پرده سینما

«در انتهای شب» دلدادگی را فریاد نمی‌زند؛ درباره سريال «در انتهای شب»

پرده سینما

 

 


 

 

 

 

من ندانستم از اول كه تو بی‌مهر و وفایی

 

گاهی آدم برای یافتن خودش باید خودش را به باد دهد.

در وضعیت فیلم‌های سینمایی كم‌مایه این روزها شبكه نمایش خانگی گریزگاهی است و تلاش می‌كند این فقدان را پوشش دهد. اهل هنر به‌سوی شبكه‌های نمایش خانگی كوچ كرده‌اند تا بتوانند به بهانه مساله‌ها و بحران‌ها، مردم سرزمین خویش را در آغوش بگیرند. در انتهای شب اثر سركار خانم آیدا پناهنده و آقای ارسلان امیری ازاین‌دست است. روند متفاوتی از سینمای اجتماعی شناخته شده دارد. سینمای اجتماعی بدل به شیر بی‌یال ‌و دم و اشكمی شده كه صرفا بخش كوچكی از جامعه را پوشش می‌دهد. گاهی حتی همان بخش كوچك هم وجود ندارد و مخاطب شاهد یك فرد یا یك مساله فردی است كه ارتباطی با مساله‌های افراد جامعه ندارند. در انتهای شب تلاش می‌كند با خوانش متفاوت از روند معمول، به یك سریال با درون‌مایه اجتماعی برسد. نگاه كلی به هر چیزی امكان خلق شخصیت را از نویسنده سلب می‌كند و در نهایت توانمندی به تیپ خواهد رسید. نقل‌قول این‌‌گونه می‌شود: اینها این‌گونه‌اند. آنها این‌گونه‌اند. نگاه كلی یارای خلق شخصیت در درام ندارد و نمی‌تواند فرد را در دل جمع طراحی و پرداخت نماید. در انتهای شب روند دیگری دارد. مساله فرد را طراحی و پرداخت نموده است و مبتنی بر همین طراحی چالش‌هایی كه جامعه بر سر راه فرد قرار می‌دهد را به تصویر می‌كشد. هم فرد دیده می‌شود و هم جامعه‌ای كه فرد در دل آن برای بقای خود دست‌وپا می‌زند. در ابتدای سریال شخصیت‌ها از تعادل نصف و نیمه سابق خارج می‌شوند. تلاش می‌كنند موانع رسیدن به تعادل سابق را از سر بگذرانند؛ اما خسته‌اند. یارای رفع چالش‌ها و موانع را نداشته و همین امر منجر به جدایی ناخواسته آنها می‌شود. البته این پیرنگ شبیه پیرنگ كرامر علیه كرامر اثر رابرت بنتون است. زن‌وشوهری كه از دست استعمار مالی سرمایه‌داری خسته‌ شده‌اند، از یكدیگر جدا شده و دست‌وپا می‌زنند تفرد خود را در دل جامعه افسارگسیخته اثبات كنند. فارغ از اینكه می‌توانند یا نمی‌توانند فرزند آنها حلقه ارتباط حسی آنها شده و مخاطب انتخاب می‌كند كه سرنوشت آنها چگونه خواهد شد.

اما در انتهای شب باتكیه‌ بر گذشته و وضعیت اكنون شخصیت‌ها از این سطح فراتر می‌رود. فرد در سپهر جهان انتهای شب در این جامعه به‌هم‌ریخته به دنبال معصومیت از دست رفته خویش است. در جست‌وجوی هویت فردی كه بتواند این مسیر پر‌سنگلاخ را ادامه دهد. مساله فردی بهنام و مساله فردی ماهی درگذشته آنها را به جایی رسانده كه در وضعیت اكنون توانایی ادامه روند سابق را ندارند. جامعه قربانی نیاز به قربانی دارد. رنه ژیرار در كتاب خشونت و تقدس باور دارد جامعه برانگیخته شده از خشم نیاز به قربانی دارد. او در كتاب خود در تبیین این مساله تاریخ، فلسفه و روانشناسی را زیرورو می‌كند. بهنام كه برانگیخته از خشم است، خشمی تحمل‌ناپذیر از نادیده‌گرفته‌شدن، از فقدان ماوا در نقش پدر، از تلاش‌های بی‌ثمر در وضعیتی كه شایستگی ارتباطی با سمت شغلی ندارد. از دویدن و نرسیدن. فردی كه هر شب تلاش می‌كند فردای خود را تغییر دهد. حرفه‌ای كه آموخته نمی‌تواند او را در حل مسائل و معضلات زندگی‌اش نجات دهد. ماهی به‌خاطر فقدان مادر، سال‌هاست نقش‌مایه‌ای را پذیرفته كه توان بیرون رفتن از آن را ندارد. در واقع دو فرد كه رنج‌های فردی -‌در زمان مجردی‌- آنها التیام نیافته و با هزار شوق و امید ازدواج نموده‌اند. رنج فردی آنها در ارتباط با یكدیگر بیش‌ازپیش شده و روی محبت انسانی آنها سایه انداخته است. بیونگ چول ‌هال در كتاب خود این وضعیت انسان خودمختار را تعبیر به فرسودگی می‌كند. در انتهای شب وضعیت شخصیت‌هایش را تركیبی از افسردگی و فرسودگی می‌داند. خشم فروخورده شخصیت‌ها آنها را افسرده نموده و دویدن برای رهایی از این رنج آنها را دچار فرسودگی می‌كند. حالا براساس نظر ژیرار جامعه نیاز به قربانی دارد. بهنام و ماهی هر كدام ابتدا دست به قربانی خود و سپس قربانی یكدیگر می‌زنند. عشق و محبت آنها به یكدیگر زیر لایه‌های نفرت‌های وضعیت اكنون آنها مدفون شده است.

با نیش‌های زبانی كه به یكدیگر می‌زنند، تلاش می‌كنند همدیگر را هوشیار كنند بی‌خبر از آنكه هر یك از این سخنان همچنان پتكی بر سر دیگری فرود می‌آید. شبی كه دارا به منزل مادر می‌رود، بی‌قرار پدر می‌شود. این بی‌قراری به مادرش سرایت می‌كند. به بهانه آوردن حلیم به خانه خود یا بهتر است بگوییم خانه بهنام می‌رود. به سر و وضعش رسیده؛ ولی غرورش اجازه ابراز دلتنگی و نگرانی را نمی‌دهد. گفت‌وگوی ساده و بی‌اعتنای آنها بدل به جنجالی مهارناپذیر می‌شود. دلتنگی بدل به كنایه و نیش شده و روی سر یكدیگر فرود می‌آید. ماهی با بهانه مهریه به بهنام حمله می‌كند و بهنام به بهانه آسیاب برقی كنترل‌گری ماهی را به رخش می‌كشد. جنجال فراتر می‌رود. بیماری بهنام بهانه‌ای برای تحقیر او شده و دمل‌های چركین رابطه آن دو سر باز می‌كند. زمان در این سكانس به عقب باز می‌گردد. هر قدر شخصیت‌ها تلاش می‌كنند یكدیگر را به‌خاطر قصوری كه انجام داده‌اند؛ مجاب نمایند. زمان پس رفته و دلگیری‌های مدفون شده سر برون می‌آوردند. حرفی كه ماهی سال‌ها در گلو فروخورده بیرون می‌پرد. ماهی به ماجرای حاملگی قبل از عروسی اشاره می‌كند. به هدف زده است. تلاش بهنام برای رفع ‌و رجوع این مساله ناكام می‌ماند. بهنام بی‌محلی به فرزند را قبول ندارد و این رفتارش را به ترس ازدست‌دادن ماهی ارتباط می‌دهد. هر دو تعلیق اضطراب‌آوری را از سر گذرانده‌اند. بهنام به‌خاطر ازدواج با ماهی وادار به ایثار شده و آینده‌‌اش را قربانی همسر و فرزند خود نموده است. این ایثار توقعی در ذهن او ایجاد نموده كه باید ماهی قدر او را بیشتر بداند. از طرفی ماهی كه در شرایط مشابه بهنام قرار گرفته، ایثار نموده و انتظار همدردی بیشتر از بهنام داشته است. رویارویی این دو وضعیت شخصیت‌ها گسل عاطفی هولناكی میان آنها ایجاد كرده است. هر یك انتظار دارند دیگری آنها را در آغوش گرفته و ماوا دهد، بی‌خبر از آنكه هر دو بی‌ماوا و در شرایط معلقی هستند. بهنام به ماهی انگ مریضی می‌زند و ماهی در یك حمله ناخواسته و از سر دفاع از خود ماجرای كار بهنام را به رخش می‌كشد.

بهنام و ماهی كه تلاش می‌كردند بر موانع و چالش‌ها غلبه‌ كنند، با طلاق تعادل سابق را هم از دست می‌دهند. در بازگشت به وضعیت فردی، خود گذشته هولناك آنها سر بیرون می‌آورد. بهنام كه در وضعیت هنرمندی شكست‌خورده با رنج ازدست‌دادن پدر و آلزایمر مادر دست‌وپنجه نرم می‌كند. شغل او هم تعلیق او را بیش‌ازپیش نموده و بیزاری از خودش را تقویت می‌كند. ماهی هم در این سفر به گذشته، میل دارد خود را از نقش‌مایه مادری اخراج نموده و دنبال خواسته و آرزوهایش برود. این سفر به گذشته آنها را در مسیر جست‌وجوی هویت قرار می‌دهد. هر میزان پیش می‌روند و هر قسمت از سریال كه می‌گذرد آنها بیش‌ازپیش به خلأ هویت خود پی می‌برند. رنج‌ها و مساله‌های زندگی آنها را به برهوتی از بیگانگی رهسپار می‌كند. بدل به انسان معلقی شده‌اند كه خودشان را به یاد نمی‌آورند چه برسد به اینكه بخواهند فرد دیگری را در آغوش بگیرند. آشوب و جنجال جامعه افسارگسیخته‌ای كه در آن زندگی می‌كنند مزید بر علت می‌شود. نظریه آرزوی تقلیدی رنه ژیرار در این سریال به هنرمندی به تصویر كشیده شده است. زوجی كه بعد از طلاق فرصتی برای ترمیم زخم‌های كهنه و نو پیدا كرده‌اند؛ اسیر آدم‌های شكست خورده‌ای می‌شوند كه تلاش می‌كنند با فتح این دو نفر ناكامی‌های زندگی خود را به كام برسانند. كافی است در این جامعه نرسیده، احساس شود فردی به آن چیزی كه می‌خواسته رسیده است. حناق می‌گیرند و تمام توان خود را خرج می‌كنند تا آنها را از سكوی خوشبختی به زیر بكشند.

بهنام و ماهی تلاش می‌كنند با خود رودررو شده و هویت خود را بازیابند؛ اما ثریا هندسه درام را مخدوش می‌كند، البته وجود او در سكانس گفت‌وگو با بهنام منجر به شناخت

تو در توی شخصیت بهنام می‌شود و روند شخصیت‌پردازی بهنام با وجود ثریا كامل شده است. اما تا قسمتی كه منجر به رابطه و عقد كوتاه‌مدت نشده است. پرداخت بیشتر از رابطه با ثریا داستان را از ریل خارج می‌كند. فرض بگیرید در زمانی كه ثریا سرخاب‌سفیداب نموده بود، سكانس فروپاشی گروهی خانواده‌ها در پارك اتفاق می‌افتاد. داستان بیش از این به ثریا نیاز ندارد و وجود ثریا مخاطب را از ایده اصلی داستان دور می‌كند. بهنام و ماهی در جست‌وجوی خود دوباره قرار است به همین خانه برسند؛ ولی باشخصیت‌هایی كه دیگر مثل گذشته نیست. میل ارتباطی آنها به دیگران حاكی از سرگشتگی است؛ ولی عقد كوتاه‌مدت و انجام آن رابطه، روند اصلی داستان را منحرف می‌كند. بهنام شخصی است كه قدرت انتخاب سریع ندارد، احساس پرمایه درون وجودش گاهی منجر به قربانی خودش می‌شود. مونولوگ تاثیرگذار قسمت ابتدایی در شرح زندگی خود حاكی بر همین نقض شخصیتی است. ایثار افراطی می‌كند، خود را قربانی می‌كند و همین ازخودگذشتگی افراطی از سر ترس منجر به بیگانگی و سرگشتگی شده است. در مقابل اشك‌های ثریا توانایی گفتن سخن منفی را ندارد. سكانس حیرت‌انگیز و قابل‌ستایش سریال در انتهای شب شكل می‌گیرد. بهنام در دوراهی قرار گرفته است. نیاز به ماوا دارد. به ماهی پیام می‌دهد. با تمام وجودش دلتنگ ماهی است؛ ولی قدرت سخن منفی به ثریا را ندارد. دلباخته ثریا نیست. در حالت بی‌ماوایی محض قدرت انتخاب از او سلب شده است. شبیه شخصیتی كه از طرف مادر طرد شده و حالا باید ناگزیر به آغوش زنی دیگر پناه ببرد. دیدن عكس پروفایل ثریا بیش از آنكه حاكی از تمایل بهنام به او باشد، جست‌وجویی ناكام در چهره ثریاست تا دستاویزی برای گفت پاسخ مثبت پیدا كند. این وضعیت میان بود مردی است كه ازخودبیگانه، افسرده و فرسوده شده است. نیاز به ماوا دارد و بی‌خبر از آنكه طرف مقابل هم دچار همین وضعیت روحی است. بهنام سراغ فیلم‌های یادگاری با ماهی می‌رود. تشییع عاطفی جنازه حسی ارتباط آنها در دیدن فیلم‌ها اتفاق می‌افتد. او قصد دارد این حس را از وجودش درآورده و به سویی پرتاب كند. فشار حرف‌های ثریا هم به این شرایط دامن می‌زند. بهنام یارای دل‌كندن از ماهی را ندارد و بهتر از هركسی می‌داند كه نمی‌توان به‌سادگی گذشته را جبران نمود. او از ناتوانی خود باخبر است. از طرف ماهی طرد شده و سرگشته و حیران در برهوت تنهایی است. اتوریته مردانه او مخدوش شده و درحالی‌كه سرشار از تمنای ماهی است به خود اجازه نمی‌دهد غرور خود را در مقابل او خرد نماید. تلفن آخر كار خود را می‌كند. ماهی بدون قصد و غرض میهمانی رضا بزرگمهر را می‌گوید. عالم بر سر بهنام خراب می‌شود. كودك بلوغ نیافته او گریبانش را گرفته و برای اثبات خود دست به رابطه با ثریا می‌زند. پرداخت بیش از این ثریا حاكی از دخالت نویسنده در بیرون از جهان داستان است.

در انتهای شب غنیمتی است در وضعیت آثار هنری كشور كه دل در گرو انسان دارد. این دلدادگی را فریاد نمی‌زند. با حرف‌های پر طمطراق قصد ندارد خود را به رخ بكشد. نام‌گذاری هر قسمت مبتنی بر یك نوستالژی هنری و درون‌مایه هنرمندانه است. قرابت وضعیت مردم در مجمع‌الجزایر گولاگ یا رمان بار هستی میلان كوندرا چشم‌اندازی دقیق از درون‌مایه حسی برآمده از اندیشه سازنده است. خط درستی به‌نقد وضعیت محیطی كه درون آن زندگی می‌كنیم. ادراك وضعیت و موقعیت شخصیت‌ها در كارگردانی این دو هنرمند مشاهده می‌شود. نماهای موازی از بهنام و ماهی، نماهایی كه تنهایی بی‌نهایت آنها را نشان می‌دهد و استفاده از اجسام، اشیا و نقاشی‌ها.

قطعا سكانس بهنام، ماهی و مادر در خانه‌ سالمندان، نشستن بهنام و ماهی در نیمكت زیر برف و اشك‌های آنها را از یاد نخواهیم برد.

 

محسن بدرقه

 برگرفته از رزونامه اعتماد


 تاريخ ارسال: 1403/4/31
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.