پرده سینما

بهم دروغ بگو؛ نگاهی به «جانی گیتار» ساخته‌ی نیکلاس ری [شماره‌ی ۱۰۰ و یک‌سالگی طعم سینما]

پیمان عباسی‌نیا

 

 

 

 

 

 

 

هر پنج‌شنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!

 

با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!

 

نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما

 

 

 

 

 

Johnny Guitar

كارگردان: نیکلاس ری

فيلمنامه: فیلیپ یوردان [براساس رمان روی چنسلر]

بازيگران: جوآن کراوفورد، استرلینگ هایدن، مرسدس مک‌کمبریج و...

محصول: آمریکا، ۱۹۵۴

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۱۰ دقیقه

گونه: درام، وسترن

 

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۰۰: جانی گیتار (Johnny Guitar)

 

 

طعم سینما - شماره‌ی ۱۰۰از آن‌جا که این صدمین شماره‌ی طعم سینماست و فیلم مورد بحث‌مان نیز یکی از استثنایی‌ترین وسترن‌های تاریخ سینماتوگرافی، پس اجازه بدهید من هم قاعده را برهم بزنم و در طول نوشتار، قصه را لو بدهم! به‌نظرم آن‌قدر عشق و احساس در جانی گیتار هست که حتی مستحقِ قرار گرفتن در فهرست ۱۰ عاشقانه‌ی برتر تمام سال‌های سینما باشد. طبق قاعده‌ای نانوشته، عاشقانه‌ها وقتی به‌مان می‌چسبند و اصولاً وقتی به‌نظرمان عاشقانه [و عاشقانه‌تر] می‌آیند که با فراق به آخر برسند، وصال دو دلداده به‌کلی ناممکن باشد و یکی‌شان یا [در بهترین حالت!] هر دو از دار دنیا بروند!

در جانی گیتار هیچ‌کدام از این خبرها نیست! در نسخه‌ی ۱۱۰ دقیقه و ۲۵ ثانیه‌ای [که نگارنده در اختیار دارد] ۳۰ ثانیه گذشته از دقیقه‌ی پنجم، ویه‌نا جانی را می‌بیند [یعنی یک جداییِ ۵ ساله تمام می‌شود] و از آن به‌بعد تا آخرین دقیقه [علی‌رغم همه‌ی فرازوُفرودهای فیلم و مصائبی که بر سرشان آوار می‌کنند] نه از یکدیگر جدا می‌شوند [تازه! عشق‌شان به هم، جانِ دوباره‌ای می‌گیرد] و نه حتی زخمِ کاری برمی‌دارند چه برسد به این‌که بمیرند!

ویه‌نا (با بازی جوآن کرافورد) در حومه‌ی شهری کوچک از آریزونا، کافه‌ای به‌نامِ خودش دارد. ویه‌نا [که در حول‌وُحوش کافه‌، زمین و معدن هم صاحب شده] بی‌صبرانه در انتظار کشیدن خط آهن و بالا رفتن ارزش املاک‌اش است. کله‌گنده‌های شهر نه دلِ خوشی از ویه‌نا و کافه‌اش دارند و نه از اشتیاق‌اش به‌خاطر ورود راه‌آهن. در این میان، آتش‌بیار معرکه، زن متمکنی به‌نام اِما اسمال (با بازی مرسدس مک‌کمبریج) است که با ویه‌نا خُرده‌حساب‌های شخصی دارد. درست زمانی که این احساسات خصمانه نسبت به ویه‌نا اوج می‌گیرد؛ او از دلداده‌ی دیرین‌اش، جانی (با بازی استرلینگ هایدن) می‌خواهد برای حمایت‌اش به شهر بیاید...

اسم یکی از کاراکترهای اصلی و عنوان فیلم، جانی گیتار است و الحق که از نظر موسیقی هیچ کم‌وُکسری ندارد. به ترانه‌ی جادوییِ پگی لی که جداگانه خواهم پرداخت؛ به‌غیر از آن، لحظه‌به‌لحظه‌ی موزیک‌متنِ ویکتور یانگ برای جانی گیتار گوش‌نواز و دلرباست و کاری با روح‌وُروان‌تان می‌کند که با خودتان می‌گویید چقدر این نوا آشناست انگار سالیانِ سال، هر روز گوش‌اش داده‌ام... به‌عنوان نمونه، توجه کنید به موسیقی تیتراژ آغازین فیلم و هم‌چنین موزیکی که حین سکانس گفتگوی شبانه‌ی ویه‌نا و جانی [وقتی بی‌خوابی به سرشان زده] زیرِ کلامِ دو بازیگر، به گوش می‌رسد.

دکوپاژ ساده و دلنشین کارگردان، نقش‌آفرینی احساس‌برانگیز جوآن کراوفورد و استرلینگ هایدن [علی‌الخصوص خانم کرافورد] و دیالوگ‌های عاشقانه‌ی بی‌نظیری که بین‌شان ردوُبدل می‌شود در تلفیق با آن‌چنان موسیقی سحرآمیزی که گفتم؛ همه و همه، این سکانس ۴ دقیقه و ۱۵ ثانیه‌ای را به یکی از برترین سکانس‌های رُمانتیک سینما تبدیل می‌کنند که غزلی به‌غایت عاشقانه را می‌ماند.

حظ وافری که از تماشای سکانس مورد اشاره نصیب‌تان خواهد شد، بماند برای هر وقت فیلم را دیدید [یا دوباره و چندباره دیدید!] ولی از آن‌جا که وصف العیش نصف العیش(!)، ترجمه‌ی کلّ این مکالمه‌ی پرشورِ عاشقانه را می‌آورم:
«ویه‌نا: خوش می‌گذره آقای لوگان؟
جانی: نتونستم بخوابم.
ویه‌نا: این چیزا (اشاره به گیلاس و بطریِ کنار دست جانی) کمکی هم کردن؟
جانی: باعث می‌شن شب زودتر بگذره. تو رو چی بيدار نگه داشته؟
ویه‌نا: رؤیاها. رؤياهای بد.
جانی: آره! بعضی وقتا برای منم پیش میاد. بيا اين (گیلاس) همه‌شونو فراری
می‌ده.
ویه‌نا: امتحانش کردم انگار زياد به‌درد من نمی‌خوره.
جانی: چندتا مردو فراموش کردی؟
ویه‌نا: به‌اندازه‌ی زن‌هایی که تو یادت مونده.
جانی: نرو.
ویه‌نا: من که تکون نخوردم.
جانی: یه حرفِ خوب بهم بگو.
ویه‌نا: باشه. دوست داری چی بشنوی؟
جانی: بهم دروغ بگو. بگو همه‌ی این چندسال منتظرم بودی. بگو.
ویه‌نا: همه‌ی این چندسال منتظرت بودم.
جانی: بگو اگه من برنمی‌گشتم، می‌مردی.
ویه‌نا: اگه تو برنمی‌گشتی، می‌مردم.
جانی: بگو هنوز عاشقمی، همون‌طور که من عاشقتم.
ویه‌نا: هنوز عاشقتم، همون‌طور که تو عاشقمی.
جانی: ممنون. خیلی ممنون.
ویه‌نا: دست بردار از دلسوزی کردن واسه خودت! فکر می‌کنی فقط به تو سخت گذشته؟ من اين‌جا رو پیدا نکردم، مجبور بودم خودم بسازمش. فکر کردی چطور ‌تونستم؟
جانی: نمی‌خوام بدونم.
ویه‌نا: ولی من می‌خوام بدونی. واسه هر تیروُتخته و ستون این‌جا...
جانی: به‌اندازه‌ی کافی شنیدم.
ویه‌نا: نه! باید گوش بدی.
جانی: گفتم که. دلم نمی‌خواد بیش‌تر ازین بدونم.
ویه‌نا: نمی‌تونی دهنمو ببندی، جانی... دیگه نه. یه زمانی به پات می‌افتادم تا پیشت باشم. توی هر مردی که باش آشنا می‌شدم، دنبال تو می‌گشتم.
جانی: ببین ویه‌نا! تو فقط گفتی یه خواب بد ديدی. هردومون دیدیم، اما حالا دیگه تموم شدن.
ویه‌نا: نه واسه من.
جانی: درست مثلِ پنج‌سال پيشه. اين وسط هم هیچی اتفاق نيفتاده.
ویه‌نا: کاشکی...
جانی: هیچی. تو چیزی نداری بهم بگی چون هیچ‌کدومشون واقعی نیستن. فقط تو و من، اينه که واقعی‌یه. ما توی بار هتل آرورا داریم نوشیدنی می‌خوریم. کنسرت داره می‌زنه. ما جشن گرفتیم چون عروسی کردیم و بعدش از هتل می‌زنیم بیرون و راه می‌افتیم. پس بخند و شاد باش! روز عروسی‌ته.
ویه‌نا: من منتظرت بودم جانی. چرا اين‌قدر طولش دادی؟» (نقل به مضمون).

برگردان نصفه‌نیمه‌ی بالا را نقداً داشته باشید؛ اما این دیالوگ‌ها را فقط باید به زبان اصلی شنید تا به لذت فهم تأثیر جادویی‌شان نائل آمد. با کدام کلمات می‌شود دیالوگ خانم کرافورد را وقتی با آن لحن معرکه‌اش می‌گوید: «Not anymore» ترجمه کرد؟! شگفت‌انگیز است که تماشاگر طی همین ۴ دقیقه و خُرده‌ای [همراه با ویه‌نا و جانی] طیف گوناگونی از احساسات را لمس می‌کند و شاهدِ این است که یک رابطه از حالتی که شاید اسم‌اش گسست کامل باشد، به تجدیدِ وصالی شورانگیز تغییر و تحول می‌یابد.

به‌جز سکانس عاشقانه‌ای که شرح‌اش رفت، دو فصل دیگر در جانی گیتار وجود دارد که بیش‌تر دوست‌شان دارم. یکی زمانی است که ویه‌نا با لباس یک‌دست سفیدِ بلند در کافه‌اش نوشته به پیانو زدن و مهاجمان سیاهپوش مثلِ موروُملخ سر می‌رسند و دیگر، جایی که ویه‌نا می‌خواهد همان لباس سفیدش را [به‌خاطر این‌که وقت فرار شبانه‌شان بدجور توی چشم می‌زند] عوض کند؛ هم ویه‌نا جای محفوظی برای این کار انتخاب می‌کند و هم جانی تمام‌مدت پشت‌اش به اوست. استعاره و نجابتی را که در این فصول موج می‌زند، بسیاربسیار می‌پسندم.

چنان‌که برشمردم، جانی گیتار رُمانسی غیرمعهود است و قبل از آن، یک وسترن متمایز و نامعمول. جالب است که جانی گیتار وسترن است اما مهم‌ترین و بهترین لحظات‌اش در فضاهای داخلی و سرپوشیده می‌گذرد؛ از جمله همان سه سکانسی که اشاره کردم. این یک تمایز؛ تمایز دیگر به این برمی‌گردد که قهرمان و ضدقهرمان فیلم، هر دو زن هستند و به‌شدت هم جدی و باورکردنی. خانم‌ها کرافورد و مک‌کمبریج هیچ‌یک کم نمی‌آورند و امکان ندارد [کسری از ثانیه] به جایگزین‌های احتمالی‌شان فکر کنید.

نقش ویه‌نا نقطه‌ی عطفی در میان حدوداً ۱۰۰ رُلی است که جوآن کرافورد طی ۵ دهه حضورش در سینما، ایفا کرد. غرور و مناعت طبعِ ویه‌نا، این زن را به شخصیتی قابلِ احترام در سینمای وسترن بدل می‌کند. به‌یاد بیاورید آن‌جا را که جوانکِ مستأصل (با بازی بن کوپر) از ویه‌نا می‌پرسد: «نمی‌خوام بمیرم، چکار کنم؟» و زن بی‌این‌که تردید کند، جواب می‌دهد: «خودتو نجات بده» (نقل به مضمون). و یا ۵ دقیقه‌ی بعد که برای دار زدن می‌برندش، در آتش سوختنِ کافه‌ای که آن‌همه برایش خونِ دل خورده را به چشم می‌بیند و خم به ابرو نمی‌آورد. ویه‌نا عزت نفس‌اش را حتی آن ‌زمان که جان و مال‌اش در معرض خطر نابودی است، از کف نمی‌دهد و تا کارد به استخوان‌اش نرسیده، دست به اسلحه نمی‌برد. قهرمان یعنی این.

چطور ممکن است از جانی گیتار نوشت و به ترانه‌ی سحرانگیزش اصلاً اشاره‌ای نکرد. خانم لی با صدا و کلمات‌اش افسون می‌کند؛ صدا و کلماتی که گویی به تاروُپود پلان‌های فیلم تنیده و چه عالی که جانی گیتار پس از استعاره‌ی عبور دو دلداده از زیر آبشار، با این ترانه‌ی مسحورکننده ختمِ به‌خیر می‌شود. ترانه‌ای که فقط همین یک‌بار شنیدن‌اش در فیلم، کافی است تا در حافظه‌ی موسیقایی‌مان ثبت گردد.

دیدار با جانی گیتار به‌اندازه‌ای غنی و خاطره‌انگیز است که اگر به دوست همدلی بربخورید که او هم فیلم را دیده باشد، درباره‌اش یک‌عالم حرف برای گفتن خواهید داشت؛ حرف‌هایی که قاعدتاً با این‌طور جملاتی شروع می‌شوند: «اون‌جاش یادته که...»، «اون‌جاش حواست بود که...» وغیره! تماشای جانی گیتار چنین خاصیتی دارد.

حال‌وُهوای حالای نگارنده و شماره‌ی ۱۰۰ [و یک‌سالگی طعم سینما] که جای خود دارد اما معتقدم جانی گیتار از آن دست کلاسیک‌هایی است که هیچ راهی برایتان باقی نمی‌گذارد جز این‌که درباره‌اش "احساسی" بنویسید! جانی گیتار قضاوت، ژست‌ها و اداهای منقدانه را برنمی‌تابد و بی‌رحمانه خلعِ سلاحه‌تان می‌کند! جانی گیتار لبریز از شب، موسیقی، سبز، آبی، زرد، قرمز و نارنجی است؛ چرا دوست‌اش نداشته باشم؟!

 

پیمان عباسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴

 

 

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"


 تاريخ ارسال: 1394/3/21
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>غ.ف:

"جانی گیتار".... شاید هیچ فیلمی مثل "جانی گیتار" شایسته ی صدمین شماره "طعم سینما: نبود. نخستین بار فیلم را در سالهای دور از تلویزیون یکی از کشورهای حاشیه خلیج دیدم. ساکن جنوب افسانه ای بودم... و بعد چقدر طول کشید تا نسخه خوبی با زیرنویس فارسی به دستم رسید و چندی پیش که نسخه "بلوری" فیلم را دیدم... برای من اما یکی از مهمترین ارکان فیلم "ویکتور یانگ" آهنگساز فیلم است و آلبوم موسیقی فیلم. که جزو "کمیاب"هاست. تا سالها فقط چند "سوییت" از موسیقی این فیلم منتشر شده بود. اما دو سال پیش بالاخره به آلبوم موسیقی کامل فیلم دست پیدا کردم. با کیفیت عالی! در چهار تراک و 52 دقیقه که تراک سوم یک سوئیت 48 دقیقه ای بود. این آلبوم در سال 1999 در کشور "آندورا" عرضه شده بود. خدا را بابت این موهبت شکر می کنم.... یادم هست سال گذشته در رویایم خودم را در کنار "او" می دیم که با هم قدم می زدیم که یادم نیست کجا بود و به طور حیرت آوری موسیقی "جانی گیتار " پخش شد. بهش گفتم "ببین! موسیقی جانی گیتار دارد پخش می شود!" و "او" بهم پاسخ داد: "از این پس هر وقت با من باشی از اینطور شگفتی ها خواهی دید. هر دم..."

11+0-

شنبه 23 خرداد 1394



>>>kave:

سلام و صد سلام به آقا پژمان الماسی نیا. چطوری دوست من؟ امیدوارم در حوزه ی سینما و نقد فیلم همچنان فعال باشد و همیشه از ما نام ببرید و معروفمون کنید ؛-) خلاصه اینکه دم شما گرم و دم شما گرم و دم شما گرم.

12+0-

جمعه 22 خرداد 1394



>>>gigili:

***آتشی که سوخت و تموم شد *** ازش فقط خاکستر باقی میمونه***

12+0-

جمعه 22 خرداد 1394



>>>korous@hotmail:

متاسفانه فقط تعریف این فیلم جانی گیتارو شنیدم ولی خود فیلم رو ندیدم و ترانه شم که عالیه حرف نداره کل فیلمو میشه تصور کرد باهاش ندیده!!!

12+0-

جمعه 22 خرداد 1394



>>>سین:

=) =) =) ;) ;) ;) :) :) :)

13+0-

جمعه 22 خرداد 1394



>>>Ali.n. :

سلام آقا خیلی ممنون که به یاد بنده حقیر بودی.اصلش این بود که ما یک توضیح بلند بالا از فیلمهایی که شما نوشتید بنویسیم براتون!اما شما پیش دستی کردی و ما رو شرمنده!برات آرزوی پیروزی دارم.امید دارم که در راهی که انتخاب کردی به بهترینها و بزرگترین ها برسی.

13+0-

جمعه 22 خرداد 1394



>>>نونا:

با سلام خدمت عالیجناب الماسی نیا، ممنون ار لطفی که به اینجانب داشتید. ببخشید که برای صدمین نقد نتوانستم اولین باشم. صدمین نقدتان عالی بود و البته تعجبی هم نداشت و انتظار چنین نقد جانانه ای را از شما داشتم. ممنونم که یکسال تمام به خوانندگانتان احترام گذاشتید و بدون هیچ تأخیری نقدهای دلنشین برایمان نوشتید. به جرأت میتوانم بگویم که با خواندن نقدهای جنابعالی به سینما علاقه مند شدم. پاینده باشید.

15+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>zahra:

آخ چه معروف شدم ^_^ *_*

15+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>پژمان الماسی‌نیا در پاسخ به ma عزیز:

رفیق بسیار عزیزم، ma، سلام و عرض ادب. از این‌که وقت گذاشتید و چنین کامنت بلندبالایی برای بنده و "طعم سینما" نوشتید، فراوان تشکر می‌کنم. مثل همیشه، کامنت‌تان اورجینال است و مخصوص به خودتان و این، باعث می‌شود امواج مثبتی به مخاطب‌تان [بنده‌ی سراپا تقصیر] انتقال پیدا کند. این امواج مثبت را به‌عنوان مثال از کامنت‌ شما برای شماره‌ی ۵۹ به‌خاطر سپرده‌ام. در انتها، از «خادم» گرامی و خانم «آرمیتا صمدی» هم مراتب قدردانی خود را اعلام می‌کنم. با احترام و سپاس؛ پژمان الماسی‌نیا؛ پنج‌شنبه، بیست‌ویکمِ خرداد‌‌ماهِ نودوُچهار

17+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>ma:

با سلام و خسته نباشید! صدتایی شدن طعم سینما رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم توی این راه سربلند و پاینده باشید! طعم سینمای امروز رو که خوندم واقعا به زحمات شما پی بردم و قدردان زحمات شما هستم! کاری همانند کاری که شما انجام میدید شاید عموما در نگاه اول کاری سبک و راحت باشد ولی باید پذیرفت که هر کاری سختی های خاص خودش را دارد! نوشتن کار ساده ای نیست حال انکه در نوشتن باید از ذهن خود و قدرت نویسندگی خود برای جذاب تر شدن نوشته استفاده کرد! در این کار داشتن صبر و حوصله، متانت در انجام کار، دقت بالا در بکار بردن کلمات و اینکه چطور بنویسیم که همه و با هر فرد با هر طرز فکری از نوشته خوشش بیاید و نوشته مورد توجه قرار گیرد، مهم است. شما در این مدت و در نوشته هایتان همه این موارد را دارا بودید و صد البته بسیاری از خصوصیات دیگری که یک نویسنده باید داشته باشد را در وجودتان دارید! شاید دیدن چند فیلم در هفته برای دوستداران سینما لذت بخش باشد ولی ممکن است در هر کاری دوره ای به وجود بیاید که فرد از این کار دلسرد شده و خسته شود بخصوص اینکه باید فیلم را هم برای دیگران نقد و بررسی نمود ولی شما در این مدت نشان دادید که به کار خود علاقه واقعی دارید و همان صبر و حوصله و متانت مداوم را در درون خود دارید! داشتن پشتوانه و مشوق هم در این کار بسیار موثر است که همانطور که شما در آخر گفتید، چنین پشتوانه و محرکی را در کنار خود دارید که این نیز به نوبه خود باعث پیشرفت در کار و پیشبرد اهدافتان در مسیر رو به جلو و آینده تان میشود و تا اکنون نیز سهم بزرگی در موفقیتتان داشته است! حرف برای گفتن زیاد است ولی زیاد حرف زدن من هم ممکن است باعث بی میلی خواننده این مطلب شود! باز هم از زحمات شما تشکر میکنم و برایتان آرزوی سربلندی و پیشرفت در زندگیتان را دارم! با تشکر

17+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>آرمیتا صمدی:

با سلام و تبریک به خاطر عدد خاص تحلیل های طعم سینما؛ 100 طعم سینما و صد فیلم! نقد خوبی در مورد «جانی گیتار» نوشتید. ممنونم.

17+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>خادم:

سلام و سپاس فراوان برادر...........................

17+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>پژمان الماسی‌نیا در پاسخ دوباره به یه نفرِ عزیز:

خواهش می‌کنم دوست عزیز نادیده، لطفاً شرمنده نفرمایید. خدمت‌گزاری به دوستان اهلِ دل و باصفایی چون شما، باعث افتخار است.

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

دوست خوبم پژمان جان. مطالب کمی که برای صفحات پربار شما مینویسم درواقع تشکر کوتاه و کمی ست به زحماتی که میکشی. صدمین طعم سینما مبارک و تبریک به خاطر اینهمه سواد و دقت. موفق باشی دوست سینمایی عزیزم! ما مخلصیم.

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>پژمان الماسی‌نیا خطاب به یه نفرِ عزیز:

سلام و عرض ادب. راضی به زحمت شما نیستم دوست نادیده‌ی عزیز. از لطف شما بسیار متشکرم... با احترام و سپاس؛ پژمان الماسی‌نیا؛ پنج‌شنبه، بیست‌ویکمِ خرداد‌‌ماهِ نودوُچهار

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

جوآن کراوفورد در ۲۳ مارس ۱۹۰۵ در سن آنتونیو تگزاس به دنیا آمد. کراوفورد در ابتدا به عنوان رقاص با برخی کمپانی‌های تئاتر همکاری می‌کرد و این پیش از آن بود که کارش را در تئاتر برادوی آغاز کند. او در سال ۱۹۲۵ اولین قراردادش را با مترو گلدوین میر امضا کرد. در ابتدا کمیت و کیفیت نقش‌هایی که برایش در نظر گرفته می‌شدند ناامید کننده بود، به همین خاطر نوعی «کمپین تبلیغ برای خود» راه انداخت به شکلی که در اواخر دههٔ ۱۹۲۰ بعنوان یک فلَپر شهرت پیدا کرده بود. کراوفورد در دههٔ ۱۹۳۰ از نظر شهرت با دیگر ستارگان «مترو گلدوین میر» مانند گرتا گاربو و نورما شیرر رقابت می‌کرد. او اغلب نقش زنان جوان و سختکوشی را ایفا می‌کرد که در پایان داستان به موفقیت عشقی و مالی می‌رسیدند. فیلم‌های کراوفورد (با مضمون پیشرفت یک زن جوان از ژنده‌پوشی به ثروت) نزد جامعهٔ آن روز آمریکا که در دوران رکود بزرگ به سر می‌برد و به خصوص بانوان بسیار محبوب شدند. کراوفورد تبدیل به یکی از برجسته‌ترین ستارگان هالیوود و یکی از پردرآمدترین زنان آمریکا شد، اما به مرور فیلم‌های او شروع به خسارت دادن در گیشه کردند به شکلی که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ به عنوان «سَم باکس آفیس» شناخته می‌شدند. پس از ۲ سال دوری از صحنه، کرافورد در سال ۱۹۴۵ و با فیلم «Mildred Pierce» بازگشتی موفقیت‌آمیز داشت و برای آن فیلم اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد. در سال ۱۹۵۵ و در پی ازدواج با مدیر عامل پپسی کولا آلفرد استیل وارد آن شرکت شد. پس از مرگ همسرش در سال ۱۹۵۹ به‌عنوان جانشین او انتخاب شد اما در سال ۱۹۷۳ و بر خلاف میل خودش از آن سمت کناره‌گیری کرد. در دههٔ ۱۹۶۰ به صورت منظم اما کم‌تر در سینما و تلویزیون حضور داشت و سرانجام در سال ۱۹۷۰ با بازی در فیلم "Trog" برای همیشه از بازیگری کناره گرفت.از نظر زیبایی مورد توجه کارگردانان قرار داشت . کراوفورد ۴ بار ازدواج کرد. ۳ ازدواج اولش با طلاق و ازدواج آخری با مرگ همسرش خاتمه یافتند. او ۵ کودک بی‌سرپرست را به فرزندی پذیرفت که بعداً یکی از آنها را به مادر واقعی‌اش بازگرداند. کراوفورد از برقرار کردن یک رابطهٔ مثبت با ۲ فرزند بزرگش کریستینا و کریستوفر ناتوان بود و آن ۲ را از ارث محروم کرد. پس از مرگش، کریستینا کتابی با نام مامی عزیزترینم نوشت که در آن ادعا کرده بود تمام عمر مورد آزار فیزیکی و احساسی جوآن کراوفورد بوده‌است. و در ۱۰ می۱۹۷۷ در نیویورک سیتی درگذشت.

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

جوآن کراوفورد (به انگلیسی: Joan Crawford) هنرپیشهٔ آمریکایی سینما، تئاتر و تلویزیون بود.

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

نیکلاس ری آنها در شب زندگی می‌کنند (۱۹۴۸) راز یک زن (۱۹۴۹) به هر دری بزن (از همه‌جا رانده، ۱۹۴۹) در مکانی خلوت (۱۹۵۰) آفریده شده برای بد بودن (۱۹۵۰) بر زمین خطرناک (۱۹۵۱) ملوان پرنده (۱۹۵۱) ماکائو (۱۹۵۲، تکمیل اثر جوزف فون اشترنبرگ بدون ذکر نام) مردان رام‌نشدنی (مردان جسور، ۱۹۵۲) جانی گیتار (۱۹۵۴) در جستجوی پناهگاه (۱۹۵۵) شورش بی‌دلیل (۱۹۵۵) نژاد اصیل (۱۹۵۶) فراتر از واقع (۱۹۵۶) سرگذشت حقیقی جسی جیمز (۱۹۵۷) پیروزی تلخ (۱۹۵۸) باد بر فراز باتلاق‌ها (۱۹۵۸) دختر بوالهوس (۱۹۵۸) بی‌گناه‌های وحشی (۱۹۶۰) شاه شاهان (فروغ بی‌پایان، ۱۹۶۱) پنجاه و پنج روز در پکن (۱۹۶۳) نمی‌توانیم دوباره به خانه بازگردیم (۱۹۷۶)

18+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

ری در سال ۱۹۳۰ با جین اوانز، روزنامه‌نگار ازدواج کرد و در ۱۹۴۰، در حالی که پسری سه ساله به نام تونی داشتند (زاده ۱۹۳۷ با نام آنتونی) از هم جدا شدند. ری در سال ۱۹۴۸ با گلوریا گریهام ازدواج کرد و دو سال بعد، پس از افشای رابطه جنسی گلوریا با تونی پسر ۱۳ ساله نیکلاس از او جدا شد و در سال ۱۹۵۲ طلاق گرفت. (گلوریا و تونی در سال ۱۹۶۰ با هم ازدواج کردند.) ری در سال ۱۹۵۸ با بتی یوتی، رقصنده ازدواج کرد و در ۱۹۶۴ از او جدا شد. آخرین ازدواج او در سال ۱۹۶۹ با سوزان شوارتز بود.

19+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

نیکلاس ری با نگارش و کارگردانی برنامه‌های رادیویی فعالیت هنری را آغاز کرد. از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ در چند فیلم دستیار کارگردان بود. پس از ساخت چند فیلم بلند از سال ۱۹۴۸، در سال ۱۹۵۲ فیلم ماکائو به کارگردانی جوزف فن‌اشترن‌برگ را بدون ذکر نام به پایان رساند. ری در سال ۱۹۵۵ فیلم شورش بی‌دلیل را کارگردانی که موفق‌ترین و پرفروش‌ترین فیلم او بود. ناتالی وود و سال مینئو بازیگران نوجوان، با نقش‌آفرینی در این فیلم، به پیشرفت قابل ملاحظه‌ای در حرفه خود دست یافتند.

19+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

نیکلاس ری (به انگلیسی: Nicholas Ray) (۷ اوت ۱۹۱۱ - ۱۶ ژوئن ۱۹۷۹) کارگردان آمریکایی بود. او بیشتر به‌خاطر فیلم شورش بی‌دلیل شناخته شده‌است.

19+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>یه نفر:

پژمان الماسی‌نیا شاعر، منتقد سینما، محقق، کارشناس ارشد پژوهش هنر، مؤلف ۶ کتاب شعر چاپ‌شده... کتاب‌های ‌منتشرشده‌ی شاعر: ۱- دیگر هم‌بازی‌ات‌ نمی‌شوم، ۲- عاشقانه‌های‌برف‌به‌اسم‌کوچک، ۳- روایت ‌ماه ‌از نیمه، ۴- تقویم عقربه‌دار ماه‌های بهار، ۵- گذرنامه‌ی موقت ماهی آزاد، ۶- ییلاق ‌چشمان ‌تو.

19+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>jim:

Thank you Thank you

21+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>jim:

Hello dear friend and kind. That reminds me, thank you. In fact, I thank you because you write good reviews. Good luck and I hope you read any new cash.

21+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>eli:

Like Like LikeLike LikeLike LikeLike LikeLike LikeLike LikeLike Like Thanks mr almasi niya

21+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394



>>>زینب کریمی:

سلام آقای الماسی‌نیای عزیزم. وقت شریف‌تان بخیر. خسته نباشید. حسابی خسته نباشید. هزارمرتبه خسته نباشید عرض می‌کنم خدمت‌تان. قبل از هر چیز نوشتن صدمین نقد خوب‌تان را به شما تبریک می‌گویم و امیدوارم روزی برسد که هزارمین نقد فیلم‌تان را بخوانم! از انتخاب بسیار هوشمندانه‌تان برای صدمین طعم سینما تشکر می‌کنم. با نوشتن این سطور من نیز دارم ترانه‌ی بی‌نظیر "جانی گیتار" را با خودم زمزمه می‌کنم و از خوشحالی خواندن این سطور اشک در چشمانم حلقه زده است... در آخر می‌خواهم خدمت‌تان عرض کنم از لطف شما به خودم بسیار سپاسگزارم اما شروع و ادامه‌ی طعم سینمای نازنین‌ام بعد از یاری خدا و حمایت‌های جناب آقای غلامعباس فاضلی عزیز به‌دلیل تلاش و اصرار خود شما به نوشتن و به سرانجام رساندن کاری که شروع کردید، بوده... پس به خوب نوشتن ادامه بدهید. لطفاً خسته نشوید و طعم سینما را رها نکنید. تبریک مجدد و در امان خدا.

21+0-

پنجشنبه 21 خرداد 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.