پرده سینما

ماجراهای مردم معمولی؛ نگاهی به «زندگی‌ام هم‌چون یک سگ» ساخته‌ی لاسه هالستروم

پیمان عباسی‌نیا


 

 








 

هر پنج‌شنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!

 

با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!

 

نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما

 

 

 

 

 

My Life as a Dog

عنوان فیلم به سوئدی: Mitt liv som hund

كارگردان: لاسه هالستروم

فيلمنامه: لاسه هالستروم، ریدر جانسون و...

بازيگران: آنتون گلانزلیوس، توماس فون برومسن، انکی ليدن و...

محصول: سوئد، ۱۹۸۵

زبان: سوئدی

مدت: ۱۰۲ دقیقه

گونه: درام، کمدی

فروش: نزدیک به ۸ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: کاندیدای بهترین کارگردانی و فیلمنامه‌ی اقتباسی در اسکار ۱۹۸۸

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۲۲: زندگی‌ام هم‌چون یک سگ (My Life as a Dog)

 

 

فیلم زندگی ام همچون یک سگزندگی‌ام هم‌چون یک سگ خاطرات تلخ و شیرین دوره‌ای از زندگی پسر نوجوانی ۱۲ ساله‌ به‌نام اینگمر (با بازی آنتون گلانزلیوس) است که به‌قول معروف کم‌کم دارد شاخک‌هایش تیز می‌شود و چشم‌وُگوش‌اش باز! تمام داستان از زاویه‌ی دید و توسط همین اینگمر روایت می‌شود. مادر (با بازی انکی ليدن) دچار بیماری صعب‌العلاجی است که نیاز به آرامش و استراحت دارد. زن بیچاره -درحالی‌که پدری در کار نیست- بین دو پسر شیطان -اینگمر و برادر بزرگ‌ترش- گیر افتاده و از دست‌شان ذله شده است! تابستان که از راه می‌رسد، قرار می‌شود هرکدام از پسرها نزد یکی از اقوام فرستاده شوند تا مادر نفس راحتی بکشد! قرعه‌ی سفر به یک منطقه‌ی روستاییِ سرسبز و خوش‌آب‌وُهوا و زندگی کنار دایی (با بازی توماس فون برومسن) و زن‌داییِ مهربان، به نام اینگمر می‌افتد...

زندگی‌ام هم‌چون یک سگ برخلاف اسم گول‌زننده‌اش، فیلم ناراحت‌کننده‌ای نیست. فیلم، به‌طور خلاصه: کمدی-درامی موفق با تصاویری شاعرانه از حیات روزانه‌ی مردمی کاملاً معمولی با بازی‌هایی یک‌دست است. گویی کارگردان به‌جز بردن دوربین‌اش میان جماعتی اهلِ دل -و البته مخفی کردن‌اش- هیچ کار مهم دیگری صورت نداده! از همین‌جاست که می‌توان به اهمیت کار هالستروم پی برد.

هرچقدر که اینگمر در شهر پسربچه‌ای کم‌اهمیت، دردسرساز و یک بی‌عرضه‌ی تمام‌عیار است که اسباب خنده‌ی دیگران را فراهم می‌کند؛ درعوض‌اش منطقه‌ی روستایی، گویی همان‌جایی است که اینگمر برای شکوفا شدن نیاز دارد. او در روستا تا آن اندازه مورد توجه است که دخترها به‌خاطرش با همدیگر گلاویز می‌شوند! روستایی بیگانه با غم و اندوه و آن‌قدر رؤیایی که -ما هم- دوست داریم مثل اینگمر تا ابد پناهنده‌اش شویم. اهالی اصلاً زندگی را سخت نمی‌گیرند و از هر فرصتی برای دورِ هم جمع شدن، خندیدن و خوش‌گذرانی استفاده می‌کنند.

این محدوده‌ی روستایی را می‌توان از منظری، اتوپیا و مدینه‌ی فاضله‌ی مدّنظر جانسون [۱] و هالستروم محسوب کرد. جایی از فیلم نیست که اینگمر حضور نداشته باشد؛ پس نباید از نظر دور داشت که علتِ اتوپیا به‌نظر آمدنِ روستا را می‌توان به پای مشاهده‌ی ماجراها از دید یک پسربچه نیز گذاشت. شاید اینگمر هنوز آن‌قدر آلوده‌ی دنیای بزرگ‌ترها نشده است که بتواند پلشتی‌ها را رؤیت کند؛ او فقط رنگ و هیجان و زیبایی می‌بیند. اینگمر هیچ تصوری از مرگ و نیستی ندارد؛ او نمی‌فهمد که مادرش در حال احتضار است. بعد از آخرین دیدارِ مادر -در بیمارستان- تمام فکروُذکر اینگمر، خرید تُستر به‌عنوان هدیه‌ی کریسمس برای مادرش می‌شود -تا دیگر نان‌هایشان نسوزد!- روزی که بالاخره تُستری ارزان‌قیمت می‌خرد، مصادف است با روزِ مرگِ مادر.

در منطقه‌ی روستاییِ زندگی‌ام هم‌چون یک سگ تقریباً هیچ اتفاق ناگواری نمی‌افتد؛ درست مثل کارتون‌ها! دم‌دستی‌ترین مثال، همان سریال تام و جری (Tom and Jerry) است. تام بی‌نوا بعضی وقت‌ها رسماً له می‌شود و مثل اعلامیه به دیوار می‌چسبد! اما در پلان بعد، سالم و سرحال به تعقیب‌وُگریز بی‌پایان‌اش با جری موشه ادامه می‌دهد. در زندگی‌ام هم‌چون یک سگ نیز وقایعی رخ می‌دهد که در حالت عادی، هرکدام‌شان می‌تواند منجر به مرگ یا معلولیت شود، ولی درنهایت به‌جز خراشی سطحی -به‌عنوان نمونه در سکانس درخشان سقوط اینگمر از پشت‌بام خانه‌ی هنرمند مجسمه‌ساز- بلایی سر هیچ‌یک از آدم‌های فیلم نمی‌آید. تنها اتفاق بدی که در روستا می‌افتد، قضیه‌ی مرگ آقای آرویدسون است که آن‌هم به‌خاطر کهولت سن بوده و فقط خبرش به گوش اینگمر می‌رسد!

گاهی بزرگ‌ترین اتفاق روستا، پایین آمدن فرانسون از پشت‌بام‌ها برای آب‌تنی در رودخانه‌ی یخ‌گرفته است! فرانسون -تمام سال- کارش تعمیر پشت‌بام‌هاست؛ اهالی یکدیگر را باخبر می‌کنند، خبر دهان به دهان می‌چرخد: «فرانسون بالاخره اومد پایین! داره شنا می‌کنه!» (نقل به مضمون) جوّ روستا شاداب و صمیمی است و مردم به سرگرمی‌های ساده دلخوش‌اند.

آقای برگمان تا آن‌ اندازه فیلمساز مهمی هست که تأثیرات‌اش بر طیف وسیعی از فیلمسازان -چه سینماگران هم‌نسل‌اش و چه بعدی‌ها- قابل انکار نباشد، بنابراین بدیهی است که لاسه هالسترومِ خوش‌ذوق از شاهکارساز بی‌نظیر هم‌وطن‌اش الهام و تأثیر گرفته باشد؛ هنگام تماشای زندگی‌ام هم‌چون یک سگ بیش از هر شاهکار دیگر برگمان، فانی و الکساندر (Fanny and Alexander) را به‌یاد می‌آوردم.

نخ تسبیح خاطرات اینگمر، نریشن‌های جذابی است که او روی تصویری تکرارشونده -از آسمان شبی پرستاره- نقل می‌کند و پشت‌بندش پلان‌هایی از تفریح او و مادرش در ساحل رودخانه -مادر یک خوره‌ی کتاب است [۲] که انگار کتاب‌ها را بیش‌تر از بچه‌هایش دوست دارد!- این نماها به این دلیل در ذهن اینگمر حک شده که گویا از معدود زمان‌هایی بوده است که مادر -فارغ از دغدغه‌ی کتاب خواندن- برایش وقت گذاشته، اینگمر دلقک‌بازی درمی‌آورد و مادر -سبکبال و رها- از تهِ دل می‌خندد؛ ترجیع‌بند نریشن‌ها هم این جمله است: «باید بهش می‌گفتم.» (نقل به مضمون) "داستان‌هایی درباره‌ی زندگی" چیزی است که اینگمر آرزو می‌کند کاش وقتی هنوز مادرش حال خوبی داشت، برایش تعریف کرده بود. داستان‌هایی که مادر دوست‌شان داشته است را حالا اینگمر برای ما روایت می‌کند. اینگمر در این نریشن‌ها آن‌قدر حرف‌ها و اظهارنظرهای بامزه تحویل‌مان می‌دهد که از جایی به‌بعد انگار فیلم را به عشقِ شنیدنِ آن‌هاست که دنبال می‌کنیم!

درجه‌یک‌ترین نقش‌آفرینی‌ها از آن بازیگران کودک و نوجوان فیلم است. هالستروم استاد بی‌چون‌وُچرای بازی گرفتن از بازیگران جوان و کم‌سن‌وُسال است؛ در چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد؟ (What's Eating Gilbert Grape) -دیگر فیلم لاسه هالستروم- به‌یاد بیاورید لئوناردو دی‌کاپریوی ۱۹ ساله را که برای اولین‌بار کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد. وسواس و دقتی که هالستروم در انتخاب و هدایتِ بازیگران تازه‌سال‌اش -به‌ویژه درخصوص بازیگر اصلی فیلم، آنتون گلانزلیوس- به خرج داده است، در کیفیتِ نهایی کار مثمرثمر واقع شده.

زندگی‌ام هم‌چون یک سگ پر از ریزه‌کاری‌ها، لحظه‌ها و اتفاق‌های بامزه است که به‌نظرم هیجان‌انگیز‌ترین‌شان همان است که دو برادر پس از به گند کشیدن آشپزخانه و برای فرار از تنبیه، دستگیره‌ی در اتاق‌خواب را سفت می‌چسبند تا مادرِ به مرزِ انفجار رسیده،‌ نتواند حق‌شان را کف دست‌شان بگذارد! از دیدن زندگی‌ام هم‌چون یک سگ انتظار قهقهه زدن نداشته باشید، اما شرط می‌بندم حس‌وُحال خوبی نصیب‌تان شود. اصلاً می‌توان به‌عنوان نسخه‌ای مناسب برای فیلم‌درمانی تجویزش کرد!

با وجود این‌که زندگی‌ام هم‌چون یک سگ تصویر روزمرگی‌های اهالی یک محدوده‌ی روستایی کم‌جمعیت است اما خسته‌کننده به‌نظر نمی‌رسد و حوصله‌سربر نیست؛ به‌طوری‌که می‌تواند تا ابد ادامه داشته باشد، نشان به آن نشان که اصلاً متوجه نمی‌شویم کِی ۱۰۰ دقیقه سپری شد! به‌علاوه، درست است که زندگی‌ام هم‌چون یک سگ با محوریت یک پسربچه جلو می‌رود و راوی هم خود اوست؛ اما این ابداً به‌معنیِ ویژه‌ی "گروه سنی کودک و نوجوان" بودنِ فیلم نیست!

در فیلم هالستروم، خبری از دست‌اندازها و پیچ‌وُخم‌های دراماتیک نیست. نشانی از گره‌افکنی و طبیعتاً گره‌گشاییِ متعاقب‌اش نیز وجود ندارد. بنابراین، نبایستی توقع تماشای روایتی کلاسیک با آغاز و انجامی متعارف را داشت. چنین است که اسامی عوامل به‌شکل غیرمنتظره‌ای روی پرده نقش می‌بندد و فیلم به پایان می‌رسد... با تزریق حال‌وُهوایی شوخ‌وُشنگ، زندگی‌ام هم‌چون یک سگ فرزند خلف سینمای در ظاهر بی‌اتفاق برگمانِ بزرگ است.

 

پیمان عباسی ­نیا

پنج‌شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

 

[۱]: فیلمنامه‌ی زندگی‌ام هم‌چون یک سگ برمبنای رمانی اثر نویسنده‌ی سوئدی، ریدر جانسون نوشته شده؛ جانسون یکی از همکاران هالستروم در نگارش فیلمنامه هم بوده است.

[۲]: «وقتی می‌خندید، دوست داشتم چون کتابشو زمین می‌ذاشت» (از نریشن‌های فیلم).

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
     نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

 


 تاريخ ارسال: 1393/5/30
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>film*:

Man didam in filmo.khob bod.thanks

20+0-

پنجشنبه 6 شهريور 1393



>>>Jim:

hello my friend. analysis very well. Good luck. Thank you.

23+0-

سه‌شنبه 4 شهريور 1393



>>>_رحمتی_:

ممنون و متشکر.فیلم متفاوتی بود با بازی های متفاوت و دیدنی.

23+0-

سه‌شنبه 4 شهريور 1393



>>>صالحی فر*:

زندگی‌ام هم‌چون یک سگ فرزند خلف سینمای در ظاهر بی‌اتفاق برگمانِ بزرگ است: جالب بود! مرسی! خوب بود! زیاد دوست نداشتم فیلمو! به نظرم بد نبود!

27+0-

يكشنبه 2 شهريور 1393



>>>سارا:

در منطقه‌ی روستاییِ زندگی‌ام هم‌چون یک سگ تقریباً هیچ اتفاق ناگواری نمی‌افتد؛ درست مثل کارتون‌ها! دم‌دستی‌ترین مثال، همان سریال تام و جری (Tom and Jerry) است. تام بی‌نوا بعضی وقت‌ها رسماً له می‌شود و مثل اعلامیه به دیوار می‌چسبد! اما در پلان بعد، سالم و سرحال به تعقیب‌وُگریز بی‌پایان‌اش با جری موشه ادامه می‌دهد... خیلی بامزه بود!

27+0-

يكشنبه 2 شهريور 1393



>>>خادم:

سپاس برادر از اطلاع رسانی تون. قلم تان سبز.............................

31+0-

شنبه 1 شهريور 1393



>>>لارستانی:

عااااالی بوووود. جووونم اینگمر......

31+0-

شنبه 1 شهريور 1393



>>>عنایتی زاده:

سلام دوست عزیز منتقد.خسته نباشید.این فیلم هم از لحاظ فیلمنامه و هم از لحاظ بازیگری و هم فضا سازی فیلم بسیار قابل توجه هست.یک فیلم سینمایی حرفه ای.همیشه موفق و شاد باشید.

51+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>ٍثمین:

من عاشق این فیلمم.با دوستام تو خوابگاه دیدمش.خیلی خوش ساخته.پر از درس های ریز و درشت برای یک زندگی...

50+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>A H M A D:

خوب بود.نقد خوبی خواندم.

50+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>انوری:

خودمونیم!اسم عجیبی داشت این فیلم هان!My Life as a Dog!

50+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>♥:

♥ یک دونه قلب تقدیم به پسرک دوست داشتنی فیلم.

51+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>زینب کریمی:

((نخ تسبیح خاطرات اینگمر، نریشن‌های جذابی است که او روی تصویری تکرارشونده -از آسمان شبی پرستاره- نقل می‌کند و پشت‌بندش پلان‌هایی از تفریح او و مادرش در ساحل رودخانه -مادر یک خوره‌ی کتاب است...))سلام. خسته نباشید. من عاشق خاطراتی که اینگمر می گوید با پس زمینه ی کهکشان و آسمان و تصویر کوتاهی که از شوخی و خنده ی او مادرش دارد و مدام در طی فیلم تکرار می شود هستم. تحلیل تان مثل هیشه نو و فوق العاده بود. شما باعث افتخارید. قلم تان نویسا و موفق باشید.

50+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393



>>>eli:

(LIKE)

50+0-

پنجشنبه 30 مرداد 1393




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.