کاوه قادری
نقدی بر فیلم « ایندیانا جونز و گردانه سرنوشت» ساخته جیمز منگولد
Indiana Jones and the Dial of Destiny
اگر روزی باور کردید که آلفرد هیچکاک در نوشتن هیچکدام از فیلمنامههای فیلمهایش هیچ نقشی نداشته، آنوقت حتماً باور خواهید کرد که استیون اسپیلبرگ نیز در کارگردانی فیلم گردانه سرنوشت هیچ نقشی ایفا نکرده است!
فیلم منگولد سرتاسرش از ایندیانا جونزهای اسپیلبرگ، علیالخصوص فیلم مهاجمان صندوق گمشده اخذ شده است؛ از سیر و سیاحتی بودن دائم موقعیت فیلم بگیرید که از نیویورک و مراکش تا سیسیل و روم و از شهر و دریا تا غار و جنگل را دربرمیگیرد، تا نوع حادثهسازی فیلم...
گردانه سرنوشت به عنوان جدیدترین فیلم از مجموعه فیلمهای ایندیانا جونز، مطابق انتظار با زنجیرهای از حوادث تلاقییافته آغاز میشود؛ کاملاً وفادار به سینمای کلاسیک هالیوودی؛ از این حیث که از همان ابتدا معلوم میشود شخصیتهای اصلی فیلم کیستند و فیلم دربارهی چیست؛ و همچنین از جهت حادثهزا و موقعیتمحور بودن، ریتم سریع در داستانگویی و کنش و واکنشپردازی و پیشبرد خردهموقعیتها و البته ریتم تند در تدوین؛ توأم با خشونت لطیفشدهی فانتزی، بدمنهای کارتونی و ضدقهرمان تحکمساز؛ و لحنی که لابهلای بسیاری از حوادث نفسگیر فیلم، هنوز تهماندهای کمیک دارد؛ ناشی از تضادی که معمولاً قطب پروتاگونیست، اغلب در قالب «ایندی» و گاه در قالب «بَز» و «هلنا» و «تدی»، با موقعیتی که داخل آن گرفتار شدهاند ایجاد میکنند. این همه، تمام آن ویژگیهایی است که فیلم را در اغلب دقایقاش همانند فیلم مهاجمان صندوق گمشده، طوری پررویداد، ماجراجو و هیجانانگیز میکند که مخاطب معمولاً متوجه گذشت زمان نمیشود! بیش از دو ساعت پرکشش و پرکشمکش که قادر است حتی مخاطب منقطع از جهان فیلمهای ایندیانا جونز را نیز به داخل جهان فیلم جدید بکشاند.
گردانه سرنوشت بعد از رقم زدن بیست دقیقه فستیوال رویداد و کنش و اکشن و تقابل، در ادامه وارد تم اصلی خود یعنی «پیری قهرمان» میشود؛ همان پیریای که خیلی زود در شخصیتنگری و رفتارنگاری از «ایندی»، در قالب بازنشستگی، انزوا و بیاطلاعی او از اوضاع و احوال و اخبار روز نمود مییابد؛ پیریای که در موقعیتنگاری هم در قالب زندگی و زمانهی «جونز» کهنسال، در قالب دکوراسیون درهمریختهی خانهی «ایندی»، قطع ارتباطاش با گذشته (پوشاندن عکس «ماریان»)، رفت و آمدش با مترو، و کلاس درساش با شاگردانی بیعلاقه به موضوع درس نمود مییابد. فیلم البته برای واقعیسازی و عینی کردن این «پیری قهرمان»، قرار نیست خودش و داستاناش را هم پیر کند! در نتیجه این پیری، به ساختار موقعیتافزا و حادثهزای روایت تسری نمییابد و تعقیب و گریز میان آدمرباها و «ایندی»، از کتابخانه تا خیابان و ایستگاه قطار، فیلم را همچنان در حال و هوای جوان بیست دقیقهی ابتداییاش، تأثیر گرفته از فیلم مهاجمان صندوق گمشده نگهمیدارد. تعقیب و گریزی که طنز نغزش، فرار «ایندی» با اسب از دست گانگسترهای تکتیرانداز، آن هم در وسط خیابانها و متروی نیویورک است! موقعیت پاراکسیدوکالی که هم مانند ایندیانا جونزهای اسپیلبرگ، مفرح کردن یک موقعیت شِبه «جیمز باند»ی است و هم نمادی از دل سوژه برآمده از پیریِ ناهمخوانساز «جونز» با زمانهی جدیدی که در آن زندگی میکند؛ مشابه آنچه در موقعیت کافه در مقابل شلاقکشی «جونز»، در قالب هفتتیرکشی آنهمه جماعت علیه «جونز» صورت میگیرد؛ و این یعنی کشمکش و تقابل فرد با دنیای پیرامونی را نیز میتوان به تمهای فرعی حاضر در فیلم گردانه سرنوشت افزود؛ گرچه بیگانگی «جونز» با جهان جدید امروزی، اساساً تضاد اصلیِ درامساز این فیلم است؛ همچنان که عنصر «کهولت سن» و تبعات رفتاری آن در «جونز» نیز یکی از عناصر اصلیِ درامساز فیلم است.
گردانه سرنوشت تنها فیلم از مجموعه آثار ایندیانا جونز است که جیمز منگولد کارگردانی آن را برعهده دارد و استیون اسپیلبرگ صرفاً تهیهکنندهی آن است. اما اگر روزی باور کردید که آلفرد هیچکاک در نوشتن هیچکدام از فیلمنامههای فیلمهایش هیچ نقشی نداشته، آنوقت حتماً باور خواهید کرد که استیون اسپیلبرگ نیز در کارگردانی فیلم گردانه سرنوشت هیچ نقشی ایفا نکرده است! واقعیت این است که فیلم منگولد سرتاسرش از ایندیانا جونزهای اسپیلبرگ، علیالخصوص فیلم مهاجمان صندوق گمشده اخذ شده است؛ از سیر و سیاحتی بودن دائم موقعیت فیلم بگیرید که از نیویورک و مراکش تا سیسیل و روم و از شهر و دریا تا غار و جنگل را دربرمیگیرد، تا نوع حادثهسازی فیلم که از حیث آرامسازی فضا و جلب اعتماد مخاطب و سپس رقم خوردن بلافاصلهی حادثه و غافلگیری مخاطب، کاملاً از فرمول اسپیلبرگی پیروی میکند؛ حادثهسازیهایی که از تلاقی و همپوشانی عناصر تصادف مختلف و ناهمگون و بیربط با یکدیگر شکل میگیرند، پیش میروند و به ثمر میرسند؛ حوادثی که البته به لطف خشونت لطیفشدهی فانتزیِ نهفته در آن، به انضمام کنش و واکنشهای گاه ناهمگون میان پروتاگونیست و آنتاگونیست در تقابلها و وجود بعضی بدمنهای کارتونی، به نوعی باعث مفرحسازی فیلم هم میشوند؛ شبیه همان کاری که استنلی دانن در فیلم معما با موقعیت مرسوم در تریلرهای هیچکاک انجام میدهد. به این همه اضافه کنید نوع ماهیت «کمیک استریپ»وار فیلم را؛ اینکه همچون یک داستان دنبالهدار، سرشار از وقایع و رویدادهایی است که به لحاظ تنوع، به هر فصل فیلم، حالت یک اپیزود میدهند؛ بیآنکه موقعیت مرکزی و درام اصلی گم شود و انسجام فیلم از دست برود؛ ویژگیهای اسپیلبرگی فیلم منگولد که بیتردید آقای تهیهکننده را نیز در مقام مؤلف این فیلم قرار میدهد.
شباهتهای فیلم گردانه سرنوشت جیمز منگولد به فیلم مهاجمان صندوق گمشده البته صرفاً به علت اخذ حداکثر جذابیتهای اسپیلبرگیِ لازم برای فیلمی که قرار است پایانبخش آثار ایندیانا جونز باشد نیست. گردانه سرنوشت جیمز منگولد مرثیهای مفرح برای پایان دوران ایندیانا جونز است و دقیقاً به همین علت است که ارجاعات «ادای دین»گونه به فیلم مهاجمان صندوق گمشده به عنوان دوران اوج «ایندیانا جونز» دارد. فیلم هجوی عاشقانه و همدلانه در رثای پایان دوران یک نوع قهرمان است؛ بهگونهای که بارها در طول فیلم میبینیم که «جونز» در موقعیتهایی که مشابه موقعیتهای فیلم اول است، عملاً در مقام کاریکاتور گذشتهی خود ظاهر میشود؛ از همان سکانس کافه که شلاقکشیاش با هفتتیرکشی دستهجمعی گروه مقابل مواجه میشود و مفتضحانه شکست میخورد تا لهله زدن و غرغرهای مکرر به هنگام فرار از مجنون مراکشیِ «هلنا» یا بالا رفتن از صخره و راحت تیر خوردناش. در واقع، با «جونز»ی مواجهیم که برخلاف گذشته دیگر نه تمام تصمیماتاش صددرصد درست است و نه لزوماً حرف آخر را او میزند! نشان به آن نشان که در برخی موقعیتهای کلیدیِ فیلم مخصوصاً موقعیت داخل کشتی، تصمیم «جونز» عملاً موقعیت را بیشتر گره میزند و تصمیم «هلنا»ست که راهگشاست؛ همچنانکه در بسیاری بزنگاهها هم این «هلنا»ست که حرف آخر را میزند و به تشخیص یا تصمیم «جونز» وقعی نهاده نمیشود؛ بارزترین نمونهاش سکانس ماقبل پایانیِ فیلم که «جونز» تیر خورده و در حال مرگ، تصمیم دارد برای مداوا به خانه برنگردد و با باقی ماندن در سفر تاریخیِ ناخواسته به روم باستانی از دنیا برود اما «هلنا» التماسکنان در پی نجات او است و درست در لحظهای که فکر میکنیم «جونز» حرفاش را در مقابل «هلنا» به کرسی نشانده، با مشت «هلنا» از پا درمیآید تا بهزور همراه با او برای مداوا به خانه برگردد! انگار در فیلم گردانه سرنوشت، به نوعی، روند شیفت قهرمان از «جونز» کهنسال به اعقاب فکریاش همچون «هلنا»ی جوان و «تدی» نوجوان طی میشود؛ همچنانکه در اختتامیهی فیلم هم نگاه دوربین روی بالکن خانهی «جونز»، به دنبال مقصد بعدی «هلنا» و «تدی» است و از «جونز»، تنها کلاه آویزاناش داخل قاب باقی میماند که آن هم در آخرین ثانیه برداشته شده و از قاب خارج میشود! «پایان قهرمان»ی که حتی در دقایق حضور نوستالژیک «صالح» از فیلم اول نیز نمود دارد؛ وقتی در ابتدای سکانس ورود «صالح»، «جونز» به راحتی خود را به عنوان فرد تحتتعقیب «پلیس» نزد یک «رهگذر» لو میدهد و «صالح» نجاتبخش اوست، تا انتهای همان سکانس که «صالح» از «جونز» میخواهد حساب دشمنان را برسد، در شرایطی که «جونز» لحظهای بعد، در آستانهی زیر گرفته شدن توسط یک خودرو قرار دارد!
از این گفتیم که گردانه سرنوشت جیمز منگولد تقریباً از تمام ویژگیهای جذاب فیلمهای گذشتهی ایندیانا جونز استیون اسپیلبرگ بهره میگیرد؛ از ویژگیهای تریلریِ فیلمهای قبلی همچون تعقیب توسط حشرات، تعقیب و گریز و تصادفات خودرویی و آویزان شدن از بال هواپیما، تا جذابیتهای مرموزی همچون یافتن مقبرهی مفقود و سفر در زمان و اصلاً احیای گونهی عاشقانهی فیلم اول در قالب بازگشت «ماریان» و بازسازی «ادای دین»گونهی سکانس مشهور دیدهبوسی میان «جونز» و «ماریان». در این میان، پرسشی که ایجاد میشود این است که در فیلم منگولد، آیا صرفاً با تکرار فیلمهای قبلی اسپیلبرگ مواجه نیستیم؟ از جنبهای شاید بله! البته در این بحبوحه میتوان با توجه به اینکه اسپیلبرگ مؤلف ایندیانا جونزهاست، این نتیجه را هم گرفت که منگولد در گردانه سرنوشت، همان عناصر و ویژگیهایی از فیلم مهاجمان صندوق گمشده را تمرین و تکرار کرده که در سایر فیلمهای ایندیانا جونز نیز تمرین و تکرار شده است؛ شبیه آن نظریهای که میگوید فیلمساز مؤلف، فقط یک فیلم بیشتر نمیسازد و هرچه پیش و پس از آن فیلم میسازد، تمرین و تکرار همان فیلم است! اما در عین حال، این نکته را هم فراموش نکنید که گردانه سرنوشت، عملاً پایانبخش ایندیانا جونزهاست، پس از این حیث که در مقام جمعبندی یک نوع سینماست، وجود ویژگیهای فیلمهای قبلی در آن توجیهپذیر است؛ همچنانکه نوستالژی فیلم در قالب بازگشت «صالح» و «ماریان» و تکرار موقعیتهای مشابه در فیلمهای قبلی نیز پیش و بیش از آنکه نوستالژی خام باشد، قرار گرفتن قهرمانِ توان از دست داده در مقابل گذشتهی حماسی خود و مقایسهی «جونز» آبرفته با دوران اوج خودش است که به خدمت همان تم «پیری قهرمان» و «بیگانگی با جامعهی جدید» درآمده است و دقیقاً از همین زاویه است که آن ایدهی ناظر «پایان قهرمان» حاصل میشود! «پایان قهرمان»ی که به «Happy Ending» کلاسیک هالیوودی پایبند است؛ همچنانکه کل فیلم به قواعد سینمای کلاسیک هالیوودی پایبند است! چه از حیث دوست داشتن قهرماناش و هوای او را در طول داستان داشتن و چه از جهت تعهدش به داستانگوییِ پرموقعیت و پرحادثهای که مرتب فیلم را گرم و خوشریتم و پرمایه نگهدارد و دائم سکانس جذاب در چنته داشته باشد تا مخاطب را سرگرم و راضی و مشتاق به تماشای فیلم نگهدارد؛ آن هم درست در عصر پایان این نوع سینما! و همینهاست که بهترین فیلم کارنامهی فیلمسازی جیمز منگولد را رقم زده!
کاوه قادری
مهر ۱۴۰۲
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|