پرده سینما

دوباره برخیز! ریشه یابی دلائل کاهش اثرگذاری سینمای مسعود کیمیایی

کاوه قادری

 

 

 

 

 

 


 

 

تک سوار فریاد برمی آورد که تنهاست؛ اما دیگر نه تنهایی اش را آنگونه که شایسته و بایسته است، سوژه مند و عینیت یافته می کند و نه دیگر مخاطب را برای ورود به خلوت خود و همذات پنداری با آن تنهایی محرم می داند. تک سوار فریاد برمی آورد که زخم دل دارد؛ اما...

 

 

 

به انگیزه هفتاد و چهار سالگی مسعود کیمیایی

 

 

 

مسعود کیمیایی.. تک سوار فریاد برمی آورد که تنهاستچرا سینمای پس از انقلاب مسعود کیمیایی، به ویژه در سالیان اخیر، از قوت و گیرایی، پختگی و اصالت و صراحت و صداقت پیش از آن برخوردار نیست؟ قطع نظر از اینکه حتی طرح صرف این پرسش نیز می تواند در میان برخی منتقدان و البته شاید مخاطبان، مخدوش و محل نقصان و مناقشه برانگیز باشد، یافتن پاسخی دقیق و همه جانبه برای آن نیز برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر می رسد، اگر نه دشوار، که قطعاً به آسانی طرح پرسش مذکور نخواهد بود؛ چرا که افولی اینچنین عمیق و ریشه دار و مداوم و پیوسته، آن هم برای فیلمسازی مستقل، هویت مند، فردیت یافته، موثر، مؤلف، دارای گفتمان و صاحب سبک و جهان و جهان بینی و نگاه و نگره همچون مسعود کیمیایی، مسلماً نه طبیعی و تک علتی و تک بعدی و دفعتی، که محصول روندی تدریجی و مشمول متغیرهای بسیاری در ابعاد گوناگون است که این مقاله می کوشد به مهم ترین هایشان بپردازد.

 

سانسور                                                                                     

 

اعمال ممیزی، طبیعتاً نخستین علتی است که در نگاه اول و به آنی ترین نحو ممکن به ذهن می رسد و البته برخلاف ظاهر نسنجیده اش، چندان هم پاسخ بیراهی برای پرسش مرکزی این مقاله نیست؛ چرا که این اعمال ممیزی ها برای کیمیایی که تا پیش از آن با قیصر، یکی از صریح ترین و مؤثرترین حملات را متوجه سینمای فیلمفارسی سرخوش و عیاش وار مطلوب حاکمیت پیشین ساخته بود و با گوزنها و سفر سنگ، ندانستن قهرمان بلوچ و نتوانستن قهرمان خاک را به تدریج در قالب فاعل و فاعلیتی جمعی به ثمر رسانده بود و وقوع انقلاب را پیش بینی و به حاکمیت وقت هشدار داده بود و حتی در شکل گیری محتوای فرهنگی انقلاب نیز نقشی غیرقابل انکار داشت، آنقدر غیرمنتظره و مبهوت کننده بود که سینمایش را تا پیش از سرب، سردرگم انطباق با شرایط تازه ساخت و پس از آن نیز هویت و فردیت و فاعلیت قهرمان کیمیایی را که همواره در ضدیت با ساختارهای ناعادلانه و مظلوم ستیز اجتماعی نمود می یافت، رفته رفته خنثی تر نموده و صرفا به حیطه ی اختلافات شخصی تهی از وجه اجتماعی و بی ارتباط با جامعه ی پیرامونی و بیرونی کشاند.

مسعود کیمیایی و محمد صالح علاء سر صحنه تیغ و ابریشمصدالبته که اگر خط قرمز را با وجود تمام تندی ها و نهیب ها و پرخاشگری ها و خشمناکی البته صادقانه اش توقیف نمی کردند و کیمیایی را ولو برای مقطعی، از شهامت و شجاعت و صراحت، به سوی گوشه نشینی و محافظه کاری و مصلحت اندیشی سوق نمی دادند، فیلمساز مؤلف ما ناگزیر نمی شد یک دوره ی چند ساله ی سرگردانی و سردرگمی را برای وفق دادن خود و سینمایش با شرایط تازه طی کند و در میانه ی همین دوره، تریلری تعقیب و گریزی همچون تیغ و ابریشم بسازد و برخلاف همیشه که راوی داستان شخصیت یا شخصیت ها بود، راوی داستان موقعیتی غریب شود که چه به لحاظ تم و درونمایه، چه به لحاظ قهرمان پروری و ضدقهرمان سازی و چه به لحاظ گفتمان و حدیث نفس سینمایی، هیچگونه نسبتی با جهان و جهان بینی و نگاه و نگره ی او به عنوان فیلمسازی مؤلف ندارد. و صدالبته که اگر ردپای گرگ با جرح و تعدیل های فراوان روبرو نمی شد، شاید آنقدر به نقصان روایی که جهان و آدم ها و رویدادها و کنش و واکنش ها و فراز و فرودهای اثر را برای مخاطب، غریب و ناشناخته کند دچار نمی شد. و صدالبته که اگر ضیافت با آن یک سوم ابتدایی پرانرژی و شورانگیز و درخشان اش، با پایان بندی دستوری مواجه نمی شد و اجازه می دادند کیمیایی جوان ترین اثرش را همانطور که می خواست گوزنها گونه تمام کند، فیلم حداقل فریز نمی شد و می توانست با یافتن شمایلی از اثر فیلمسازی مؤلف، در سیر آثار او، جایگاهی مشخص و معین بیابد.

 

با این همه اما از یاد نبریم که کیمیایی سال های اخیر حتی در اوج گشایش های سیاسی و فرهنگی نیز در آثاری همچون مرسدس و فریاد و اعتراض و سربازهای جمعه اش، لکنت های به غایت ملموس و محسوسی در عرضه ی شاخص های درونی و بیرونی سینمایش داشت و در نگاهی منصفانه، نمی توان تقصیر مصیبت هایی همچون وجود بیش از پیش آدم های رها و بی هویت و حشو و خنثی ناشی از بی پرداختی، نخ نما شدن تم های اصلی و موقعیت های مرکزی به سبب بکارگیری یکنواخت و بیش از اندازه از آن ها، ناکامی کنش و واکنش ها و فراز و فرودهای ولو خودسرانه و خودپسندیده و فاقد منطق روایی در رهسپار کردن فیلمساز به سوی مقصد داستانی مطلوب خود، ایجاد حفره در شخصیت پردازی و خلاء در قصه گویی و... را جملگی متوجه ممیزی دانست و یقینا سیر نزولی ممتد سینمای کیمیایی، علل مهم تر و تعیین کننده تری نیز دارد.

 

دگردیسی های فرمی

 

فریبا کوثری، فرامرز صدیقی و گلچهره سجادیه در دندان مارتغییر نگرش در فرم را نیز البته می توان از علل چنین افولی برشمرد که معمولاً کهنسالی و ورود به دوره ی نقاهت را اصلی ترین عامل برای این تغییر نگرش می دانند؛ به این صورت که فیلمسازان پا به سن گذاشته ای که پس از طی یک دوره ی پربار کاری، به حصول رسیده و غنی شده اند، رفته رفته ساختاری سهل انگارانه تر و رهاتر و با آزمون و خطایی بیشتر را جهت تحقق کشف و شهودی نو برمی گزینند که سبب می شود آثارشان حداقل برای مدتی، از قوام و دوام سابق شان فاصله بگیرد. در این زمینه اما در مورد کیمیایی که سیر نزولی آثارش، بیش از آنچه مرسوم یک منحنی سینوسی متعارف می باشد ادامه یافته است، به نظر می رسد به تحلیل دقیق تری نیاز باشد و آن اینکه :

 

همزمان با فروکش کردن عطش انقلابی کیمیایی و پس از اینکه او در سرب، ذیل فصل مشترکی منطقی و معقول با شرایط تازه، که در بردارنده ی تم، مساله، دغدغه، فاعل، گفتمان سینمایی، باورهای درونمایه ای و همان جهان و جهان بینی و نگاه و نگره ی مولفی اش، در قالبی کم و بیش هماهنگ با الگوهای فرهنگی پس از انقلاب است، با دوران مذکور به انطباقی نسبی می رسد و در دندان مار، علاوه بر تکرار مواهب مذکور در سرب، شمایلی از پختگی سینمایی دهه ی پنجاه اش را به ویژه در خلق به روز جهان اثر، به انضمام تبدیل موفق و عینی فاعل فردی به فاعل جمعی بازمی یابد، در کوششی مصرانه برای ارتقای کیفی و پیچیده تر کردن سینمای خود، به ویژه در گروهبان و ردپای گرگ، بیش از پیش به عکاسی و سینمای قاب نزدیک می شود و در قالب عکس گیری هایی که جنبه ی اجتماعی آن، روز به روز کمرنگ تر و وجه فردی و شخصی آن، بیش از پیش پررنگ تر می شود، بار مفهومی آثارش را بر دوش تصاویری گنگ، غریب، متزلزل، نامتوازن و فاقد ارتباط تماتیک با یکدیگر می اندازد و شکل دهی تم، روایت قصه، ارائه ی درونمایه، طرح مساله و دغدغه، خلق درام و دراماتیزه کردن قهرمان و ضدقهرمان را جملگی نه همچون فیلمسازی دراماتیک و از طرق مرسوم، که همانند فیلمساز نشانه و با مددگیری از کدهای نشانه ای نسبت به آثار پیشین اش و نمادپردازی های عینیت نیافته و از دل سوژه برنیامده به انجام می رساند؛ که برای نمونه در ردپای گرگ، زخم رفاقت نهفته در قهرمان اش را نه از طریق نمایش دراماتیک و عینی خیانت در رفاقت، که به نحوی ظاهرا استعاری و بوسیله ی زخمی که خون چکیده شده از آن بند نمی آید (کد نشانه ای به گوزنها) عیان می کند و تنهایی ادعایی به اصطلاح رضا موتوری گونه ی رضای پنجاه ساله را نه از طریق ورود به خلوت او، که با پخش آهنگ رضا موتوری (کد نشانه ای به رضا موتوری) در سکانس ورود رضا به هتل برای قتل صادق خان مدعی می شود و شباهت های خودخوانده ی قهرمان اش با قهرمان قیصر را نه از طریق معرفی و پرداخت نشانه های شخصیتی قهرمان، که به مدد فصل زائد استحمام رضا در زندان (کد نشانه ای به قیصر) شکل می دهد.

 

مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان سر صحنه ردپای گرگخط مشی حاصل از این دگردیسی اما برای سینمایی که جذابیت و مقبولیت اش نزد مخاطبان اش را مرهون بی تکلفی و سلیس بودن و صراحت و صداقت اش است، نه تنها به بهای حذف صراحت و تحت الشعاع قرار دادن صداقت چنین سینمایی تمام می شود، بلکه موجب مرگ تقریبا تمام ته مایه های اجتماعی موجود در سینمای کیمیایی و به تبع آن، شخصی تر شدن سینمای فیلمساز، متوقف ماندن فعل و فاعل کیمیایی در فرد، خنثی شدن فاعلیت قهرمانان و تهی شدن شان از حصول و منحصر شدن شان در حضور (اگر چاقوی سیدرسول گوزنها اصغر قاچاقچی را برای وجه اجتماعی جرم اش هدف قرار می دهد، چاقوی رضای ردپای گرگ اما صادق خان را نه برای دلالی و مضاربه، که صرفاً برای مساله شخصی از پای درمی آورد)، قطع ارتباط با جامعه ی پیرامونی، تخطئه ی مساله و به اغما رفتن هر چه بیشتر دغدغه های فیلمساز و لوث شدن گفتمان سینمایی او، جایگزینی مضمون زدگی به جای مضمون محوری، غریب تر شدن جهان فیلمساز و ناتوانی بیش از پیش مخاطب در ورود به جهان فیلمساز و عدم ادراک آن منبعث از شخصی تر شدن جهان فیلمساز و به تبع آن، تقلیل یافتن مخاطبان کیمیایی به مخاطبان خاص و کیمیایی شناسان گاه متعصبی که دایره ی محدودشان روز به روز در حال تنگ تر شدن است نیز می شود؛ تا جایی که حتی جرم نیز که محصول فیلمسازی مؤلف می نماید و دارای قهرمان و رفاقت و فاعلیت و حصول ولو ظاهری، در میدان عمل اما مقامی والاتر از سیر و سیاحتی تصنعی و شتابزده و سهل انگارانه و عینیت نیافته در سینمای کیمیایی نمی یابد.

اما به نظر می رسد آسیب های مذکور، به ویژه شخصی تر شدن سینمای فیلمساز و به حداقل رسیدن وجه اجتماعی آن و غریب تر شدن جهان آن و انقطاع زمانی و مکانی و حتی گفتمانی آن با جامعه ی پیرامونی، علاوه بر دگردیسی های فرمی، با تغییراتی درونی در شخص کیمیایی نیز گره خورده باشد.

 

شخصی تر شدن لحن و بیان

 

 خاتون (مهناز افشار) در متروپلتردیدی در این نیست که روند فزاینده ی شخصی شدن سینمای کیمیایی در تمام ابعاد از جمله تم و درونمایه، گفتمان و حدیث نفس، مساله و دغدغه، فاعل و فاعلیت، جهان و جهان بینی، نگاه و نگره و مخاطب و... نمی تواند معلول شخصی شدن لحن و بیان خالق این سینما نباشد؛ گویی که کیمیایی،  سخن و عریضه ای را یا از سر گفتگو و هم صحبتی و درددل، یا از روی پند و توصیه و پیشنهاد، یا از سر شکوایه و اعتراض و یا به سبب انذار و هشدار، با مخاطب خود به اشتراک می گذارد اما در عین حال، آنقدر آن سخن و عریضه را محترم و مغتنم و حتی مقدس می شمارد که در تناقض درونی آشکار، از بیان تام و تمام و صریح و بی پرده و سلیس و بی لکنت آن نزد مخاطب اش مصرانه امتناع می ورزد، فاصله گذاری درونمایه و حدیث نفس و قهرمان سینمایش با مخاطب را حداکثر قرار می دهد و همچون یک راز، فقط وفقط شخص خود و خلوت و تنهایی اش را یگانه مامن آن سخن و عریضه قرار می دهد.

 

البته که بی خیال رفاقت و تجارت و ضیافت، لطف یکه سوار به آن است که تنها بیاید و تنها برود؛ اما مگر نه اینکه همین تناقض ضرورت گفتن و اراده ی نگفتن و جنگ بی حاصل تمنای دل (گفتن) و حکم عقل (نگفتن) است که سینمای کیمیایی را در سالیان اخیر، آنقدر سترون و الکن و عقیم کرده که نتواند با مخاطب امروز خود ارتباط گرفته و دیالوگ برقرار کند و حتی در آثاری همچون رئیس و متروپل نیز اگرچه ناخواسته اما آشکارا خود را هجو کند؛ به گونه ای که دیگر برای «خاتون» ها نیز عمری به دنیا نیست و «خاتون» های امروزی در نزد مخاطب امروز، دیروزی و پیر هستند و سیاه و سفید و کهنه و فانتزی و تمسخرآمیز.

 

ممسعود کیمیاییتک سوار فریاد برمی آورد که تنهاست؛ اما دیگر نه تنهایی اش را آنگونه که شایسته و بایسته است، سوژه مند و عینیت یافته می کند و نه دیگر مخاطب را برای ورود به خلوت خود و همذات پنداری با آن تنهایی محرم می داند. تک سوار فریاد برمی آورد که زخم دل دارد؛ اما دیگر نه کسی را مهمان سفره ی دل خود می کند و نه از ضارب دل اش می گوید و نه از چگونگی و چرایی زخم اش. تک سوار فریاد برمی آورد که عطش رفاقت و خشم از نارفیق دارد؛ اما دیگر نه از حس و حال و تعین رفاقت می گوید و نه از آتش گداخته ی مفهوم خیانتی که نارفیق به جان اش می اندازد و نه از چرایی و چگونگی خیانت در رفاقت. تک سوار فریاد برمی آورد که دغدغه ی نوستالژیک سنت و ارزش ها و درد فراموشی و دفن شان زیر پای برج ها و آسمان خراش ها را دارد؛ اما دیگر نه نوستالژی طبیعی و از اعماق دل برآمده (و نه تصنعی و از سر رفع تکلیف) خلق می کند و نه حتی از ظواهر و مظاهر دنیای مدرنی که به آن گلایه و نقد دارد، نشانه و شناسه ای ارائه می دهد. تک سوار فریاد برمی آورد که گفتمان فاعلیت و بیم منفعل شدن جامعه دارد؛ اما دیگر نه نوای فاعلیتی عینی و باطنی سر می دهد و نه حتی از جامعه ی منفعل و مخاطرات اش سخنی به میان می آورد. پس با این اوصاف، دیگر چگونه می توان فریادهای این تک سوار خسته را درک و باور کرد؟

 

دوباره برخیز!

 

حال، کیمیایی نیازمند چیره شدن بر تناقض درونی اش است؛ همچون قهرمانان اش، نیازمند درنگی دوباره و ترمیم و بازیابی درونی جهت خروج از تصنع و تعین یافتن و خلق مجدد پازلی مرکب از دل و عقل در بستر عشق. خیزشی دوباره لازم است؛ از جنس سیدرسول گوزنها و رضای مایوس و احمد گمشده ی دندان مار. لازمه اش نیز موجود و آن عشق است؛ همان عشقی که متضمن حضوری زیستن گونه، آن هم به درازای حدود نیم قرن در این عرصه است و کیمیایی را در میان همقطاران اش ، همچنان یکتا نگاه داشته است. پس دیگر تعلل و سستی، محافظه کاری و مصلحت اندیشی و گوشه نشینی و عافیت طلبی جایز نیست؛ یا علی! دوباره برخیز!

 

 

 

کاوه قادری

 

 

مرداد 1394


 تاريخ ارسال: 1394/5/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>محسن:

نقد کردن در ایران کار راحتی است. چون غرض ورزی و حسادت ومنیت در داخل آن است. از اشل واقعی نقد خارج شده. آدمهای سینما را بر اساس نگاه پر نوسان هنری نقد نمی کنند بلکه آن گونه خود د دوست دارند تحلیل می شوند، فردیت شخص را با سینما او تلفیق می کنند وعصاره عجیبی بوجود می آورند ودر بهترین حالت آن بدترین نوع نقد انجام می شود.

0+12-

چهارشنبه 27 آبان 1394



>>>سعید مهرپور:

در این که سینه چاک کیمیایی ام شک نیست ، در اینکه سینمای او در سالهای اخیر افول کرده هم هیچ شکی نیست اما واقعا کیمیای را امروزه ببینیم و از ویزور او به نا مردی ها بنگریم، همه چیز را که انکار کنیم دیالوگ های ماندگار می ماند و بس ، حکایت رفاقتها و خنده و گریه تومان و طوقیف دا آکل و .... سید گوزنها کلی میارزد چون پای رفیقش ایستاده است. هاران سطر دیگر می توان نوشت چون بعض صدا و نگاه مسعود را توامان می بینیم و به یاد دارم که در برنامه هفت چگونه با مردم سخن گفت، قدیمی ها کیمیا هستند قدرشان را بدانیم .

9+0-

شنبه 21 شهريور 1394



>>>رضا:

تو همه ي فيلمها منو به كشتن دادي و از من مايه گذاشتي حالا پاشو مرد... پاشو و اون دسته صدفيِ زنجوني رو بردار و كلكِ خودتو درستُ درمون بكن...

11+0-

يكشنبه 11 مرداد 1394



>>>صادق خان:

فیلمهای بعد از انقلاب کیمیایی را خیلی دست کم گرفتین تو این مقاله. سلطان، ضیافت، ردپای گرگ، حکم، جرم، تجارت... اینا فیلمای کوچیکی نیستن. هنوز این فیلما دیده میشن. هنوز از تلویزیون و رسانه ها پخش میشن و بیننده دارن. نمیشه همش جسبید به دندان مار! همین چند وقت پیش سرب نمایش خیلی موفقی تو پردیس چهارسو داشت. اینا فیلمای بزرگی هستن.

7+2-

يكشنبه 11 مرداد 1394



>>>دوستدار کیمیایی:

بخش "شخصی تر شدن لحن و بیان" خیلی خوب بود: تردیدی در این نیست که روند فزاینده ی شخصی شدن سینمای کیمیایی در تمام ابعاد از جمله تم و درونمایه، گفتمان و حدیث نفس، مساله و دغدغه، فاعل و فاعلیت، جهان و جهان بینی، نگاه و نگره و مخاطب و... نمی تواند معلول شخصی شدن لحن و بیان خالق این سینما نباشد؛ گویی که کیمیایی، سخن و عریضه ای را یا از سر گفتگو و هم صحبتی و درددل، یا از روی پند و توصیه و پیشنهاد، یا از سر شکوایه و اعتراض و یا به سبب انذار و هشدار، با مخاطب خود به اشتراک می گذارد اما در عین حال، آنقدر آن سخن و عریضه را محترم و مغتنم و حتی مقدس می شمارد که در تناقض درونی آشکار، از بیان تام و تمام و صریح و بی پرده و سلیس و بی لکنت آن نزد مخاطب اش مصرانه امتناع می ورزد، فاصله گذاری درونمایه و حدیث نفس و قهرمان سینمایش با مخاطب را حداکثر قرار می دهد و همچون یک راز، فقط وفقط شخص خود و خلوت و تنهایی اش را یگانه مامن آن سخن و عریضه قرار می دهد.

12+0-

يكشنبه 11 مرداد 1394



>>>نفیسی:

یعنی کیمیایی دیگه کیمیایی بشو نیست؟!

1+1-

يكشنبه 11 مرداد 1394



>>>نیما جباری:

ممنون آقای قادری. مقاله خوبی بود و کاش اصلن به طور جدی مورد نظر قرار داده بشه که چطوری فیلمساز قدری مث مسعود کیمیایی نتونسته در طول این سی و چند ساله برگرده به دوران قیصر و گوزنها. ریشه یابی خوبی کردین تو این مقاله.

12+0-

يكشنبه 11 مرداد 1394



>>>darinosh:

ما داریم به کجا میریم؟! واقعن...

0+0-

يكشنبه 11 مرداد 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.