محمدمعین موسوی
معمایی که آدم باهوش را از کم هوش تمییز ندهد چه معمایی است؟ فیلم معمایی که تفاوت قائل نشود بین تماشاگر دقیق و تماشاگری که با موبایل خود بازی می کرده، و هر دو را به یک میزان غافلگیر کند چه جور فیلم معمایی است؟
اگرچه هیچ یک از دو فیلم سام قریبیان را دوست ندارم و کسی را به تماشای آن ها توصیه نمی کنم، ولی فیلمساز را تحسین می کنم برای ساختن فیلم جنایی در سینمای فقیر ما، سینمایی که تهی است از فیلمهای اکشن و جنایی، و کمدی های خوب اش هم دارند سال به سال کمتر می شوند، و به جایش فیلم های روشنفکری و خیانت محور و فیلم های بی تماشاگر ساخته و اکران می شود، سعی می کند از این فضا فاصله بگیرد و دست کم فیلم متفاوتی بسازد.
۳۶۰ درجه نخستین فیلم سام قریبیان در مقام کارگردان، و دومین فیلم او به عنوان فیلمنامه نویس است. هرچند این فیلمساز به عنوان بازیگر هم در فیلم های متعددی بازی کرده، ولی کارنامه او به عنوان نویسنده خیلی بیشتر قابل بررسی است، گرچه هر دو فیلمنامه ای که نوشته فیلمنامه های بدی هستند.
از لحاظ کارگردانی فیلم ۳۶۰ درجه تفاوت چندانی با گناهکاران ندارد تا مثلاً در یکی امضای مؤلف باشد و در دیگری نباشد. پس در ادامه این نوشته که در مورد فیلم گناهکاران صحبت می کنم، فرض می کنم که سازنده هر دوی آن ها سام قریبیان است، چون کارگردانی در فیلم اول زیاد مهم نیست. (در کل هم در سینمای ما زیاد کارگردانی چیز جدی نیست. فرق زیادی نمی کند که کاهانی بسازد یا روح ا... حجازی. هومن بهمنش بگیرد یا کلاری. تفاوت فیلم ها غالبا در فیلمنامه است که آن هم خدا را شکر همه دارند شبیه هم می شوند! ولی در سینمای استخوان دار و درست خیلی فرق می کند که هیچکاک بسازد یا بیلی وایلدر. حتی اگر یک فیلمنامه مشترک را بسازند دو فیلم مختلف می شود.)
در ابتدای فیلم این جمله را بر پرده سینما می بینیم (جمله ای که در کمال تعجب به عنوان خلاصه فیلم هم در سایت ها آورده شده): «تنها آدم های سطحی هستند که از روی ظاهر قضاوت نمی کنند. راز جهان در آن چیزی است که آشکار است، نه آنچه نهان است و به چشم نمی آید.». جمله ای بسیار درست و خوب از اسکار وایلد که به نظر من باید اساس نقد هنری باشد، ولی متاسفانه هیچ ربطی به فیلم و قصه اش ندارد.
مشکل اصلی فیلم ولی نه این جمله ،که نکته مهم تری است که در نوشته ای که برای آفریقا ی هومن سیدی نوشتم اسماش را گذاشتم «ادای فیلمنامه نویسی». منظورم از ادای فیلمنامه نویسی در اینجا، غافل گیرکردن تماشاگر در انتهای فیلم است، بی آنکه در طول فیلم کوچکترین اطلاعاتی در مورد آن غافلگیری به او داده باشیم. این مشکل در فیلم گناهکاران هم وجود داشت. می فهمیم که یکی از پلیس ها جنایتکار اصلی بوده. ولی با کدام منطق؟
برعکس، در عیار ۱۴ پرویز شهبازی هم تماشاگر در انتها غافلگیر می شود، ولی به عقب که بر می گردد و به جزییات فیلم که دقت می کند، می بیند که تمام صحنه هایی که دیده، دال بر بی گناهی کاراکتر «منصور» بوده اند و این تماشاگر است که به دام فیلمساز افتاده و در مورد یک کاراکتر مثبت، منفی نگری کرده. پرویز شهبازی هیچ اطلاعاتی را از تماشاگر پنهان نمی کند ولی او را غافلگیر می کند و این غافلگیری را هم به رخ می کشاند.
البته این ادای فیلمنامه نویسی مختص سینمای ما نیست و برای مثال در فیلم حالا تو مرا می بینی هم این شکل از غافلگیری قلابی، حتی بدتر از فیلم های ما وجود دارد. و به عنوان نمونه خوب خارجی هم می توان از شاهدی برای تعقیب وایلدر و رستگاری در شاوشنگ فرانک دارابونت نام برد که غافلگیری های انتهای فیلم منطق دارند و نشانه هایش در طول فیلم موجود است، این نیست که صرفاً سفارشی از بیرون باشد.
پس مشکل اصلی گناهکاران و ۳۶۰ درجه، این است که قصد طرح معما و سپس حل کردن آن را دارند ولی در این کار به شدن ناتوان اند. معمایی که آدم باهوش را از کم هوش تمییز ندهد چه معمایی است؟ فیلم معمایی که تفاوت قائل نشود بین تماشاگر دقیق و تماشاگری که با موبایل خود بازی می کرده، و هر دو را به یک میزان غافلگیر کند چه جور فیلم معمایی است؟ در هر دو فیلم شخصیت های اصلی ما به دنبال یک آدم مجهول اند، به دنبال سر نخ، همیشه هم خود و تماشاگر را گیج می کنند، نه نشانی پیدا می شود از اینکه کی به کی است؟، کی آدم کی است؟ و ناظم/دکتر/استاد چه کسی است؟ در انتهای فیلم هم با تصاویر «فلش بک» سیاه و سفید، همه پرسش ها پاسخ داده می شوند و این وسط تماشاگر است که حس می کند تمام مدت فریب خورده است.
وقتی شخصیت اصلی را در ابتدای فیلم می بینیم، می فهمیم که آدم افسرده ای نیست و در کنار همسرش شاد است. وقتی که پلیس او را با مواد دستگیر می کند، در نمایی به درستی از او مدیوم می بینیم که به همسرش لبخند می زند، یعنی که با رضایت کامل دارد به جای همسرش به زندان می رود. ولی از صحنه بعدی که وارد غذا خوری زندان می شود (که بیشتر شبیه هتل است تا زندان) ، تغییر این آدم را شاهد هستیم. کم حرف می شود، تن صدایش پایین می آید و دیگر نمی خندد. این تغییر درست است و همه این جزییات که ذکر کردم خوب هستند ، ولی جای این تغییر در فیلمنامه درست نیست. جاوید باید از آنجا تغییر کند که همسرش از او تقاضای طلاق می کند، نه از لحظه ای که به زندان وارد می شود. چرا که با رضایت به زندان رفته و امید دارد که وقتی آزاد می شود زناش منتظر او باشد ولی وقتی می فهمد که زناش هم دیگر با او نیست، آنجاست که باید شخصیت جاوید تغییر کند.
در طول فیلم، چیزهایی از جاوید می بینیم که نیاز به یک شخصیت پردازی قوی دارند که در فیلمنامه نیست. شخصیت اصلی ما آنچنان زرنگ است که پلیس را دور می زند (پلیسی که زیاد کم هوش به نظر نمی رسد) و آنچنان قدرت بدنی دارد که در حالی که شیشه در بازویش فرو رفته از دست پلیس می گریزد و قبل از فرار هم هر دو ماشین پلیس را پنچر می کند! پس باید بدانیم این آدم در گذشته اش چه بوده (فقط می دانیم «ساقی» بوده و کنار گذاشته. اصلاً کافی نیست) که این چنین زبر و زرنگ است. از طرفی جاوید چنان با جذبه است که ترسناک ترین آدم ها هم با احترام با او صحبت می کنند. از این جذبه باید چیزی دیده باشیم که فقط در یکی دو صحنه می بینیم، وقتی سر آن بچه که صاحب چلوکبابی است را به بشقاب می کوبد و با حفظ خونسردی سوال اش را تکرار می کند. ولی باز هم در این حد کافی نیست و باید بیشتر می بود.
البته در کل میلاد کی مرام بهترین بازیگر فیلم است و بازی قابل قبولی ارائه می دهد. فیلم، یک تک سکانس درخشان هم دارد که باید به آن اشاره کرد: صحنه ملاقات جاوید با خلافکارها وقتی که قرار است همسر جاوید را با ۱۳ کیلو مواد جا به جا کنند. یک کلمن آبی بر روی میز قرار داده می شود و تماشاگر بدون آنکه درون آن را ببیند، با میزانسن، دوربین درست و بازی خیلی خوب میلاد کی مرام، می فهمد درون آن چه بوده.
در انتها باید این نکته را ذکر کنم که اگرچه هیچ یک از دو فیلم سام قریبیان را دوست ندارم و کسی را به تماشای آن ها توصیه نمی کنم، ولی فیلمساز را تحسین می کنم برای ساختن فیلم جنایی در سینمای فقیر ما، سینمایی که تهی است از فیلمهای اکشن و جنایی، و کمدی های خوب اش هم دارند سال به سال کمتر می شوند، و به جایش فیلم های روشنفکری و خیانت محور و فیلم های بی تماشاگر ساخته و اکران می شود، سعی می کند از این فضا فاصله بگیرد و دست کم فیلم متفاوتی بسازد. امیدوارم سام قریبیان به این مسیر ادامه بدهد و فیلم به فیلم بهتر شود.
پی نوشت: اگر جمله اسکار وایلد برایتان جالب بود مقاله «علیه تفسیر» از سوزان سانتاگ را بخوانید.
محمد معین موسوی
مهر 94
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|