پرده سینما

جایی آن سوی رنگین کمان؛ نگاهی به فیلم جادوگر شهر زمرد

مجید رحیمی جعفری

 

 

 

 

یادگرفتم چیزی که می خواهم در خانه و حیاط خانه خودم است!

دیوید او سلزنیک، تهیه کننده نابغه سینما«استودیوی «واینشتاین» قصد دارد بر اساس کتاب زندگینامه ای خوش باش، که بر اساس زندگی جودی گارلند ستاره فیلم جادوگر شهر زمرد (1939) نوشته شده، فیلمی را بسازد و «آن هاثاوی» را برای ایفای این نقش برگزیده است.» این خبر برای من نوستالژی فانتزی موزیکال  جادوگر شهر زمرد را زنده کرد، فیلمی که هیچ گاه از ذهنم بیرون نخواهد رفت و برایم بهانه ای برای پرداختن به این اثر به یاد ماندنی ویکتور فلمینگ شد.
برای پرداختن به یک فیلم کلاسیک در سال های دور لازم می دانم مباحثی تاریخ سینمایی را به توضیحات آن بیافزایم. یکی از نکات مهم در مورد فیلم جادوگر شهر زمرد ساخته شدن آن به روش تکنی کالر (اولین شیوه موفق فیلمبرداری رنگی) بود.[1] کسی که قابلیت های تجاری تکنی کالر در فیلم بلند را به اثبات رساند کمپانی تازه تأسیس و مستقل «سلزنیک اینترنشنال» متعلق به دیوید اُسلزنیک بود. سلزنیک خود را در رویای تهیه دو پروژه بزرگ (جادوگر شهر زمرد و بر باد رفته) در سال 1939 می دید. این دو فیلم در واقع تولیدات بین المللی او بودند. مترو گلدوین موافقت کرد بخشی از هزینه این دو فیلم را تقبل کند. آنها ویکتور فلمینگ با تجربه را که از لحاظ تکنیکی هم تجاربی را به دست آورده بود، برای کارگردانی این دو پروژه انتخاب کردند. جادوگر شهر زمرد با آن که با تک رنگ قهوه ای از نظر تکنیکی یک فیلم تمام رنگی نبود، ولی توانست یک فضای توهم زا و فانتزی را با استفاده ی ماهرانه و خیال پرورانه از تکنی کالر ارائه کند و از همه ی فیلم های تمام رنگی دوران خود گوی سبقت برباید. طراحی صحنه ی خوب این کار را سدریک گیبونز و ویلیام ا.هرنینگ بر عهده داشتند. خلاقیت های این فیلم به سلزنیک و فلمینگ کمک کرد تا آنها دست به بدعت در بر باد رفته بزنند و اغلب جوایز اسکار را درو کنند. حتی لوح ویژه ای را به ویلیام کامرون منزیز تحت این عنوان اهدا کردند : (دستاوردی برجسته در استفاده از رنگ برای غنای فضای دراماتیک)

در سال های آغازین سینما اغلب ستاره ها در استخدام یا قرارداد با یک استودیوی خاص بودند. شرلی تمپل ستاره کوچک کمپانی فاکس قرن بیستم چنان در نزد مردم محبوب بود که متروگلدوین مایر برای اینکه او را در نقش «دورتی» برای فیلم جادوگر شهر زمرد به استخدام در آورد حاضر بود کلارک گیبل و جین هارلو را با او عوض کند. ولی این معامله با مرگ جین هارلو در 1937 به بن بست رسید و در آخر جودی گارلند یکی از شاگردان آرتور فرید نقشی به یاد ماندنی را در این فیلم اجرا کرد.

جادوگر شهر زمرد یک درام فانتزی موزیکال است. فیلم های فانتزی به چهار گونه تقسیم می شوند: فیلم های وحشت، علمی-تخیلی، فیلم های قصه پریان و فیلم های سفر به سرزمین های خیالی که جادوگر شهر زمرد ترکیبی از دو نوع آخر است. مارگارت همیلتون زن بدجنس شهر قصد دارد به علت یک خطای ساده که از توتو (سگ دورتی) سر زده است او را از دورتی بگیرد. دورتی هم که به سگش بسیار وابسته است به عمه و عمو هنری متوسل می شود و آنها هم راه به جایی نمی برند.

دورتی به سگش توتو می گوید : «جایی آن سوی رنگین کمان ... آنجا که همه مردم خوشبختند و حتی یک آدم بدجنس هم پیدا نمی شود، یک جای خیلی عالی هست که می خواهم آنجا باشم !»

حال ناگهان تندبادی از جانب کانزاس می آید و دروتی و توتو را بلند می کند و به بالای آسمان به شهر زمرد می برد. ابتدا همه چیز خوب و خوش به نظر می رسد اما دوباره همان تجربه ها و ترسهای قدیمی از نو سر بر می آورند. جادوگری شرق درست با همان شمایل خانم همیلتون ظاهر می شود و این بار در پی کفش های یاقوتی است که دورتی به پا دارد و از او محافظت می کند. خیلی زود آن همه زرق و برق و شادی رنگ می بازد، رؤیای دورتی تبدیل به کابوس می شود و آرزو می کند به کانزاس برگردد. برای این کار به او می گویند جادوگر شهر زمرد را پیدا کند چون او بسیار نیرومند است و می تواند خواسته اش را برآورد پس جاده سنگفرش زرد را پیش گرفت و نزد او رفت. در راه مترسکی که فکر می کند مغز ندارد ، هیزم شکن حلبی که فکر می کند قلب ندارد و شیری که فکر می کند قدرت ندارد برخورد می کند که هر سه ناراحت هستند و برای مطرح کردن خواسته هایشان همه با هم رهسپار شهر زمرد می شوند. در این مسیربا مشکلاتی مواجه می شوند که جادوگر بدجنس شرق برای آنها درست می کند ولی آنها به شهر زمرد می رسند. جادوگر بزرگ خواسته آنها را قبول می کند و در ازای آن جاروی جادوگر شرق را می خواهد. آنها هم که چاره ای نمی بینند به سراغ جادوگر شرق می روند جادوگر دورتی و توتو را می دزد ولی با تدبیر مترسک ، هیزم شکن و شیر او را نجات می دهند. دوباره به سمت جادوگر بزرگ می روند ولی متوجه می شوند همه چیز هیچ بوده و جادوگری وجود ندارد. ولی کسی که خود را به جای جادوگر زده آنها را متقاعد می کند که هر کدام دارای همان چیزی هستند که می خواستند فقط از آن غافل بوده اند.

مترسک هر گاه با حادثه ای روبرو می شد ، ناچار بود تصمیم بگیر که چه کند پس مغز پیدا کرده است. مرد حلبی متوجه می شود که دروتی را دوست دارد، پس قلب پیدا کرده است. اما پروفسور مارول نکته جالبی را به آنها می گوید و سیاست زندگی و فرهنگی جوامع را به هجو می کشد. او مترسک را دارای مغز می داند و فقط او را فاقد یک مدرک دکترا می بیند پس به او یک مدرک می دهد. هیزم شکن حلبی را هم دارای قلب می داند و به او یک ساعت شماته دار می دهد که به جای قلبش تیک تاک کند و اما شیر را دارای خردمندی و لیاقت می داند و به او یک مدال می دهد که اگر کسی نداشتن این خصایص آنها را کتمان کرد نشانه ها کارکردشان را بازنمایی کنند .

فرشته ی خوب شمال از دروتی می پرسد: "تو از تجربه های خود چه آموختی ؟"

 و دروتی پاسخ می دهد:" آموختم که چیزی که می خواهم در خانه ی خودم و در حیاط خودمه!

پس دورتی از خواب بیدار شده و دوباره خود را در کانزاس می بیند. چند درصد از ما برای خوشبخت بودن و آرامش داشتن دنبال چیزایی می گردیم که نداریم....و حیاط خانه رو ترک می کنیم، و با گمان اینکه یاقوت خوشبختی در افق های دوردسته، خواستار گردباد کانزاس می شویم! با فرار از موقعیتی ناخوشایند نمی توانیم از شر آن خلاص شویم و فقط صورت مسأله را پاک کرده ایم.

جادوگر شهر زمردجادوگر شهر زمرد یکی از اولین فیلم هایی بود که مطابق با دیدگاه های آرتور فرید ساخته شد. فرید یکی از تهیه کنندگان درجه اول فیلمهای موزیکال بود که آگاهی بی همتایی در مدیریت پروژه های موزیکال و کیفیت  تصنیف  و طراحی رقص فیلم موزیکال داشت. اگرچه هنگام ساخته شدن جادوگر شهر زمرد او تهیه کننده ای صاحب نام نبود، اما در سالهای بعد نام بهترین موزیکال های تاریخ سینما را با نام خودش پیوند زد: ساعت، مهرویان زیگفیلد، دزد دریایی، در شهر، یک آمریکایی در پاریس، آواز در باران، بریگادون، و... فرید اعتقاد داشت در یک فیلم موزیکال به جای اینکه بازیگران مانند میان پرده ها در جایی بایستند و به تنهایی آواز بخوانند باید خود با دیالوگ و پیرنگ فیلم تلفیق و درگیر شوند. از لحاظ نظری او بر آن بود که آواز و رقص لازم است در پیشبرد داستان سهم داشته باشند، اما در عمل شیوه ی او شخصیت ها را غیر واقعی می کرد، به این معنی که ناگهان یک ناگهان یکی از شخصیت ها با کوچک ترین پیچ دراماتیک زیر آواز می زد. دورتی در هر واکنش به یک موقعیت دراماتیک آوازی را سر می داد تا جایی که از محوریت شخصیتش کاسته و همراه پیدا می کند. مترسک در هنگامی که از دورتی می خواهد او را همراه خود نزد جادوگر بزرگ ببرد زیر آواز می زند، هیزم شکن حلبی هنگامی که پس از یک سال زنگ زدن می تواند حرکت کند واکنشی رقص گونه نشان داده و تمنای قلب از جادوگر بزرگ دارد. هنگامی که هر سه نفر آنها به جنگل می رسند واکنششان در مقابل ترس از بیشه به صورت آواز در می آید و .....

حرکت کرین ها در این فیلم واقعا جذاب است مخصوصا در جایی که دوربین بر فراز شهر مانچکین و جاده سنگفرش زرد حرکت می کند . هنگامی که بحث جلوه های ویژه در ابتدای تاریخ سینما باز می شود همه به یاد کینگ کنگ (1933) و جادوگر شهر زمرد می افتند . استفاده از حقه هایی که به قول رئیس انجمن فیلمبرداران سینمای آمریکا به هیچ عنوان به قصد گول زدن یا گمراه کردن بیننده نبوده و بخش اعظم حقه های فیلمبرداری تنها به دلیل کاهش هزینه ها به کار می رود. در جادوگر شهر زمرد از دو حقه نماهای ماکتی و حقه مکانیکی استفاده شده است . هنگامی که طوفان شکل می گیرد و خانه دورتی در میان گردباد از زمین کنده می شود از ماکت یک خانه و هنگامی که جادوگر ذوب می شود از بخار یخ خشک استفاده شده است .

این فیلم پرزرق و برق، حماسی و استودیویی در بهترین شکل ممکن داستان خود را از یک تم خیلی ساده (آب در کوزه و ما تشنه لبانیم، یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم) با مهارت و تبحر خاصی روایت می کند و هر پیر و جوان اعم از زن و مرد را یکسان سرگرم می کند.

«موسسه فيلم آمريکا» AFI که يکي از گروه‌هاي پيشتاز صنعت سينماي اين کشور در زمينه حفظ و ترميم فيلم‌هاست، در طی نظرسنجی از منتقدان و مخاطبان سینما ده فیلم برتر هر ژانر را انتخاب کرد که جادوگر شهر زمرد بهترین فیلم فانتزی تاریخ سینما شناخته شد .

مجید رحیمی جعفری


[1] -در سالهای بعد معمولاً هر کمپانی شيوه ی رنگی مخصوص به خودش را داشت که فيلمهای رنگی اش را به آن طريق فيلمبرداری می کرد. به اين ترتيب کمپانی متروگلدوين ماير از «مترو کالر»، فوکس قرن بيستم از «دولوکس کالر»، و برادران وارنر از «وارنر کالر» استفاده می کردند. کمپانی های کوچکتر و کشورهای اروپايي يا احياناً آسيايي از سيستم های رنگی عمومی تر نظير «ايستمن کالر» يا «آگفا کالر» استفاده می کردند. اما «تکنی کالر» يک سيستم رنگی فوق العاده درخشان، به شدت متمايز، و البته در سطح قابل توجهی پر هزينه تر از ساير سيستم ها بود که در موارد خاص استفاده می شد. «تکنی کالر» البته قديمی ترين شيوه ی فيلمبرداری رنگی نيز محسوب می شود. در سيستم رنگی «تکنی کالر» در سالهای نخست از يک دوربينِ سه نواره، و در سالهای بعدتر با پيشرفتهای تکنيکی از يک نوار نگاتيو، اما به صورت سه لايه که هر کدام يک طيف رنگی را جذب می کردند استفاده می شد. هيچکدام از سيستم های رنگیِ بعدی با وجود فراگير بودن به دقتِ رنگی و عمرِ طولانیِ سيستم «تکنی کالر» نرسيدند. به خاطر پرهزينه بودنِ اين سيستم، تنها پروژه های خاص، يا کارگردانان صاحب نفوذ می توانستند از سيستم «تکنی کالر» استفاده کنند. کارگردانانی همچون آلفرد هيچکاک –که اکثر آثار رنگی اش را به اين شيوه ساخت- و پروژه هايي استثنايي همچون بربادرفته، فانتازيا، يک آمريکايي در پاريس، آواز در باران، و مرد آرام. البته فيلمهای متعددی هم به اين شيوه فيلمبرداری شدند اما فاقد اعتبار يا ارزش هنری از آب درآمدند.


 تاريخ ارسال: 1388/8/30
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.