فهیمه غنی نژاد
مثل یک شکلات تلخ، چند سال است به ذائقه ی ذهنم چسبیده و رهایش نمی کند. این فکر را می گویم، که شانس در زندگی، حرف اول و آخر را می زند. آغازش، چیزی حدود پانزده سال پیش بود. یعنی زمانی که هنوز به وجودِ آرمان و نقش اراده در انسان ها اعتقادی عمیق داشتم و به پیشرفت همه جانبه ی جوامع بشری به مثابه جبری تاریخی، باوری عظیم. به همین دلایل بود که این فکر تا می آمد خود را نشان بدهد، سراسیمه آن را پس می زدم. احساس می کردم بارِ عقب ماندگی دارد و بدم می آمد. ترس از واپسگرایی، از تأمل روی عناصر ایجادکننده اش و تحلیل آن، دورم می کرد. وودی آلن هم هنوز فیلم « امتیاز نهایی*» را نساخته بود تا با دیدنش، اعتماد به نفس لازم را برای راحت بودن با خودم پیدا کنم! بالاخره من هم شانسی آوردم و این فیلم ساخته شد! «امتیاز نهایی» در این زمینه، بی شک، نقطه ی عطفی است که جزمیّتِ تَرَک برداشته ام را به کلّی شکست و من را به خودم و به «شدن»م نزدیک تر کرد.
وودی آلن که از همان حرف آغاز فیلم: «کسی که گفته ترجیح می دهم خوش شانس باشم تا یک آدم خوب، نگاه عمیقی به زندگی داشته» نگاه شهامت آمیزش را نشان می دهد و در پیام پایانی، برای یک کودک آرزوی «خوش شانسی» می کند تا «خوب بودن»، پنجره ای را رو به خودم برای من گشود که ترس، نیمه بسته نگاهش داشته بود. حلقه ای که در فیلم، به طور تصادفی و با افتادن در جایی که انتظار نمی رفت، خوش اقبالیِ غیرمنتظره ای برای مرد رقم زد، عینک لغزان من را برداشت و با انداختن نگاه بی واسطه ام روی دور و بر و دور و دورتر، واقعیتی را نشانم داد که همیشه از دیدنش می گریختم.
در همین روند، با دید و دریافتی که به قیمت پانزده سال از عمرم صاحب شده ام و با تجربه هایی که اغلب با تلخی و تأسف به دست آورده ام، حالا دیگر نسبت به نقش تعیین کننده ی بخت و اقبال در طول زندگی و عرصه ها و بزنگاه هایش تردیدی ندارم. این بخت و اقبال که از نقطه ی مکان و زمانِ ناگزیرِ تولد انسان آغاز می شود و سایه اش تا واپسین لحظات عمر را در بر می گیرد، همانا امکانات و عدم امکانات و داشته ها و نداشته های عیان و نهان است که با بسیاری عناصر و عوامل ریز و درشتِ فردی و خانوادگی و خویشاوندی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و وطنی و جهانی و جز آن، سخت به هم بافته و تافته می شود و فرد را در میانِ خویش گرفته، خوشی ها و ناخوشی ها و خوشبختی و بدبختی اش را می سازد. دست و پا زدن، اگر میسر باشد و اگر مؤثر، تأثیرش تنها بر چند تار است و از انسجام و تراکمِ بافت، چیزی نمی کاهد. هم از این رو و از همین باور، دیگر تعجب نمی کنم که ببینم کسی ندویده به مقصد رسیده و آن دیگری، از دویدن ها و به نفَس نفَس افتادن ها فقط پارگی کفش نصیبش شده است. حیرت نمی کنم که ببینم در پهنه های هنری و ادبی هم خیلی چیزها، علّت واقعی خیلی چیزها نیستند بلکه چگونگی شرایط و روابط و رویدادها به شکلی ترکیبی و حتی تجریدی است که موقعیت آثار هنری یا ادبی را، گذشته از کیفیت شان، معیّن می کند. گاه اثری را نادیده می گذارَد و گاه در جایی می نشانَد که پیش تر، جای آثاری به مراتب برتر بوده است. حالا بر این باورم که دست کم در روزگاری که ما می گذرانیم، بسیاری مسائل فردی و اجتماعیِ مربوط به انسان، از قانونمندی ها و منطق خویش فرسنگ ها دور افتاده و یکی از بدشانسی های تاریخی ما، همین است.......
سال تازه، سالِ شکلات های شیرین و شانس های خوش باشد!
*- امتیاز نهایی (Match Point)، سال ۲۰۰۵. فیلمی به کارگردانی و نویسندگی وودی آلن.
فهیمه غنی نژاد
۲۷ اسفند ۱۳۹۵
در همین رابطه بهاریه های نوروز ۱۳۹۶ نویسندگان سایت پرده سینما را بخوانید:
من، پرنده و قطارکنار مدرسه مان- محمد جعفری
رویای کوچک من- آذر مهرابی
شکلات تلخ- فهیمه غنی نژاد
از بهاران خبرم نيست- سعید توجهی
دورانی که می توانستیم آن نیک تر زیستن را جشن بگیریم- کاوه قادری
هامون و بلشویست های محکوم به بهار- هادی جلالی
این خط را بگیر و برو و آن سنبل را بو بکش...- نغمه رضایی
در شهر پرهیاهو نفسش بند آمد- جواد طوسی
فانوس دریایی سبز- امید فاضلی
دو+یک= دو -غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|