پرده سینما

آری او سینما آموخت! نگاهی به سینمای آکیرا کوروساوا

کاوه قادری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-هنر از پس سرگرمی می آید و سرگرمی از پس هنر و کوروساوا در هیچ لحظه ای از عمر سینمای پنجاه ساله ی خود این دو را منفصل از یکدیگر نمی دید.

 

-ژاپنی ها کوروساوا را به شدت غربی و غربی ها او را به شدت ژاپنی می دانند...

 

 

به انگیزه ششم سپتامبر، شانزدهمین سال درگذشت آکیرا کوروساوا

 

 

 

آکیرا کوروساوا سر صحنه شبح جنگجوبررسی تمام هستی و نیستی سینمای کوروساوا که خود استاد قاب ها است، آن هم فقط و فقط درون یک قاب، امری به غایت دشوار و شاید حتی غیرممکن است. صحبت از سینمایی به قدمت پنجاه سال است که از همان اواخر دهه ی اول عمر خود اوج گرفت و شاهکاری همچون راشومون خلق کرد و پس از آن از زیستن و هفت سامورایی و سریر خون و ریش قرمز گرفته تا شبح جنگجو و آشوب و رویاها روز به روز غنی تر و احترام اش بیشتر گشت. صحبت از فیلمنامه نویسی است که از نگارش فیلمنامه های پنجاه صفحه ای راشومون و سیصد صفحه ای هفت سامورایی گرفته تا اقتباس های بسیار موفق اش از شکسپیر با عنوان های سریر خون و آشوب روز به روز در پی ارتقاء تألیف خود بود و همچنین صحبت از فیلمسازی است که از تولید آثاری همچون یک یکشنبه ی شگفت انگیز و سگ ولگرد (که البته آنها نیز آثار بسیار خوب و موفقی هستند) به خلق شاهکارهایی همچون راشومون و هفت سامورایی و سریر خون و ریش قرمز و آشوب و رویاها رسید و با ریش قرمز و هفت سامورایی نوع بی بدیلی از سینمای قصه گو را برای دنیا به تصویر کشید و در راشومون و هفت سامورایی و سریر خون و آشوب و رویاها میزانسن هایی به غایت خدایی آفرید و... . آری ! صحبت از آکیرا کوروساوا است.

کوروساوا حتی اگر در آثارش ارائه دهنده ی دنیایی شخصی و مستقل نباشد، باز هم به سبب نگاه و نگره و جهان بینی منحصر به فردش و گنجاندن عناصر تألیفی در آثار خود، به معنای حقیقی کلمه یک مألف است. هم در فیلمنامه های اصیل و هم در فیلمنامه های اقتباسی اش، استاد با مهر و امضا و تمامیت اش به وضوح مشاهده می شود. آثار او، به ویژه از اواخر دهه ی 40 تا پایان دهه ی 60 میلادی، تصویرگر تمام نمای ژاپن پس از سالهای جنگ جهانی دوم است. این آیینه گی البته فقط و فقط منحصر در آثار غیر اقتباسی کوروساوا نیست و حتی در آثاری همچون سریر خون و آشوب نیز می توان به واسطه ی ارجاعاتی، کشوری که پس از شکستی سخت، در فقری مادی و به تبع آن فقری معنوی فرو رفته و صحنه ی پیدایش ناهنجاری های اجتماعی و گناه ها و خونریزی ها شده را به وضوح مشاهده کرد. علاوه بر اینها کوروساوا در آثاری همچون رویاها و مادادایو که آخرین آثارش هستند نیز در دو قالب متفاوت، تمام آنچه از تاریخ کشورش مشاهده کرده را آیینه گی می کند؛ در رویاها در قالب روایت هشت داستان بیانگر از هشت دهه مشاهدات اش از تاریخ ژاپن و در مادادایو در قالب نمایش مقاطعی از زندگی یک استاد.

آشوب ساخته آکیرا کوروساوادر بررسی برهه های زمانی مذکور، سینمای کوروساوا همواره دغدغه مند بوده و خود را نسبت به جامعه ی وقت ژاپن مسئول دانسته است. نکوهش سستی ها و ناهنجاری های جامعه، به ویژه در جوانان، همواره بخش ثابتی از سینمای او بوده و در این میان تیغ تیز انتقادی فیلمساز نسبت به جامعه، هیچگاه کند نشده است. اما کوروساوا به خوبی می دانست که سینمای اجتماعی اش، آن هنگامی به غنای کامل می رسد که علاوه بر طرح مساله، ارائه دهنده ی پیشنهاد نیز باشد و از این رو است که سینمای کوروساوا همواره دارای پیشنهاد است. پیشنهادی که در سینمای او ریشه در مقام و جایگاه فرد به عنوان سازنده ی جامعه دارد و ناظر بر اهمیت انتخاب درست فرد است.

فرد در سینمای کوروساوا، نه به عنوان ابزار، بلکه به عنوان مولد حرکت شناخته می شود. کوروساوا محور اکثر آثار خود را فردی قرار داده است که تحت اختیار و دارای قدرت انتخاب بوده و برایش جایگاهی در قامت یکی از سازندگان جامعه تعریف شده است. از این رو و به رغم تمام انتقادات کوروساوا به جامعه، او تقصیر اصلی را نه در جامعه، بلکه در فرد و یا افراد به عنوان سازنده و یا سازندگان جامعه می بیند و همواره بر اهمیت انتخاب فردی تأکید دارد. در سگ ولگرد یوسا و موراکامی هر دو سرباز جنگ جهانی دوم بوده و از آن متضرر شده اند. حتی با ترفند هوشمندانه ی کوروساوا زمینه ای ایجاد می شود که تفنگ های موراکامی و یوسا و گلوله هایی که شلیک می کنند نیز یکی باشد، اما گلوله های شلیک شده توسط یوسا جنایت می آفریند و گلوله های شلیک شده توسط موراکامی موجب حفظ قانون می گردد. آری ! تنها تفاوت آنها در انتخاب هایشان است؛ به گونه ای که موراکامی پلیس می شود و قانون مدار و یوسا دزد می شود و قانون شکن.

خواب گنهکاران ساخته آکیرا کوروساوادر راشومون نیز موقعیت هیزم شکن با موقعیت راهزن درون معبد (و حتی سایر آفرینندگان جنایت) یکی است با این تفاوت که انتخابهای هیزم شکن، او را تبدیل به فرد خدومی کرده که نوزادان رها شده در معبد را بزرگ می کند و انتخاب های راهزن درون معبد، او را تبدیل به فرد پستی کرده که نوزاد را می دزدد تا با فروش اش (فروش یک انسان و انسانیت) پولی نصیب خود کند. در سریر خون میکی و واشیزو موقعیت هایی مشابه دارند و وسوسه در قالب آن روح خبیث به سراغ هر دوی آنها می آید اما میکی طمع نمی کند و سلامت نفس خود را حفظ کرده و مرگی شرافتمندانه داشته و خوشنام می ماند اما واشیزو به طمع قدرت افتاده و نفس خود را بیمار می کند و در پایان، مرگی شوم به همراه مصیبت و بدنامی نصیب او می گردد. در یوجیمبو و سانجورو نیز شخصیت اصلی فیلم تحت اختیار قرار گرفته و با انتخاب خود، خیر را پیروز و شر را نابود کرده و در فرآیندی تدریجی از ضد قهرمان به قهرمان (البته نه به معنای رایج آن) تبدیل می گردد. در دوئل پایانی سانجورو او همتای خود را می کشد و تنها تفاوت اش با همتایش در انتخاب های متفاوت اش است. در بهشت و جهنم نیز گوندو و سارق، هر کدام در مقطعی از فیلم دارای فقر مادی می شوند با این تفاوت که گوندو شرافتمندانه کار می کند و بازمیگردد

اما سارق به جنایات خود ادامه می دهد. حتی در آثاری همچون هفت سامورایی و در اعماق که مولد حرکت مشخصا یک فرد نیست نیز از طریق مقایسه ی انتخاب های افراد در موقعیت های مشابه بر اهمیت انتخاب فردی تاکید می شود. در هفت سامورایی در طول زمان بیش از 200 دقیقه ای فیلم، فرد به فرد سامورایی ها به طور مجزا و دقیق شخصیت پردازی شده و تفاوت هایشان با یکدیگر کاملاً مشخص می گردد و برای نمونه فردی همچون کیکوچیو، در بستر قصه ی اصلی فیلم تحول می یابد و از فردی مست و سست به یک قهرمان تبدیل می گردد. در اعماق اجتماع نیز آن پیرمرد عارف مسلک در فقر مادی همچون سایر افراد آن مسافرخانه است و تفاوت های میان آدمها در انتخابهایشان خلاصه می شود.

شبح جنگجو ساخته آکیرا کوروساوااما پیشنهاد داشتن سینمای کوروساوا علاوه بر احساس مسئولیت او از خوش بینی اش نیز نشات می گیرد. سینمای او نه یک سینمای موعظه گر است و نه یک سینمای روشنفکرنمای دروغین. کوروساوا به خوبی می داند که کار هنرمند، انرژی بخشیدن به مخاطب و امیدوار کردن اوست و نه خرد و تحقیر و مایوس کردن او. از این رو است که سرانجام در جهان به شدت سیاه راشومون آفتاب طلوع می کند و در رویاها با تمام تلخی هایش امید زاییده می شود و در یک یکشنبه ی شگفت انگیز دو عاشق با وجود تمام مشقت ها یکشنبه ای جاودان را رقم می زنند و در مادادایو استاد حتی در آخرین لحظات زندگی اش می گوید : «هنوز نه». خوش بینی کوروساوا علاوه بر خصوصیات ذاتی اش، از احترام به مخاطب اش نیز نشات می گیرد و همین احترام است که موجب شده مخاطب به راحتی به آثار او (حتی هنری ترین آثارش) راه پیدا کند. آری ! هنری ترین آثار کوروساوا (همچون راشومون) دارای سرگرمی و سرگرم کننده ترین آثارش (همچون یوجیمبو و سانجورو) دارای هنر هستند.

هنر از پس سرگرمی می آید و سرگرمی از پس هنر و کوروساوا در هیچ لحظه ای از عمر سینمای پنجاه ساله ی خود این دو را منفصل از یکدیگر نمی دید. برای او ضعف در پرداخت ها – عدم قصه گویی – سهل انگاری در خلق میزانسن – غفلت در فضاسازی و... در کنار نادیده گرفتن مخاطب، گناهانی نابخشودنی محسوب می شوند. او در راشومونبه سبب گنگ جلوه کردن داستان فیلم برای تهیه کنندگان، با عدم حمایت مالی آنان روبرو و همین موجب گشت تا فیلم در ظاهر و به ویژه در سکانس های دادگاه، با تولیدی فقیر دست و پنجه نرم کند اما کوروساوا از همین تولید ظاهرا فقیر، غنی ترین نتیجه ی ممکن را استخراج کرد و در سکانس های دادگاه، شخصیت های روبروی قاضی را روبروی دوربین و درست در مقابل چشمانمان قرار داد تا با قاضی کردن مان ما را نیز در فیلم خود سهیم کند. او می داند که اثر برای دلنشین شدن و جاودان ماندن نه فقط در ذهن بلکه باید زیستن گونه در روح مخاطبان اش نیز جاری شود و مگر نه اینکه گستره ی مخاطبان، مخاطب عام را نیز شامل می شود؟! و اینچنین است که سینمای بدون مخاطب عام برای او تهی از معنا است تا جایی که با کوله باری از افتخار و اعتبار پس از عدم توفیق ریش قرمز و دودسکادن در گیشه دست به خودکشی البته نافرجام می زند.

کوروساوا در سال های واپسینژاپنی ها کوروساوا را به شدت غربی و غربی ها او را به شدت ژاپنی می دانند اما در این میان، حقیقت ماجرا کوروساوا را درست به همان اندازه ی میزوگوچی و اوزو ژاپنی نشان می دهد با این تفاوت که کوروساوا از سویی سینمای به شدت بومی ژاپن را با تزریق نگاه و نگره ی جهان شمول اش، بین المللی کرده و از سویی دیگر هر آنچه غیر از سینمای ژاپن دیده و آموخته را با افزودن مایه های فرهنگ و آیین بومی و خاصه شرقی، به شدت ژاپنیزه کرده است. از یک سو هفت سامورایی را می توان یکی از نمونه های بارز سینمای بومی ژاپن دانست که بین المللی شده و شش سال بعد فیلمی با نام هفت دلاور از روی آن ساخته شد و از سوی دیگر سریر خون و آشوب به عنوان دو اقتباس از شکسپیر (از نمایشنامه های مشهور مکبث و شاه لیر) نمونه هایی غیر بومی هستند که کوروساوا آنها را به شدت ژاپنیزه کرده است. حتی با وجود تاثیرپذیری آشکار آثاری همچون یوجیمبو و سانجورو از ژانر وسترن نیز نمی توان دمیده شدن روح ژاپنی در آنها را انکار کرد و حال آیا انصافا پذیرفتنی است که کوروساوا را صرف برخی اقتباس هایش از متون غربی و تاثیرپذیری تعداد انگشت شماری از قهرمانانش از قهرمانان سینمای غرب، غربی یا غرب زده یا تحت تاثیر سینمای غرب خواند؟ مگر نه اینکه عناصر طبیعی، همواره یک پای ثابت اغلب آثار کوروساوا، به ویژه درسو اوزالا و مادادایو بوده اند؟ در رد مطلق غربی خواندن کوروساوا، طرح همین پرسش بس که : به راستی برقراری پیوندی زیستن گونه میان انسان و طبیعت در درسو اوزالا که اساسا دارای زادگاه و خواستگاهی شرقی است، آن هم در قلب شوروی، چگونه از فیلمسازی غربی و یا غرب زده و یا تحت تاثیر سینمای غرب برمی آید؟!

شانزده سال است که کوروساوا جسما در میان ما نیست اما آثارش از همان اواسط دهه ی 40 گرفته تا سال 1993 و آخرین فیلم اش، امروزه در میان ما هستند و بارها و بارها تماشا می شوند؛ بدون آنکه ذره ای از تازگی و طراوتشان کم شود و این به خودی خود موهبتی است کم نظیر. موهبتی که بدون تردید مدیون جهان بینی عمیق استاد و به تبع آن داستان های جهان شمولش است که قادرند در قالبی متوازن سخنی دارای کاربرد و کارکرد را نه فقط برای دیروز بلکه برای امروز بشر نیز ارائه کنند. آری ! آثار استاد فقط و فقط تابع مکان و زمان دوره ی خود نبوده و هم از منظر محتوا و هم از منظر ساختار، حاوی درسهای ارزشمندی برای سینمای امروز و مخاطبانش هستند. کوروساوا در حالی چهره در نقاب خاک کشید که همچنان به دنبال شناختی بیشتر بر سینما بود اما فقط و فقط تاریخ سینما می تواند شهادت بدهد که استاد تا چه میزان سینما را می شناخت و در پنجاه سال عمر فیلمسازی اش چه میراث گرانبهایی را برای بعد از خود بر جای گذاشت. میراثی از آموخته ها که چه بسا هنوز ممکن است بسیاری از موهبت ها و دستاوردهای آن کشف نشده باشد.

کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی قصه و تألیف. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی آموختن و آزمودن و آزموده شدن. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی درس زندگی و آدم شناسی و کارخانه ی آدم سازی. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی پیوند میان هنر و مردم. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی پیوند بی بدیل میان دین و آیین و فرهنگ و ملیت. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی هویت. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی اصالت. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی پیوند میان دل و عقل و عشق و روح و جان و زبان. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی پیوند میان حقیقت و واقعیت و فراتر از آن. کوروساوا به ما آموخت که سینما یعنی نگاه و نگره و بسط آن. کوروساوا بسیار به ما آموخت چرا که کوروساوا سینما را به ما آموخت. آری ! او سینما آموخت.

 

 

 

کاوه قادری

 

 

 

شهریور نود و سه


 تاريخ ارسال: 1393/6/15
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>افشین:

کوروساوا رویاهاش رو خوب ساخته

0+0-

جمعه 23 آذر 1397



>>>محمد:

کوروساوا بسیار به ما آموخت چرا که کوروساوا سینما را به ما آموخت.آری ! او سینما آموخت.( آری ی ی ی ی..... او استاد سینما بود وهمچنان به مامی آموزاند . او آموزگار هنر سینما بود .)

7+1-

جمعه 14 اسفند 1394



>>>پژمان.ع:

فوق العاده! آفرین کاوه قادری!

12+0-

يكشنبه 16 شهريور 1393



>>>استوارسوم علي حقگو:

Art is , having a vision to see the world differently and skill to portrait it.

14+0-

يكشنبه 16 شهريور 1393




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.