پرده سینما

تهِ دنیا؛ نگاهی به «زمستان استخوان‌سوز» ساخته‌ی دبرا گرانیک

پیمان عباسی‌نیا

 

 

 

 

 

 

 

هر پنج‌شنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!

 

با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!

 

نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما

 

 

 

 

 

Winter’s Bone

كارگردان: دبرا گرانیک

فيلمنامه: دبرا گرانیک و آن روسلینی [براساس رمان دنیل وودرل]

بازيگران: جنیفر لارنس، جان هاوکز، گرت دیلاهانت و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۰

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۰ دقیقه

گونه: درام

بودجه: ۲ میلیون دلار

فروش: بیش از ۱۳ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: کاندیدای ۴ اسکار، ۲۰۱۱

 

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۹: زمستان استخوان‌سوز (Winter’s Bone)

 

 

طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۹پس از پرداختن به رودخانه‌ی یخ‌زده (Frozen River) [ساخته‌ی کورتنی هانت/ ۲۰۰۸] [۱] و جو (Joe) [ساخته‌ی دیوید گوردون گرین/ ۲۰۱۳] [۲] در طعم سینماهای پیشین، این شماره را به زمستان استخوان‌سوز [۳] اختصاص داده‌ام؛ فیلمی که چه به‌لحاظ محتوایی و چه از بُعد ساختاری، اشتراکات غیرقابلِ انکاری با دو ساخته‌ی مورد اشاره دارد. فیلم زمستان استخوان‌سوز درواقع مهم‌ترین و دیده‌شده‌ترین محصول این جریان سینمایی در طول هفت-هشت سال اخیر است؛ فیلم‌هایی کم‌بودجه، متعلق به سینمای مستقل آمریکا، متمرکز بر حاشیه‌نشین‌های فرودست ایالات متحده‌ی امروز، متکی به حضور حداکثریِ نابازیگران و مردم معمولی و... بالاخره به‌شدت رئالیستی و تلخ.

فیلم‌های این‌چنینی، باورکردنی و اثرگذار و در نوع خود، هولناک‌اند و قدرتمندانه به جنگ آن "تصور اتوپیایی" می‌روند که از آمریکا موجود است. اما برسیم به خلاصه‌ی داستان زمستان استخوان‌سوز: «دختری ۱۷ ساله به‌نام ری (با بازی جنیفر لارنس) در موقعیتی بحرانی گرفتار آمده، مادرش ناخوش‌احوال است، خواهر و برادری کوچک‌تر از خود دارد و اثری از آثار پدر هم وجود ندارد. در این اوضاع، به ری اطلاع داده می‌شود که چنانچه پدرش در دادگاه حاضر نشود، سرپناه‌شان [که به‌عنوان وثیقه گذاشته شده است] را از دست خواهند داد. ری مصمم است که به هر ترتیب نگذارد چنین اتفاقی بیفتد...»

از وجوه مشترک فیلم‌های جریان پیش‌گفته، در مرکز توجه قرار دادن خانواده‌ای بدسرپرست یا بی‌سرپرست و در مرز فروپاشی جدی است. یا مثل جو سرپرست خانواده به‌دردنخور و مایه‌ی دردسر است و یا این‌که هم‌چون رودخانه‌ی یخ‌زده و زمستان استخوان‌سوز این سرپرست/همسر/پدر به‌کلی غیب‌اش زده. در خانواده‌های مورد بحث اما یک نفر هست که نمی‌خواهد تسلیم شرایط شود؛ او خواهران و برادران یا فرزندانی دارد که نمی‌توانند از خودشان مراقبت کنند و به‌قول معروف، چشم امیدشان به اوست. در رودخانه‌ی یخ‌زده تمام بار زندگی بر دوش رِی [۴] (با بازی ملیسا لئو) است و در جو و زمستان استخوان‌سوز آن یک نفر کله‌شقی که اشاره کردم، [به‌ترتیب] گری (با بازی تای شریدان) و ری [۵] (با بازی جنیفر لارنس) هستند.

نکته‌ی دیگری که در ارتباط با هر سه فیلم جلب توجه می‌کند، این است که [علی‌رغم تلخی و سردیِ حاکم بر آن‌ها] بیننده سرآخر دچار دل‌زدگی و یأس نمی‌شود و ایمان می‌آورد به این‌که هنوز انسانیت نمُرده. در رودخانه‌ی یخ‌زده لایلا (با بازی میسی اوپهام)، در جو خود جو (با بازی نیکلاس کیج) و در زمستان استخوان‌سوز تیردراپ (با بازی جان هاوکز) با کمک‌های انسان‌دوستانه‌شان به احساس خوشایند مذکور پروُبال می‌دهند. اما اگر این فیلم‌ها را دیده باشید، احتمالاً با نگارنده هم‌رأی خواهید بود که ریِ زمستان استخوان‌سوز سرسخت‌تر از بقیه است و غلظت واقع‌گرایی نیز در زمستان استخوان‌سوز بیش‌تر؛ چیزی که اسم‌اش را می‌گذارم: رئالیسمِ غلیظ!

ویژگی مهم بعدی، فقر وحشتناکی است که زندگی این آدم‌ها را فلج کرده. جماعتی که فاصله‌ی چندانی از بدویت نگرفته‌اند و از مظاهر زندگی معاصر، فقط اسلحه و اتومبیل‌اش را جذب کرده‌اند. جامعه‌ای سترون که آدم‌هایش دغدغه‌ای بزرگ‌تر از سیر کردن شکم و زنده ماندن ندارند. گویی زمستانی بی‌خیر بر این سرزمین سیطره دارد؛ نه چیزی می‌روید، نه چیزی می‌بالد. در سرزمینی که ری و خانواده‌اش در آن ریشه گرفته‌اند، بچه‌ها مجبورند خیلی زودتر بزرگ شوند. خواهر و برادر ری، درس‌های زندگی در چنین محیط خشنی را از او می‌آموزند، نه از پدر و مادرشان. انگار تهِ دنیا که می‌گویند، همین محل وقوع داستان فیلم زمستان استخوان‌سوز است!

زمستان استخوان‌سوز دومین و موفق‌ترین ساخته‌ی خانم دبرا گرانیک است؛ فیلمساز سینمای مستقل که با این فیلم [۶] حدود ۱۰۰ کاندیداتوری را در فصل جایزه‌ها و جشنواره‌های سینمایی تجربه کرد؛ از جمله چهار نامزدی اسکارِ بهترین فیلم (الیکس مدیگان-یورکین و آن روسلینی)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (آن روسلینی و دبرا گرانیک)، بازیگر نقش اول زن (جنیفر لارنس) و بازیگر نقش مکمل مرد (جان هاوکز). زمستان استخوان‌سوز سه‌چهارمِ نامزدی‌ها را برنده شد که دوتا از مهم‌ترین‌هایش اختصاص به فستیوال‌های برلین و ساندس دارد.

در زمستان استخوان‌سوز با هدف غلیظ‌تر کردن رئالیسم حاکم، کوشش شده است تا هیچ‌کدام از عناصر اعم از بازیگری، فیلمبرداری، چهره‌پردازی و... [به‌اصطلاح] از فیلم بیرون نزنند و به چشم نیایند. به‌عنوان مثال، موسیقی متن زمستان استخوان‌سوز اصلاً شنیده نمی‌شود؛ به این معنی که جوری در سایر اجزای فیلم ذوب شده که به‌خاطر آوردن‌اش به‌تنهایی ممکن نیست. زمستان استخوان‌سوز مجموعه‌ای یکپارچه از المان‌های درهم‌تنیده است. در زمستان استخوان‌سوز شما دوربین را به‌عنوان یگانه پل ارتباطی‌تان با جهان آدم‌های فیلم، فراموش می‌کنید؛ موفقیتی بزرگ که جای تبریک و تحسین دارد.

زمستان استخوان‌سوز از نظر بصری نیز فیلم یکدستی است. می‌شود ادعا کرد رنگِ هرآن‌چه که در قاب می‌بینیم، خارج از این فهرستِ بدون ترتیب و جمع‌وُجور نیست: تونالیته‌هایی تیره از رنگ‌های آبی، قهوه‌ای، خاکستری، مشکی و سبز. لحاظ کردن این مورد هم نظیر ریتم کُند فیلم، اتفاقی نبوده است. زمستان استخوان‌سوز [مثل خوابِ پُر از سنجابی که ری می‌بیند] می‌توانست تماماً سیاه‌وُسفید باشد. به‌طور ‌کلی، قشری ضخیم از سرما و دل‌مُردگی، قاب‌های زمستان استخوان‌سوز را احاطه کرده است.

جوّ زادگاه ری، آکنده از بی‌اعتمادی و بدگمانی است. با این وجود، در دنیای بی‌رحم زمستان استخوان‌سوز زن‌ها حرف یکدیگر را بهتر می‌فهمند و بیش‌تر هوای هم را دارند. زمان‌هایی می‌رسد که نیاز داری کسی به تو بگوید باید چه کنی... موهبتی که ری از آن محروم شده؛ پدر غایب است و از مادرش هم سایه‌ای بیش‌تر به‌جا نمانده. با این حال، ری تن به شرایط نمی‌دهد، تسلیم نمی‌شود و به آلودگی‌ها نه می‌گوید؛ قهرمان یعنی این! مهم‌ترین کاری که جنیفر لارنس و سایر بازیگران حرفه‌ای [با هر میزان سابقه و تجربه] از پس‌اش برآمده‌اند، حل شدن در بین مردم عادی و نابازیگرهای فیلم بوده است. زمستان استخوان‌سوز سکوی پرتاب خانم لارنس برای صعود به سطح اول هالیوود در مقام یک سوپراستار بود.

جدا از بازیگری، به‌نظرم درخشان‌ترین المان زمستان استخوان‌سوز فیلمبرداری‌اش است. فیلمبرداریِ عاری از جلوه‌گریِ مایکل مک‌دونا باعث می‌شود که به بیننده حسی از حضور در بطن ماجرای فیلم دست بدهد. خوشبختانه در برهه‌هایی که دوربین روی سه‌پایه نیست، تکان‌های تصویر [برای مخاطب] تبدیل به معضلی آزاردهنده نمی‌شوند. دوربین آقای مک‌دونا در زمستان استخوان‌سوز کاملاً در خدمت مقاصد فیلم [و کارگردان] است و به‌معنی واقعیِ کلمه، نقش چشم‌های تماشاگران را به عهده گرفته.

شاید تحمل ریتم کُندی که زمستان استخوان‌سوز دارد، از حوصله‌ی بعضی‌ها فرا‌تر باشد. اما این ریتم در تطابق کامل با بی‌اتفاقی، سکون و سرمایی قرار دارد که بر روزها و ساعت‌های کاراکترهای زمستان استخوان‌سوز چنبره زده است. فیلم قبل از آن‌که به جذابیت‌های متعارف سینمایی چراغ‌سبز نشان بدهد، مقید به منطق است. قبول دارم سکانس رودخانه و اره‌برقی که سرانجام آتش جست‌وُجوی بی‌وقفه‌ی ری را فرو می‌نشاند، تکان‌دهنده است ولی معتقدم تکان‌دهنده‌ترین لحظه‌ی زمستان استخوان‌سوز جایی رقم می‌خورد که حین پوست کندن سنجاب، سانی [برادر ری] از او می‌پرسد: «ما این‌جاها [اشاره به امعاء و احشاء حیوان] رو هم می‌خوریم؟» و ری این‌طور پاسخ می‌دهد: «فعلاً نه.» تأکیدی هراس‌آور بر موقعیت متزلزل زندگی این آدم‌ها.

 

پیمان عباسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

 

[۱]: برای مطالعه‌ی نقد رودخانه‌ی یخ‌زده، کلیک کنید بر لینکِ «پناه به دوزخ سرد»؛ منتشره در دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، پرده‌ی سینما.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد جو، کلیک کنید بر لینکِ «مرد خوب»؛ منتشره در پنج‌شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، پرده‌ی سینما.

[۳]: "زمستان استخوان‌سوز" را شاید به‌نوعی بشود آداپته کردن برگردانِ عنوان اصلی فیلم [Winter’s Bone] برای مخاطب فارسی‌زبان قلمداد کرد وگرنه ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش که همان "استخوان زمستان" یا "استخوان زمستانی" می‌شود؛ منظور از آداپته کردن، چیزی شبیه اتفاقی است که پیش از انقلاب در زمان اکران فیلم‌های خارجی می‌افتاد و مثلاً نام فیلم "On a Clear Day You Can See Forever" (با بازی باربارا استرایسند) که ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش "در یک روز شفاف تا همیشه می‌توانی ببینی" است، برای نمایش در سینماها تبدیل شد به: "در یک روز آفتابی".

[۴]: Ray.

[۵]: Ree.

[۶]: در رشته‌های مختلف.

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"


 تاريخ ارسال: 1394/5/29
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>نونا:

با سلام. عالی نوشتید. پاینده باشید.

15+0-

جمعه 30 مرداد 1394



>>>بهرام.نون:

بسیار استفاده کردم از نقد فیلم/ تکان دهنده ترین مورد این فیلم همون روبرویی دخترک با پدرش بود/ و البته کتک کاری اون توسط یه عده که چیزی برای پنهون کاری داشتن/ مخلصیم. پاینده باشی/

21+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>مجتبا:

جدی خوب نوشتی =)

20+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>eli:

vow !!! Jennifer Lawrence !!! Like

33+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>Jim:

Hello my good friend. How could this all deprivation in the world around us. It taught me that I never tired of my life trying not to ... thank you for your analysis.

33+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>خادم:

سپاس. امید که بتوانم در اولین فرصت به تماشای فیلمی که معرفی نمودید بنشینم..........

33+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>مسعود رمضانی:

+بسيار فيلم خوبي بود و مهمتر اینکه خیلی خوب هم فیلم تموم میشه+

34+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>حوا:

پرفکت!

33+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>Ati:

اسمشم رو نشنیده بودم!!! جوونی لارنسه؟؟؟

33+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394



>>>زینب کریمی:

سلام و صد سلام! خسته نباشید از اینهمه خوب نوشتن! این سطور شما را بسیار دوست داشتم: "...ولی معتقدم تکان‌دهنده‌ترین لحظه‌ی زمستان استخوان‌سوز جایی رقم می‌خورد که حین پوست کندن سنجاب، سانی [برادر ری] از او می‌پرسد: «ما این‌جاها [اشاره به امعاء و احشاء حیوان] رو هم می‌خوریم؟» و ری این‌طور پاسخ می‌دهد: «فعلاً نه.» تأکیدی هراس‌آور بر موقعیت متزلزل زندگی این آدم‌ها...". -زمستان استخوان‌سوز- فیلمی سراسر دیالوگ ها و صحنه های تکان دهنده... با تحلیلِ خوب شما، این فیلم در ذهنم ماندگارتر شد. متشکرم. موفق و سلامت باشید.

36+0-

پنجشنبه 29 مرداد 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.