پرده سینما

سینما به روایت اینگمار برگمان

پرده سینما

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینگمار برگمنفیلمسازی برای من نیازی طبیعی است؛ نیازی قابل قیاس با گرسنگی وتشنگی. برای بعضیها، بیان خویشتن یعنی کتاب نوشتن، کوهنوردی، کتک زدن بچه ی خود یا رقص سامبا. اما من خود را با فیلمسازی بیان می کنم.

فیلمسازی فرو رفتن با عمیق ترین ریشه هایتان به دنیای کودکی است. اگر مایلید به این استودیوی درونی که در نزدیکترین گوشه و کنار زندگی خالق اثر واقع شده است قدم بگذارید. بگذارید برای یک لحظه اسرارآمیزترین و نهان ترین این اتاقها را بگشاییم تا بتوانیم نگاهی به یک تابلوی نقاشی از ونیز، یک کرکره ی کهنه پنجره، و یک آپارات اولیه برای نمایش فیلمهای پرتحرک بیندازیم.

حساب کرده ام اگر فیلمی را که یک ساعت به طول می انجامد ببینم، در حقیقت بیست دقیقه را در تاریکی کامل سر کرده ام. بنابراین، در ساختن یک فیلم خود را به گناه تقلب می آلایم؛ از وسیله ای استفاده می کنم که برای بهره برداری از عدم کمال فیزیکی انسان طراحی شده است، وسیله ای که با آن می توانم تماشاگر خود را از احساسی مشخص به احساس دیگری که از نظر وسعت در نقطه ی مقابل آن قرار دارد، منتقل کنم، چنان که گویی تماشاگر را بر پاندولی نشانده ام. می توانم تماشاگر را بخندانم، فریاد وحشت اش را درآورم، تبسم بر لبانش بنشانم، افسانه ها را به باورش بیاورم، بیزار و عصبانی اش کنم، او را برنجانم، در او اشتیاق بیافرینم، یا کاری کنم که در صندلی اش فرو رود یا از خستگی خمیازه بکشد. پس من یا فریبکارم یا ـ وقتی تماشاگر از نیرنگ آگاه است ـ یک توهم ساز. من رازآفرینی و نغزگویی می دانم و گرانبهاترین و حیرت انگیزترین اسبابی را که از آغاز تاریخ در دست های یک شعبده باز دیده شده است در اختیار دارم.

خالق آثار سینمایی درگیر وسیله ای بیانی است که نه تنها به خود او، بلکه به میلیون ها مردم دیگر مربوط می شود، و اغلب همان آرزویی را دارد که دیگر هنرمندان دارند: « می خواهم امروز موفق شوم. می خواهم اکنون به شهرت برسم می خواهم همه را خشنود و محظوظ کنم، می خواهم در یک آن مردم را به هیجان و حرکت وادارم.» در نیمه راه این آرزو و تحقق آن، مردم را می توان یافت که از فیلم فقط یک چیز می خواهند :« من پول داده ام، می خواهم از خود بی خود شوم، سر از پا نشناسم، فیلم مرا درگیر خود کند، می خواهم مشکلات خود، خانواده ام، کارم را فراموش کنم، می خواهم از خود بگریزم. من تماشاگر که در تاریکی نشسته ام، همچون زنی که در آستانه ی زایمان است، می خواهم فارغ شوم.» فیلمسازی که از این خواست ها آگاه است و از پول مردم ارتزاق می کند، در وضعیتی دشوار قرار می گیرد

وضعیتی که محظوراتی برایش به وجود می اورد. او همواره ناچار است در ساختن فیلم خود واکنش های مردم را به حساب آورد. من شخصا، به سهم خود، دائما این را از خودم می پرسم که: آیا می توانم خود را ساده تر، بی غل وغش تر و مختصرتر بیان کنم؟ آیا آنچه را که اکنون می خواهم بگویم همه می فهمند؟ و مهمتر از آن این سؤال که: تا چه میزان حق دارم سازش کنم و تکلیف و وظیفه ام نسبت به خود از کجا شروع می شود؟ هر تجربه ای لزوما خطرکردن های بسیار در خود دارد، زیرا همیشه بین هنرمند و مردم فاصله ایجاد می کنم، و دور نگاه داشتن مردم می تواند به ناباوری و انزوا در برج عاج بینجامد.

لیو اولمن در مصائب آنا. ساخته اینگمار برگمنهیچ چیز آسان تر از ترساندن تماشاگر نیست. تماشاگر را عملاً می توان هراسان کرد. چون بیشتر مردم ترسی نهفته در وجود خود دارند که همواره آماده ی سر بیرون کردن است. خنداندن مردم، و خنداندن آنها به نحو درست به مراتب دشوارتر است. قرار دادن تماشاگر در حالتی بدتر از آنچه هنگام ورودش به سینما بود، آسان است. مشکل قرار دادن او در حالتی بهتر است و این درست همان چیزی است که تماشاگر هربار به هنگام نشستن در تاریکی سینما می خواهد. حالا چند بار و با چه تدبیری این رضایت را به او می دهیم؟ استدلال من این است: اما در عین حال، به قطع می دانم که این استدلال خطرناک است چون احتمال خطر محکوم شناختن تمامی خطاها، اشتباه گرفتن ایده آل با غرور، و مطلق دانستن مرزهایی که مردم و منتقدین تعیین می کنند را در خود دارد، حال آنکه نه این مرزها را می توانی تشخیص دهی و نه آنها را از آن خود بدانی، زیرا شخصیت تو مدام در حال تغییر و گردش است.از یک طرف وسوسه می شوم که خود را تطبیق دهم و همان چیزی شوم که مردم می خواهند. ولی از طرف دیگر احساس می کنم که این کار پایان همه چیز خواهد بود و نوعی بی تفاوتی کامل را از سوی من می رساند. برای همین، خوشحالم که با مغز و احساساتی دقیقا یکسان به دنیا نیامده ام، و در هیچ کجا نوشته نشده است، که فیلمساز باید راضی، خوشحال یا قانع باشد. چه کسی گفته است که نمی توانی سروصدا راه بیندازی، مرزها را درنوردی، با آسیابهای بادی بجنگی آدمهای مکانیکی را به ماه بفرستی، رویا و خیال بپروری، با دینامیت بازی کنی یا پاره های تن خود یا دیگران را ندری؟ چرا تهیه کنندگان فیلم را نترسانی؟ کارشان این است که بترسند، و پول می گیرند که زخم معده داشته باشند. اما فیلمسازی همیشه چیزهایی از قبیل مشکلات رودرویی، معضلات، نگرانیهای اقتصادی، مسئولیتها و ترسها نیست. بازیها، رویاها و خطرات نهان در سینه هم وجود دارند.

 

ترجمه مسعود اوحدی


 تاريخ ارسال: 1389/2/6
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.