پرده سینما

تصویر عشق در سینمای ما

پرده سینما

 

 

 

 

 

 

 

 

خودشان همگی متفق ‌القول عقیده دارند که در دنیای تو ساعت چند است؟ یک فیلم عاشقانه نیست! می گویند که ساخت یک فیلم عاشقانه مؤلفه های دیگری دارد که در این فیلم یافت نمی شود و... ما به علاوه سیل عظیمی از مخاطبان و منتقدان این حرف را قبول نداریم. نمی توانیم قبول کنیم که «فرهاد» به عشق «گلی» فرانسه یاد نگرفته است. نقاشی کردن را تمرین نکرده است و او را دوست نداشته، اما بعد از رفتن او به دیار غربت به مادر گلی سر نمی زده... آخرین فیلم صفی یزدانیان بهانه ای شد تا سینمای عاشقانه را با هم مرور کنیم. سینمایی که شاید آثار عاشقانه اش از انگشتان یک دست هم بیشتر نشود، اما مردان عاشق پیشه ای دارد. کسانی که هر روز با عشق زندگی می کنند.


 

 

● هامون و لیلا

داریوش مهرجویی یکی از کارگردان هایی است که فیلم های عاشقانه زیادی در کارنامه کاری اش دارد. قصه عشق در اکثر فیلم های اخیر او روایت می شود، اما عاشقانه ترین آن ها هامون و لیلا است. فیلم هایی که هرکدام تا به همین امروز در فهرست بهترین های سینمای ایران قرار دارند. هریک از آن ها زاویه متفاوتی از عشق را به تصویر کشیده اند. یک جا هامون است که از عشق مهشید دیوانه شده است. از تصور نداشتن مهشید در زندگی اش زمین و زمان را به هم می کوبد و فریادزنان عشق را از او طلب می کند و در جای دیگر لیلایی است که عشقش را دودستی تقدیم زن دیگری می کند تا برایش فرزند بیاورد. لیلایی که خوشبختی را در زندگی اش پیدا کرده است، اما از این که عشق زندگی اش احساس خوشبختی ندارد، به خودش می پیچد... با خودش کنار می آید و با بغض، اشک و البته عشق شریک اش را راهی مراسم خواستگاری زن دیگری می کند...

 

 

 

● هستی و ناصر

فریدون جیرانی در سال ۷۷ زاویه دیگری از عشق را روی پرده سینماهای ایران برد. عشقی که به مرز جنون رسیده است. ناصر در فیلم قرمز یک دیوانه روانی است که عشق سادیستیکی به همسرش، هستی دارد. فقط او را برای خودش می خواهد، نه کس دیگری. دوست ندارد ببیند که زن اش با دیگران بگو بخند راه انداخته است... او یک عاشق است. عاشق دیوانه! عقل سلیم اما حق را به هستی می دهد. اگر ناصر در دادگاه رو به قاضی می کند و از او تمنا می کند که نگذارد زنش را از او بگیرند، اما مخاطب به هستی حق می دهد که جان اش را بردارد و از خانه اش فرار کند. عشق عجیب ناصر به هستی در تمام این سال ها مثال بسیاری از اهالی قلم شد. آن قدر که جیرانی تلاش کرد تا یک بار دیگر تصویری شبیه به آن را در فیلم اش خلق کند. این طور بود که پارک وی با آن صحنه های عاشقانه دور استخر دویدن و تماشای هزارباره قصه عشق به همراه یکدیگر روی پرده رفت و در انتها تصویر بیمارگونه نیما شاهرخ شاهی شکل گرفت. تصویر مشابهی از یک عشق بیمار اما نه به ماندگاری عشق بین ناصر و هستی.

 

 

 

● رؤیا و استاد

سال ۸۱ فرزاد مؤتمن شب های روشن را راهی سینما کرد که همین امروز بعد از گذشت این همه سال، هنوز هم مخاطب دارد. عده زیادی از مخاطبان هستند که هنوز هم با تماشای این فیلم عاشق می شوند. قصه عاشقی رؤیا در همان ابتدای فیلم تعریف می شود. یک سال از آخرین دیدار عاشقانه اش با امیر نامی گذشته است. قرارشان بر این بوده که درست یک سال بعد در یک ساعت مشخص همان جا باشند. رؤیا که عاشق است، ساعت را به خوبی یادش مانده است؛ سر قرار رسیده است؛ اما بعد از چند ساعت هیچ خبری از امیر نیست. این جاست که استاد وارد داستان می شود. استاد دانشگاهی که تنها زندگی می کند و بعد از گذشت سال ها هنوز عشق زندگی اش را پیدا نکرده است. رؤیا را که می بیند، او را از شر مزاحم های خیابانی رها می کند و سه روز به رؤیا پناه می دهد. سه شب با رؤیا در خیابان های خلوت تهران قدم می زنند و از عشق و ادبیات و فلسفه حرف می زنند. استاد نیمه گمشده اش را پیدا کرده است. او همان است که در تمام این سال ها به انتظار پیدا کردن اش بدون عشق زندگی کرده است. عشق اش ار تنها بین کتاب های نایاب و چاپ اول تقسیم کرده است و حالا با آمدن رؤیا از آن ها می گذرد. مؤتمن در تمام این سال ها هیچ عاشقانه ای را نساخت تا خداحافظی طولانی فیلمی که در نوبت اکران عید فطر قرار گرفته و عاشقانه متفاوتی را روایت کرده است.

 

 

 

● اعلا و فیروزه

شهر زیبا، فیلمی که اصغر فرهادی در سال ۸۲ روانه سینماها کرد، شکل خیلی عادی و معمولی از عشق را به تصویر کشید. عشقی که دیدن اش در خیابان ها و زندگی عادی مردم دور از انتظار نبود. عشقی ساده که رنگ و بوی امید دارد. امیدی که نقطه مقابل اش مرگ برادر است. در طول فیلم، قصه عشق را می بینیم که بین فیروزه و اعلا رشد کرده است. عشقی ساده که از دل زندگی بیرون آمده است و بزرگ شده. زنی که در سن کم تن به ازدواج داده و حالا که زندگی خودش و فرزندش را در خطر نابودی می بیند، تصمیم به ترک کردن همسر می گیرد. برادر فیروزه به جرم قتل در زندان است و دوستی (اعلا) که به دنبال رضایت از اولیای دم آمده است، اما در راه عاشقی افتاده، عشق به فیروزه؛ عشقی که گذشتن از آن برایش سخت است، اما به خاطر دوست از آن می گذرد. فیروزه در مدت زمان کمی که اعلا را دیده، زندگی اش رنگ گرفته است و امید به آینده دارد؛ اما به خاطر برادر باید از رنگ و بوی عشق بگذرد. قصه عشقی که اصغر فرهادی در فیلم هایش روایت می کند، مختص به خودش است. عشق هایی که ماندگار می شوند و تا سال ها در خاطر مخاطب می مانند. عشقی که در فیلم جدایی نادر از سیمین هم شاهدش بودیم. عشقی که نادر به پدر داشت و او را از رفتن و ترک کردن اش منع می کرد...

 

 

 

● سارا و حامد

هفت یا هشت سالی می شود که سارا را ندیده ایم. سال ۸۵ قرار بود به کمپ اعتیاد برود و برای ازدواج آماده شود. همسر آینده اش با نوارهای از قبل ضبط شده با او ارتباط برقرار می کند و حال اش را جویا می شود. مادرش لباس عروسی اش را نشان می دهد و سعی می کند با ایجاد انگیزه، او را به ترک و ادامه زندگی سالم امیدوار کند، امیدی که در انتهای فیلم با شکوفه های درخت پرتقال به نمایش گذاشته می شود. بعد از این که خون بازی تمام می شود، مخاطب شروع به قصه بافی می کند. قصه هایی که هرکدام یک سرنوشت جداگانه برای سارا در نظر گرفته است. یکی از آن ها سارا را خوشبخت در فرودگاه تصور می کند که با صورتی بشاش از مادرش خداحافظی می کند و می رود تا زندگی اش را در آن سوی مرزها ادامه دهد. یکی دیگر او را برای بار چندم در کمپ های ترک اعتیاد تصور می کند و زندگی خراب و از هم پاشیده اش را نشان می دهد. دیگری جدایی از آرش و دل شکستگی و... اما رخشان بنی اعتماد سرنوشت دیگری را برای سارا درنظر گرفته است. سرنوشتی که خیلی عجیب و دور از دسترس نیست. تصور ساده و معمولی دارد. طبقه اجتماعی سارا را به رخ نمی کشد. او حالا دختر عادی و ساده ای است که در یک مرکز خیریه مشغول به کار است. به دخترانی که گذشته ای مشابه او دارند کمک می کنند و به آن ها یادآوری می کند که آن ها هم می توانند درست شبیه او در یک دنیای خالی از اعتیاد زندگی کنند. در همین بین اما از زندگی عاطفی اش هم غفلت نمی کند. درست است که آرش از قاب تصویر بیرون رفته است و حالا با تماشای قصه ها می دانیم که ازدواجی در کار نیست. اما یک حامد وارد داستان شده است. حامد راننده یک تاکسی ون است. در مواقعی که کار کمتری دارد، به مرکز می آید و در رفت و آمد و آوردن وسائل کمک حال است. در همین رفت و آمد است که سارا را می بیند، برق عشق در چشمان اش دیده می شود. اما به زبان نمی آورد. ایپزود آخر قصه ها یکی از عاشقانه ترین سکانس های سینمای ایران است. عاشقانه اش از جنس بچه های نسل سوم همین امروز است. نه حرف های قلنبه سلنبه بلد هستند و نه این که از ابراز عشقشان شرم دارند و گونه هایشان گل می اندازد. بی پروا هستند و می خواهند خودشان را ثابت کنند. جنس بحث کردن سارا و حامد جنس عاشقی است؛ عشقی که دور از دسترس نیست، اما خیلی از ما آن را دست نیافتنی می بینیم...

 

 

 

● فرهاد و گلی

گلی بعد از سال ها به زادگاه اش بازگشته است. خیابان هایش را نمی شناسد، چهره شهر عوض شده است، اما خانه اش را به خاطر دارد. درست همان شکلی است که آن را ترک کرده است. مردی به استقبال اش آمده است، چهره اش را به خاطر نمی آورد، اما مرد غریبه را خوب می شناسد و... قصه با شیرین کاری های فرهاد روایت می شود. شیری کاری هایی که هرکدام عشق را به شکلی فریاد می زند. از به رخ کشیدن بلد بودن زبان فرانسوی تا نقاشی و درست کردن پنیر و... هرچقدر بیشتر خاطره تعریف می کند، در ذهن گلی بیشتر گم می شود. گلی عشق دوران دانشگاه را به خاطر می آورد، اما فرهاد را نه! به بهانه دیدن عشق همان دوران به شهر می رود و می بیند که عشق دوران جوانی اش به جای مدیریت یک گالری هنری، سلمانی به راه انداخت است! خاطره های فرهاد آن قدر برای گلی ناآشناست که فرهاد تصمیم می گیرد از همان ابتدا ماجرا را برای گلی تعریف کند. از همان دوران شیرین کودکی در دبستان. از همان زمانی که معلم از آن ها یک سؤال ساده می پرسید: «چه چیزی را در زمستان بیشتر از همه دوست دارید؟» جواب گلی را برایش تعریف می کند. از همان موقع با همه فرق می کرد: «بوی پوست پرتقال روی بخاری» گلی پرتاب می شود به همان سال ها و تازه متوجه می شود. حالا دوربین به چند سال قبل رفته است و پسری را نشان می دهد که تمام بشقاب ها و قابلمه ها را پر از آب کرده است و دور حیاط چیده است. به امید این که آب ها بخارپز شوند، به آسمان بروند و ابر تشکیل شود. ابرهای برفی. برف ببارد و مدرسه تعطیل شود و برود با گلی جان برف بازی کند... خودتان قضاوت کنید، به نظر شما در دنیای تو ساعت چند است؟ عاشقانه نیست؟

 

 

پرده سینما، این گزارش المیرا حصارکی را برای انتشار از هفته‌نامه چلچراغ برگزید.



 تاريخ ارسال: 1394/4/26
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.