پرده سینما

دو سرنوشت یکسان؛ نگاهی به فیلم «هامون» و نسبت آن با زیست و مرگ داریوش مهرجویی

پرده سینما

 



 

 

 

ضمن عرض تسلیت برای کشته شدن داریوش مهرجویی از مهم‌ترین کارگردانان ایران که آثارش کمتر شناخته شده، در این نوشته بی‌فوت وقت به معرفی مهم‌ترین و پررازترین اثر او و شاید سینمای ایران یعنی «هامون» خواهیم پرداخت، تکلف‌ها را دور می‌ریزیم چون به قدری رمز زیاد است که مجالی مقدمه موخره و پیرایه حاشیه وجود ندارد. اول اینکه مجال ذکر تمام نمادها‌ی اثر نیست فقط رگباری به ذکر یافته‌ها بی‌تدوین خواهم پرداخت، این اثر نمادگرایانه‌ است‌، نمادهایی درهم‌تنیده و چندلایه که در هر لایه موازی، زندگی نمادهایی بی‌مزاحمت به سطوح دیگر را شاهدیم. لایه اول: زندگی شخصی به نام هامون و مشکلات شخصی‌اش با اطرافیانش.  لایه دو: وجود مسائل ماورایی و شیطان و عرفان. سکانس افتتاحیه و نمای معرف در کرانه دریاست. شخصیت‌های فیلم از اقوام و ملل و تاریخ گوناگون آنجا حضور دارند، لباس‌های عرب به چشم می‌خورد همچنین موبورهایی شکل اروپایی‌ها، کوتوله‌هایی که لباس دوک‌ها اعیان و دریانوردان انگلستان تاریخی را به تن دارند، ناگاه پرده‌ای بزرگ بالای کوه دیده می‌شود که همگان خود و حاضران را در آن می‌بینند و با تعجب به آن خیره می‌شوند که می‌تواند نمادی از همین محیط مجازی باشد که در سال ۱۳۶۸ پیش‌بینی شده بود، ناگاه دیوی شاخدار از پشت پرده ظاهر می‌شود که با زوم دوربین پایش شکل سم دیده می‌شود که گویا از اجنه و شیاطین است، همسر و فرزند هامون توسط کوتوله‌های انگلیسی که گویا خدمتکارند، به بالای کوه و نزد دیو برده می‌شوند، وقتی هامون دنبال خانواده‌اش می‌رود، پرده محو شده که دیو و خانواده‌اش از او بسیار فاصله گرفته‌اند، وقتی پایین برمی‌گردد همه اطرافیان با او دشمن شده‌ و یک بربر شبیه قرون وسطایی‌های اروپا با گرزی سعی در کشتنش دارد که نهایتا از خواب بلند می‌شود و از این کابوس رها می‌شود.

این ایده جالب و واقعی است که در ماورا تمام انسان‌ها و پدیده‌های اطراف‌مان نقش و تعریفی دیگر دارند. در ابتدا کتاب‌های مربوط به مطالعات عرفانی و روشنفکری هامون وجود دارد، ناگاه بادی می‌آید و آنها را پراکنده و مفقود می‌کند که گویا می‌خواهد بگوید جهان زیبای خفته در کتاب‌ها دیگر به باد رفته و باید با دنیای واقعی خود روبرو شود و دوستش که گویا موکل او هم هست و خانه فعلی هم از آن اوست از اخبار جدید اختلافش با همسر و دادگاه و نفقه... می‌گوید، هر چند ظاهرا دوست اوست، اما در باطن چنان کابوسش، گویا دشمن است که در کسوت خیرخواهی می‌خواهد وادار به انجام کارهای غیردلخواهش کند، از اولین سکانس‌ها هامون فردی دست‌وپاچلفتی دیده می‌شود، مثلا در سکانس برخوردش با پیرزن روی پله‌ها که باعث ریختن تمام وسایل در راهرو، برخوردشان با تابلوی هنری همسرش و نتیجتا سرزنش شدنش می‌شود که می‌تواند نمادی از این باشد که با ندانم‌کاری‌ها سبب از بین رفتن هنر همسرش می‌شود، یا از نحوه برخورد و گفت‌وگو با روانشناس همسرش می‌توان دریافت که در اثر مطالعات زیاد، نحوه آداب و معاشرت عادی، دست‌کم عرف جامعه سنتی را گم کرده و باعث غیرعادی نمودن خود می‌شود.

از همان ابتدا فیلم در فلاش‌بک‌های متوالی غوطه می‌خورد که جریان آشنایی، ازدواج و اختلاف با همسرش چه بوده، ظاهرا روانشناس را همانطور که در خواب هم در هیات جنگجویی دیده بود، عامل اصلی اختلاف با همسرش را می‌دانست، اما این کاراکتر خوب شخصیت‌پردازی نمی‌شود که چرا و چگونه اقدام به چنین کاری کرده، به سراغ همکار پزشکش می‌رود، به هامون اطلاع می‌دهد همسرت با مرد پیمانکار ثروتمندی وارد رابطه شده و می‌خواهد از تو طلاق بگیرد و با او ازدواج کند، هامون گریه می‌کند، گویا دچار بحران عاطفی شده، به خانه می‌رود و همسرش را مورد ضرب‌وشتم قرار می‌دهد که می‌تواند نماد دلبستگی مردم کشور به فرهنگ غرب را داشته باشد. شخصیت همسرش، کاراکتری با تیپ و پرستیژ روشنفکری است - نه لزوما به معنای واقعی روشنفکر- که او هم چون هامون، در قیدوبند زندگی سنتی نمی‌گنجد، سیگار می‌کشد ارتباط خوبی با مردها دارد، جای خانه‌داری به خلق و فروش تابلوهای هنری می‌پردازد و سایر اوقاتش را صرف مطالعه کتاب‌های یونگ و عرفان‌های نوین می‌کند که از حیث بی‌مسوولیتی و غرق بودن در کتاب‌ها بی‌شباهت با خود هامون نیست اما به رغم این شباهت از هم متنفر شده‌اند، از طرفی شیفتگی همسرش به مرد ثروتمند دیگر می‌تواند نماد شیفتگی ملت به تمدن غرب و فراموش شدن فرهنگ ملی را تداعی کند که انتهایش بیگانگی از خویش و طلاق و بلاتکلیفی  است.

 هامون که می‌بیند همسرش دوستش ندارد و علاوه به بیراهه رفتن خود، نظم طبیعی خانه را هم مختل کرده ناچار می‌شود شدت عمل به خرج دهد که او با تکرار سکانس‌هایی با تم مذهبی، نشان می‌دهد او فردی معتقد به تعالیم ایرانی اسلامی خویش ا‌ست، هرچند که ظاهرش هم خیلی مذهبی به نظر نرسد، اما افراد سطحی و ظاهری که در لایه دوم می‌تواند نماد غرب باشد با ظاهری نیک و موجه سعی در از هم پاشیدن زندگی آنان- نابود شدن وطن- دارند، به رغم همسرش که متون عرفانی انحرافی نوین و روانشناسی یونگ را می‌خواند، به بدبینی به زندگی مشترکش رسیده، هامون با مطالعات عرفانی که دارد سعی در حفظ بنیان خانواده‌ای دارد که ادعا می‌کند عاشقش است اما وقتی می‌بیند دیگران حرف‌هایش را نمی‌فهمند یا خودش نمی‌تواند بیان کند، کنترلش را از دست داده و عصبی می‌شود هرچند منظور بدی ندارد. در کل فیلم، شخصیت هامون از حق قانونی خود استفاده یا سوءاستفاده می‌کند که از طلاق همسرش جلوگیری کند، حتا در برابر رشوه چک سفیدی که مادر خانمش می‌خواهد به او بدهد هم تسلیم نمی‌شود، در فیلم کاراکتر ابراهیم خیلی به گوش و چشم می‌خورد.او در گفت‌وگو با وکیلش در رابطه با فرزندش می‌گوید از کجا معلوم تحت‌تاثیر تربیت مادرش قرار نگرفته باشد؟! یعنی وقتی می‌بیند همسر و فرزندش را نمی‌تواند نجات دهد حال این ایده به ذهنش رسیده که نابودشان کند. چه باید بکند و فکرهای وحشتناک به ذهنش می‌رسد که توانایی تشخیص درست و غلط بودنش را ندارد، وقتی به اتاق کار کارفرمایش می‌رود که از پیشرفت‌های اخیر کشورهای آسیای شرقی خرسند است هامون دید خوبی به این موضوع ندارد و آنها را بردگان شکم و بیشتر خوردن می‌داند که ناچار شده‌اند با استعمار جهانی کنار بیایند اما به خلسه رفتن و سامورایی دیدن کارفرمایش و جنگ او با همکار دیگرش که جنگجویی ظاهر می‌شود در نظرش، خیلی کارتونی و فانتزی درآمده که کمکی به اثر نمی‌کند، در سکانسی دیگر می‌خواهد به عنوان بازاریاب کالایی را به پزشکی به نام دکتر سروش بفروشد، با شخصیت فتحعلی اویسی روبرو می‌شود که به‌شدت به روس‌ها شباهت دارد و در این فیلم سبیل خاص روسی‌اش هم دیده می‌شود که حاضر به خرید دستگاه‌های او به دلیل قیمت بالا نمی‌شود که می‌تواند به روابط ایران معاصر و روس‌ها اشاره داشته باشد.

 اواخر فیلم گویا بهترین راه‌حل برای پایان مشکلات را کشتن همسرش می‌بیند، به خانه مادربزرگ و کودکی‌هایش می‌رود که می‌تواند نماد ایران سنتی باشد، تفنگ پدربزرگش را از زیرزمین برمی‌دارد که می‌تواند منظور شیوه‌های دفاعی اجدادمان در برخورد با مشکلات باشد، تا همسرش را که گویا دیگر امیدی به بازگشت و اصلاحش ندارد معدوم کند، حتا اقدام به این کار هم می‌کند اما با اندک اختلافی تیرش خطا می‌رود.

 اغلب فیلم، مرتب به دنبال دوست عارفش علی است که گویا نماد شمس تبریزی برای مولوی است که قله عرفان و معرفت و کوچه هفتم عشق است که گاه موجود اما معمولا غایب است و هامون با این هجوم دنیای بی‌رحم، دربه‌در پی اوست تا دیگر رموز عرفان را نیز بیاموزد، در زندگی شغلی مرتبا سهل‌انگاری می‌کند و داد همکاران و کارفرمایانش را درآورده و با کوچک‌ترین خلسه‌ بلافاصله وارد رویاهای مالیخولیایی می‌شود.

در کل، داستان در ناخودآگاه فردی رقم می‌خورد که علاوه بر شکست در دنیای واقعی، در دنیای ذهن، وهم و اعتقادات خود هم شکست خورده و سرگردان و حیران در میان همکاران و هم‌نوعان خود است که با همه فرق دارد، چون مطالعات و گذشته و تاریخی دارد. حال نه دقیقا می‌تواند شرقی باشد نه غربی نه سنتی محض نه مدرن واقعی و از این جهت با بسیاری از کشورها متفاوت است و.... و دست‌کم در این زمینه خوب نمادسازی شده، هرچند به نظرم در افکار و نمادسازی‌های این اثر افراط شده و دیگر فیلم در این گرداب و لایه‌ها غرق شده، او غرق در افکار ناسیونالیستی است که تنها راه نجات، حکمت و عرفان ایرانی است و دیگران هرچه می‌کنند و می‌گویند به نظرش خطاست، به خصوص حال که در هر زمینه در زندگی‌اش شکست خورده و در خود این سناریو توجیه و دفاعی برای او وجود ندارد، فقط چون شخصیت خسرو شکیبایی را از ماقبل فیلم دوست داریم کمی شخصیتش محبوب می‌شود، اما باز با بازی فوق‌العاده او و کارگردانی مهرجویی هم نمی‌توان هامون را نجات داد.

 فیلم گویا فقط راوی ناخودآگاه متلاطم ذهن هامون است که علاوه بر او، مهرجویی را هم غرق کرده، اگر این فیلم جای ۹۰ دقیقه ۳۰۰ بود چه تفاوتی می‌کرد؟! مگر ناخودآگاه ذهن آدمی مرز و پایانی دارد، من فکر می‌کنم کارگردان از ناخودآگاه هامون سنگری ساخته تا نمادسازی‌هایش توجیه شود، از طرفی واقعا شرایط فعلی را مثل فضای سورئال فیلم، پیچیده و گنگ و غریبه نشان دهد حتا یک بار در فیلم روی اصطلاح «عدم قطعیت» هم تکیه شد که دوستش داشتم و به فضای فیلم و شرایط امروز جهان می‌خورد، اما فقط شاهد سرگردانی اوییم، بی‌تلاش و امیدی برای درمان، اگر از کنار هم قرار دادن این تصاویر و وقایع هدف و نتیجه‌ای استخراج نشود، نام اثر را فیلم نمی‌توان گذاشت، گویی کسی در اغما هذیان می‌گوید کسی دیگر آنها را یادداشت کند. گویا کارگردان در خودآگاهش مطالبی برنامه‌ریزی‌شده می‌گوید و وانمود می‌کند که در خواب است و نمی‌داند چه می‌گوید. مهرجویی بی‌باکانه به دل نمادهایی می‌زند که توان رویارویی با آنها را ندارد و همراه نقش اولش غرق می‌شود. این شخصیت حیران بین انبوه دشمنان است اما نشان داده نمی‌شود چرا با او دشمن هستند و سرنخ‌ها کامل نمی‌شوند شاید به خاطر همین عرفان او باشد که نقطه مقابل دیو سکانس اول باشد اما تمام اینها مفروض است و مخاطب باید جاهایی به بیرون فیلم هم ارجاع بزند یعنی فرم کامل اتفاق نیفتاده. البته پیش از هر چیز باید پذیرفت سینما هنری دیدنی است که در برخورد اول مخاطب انتظار دیدن قاب‌هایی زیبا دارد که در این فیلم از این قاب‌ها کم نیست که در فرد، خاصه فرد ایرانی تاثیر می‌کند، حتا در قاب‌هایی یاد فضاهای حکمت روشن ایران باستان می‌افتم که از جنگ اعراب و مغول و استعمار انگلیس و... به طریقی مرموز جان سالم به در برده و گاه در کتب سهروردی و مولوی، گاه در نوروز، حال پشت دوربین مهرجویی لبخند می‌زند، در واقع مهرجویی در سکانس‌هایی موفق بوده که برنامه‌ای برای به رخ کشاندن نمادها نداشته، مثلا از ریش رفیق عارف و زوم‌ کردن روی نام کلیات شمس و خانقاه دوستش و نقشه ایران و... هیچ‌یک علاقه‌ای به ایران تولید نمی‌کند چون نمادسازی عمدی و در خودآگاه و شاید متعصبانه صورت گرفته، تنها معدود جاهایی موفق بوده که نمادهای مزاحم وجود ندارند و دوربین بی‌قصدوغرض، نقشه قبلی و حب‌وبغض دیده و چرخیده!! اما چون به ناخودآگاه خود سفر کرده و به گفته یونگ ناخودآگاه مشترک و جمعی وجود دارد در بعضی پلان‌ها پیوند ارزشمندی با مخاطب می‌خورد. در سکانس آخر پس از بلاتکلیفی‌ها برای خودکشی به دریا می‌زند و پس از آن وارد بهشت می‌شود. در ترسیم این بهشت هم موفق ظاهر شده، اما اینکه با کدام اقدام سزاوار بهشت شده بر ما نامعلوم است اما فاجعه بدتر اینکه حال که با ایرادهای فراوان، به‌طور اشتباهی‌ وارد بهشت شده، بادی تند می‌آید و تمام سفره رنگین برچیده می‌شود، گویا دوست عارفش که در کل فیلم غایب بود در پلان آخر تصمیم به ظهور گرفته تا پس از آن همه درد و سرگردانی و اشتباهات، سرانجام مرید را از بهشتی که اشتباها وارد آن شده بود نجاتش دهد تا این‌بار علاوه بر دادگاه طلاق، در دادگاه آدمکشی هم حضور یابد. در کل این اثر تجربه‌های تلخ و شیرین بسیاری دارد باز به دلیل همان چند قاب ناب و شهامت برای انجام چنین کاری، شخصا روح را درود می‌دهم و مخاطبان را به دیدن یا چندباره دیدن این فیلم دعوت می‌کنم.

 

■■■■■

 

   از همان ابتدا فیلم در فلاش‌بک‌های متوالی غوطه می‌خورد که جریان آشنایی، ازدواج و اختلاف با همسرش چه بوده، ظاهرا روانشناس را همانطور که در خواب هم در هیات جنگجویی دیده بود، عامل اصلی اختلاف با همسرش می‌دانست، اما این کاراکتر خوب شخصیت‌پردازی نمی‌شود که چرا و چگونه اقدام به چنین کاری کرده، به سراغ همکار پزشکش می‌رود، به هامون اطلاع می‌دهد همسرت با مرد پیمانکار ثروتمندی وارد رابطه شده و می‌خواهد از تو طلاق بگیرد و با او ازدواج کند، هامون گریه می‌کند، گویا دچار بحران عاطفی شده، به خانه می‌رود و همسرش را مورد ضرب‌وشتم قرار می‌دهد که می‌تواند نماد دلبستگی مردم کشور به فرهنگ غرب را داشته باشد

   فیلم گویا فقط راوی ناخودآگاه متلاطم ذهن هامون است که علاوه بر او، مهرجویی را هم غرق کرده، اگر این فیلم جای ۹۰ دقیقه ۳۰۰ بود چه تفاوتی می‌کرد؟! مگر ناخودآگاه ذهن آدمی مرز و پایانی دارد، من فکر می‌کنم کارگردان از ناخودآگاه هامون سنگری ساخته تا نمادسازی‌هایش توجیه شود از طرفی واقعا شرایط فعلی را مثل فضای سورئال فیلم، پیچیده و گنگ و غریبه نشان دهد حتا یک بار در فیلم روی اصطلاح «عدم قطعیت» هم تکیه شد که دوستش داشتم و به فضای فیلم و شرایط امروز جهان می‌خورد، اما فقط شاهد سرگردانی اوییم، بی‌تلاش و امیدی برای درمان، اگر از کنار هم قرار دادن این تصاویر و وقایع هدف و نتیجه‌ای استخراج نشود، نام اثر را فیلم نمی‌توان گذاشت، گویی کسی در اغما هذیان می‌گوید کسی دیگر آنها را یادداشت کند. گویا کارگردان در خودآگاهش مطالبی برنامه‌ریزی‌شده می‌گوید و وانمود می‌کند که در خواب است و نمی‌داند چه می‌گوید. مهرجویی بی‌باکانه به دل نمادهایی می‌زند که توان رویارویی با آنها را ندارد و همراه نقش اولش غرق می‌شود

 

 

 

ابونصر قدیمی

برگرفته از روزنامه «اعتماد»


 تاريخ ارسال: 1402/7/30
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.