کنند و حتی برای استخدام ایشان ساعات کاری شان را با ساعات درس و دانشگاه کارمندان تنظیم می کنند و در نهایت هم تمامی اعتبار و آبرو و حیثیت خود را کناری گذاشته و برای اثبات بی گناهی کارمندانشان حاضرند رنج بازجویی و زندان را نیز به جان بخرند و...
نشان دادن همین مردانگی ها (که فقط در فیلمفارسی ها می توان مشابه آن را دید) و سمبل سازی و ساختن اسطوره مردانگی و اخلاق از برخی شخصیت ها باعث می شود که مخاطب از فیلم گریزان شود چرا که فیلمساز در این فیلم در حالی سعی در بیان دغدغه های طبقه کارگر داشته که به دلیل عدم شناخت کافی از زندگانی سخت این افراد و مشکلات عدیده روحی و روانی که برای آن ها در اجتماع به وجود می آید تنها سعی داشته تا برای جذب مخاطبان فیلمش درست مانند تمامی فیلمفارسی ها Happy end شود و بس!
از سوی دیگر فیلمنامه این فیلم دچار چندپارگی شده است. در ابتدا ما با داستان دختری مواجه هستیم که در دانشگاه قبول شده و توان پرداخت شهریه کمرشکن دانشگاه را ندارد اما به یکباره و با پیدا کردن شغل برای او ناگهان درس و دانشگاه را که در دقایق ابتدایی فیلم مورد تاکید شدید بوده رها می شود و به مسئله شرایط شغلی دختر و حسادت ها و حرف های خاله زنکی همکاران او در هتل پنج ستاره منعطف می شود و اصلاً معلوم نیست که این دخترک دانشجو کی به درس و دانشگاه اش می رسد و دست آخر هم با یک سورپرایز عجیب! مسئله دزدی از آمیتاب باچان مطرح می شود تا بهنوش بختیاری بتواند به عنوان تنها شخصیت مثلاً کمیک فیلم لبخندی از سر رضایت بر لبان مخاطبان بخت برگشته ای بیاورد که وقت خود را برای تماشای این فیلم گذاشته اند! غافل از آنکه دیگر این گونه ادا و اصول های فانتزی و به شدت مشمئز کننده که توسط سریال ها و مجموعه های به شدت سخیف تلویزیونی وارد سینما شده است نه تنها لبخندی بر لبان مخاطب نخواهد آورد بلکه باعث رنجش و تهوع آن ها نیز خواهد شد!
جدا از تمامی این ها هیچ روابط منطقی و قابل قبولی میان شخصیت های فیلم دیده نمی شود و شخصیت های فیلم به خوبی در کنار یکدیگر قرار نمی گیرند به عنوان نمونه معلوم نیست که چگونه رضا (شهاب حسینی) با وجود تفاوت های آشکار و بسیار عمیق رفتاری و اخلاقی معاون پذیرش هتل (سحر قریشی) را برای ازدواج انتخاب کرده است و چگونه است که این شخصیت با دیدن مریم ناخودآگاه دل به او می بازد و تمامی گذشته خود را فراموش می کند؟ و یا اینکه هیچ پاسخ قانع کننده ای برای نشان دادن شخصیت متمولی که هم دانشگاهی مریم است و مدام فخر فروشی می کند داده نمی شود و اصلاً معلوم نیست فیلمساز به کدامین دلیل چنین وصله ناجوری را به فیلمش اضافه کرده است؟
مهمتر از همه اینکه درونگرایی و بی تجربگی شخصیت اصلی فیلم او را به سمت انفعال کشانیده است و به همین دلیل است که از همان نیمه ابتدایی فیلم مخاطب رسماً شخصیت مریم را رها می کند و بیشتر توجهش به شخصیت های دیگری از جمله کارکنان هتل معطوف می شود. شخصیت اصلی در این فیلم ناگهان به حاشیه پرتاب می شود و سایر شخصیت های فرعی در متن جای می گیرند گویی شخصیت اصلی فیلم برای فیلمساز به مثابه وسیله ای زائد و اضافی است که نمی داند آن را چه کار کند و به همین دلیل فقط در صحنه های فیلم چهره او را به نمایش می گذارد.
مقدمه فیلم نیز بیش از حد تصور طولانی است. ثبت نام کردن مریم در دانشگاه که در این فیلم به عنوان مقدمه به تصویر کشیده شده است شامل دقایق متمادی از حضور وی در دانشگاه و اتفاقات جزئی و بی ربطی همچون قطع برق هنگام ثبت نام و امضای طومارهای طولانی و اعتراضی دانشجویان خوش و بی خیالی که به کیفیت بد غذای دانشگاه اعتراض دارند و نشان دادن دخترانی که ظاهرشان به هرچیزی می ماند به جز دانشجو و اصلاً معلوم نیست چگونه از دید حراست دانشگاه در امان مانده و در آن محیط جولان می دهند همه جزو مقدمه فیلم هستند که علی النهایه هیچ ارتباطی با مابقی اتفاقات و داستان فیلم ندارند و اصلاً معلوم نمی شود که فیلمساز به کدامین دلیل این دقایق طولانی را به عنوان مقدمه فیلمش به تصویر کشیده است؟ مقدمه ای که می شد با نشان دادن یک شات کوتاه و بدون حواشی و زائدات به تصویر کشیده شود رسماً خود تبدیل به یک فیلم کوتاه در این فیلم شده است!
ایراد چنین مقدمه ای نه تنها کشدار شدن بی علت فیلم و کسل شدن مخاطب است، بلکه تمهیدی که برای گمراه کردن مخاطب در این مقدمه توسط فیلمساز به کار گرفته می شود نیز بسیار بی معنی است! چرا که مخاطب در ابتدا فکر می کند که داستان فیلم قرار است زین پس رابطه مریم با دخترک لاقیدی که به عنوان دانشجو در دانشگاه جولان می دهد و هیچ ابایی از برقراری رابطه با مردان ندارد و خود را به مثابه مانکنی غربی آراسته است را نشانه بگیرد در صورتی که فیلمساز به راحتی تمام اتفاقات و شخصیت های مقدماتی فیلم اش را رها کرده و به طرز عجیبی داستان فیلم به سمت مسئله اشتغال مریم پرتاب می شود! در محیط کار مریم هم مسئله طرح حواشی و زائدات همچنان وجود دارد و فیلمساز به کرات با ورود شخصیت های فرعی و متعدد به فیلم و نمایاندن گوشه ای از دغدغه ها و روزمرگی های زندگی آنان گویی قصد دارد درد بخش اعظمی از جامعه را برای مخاطبان فیلمش بازگو نماید اما به دلیلی نامشخص تا مخاطب می خواهد با این شخصیت ها آشنا شود به ناگهان پای آمیتاب باچان ستاره سینمای بالیوود به میان کشیده می شود و مجدداً موضوع فیلم به سمتی دیگر پرتاب شده و این بار مسئله دزدیده شدن ساعت مچی طلای این ستاره سینما به میان کشیده می شود که تا پایان فیلم هم ادامه دارد. به دلیل از این شاخه به آن شاخه پریدن و پرداختن به حواشی و زائدات بسیار نظم دراماتیک در این فیلم مشاهده نمی شود و در نتیجه فیلمی ناموزون و بی سر و ته با اسم فریبکارانه پنج ستاره به خورد مخاطبان سینما داده می شود. فیلمی که رسماً یک گداگرافی از فیلمساز روشنفکرنمایی است که به هر وسیله می خواهد ثابت کند که دلش برای یکایک افراد تهیدست جامعه می تپد! که البته به دلیل عدم شناخت کافی از اصول ابتدایی فیلمسازی نه تنها نمی تواند به پرداخت فرمی صحیحی در فیلم دست پیدا کند بلکه در داستان گویی خود نیز به شدت ضعیف عمل کرده و با گذشتن دقایقی از فیلم لکنت روایی فیلم به شدت خودنمایی می کند.
سوال مهمی که شخصاً از خانم فیلمساز دارم این است که آیا برای ساخت این فیلم زحمت این را به خود داده اند تا برای ساعتی هم که شده میان مردمی از طبقه فرو دست جامعه بروند و با آن ها هم کلام شوند؟ معلوم است که پاسخ این پرسش خیر است! چرا که اگر مثبت بود این همه امید واهی و نشان دادن زندگی امیدوار کننده شخصیت های دردمند و سرخورده ای که دیگر چیزی برای خوشحالی در زندگی شان ندارند در این فیلم دیده نمی شد. نکته جالبتر اینکه خانم فیلمساز که گویی اصلاً شناختی از جامعه پیرامون خود ندارد طبقه مرفه و بورژوا را آنچنان درمانده و مایوس و مفلوک نشان می دهد که رسماً تمسخر هر مخاطبی را با خود به همراه خواهد داشت. شعار در این فیلم شعار کلامی نیست شعاری است که در بطن فیلمنامه وجود دارد و فیلمساز سعی کرده تا برای جشنواره هایی که طی سال های اخیر مرتباً دم از امید و امیدواری می زنند فیلمی بسازد و به جشنواره ها راه پیدا کند.
در یک کلام پنج ستاره نه ایده خوبی دارد و نه روایت معقولی، فیلم رسماً فاقد فرم است و هیچ خلاقیتی هم نه تنها در طرح داستان فیلم که در ساختار آن نیز دیده نمی شود که بتواند کشش لازم را برای نگهداشتن مخاطب در سالن سینما داشته باشد، تنها نکته احتمالی که شاید بتواند فروش فیلم را تا حدودی تضمین نماید استفاده فیلمساز از بازیگران مطرح و نام آشنای سینمای ایران در این فیلم به ویژه حضور شهاب حسینی است که البته او هم آنچنان که باید نتوانسته در این فیلم خوب ظاهر شود.
رضا منتظری
خرداد ماه 1393
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|