پرده سینما

جلوه ای تازه از پنهان کاری و عواقب مهلک اش؛ نگاهی به فیلم «برف» ساخته مهدی رحمانی

خشایار سنجری

 








 

برفقبل از تماشای برف، با توجه به شنیده ها، می دانم که فیلم راجع به پنهان کاری در خانواده ی متوسط شهری ست و ناخواسته در قضاوتی عجولانه، این تم را نخ نما شده و فاقد بِعد تازه ای برای ماجراجویی قلمداد می کنم و با این پیش داوری به سراغ فیلم می روم. اما برف به من می آموزد که هر موضوعی و هر داستان بارها تکرار شده ای، اگر توسط راوی مسلط به زبان سینما بازگو شود، ظرایفی بدیع خواهد داشت که کشف اش به بیننده لذتی غریب خواهد داد.

مهدی رحمانی با تکیه بر فیلمنامه ی حساب شده ی حسین مهکام، ( که در همکاری هایش با کاهانی، توانایی خود را در نگارش متن های مهندسی شده ی خانوادگی و پر از جزییات به رخ کشیده بود) جلوه ای تازه از پنهان کاری و عواقب مهلک اش بر خانواده را به تصویر می کشد. سلسله ای از دروغ ها، خانواده ای را به سوی فروپاشی اخلاقی می برد و در این سقوط دسته جمعی و ویرانگر، مادر و مادر بزرگ، به جای بزرگی کردن و حل مشکل، مشارکتی پیش برنده  دارند، یکی فعالانه و دیگری منفعل.

کاراکتر ها برای مخفی کاری هایشان دلیل ظاهرا منطقی و قابل پذیرش ارائه می دهند و بیننده، دست و اراده ی فیلم نامه نویس را در سیر وقایعی که برای شخصیت ها رخ می دهد، احساس نمی کند بلکه به شکلی کاملاً طبیعی و در بستری واقعگرایانه، با قصه ی پرپیچ و خم خانواده همراه شده و به تدریج تصور اولیه اش از  این خانواده ی ظاهرا محترم و پر زرق و برق، دستخوش تحولات اساسی می شود. وقتی بیننده سایه ی سنگین قادری مطلق را بر کشمکش ها و نقاط عطف فیلم حس کند دیگر توان حضوری کنجکاوانه برای کشف و گشودن گره های داستانی ندارد و اراده ی کاراکتر ها را سست و بی اثر قلمداد خواهد کرد. اما در برف، مسیر آزاد سازی اطلاعات، به گونه ای ست که شخصیت ها هم همچون تماشاگر، غافلگیر می شوند و ادامه ی رفتارها و تصمیماتشان، تحت تأثیر خطاهای یکدیگر قرار می گیرد. این نکته سبب می شود تا احساس رو دست خوردن و تنها ماندن به بیننده القا نشود و تا پایان قصه، با حالتی دینامیک پیگیر عاقبت اعضای خانواده باشد.

پیچ اصلی داستان (پنهان کاری گذشته ی سارا از خواستگار متمول جدید او)، ملموس، باور پذیر و همراه کننده است و منطق روایی داستان بر همین اصل پیش رفته و تمام کنش های کاراکتر ها و موقعیت های دراماتیکی که رخ می دهد، همه بر همین پیرنگ سوار می شوند. خرده داستان های برف هم در راستای کانون های تماتیک فیلم بنا شده اند و مخاطب را در این توطئه ی خانوادگی به سوی هم ذات پنداری با کاراکترها سوق داده و در سرنوشت آنها شریک می کند.

فیلم برف

در برف، بر خلاف آثار فرهادی، رحمانی سعی بر نشاندن تماشاگر در جایگاه قاضی، غافلگیر کردن پی در پی او و نکوهش قضاوت زود هنگام را ندارد، بلکه می خواهد با مخاطب اش درباره ی تبعات جبران ناپذیر تصمیمات اشتباه اعضای خانواده سخن به میان آورده و بزرگ تر های خانواده را به خاطر درگیری در این ریاکاری گروهی، ملامت کند. آرمانی که برای نیل به آن، از دکوپاژی ساده  استفاده کرده و از به رخ کشیدن دوربین و القای حس حضور گروه فیلمسازی به بیننده (به روش فاصله گذاری، حتی با کمترین نشانه ای)  اجتناب ورزیده است. رحمانی هوشمندانه از خانه و دیوارهایش، همچون کاراکتری برای انتقال حس گیر افتادن در بن بست استفاده کرده و  با عمق بخشیدن به خانه، میزانسنی پویا را برای برف خلق کرده است.

نورپردازی در برف با سیر داستان همراهی دارد، به گونه ای که در ابتدا با آمدن امید به خانه، بر رنگ های گرم تاکید بیشتری شده و همه چیز درخشش بیشتری دارد، اما در ادامه و با رو شدن تدریجی چهره ی واقعی کاراکتر ها، رنگ  های سرد و بی روح زمستان بر خانه و شیمی روابط شخصیت ها حکمفرما می شود و در انتها با ریزش برف بر بافتی سیاه سفید، ویرانی نهایی  و ترک خانه توسط امید، به وقوع می پیوندد.

کاراکتر خاطره در برف نقش تلنگر را برای خانواده ی غرق شده در پنهان کاری دارد. او ظاهری بسیار دوستانه و مهربان داردکه صمیمانه به همه کمک می کند، اما حقیقت همواره آن چیزی نیست که ما می بینیم یا حس می کنیم. «خاطره» و «حامد» بدون آن که قالب کلیشه ای دست بالای دست را یادآور شوند، تماشاگر را به این مفهوم می رسانند که دنیا دار مکافات است. این بار آنها هستند که در ادامه ی افشاگری غافلگیر کننده ی سارا راجع به آمدن خواستگار، رابطه شان را پنهان می کنند و ظاهری مظلوم و حق به جانب به خود می گیرند به شکلی که حتی ترحم مادربزرگ را هم به همراه دارد.

فیلم برفبازی های روان بازیگران، موضوعی ست که به شکل گیری رئالیسم برف کمک شایانی کرده است. آناهیتا افشار، دروغ و پنهان کاری را با شیطنت و لطافتی خاص بروز می دهد و با آفرینش فضایی شوخ و شنگ، خود را به هدف (نجات خانواده) نزدیک می کند. در واقع، همراه کردن ذات خشن دروغ با حسی سرخوشانه، یکی دیگر از نکاتی ست که به این تم، فرمی تازه و متفاوت می دهد. رویا تیموریان نیز در نقش مادری ظاهر شده که توانایی خارق العاده ای در حفظ ظاهر و آبرو داری دارد و با این منش به دنبال به ثمر نشاندن پروژه ی رستگاری خانواده و حفظ پایه های خاندانی رو به ویرانی ست. منشی که از نگرش اخلاق گرایانه، صحیح به نظر نمی آید اما  او برای خروج از باتلاق، رفتاری دوگانه را در پیش گرفته که تیموریان در حیات بخشیدن به کنش های این مادر، موفق ظاهر شده و با فاصله گرفتن از بازی های احساس گرایانه و اشک انگیز، و بدن برانگیختن ترحم مخاطب، با لبخند های تلخ و نگاه های حاکی از ویرانی اش،کاراکتر هایده را به یکی از متمایزترین مادران در سینمای ایران بدل می کند که می توامد دارای ما به ازای بیرونی در اجتماع امروز ما باشد.

برف را نباید به خاطر عدم نمایش سرنوشت ازدواج سارا یا عاقبت پدر، فیلمی ناقص قلمداد کنیم که داستان هایش را نیمه کاره رها می کند و یا  پایان باز دارد.  برف، قصه ی آمدن و رفتن امید است و رحمانی، او را مرکز ثقل داستان قرار داده است. آمدن پرسر و صدا و سرخوشانه ی او  به خانه ای غمزده، با خروجی غرق در بی خبری و فارغ از هیاهو همراه می شود. امید نمی خواهد سرنوشت اش را به انسان هایی گره بزند که در باتلاق مصیبت های خود ساخته فرو رفته  و دسیسه چینی در پیش گرفته اند. امید خودش را جدا می کند و نمی خواهد آینده ی اعضای شرکت کننده در این توطئه ی فامیلی بر او تاثیر منفی بگذارد. بنابر این آنچه بر دیگران خواهد آمد، دیگر قصه ی امید نیست. او فرار را بر قرار ارجح دانسته و می رود تا خود آینده ی خویش را رقم بزند.

 

خشایار سنجری. شهریور نود و سه


 تاريخ ارسال: 1393/6/25
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.