آرش ملکی
Irrational Man (2015)
خلاصه داستان فیلم: یک استاد فلسفهی خسته از زندگی، راهی برای سر و سامان دادن به زندگیاش پیدا میکند، اما کاری که باید انجام دهد دور از ذهن و خطرناک است...
مرد غیر منطقی چهل و دوّمین ساخته وودی آلن فیلمی ست به شدّت مبتذل، از هم گسیخته و سر هم بندی شده که نه قصه منسجمی روایت می کند، نه حسّی خلق می کند و نه در پی حل مسئله ای ست.
قصه دو خطی یک فیلسوف نمای افسرده و روان پریش که به سطحی ترین شکل ممکن به یأس اگزیستانسیالیستی دچار شده و زندگی کردن را بیهوده می پندارد بسیار سر دستی، آب رفته و الکن روایت می شود. وودی آلن در آستانه هشتاد سالگی خلّاقیت خود را به طور کامل از دست داده و در این فیلم تلاش می کند که با پراکنده گویی و ایجاد ارتباط بین مفاهیم فلسفی با زندگی شخصیت های احمق فیلم، بی حوصلگی خود را در فیلم سازی پنهان کند.
به عنوان نمونه در فیلم، دانشگاه نه محلّی برای تحصیل علم که محلّی برای ارضای تمایلات جنسی ست و «دیگر کسی باقی نمانده که با ریتا ریچاردز نخوابیده باشد». یا اینکه مفاهیم شبه فلسفی مورد علاقه فیلمساز در حد یک جمله - نه بیشتر- از زبان شخصیت اصلی در فیلم گفته می شوند و تمام.
اساساً تفکر جدّی فلسفی نه در فیلمساز و به طبع نه در فیلم وجود ندارد. ارتباط درونی و بیرونی فلسفه و مفاهیم هستی شناسانه با زندگی شخصیت های فیلم صرفاً مصرف الکل است و جنسیت. شخصیت ایب با بازی ضعیف بازیگرش حین مستی رولت روسی بازی می کند و با این کار تلاش می کند به دانشجویان اش درس فلسفه بدهد و مباحث تئوریک را زیر سوال می برد. آن وقت چنین شخصی به عنوان یک تئوریسین جدّی، استادان و دانشجویان را شیفته خود کرده! در ضمن چرا تمام شخصیت های فیلم های آلن بی هیچ منطقی پس از عشق ورزی دوچرخه سواری می کنند؟
اما ضعف بزرگ فیلم، قصه قتل و روند کشف آن است. شخصیت جیل به دنبال کشف علّت رفتار مرموز ایب است. در ابتدا بر اساس یک فرض ناخود آگاهی ایب را قاتل تصور می کند و باقی ماجرا. شکل درست روایت این قصّه، دادن اطلاعات قطره ای به تماشاگر است. تا جایی این شک از کمترین میزان به یک یقین قطعی برسد و این روند به طور کامل طی شود – مانند فیلم طناب ساخته آلفرد هیچکاک – اما در مرد غیر منطقی جیل پس از یک مکالمه با مسئول آزمایشگاه که در آن اطلاعات چندان مهمی داده نمی شود به قاتل بودن ایب یقین پیدا می کند و این روند کشف، ناقص و حل نشده باقی می ماند.
شخصیت ها در فیلم فاقد پردازش معینی هستند که آنها را باور پذیر کند. استاد فلسفه با نگاه خیره و لفّاظی های فیلسوف مابانه سطحی و ناقص به یک بیمار روانی از تیمارستان گریخته بیشتر شبیه است تا شخصی که نظریات و دغدغه های جدّی فلسفی دارد. رابطه جیل با نامزدش هم چقدر احمقانه است. جدا شدن و دوستی مجدّدشان. همینطور رابطه جیل با خانواده و دوستانش. شخصیت های فیلم اساساً کاریکاتورند و شیوه رفتارشان از فیلم خارج است.
گفتار متن از سوی دو شخصیت هم ایده ای ست که چیزی به فیلم نمی افزاید و جلو رفتن شخصیت ها به موازات هم حس نمی شود و بی خاصیت باقی می ماند.
در فیلم مرد غیر منطقی اوج خلاقیت آلن در گرفتن چند نمای شبه برگمانی ست. مثلا هنگامی که جیل برای اولین بار به ایب شک می کند، در یک نما ایب را از نگاه جیل در لانگ شات و ضد نور می بینیم. یعنی ایب برای جیل ناشناخته است. یا اولین بوسه ایب و جیل در یک آیینه محدّب می بینیم. به این معنا که این عشق بسیار زشت و غیر طبیعی ست و از این دست نماها که فیلم به فیلم تکرار می شوند. بدون این که حسّی ایجاد شود و تماشاگر لحظاتی با فیلم ارتباط برقرار کند.
"عشق" "انسان" "خدا" "مرگ". تمام این مفاهیم در فیلم های آلن بسیار سطحی و مبتذل نمایانده می شوند. تو گویی همه چیز به سادگی قابل فهم است و عُمقی در کار نیست. حداکثر شوخی ست که تا پایان فیلم جدّی گرفته می شود. انگار که خواندن کتاب های جدّی فلسفی سخت باشد و سعی کنیم با خواندن حداکثر یک خط از آن کتاب، اصل مطلب را دریابیم. که این امری ست غیر ممکن. استعداد آلن اساساً در شوخی های کلامی وابسته موقعیت است که کمدی آن در یک لحظه شکل می گیرد تماشاگر با آن ارتباط برقرار می کند – مانند پول را بردار و فرار کن – و پرداختن به مفاهیم هستی شناسانه، به جز ابتذال و شکست – هم در ایجاد ارتباط با مخاطب و هم در گیشه – نتیجه ای در پی نخواهد داشت.
آرش ملکی
بهمن ماه نود و چهار
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|