پرده سینما
ما عاشق سینما و فیلم هستیم و همه آن آدمهای بااستعدادی که با حضور در فیلمها، جهان خارقالعادهای را خلق میکنند؛ جهانی که لحظه به لحظه در آن زندگی میکنیم. درنتیجه بهطور طبیعی عشاق سینما از جوایز سینمایی که به بهترینهای جهان سینما تعلق میگیرد، لذت میبرند. چندبار فهرست نامزدهای جوایز مختلف بهخصوص اسکار را بررسی میکنند تا ببینند نام کدام بازیگر مورد علاقهشان از فهرست حذف شده است؟ مردم هر سال درباره جوایز حرف میزنند. چطور ممکن است فلان بازیگر برای این یا آن جایزه نامزد نشده باشد؟ بعد از اینکه نامزدهای جوایز اعلام میشوند، بارها و بارها درباره این موضوع بحث میشود. حالا هم که موعد اسکار نزدیک شده است، بخشی که معمولاً بیشتر شکایتها مربوط به آن است، بازیگری است. همیشه کسی هست که در یکی از بخشهای مربوط به بهترین بازیگر مرد، زن یا نقشهای مکمل جا مانده باشد. بازیگری بخشی است که بیشترین نظرات درمورد آن داده میشود. سینماروها عاشق رقابت واقعی میان بایگران و فیلمها هستند. عشاق سینما از بحث درباره اینکه کدامیک از بازیگران مورد علاقهشان شایستگی نامزد شدن یا بردن جایزه را داشته، لذت میبرند. همین امسال خیلیها معتقدند در حق بن افلک «دختر گمشده» یا چانینگ تاتوم «فاکسکچر» که نقش مارک شولتز قهرمان کشتی المپیک را بازی میکرد یا از همه مهمتر جیک جیلنهال فیلم «شبگرد» دن گیلروی در نقش دزدی که تبدیل به یک خبرنگار پاپاراتزی میشود. این فهرستی از بازیهای نادیده گرفته شده در اسکار بین سالهای ۲۰۱۰ تا همین سال گذشته است.
● سام شپارد در «بلک تورن» / Blackthorn
سام شپارد احتمالاً یکی از مرموزترین و عجیبترین هنرمندان آمریکاست. اگر قرار باشد جوایز و افتخاراتی را که در طول این سالها دریافت کرده بررسی کنیم، او نهتنها نمایشنامهنویس فوقالعادهای است که بازیگر خوبی هم هست و در هر نقشی که ظاهر میشود انگار خودش است بدون اینکه بخواهد بازی کند. او بر همه چیزهایی که تنسی ویلیامز جنوبی در اجراهایش دوست داشت، احاطه دارد. مردی از یک زمان و مکان دیگر که انگار به زمانه ما پرتاب شده است. همه این ویژگیها بهخصوص در فیلم «بلک تورن» که بهطرز وحشتناکی نادیده گرفته شده و خیلی هم مهجور واقع شده، به نمایش درآمده است. اینجا او نقش بوچ کسیدی را بازی میکند که در کوههای آمریکای جنوبی زندگی میکند و اسمش جیمز بلک تورن است. او در کمال تعجب از ارتش بولیوی نجات پیدا میکند درحالیکه همه فکر میکنند او و ساندنس کید کشته شدند. نامهای به دستاش میرسد و متوجه میشود پسری دارد که هرگز او را ندیده و حتی از وجودش خبر نداشته است. چیزی که در دنباله این قصه میآید، داستان مردی است که میخواهد خطر مرگ را بپذیرد تا بتواند قبل از اینکه اتفاقی برایش بیفتد، پسرش را ببیند. اجرایش مقهورکننده و سرشار از حس درد و وحشت است و نه فقط بازی شپارد، کل فیلم این قابلیت را دارد که بهعنوان یک وسترن خوب این سالها تحسین شود.
● کریستوفر واکن در «هفت روانی» / Seven Psychopaths
کریستوفر واکن برای خودش حسابی هوادار دارد. او را بهخاطر بازی در نقشهای عجیب و آدمهای غریبه در کارنامهاش میشناسیم. او دیالوگهایش را بدون هیچ حسی از تأکید میگوید اما منظورش را خیلی قوی میرساند. خیلیها معتقدند که او در کارنامهاش اجراهای متعددی دارد که ارزش جایزه گرفتن داشتهاند. در «هفت روانی» مارتین مکدانا، کریستوفر واکن نقش هانس را بازی میکند؛ یکی از همان روانیهای فیلم. اجرایش بهطرز عجیبی شاعرانه و دوستداشتنی است، در نقش مردی که شاهد از دست رفتن عشق زندگیاش است و حالا به مرگ خود میاندیشد. در فیلمی که همه کسانی که در آن بازی میکنند، نقششان را عالی ایفا کردهاند، درنهایت این واکن است که جلو میآید و تصویری صادقانه از یک روانی ارائه میدهد. کریستوفر واکن دیوانگی، غم و سردرگمی وگیجی را بهتر از همه نمایش میدهد. در این فیلم او در بهترین حالت خودش است. تماشاگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و در چشمهای دیوانه او غرق نشود. آن صحنهای که در اواخر فیلم به دیدن همسرش در بیمارستان میرود، نشان میدهد که چرا جایش در فهرست کسانی است که باید اسکار میگرفتند. یکی از آرامترین و حسابشدهترین بازیهای او.
● اسکارلت جواهانسون در «Her»
صداپیشگی معمولاً به دست فراموشی سپرده میشود. انگار یک کار فرعی در صنعت سینماست. به کسانی که کارشان صداپیشگی است باید احترام بیشتری گذاشته شود. خیلیها معتقدند که اصلاً صداپیشگی باید بخش مربوط به خودش را در اسکار داشته باشد و تعداد زیادی از کسانی که به این نتیجه رسیدهاند، احتمالاً بعد از دیدن اجرای فوقالعاده اسکارلت جوهانسون در فیلم «Her» ساخته اسپایک جونز در نقش سامانتا بوده است. در این فیلم جوهانسون نقش یک سیستمعامل را بازی میکند که مثل یک انسان شبیهسازی شده است و میشود با او معاشرت کرد. خوآکین فونیکس که نقش تئو را بازی میکند کمکم عاشق این سیستمعامل میشود و رابطه عاطفی عجیبوغریبی بین یک انسان و یک سیستمعامل شکل میگیرد. هر سکانسی که این دو نفر در آن حضور دارند (البته حضور اسکارلت جوهانسون یعنی شنیدن صدایش) احساساتی و جذاب از کار درآمده. سؤالات سامانتا درباره زندگی، عشق و اشتیاقاش برای دانستن، فوقالعاده است.
● تام هنکس در «کاپیتان فلیپس» / Captain Phillips
تام هنکس را نهفقط بهعنوان یکی از بهترین بازیگران نسل خودش که یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما میدانند. اغلب به او لقب جیمز استوارت معاصر میدهند. اینجا هنکس نقش کاپیتان فلیپس را بازی میکند. یک کاراکتر واقعی که کشتی او مورد هجوم دزدان دریایی قرار میگیرد و او را از کشتیاش میدزدند. اتفاقی که در طول ۲۰۰ سال نیفتاده بود. سال ۲۰۰۹ دزدان دریایی سومالی به کشتی آلابامای ایالات متحده آمریکا حمله میکنند. خیلی از مردانی که روی عرشه آن کشتی بودند بهاضافه خود کاپیتان فلیپس معتقدند که به هر حال اغراقهایی برای بالا بردن بار دراماتیک داستان دارد. چه حرف آنها درست باشد و چه نه، اجرای فوقالعاده تام هنکس، تماشاگر را میخکوب میکند و نمیتوانیده جلوی خودتان را بگیرید و با مردی که در این موقعیت ترسناک گیر افتاده و خودش را بهعنوان گروگان، قربانی بقیه کرده است، احساس همدردی نکنید. صحنه آخر فیلم آنقدر احساسبرانگیز است که بازی هنکس اشکتان را درخواهد آورد!
● ریچارد گیر در «داوری» / Arbitrage
ریچارد گیر از آن دسته بازیگرانی است که میتوانند جسارت و خودنمایی را در رفتارشان به نمایش بگذارند. تعداد کمی از بازیگران میتوانند این کار را به این سهولت انجام دهند. در این فیلم فرصت پیدا کرده بود تا یکی از چالشبرانگیزترین شخصیتهای کارنامهاش را بازی کند. فیلم تصویر فوقالعادهای از یک آدم خودمحور و خودپسند (نارسیست) است و قطعاً وقتی نام ریچارد گیر میان نامزدهای اسکار آنسال دیده نشد، همه شگفتزده شدند. گیر نقش مردی را بازی میکند که بهنظر میرسد هر چیزی را که در رابطه با پول است یا با پول بهدست میآید، دارد: کسبوکار عالی، دوستان و همسرش. درنتیجه خیلی طبیعی است که به سنت مردان پولدار بیقید و بند بخواهد زندگیاش را به هم بریزد اما یک شب سرنوشتساز، زندگی او و همه نزدیکانش را تا ابد تغییر میدهد.
● هیو جکمن در «زندانیان» / Prisoners
هیو جکمن بهخاطر بازی در نقش «ولورین» از سری فیلمهای «مردان ایکس» شناخته شده است. جکمن در کارنامهاش فیلمهای سرگرمکننده و جذابی دارد که در آنها خبری از چنگالهای آهنین و سیگار کشیدن موقع تکهتکه کردن این و آن نیست ولی متأسفانه تا اسم هیو جکمن میآید همه یاد «ولورین» میافتند. البته اشتباه نکنید. آن فیلمها هم حسابی سرگرمکنندهاند و دیدنشان هم لذتبخش است و هیو جکمن در آنها هم فوقالعاده است اما خیلی از علاقهمندان سینما معتقدند که ارزشهای جکمن در فیلمهای دیگر بیشتر نمود پیدا میکند. «زندانیان» در موعد عید شکرگزاری اتفاق میافتد و دو خانواده برای این روز دور هم جمع میشوند و بعد دختران خردسالشان گم میشوند... جکمن نقش پدر یکی از آن دخترها را بازی میکند. ترنس هاوارد پدر دختر دیگر است. در ادامه داستان اتفاقات مهیبی داریم که ابعاد جدیدی از کاراکتر جکمن را نشان میدهد. جکمن در فیلم غلیان احساسات فوقالعادهای دارد که سکانسهای مربوط به او را مجذوبکننده میکند.
● لئوناردو دیکاپریو در «جانگوی آزادشده» / Django Unchained
دیکاپریو در کارنامهاش بارها و بارها نامزد دریافت جوایز شده؛ انگار فقط برای اینکه ببیند چطور هر بار جایزه را به کس دیگری واگذار میکند و با هر نقش جدیدی که بازی میکند چیز جدیدی با خودش بههمراه میآورد. او بازیگری است که زمانی درباره زیباییاش جوک میگفتند و اینکه استعدادی ندارد ولی حالا تبدیل به یکی از بازیگران تراز اول هالیوود شده است. دیکاپریو در همه نقشهایی که تا به حال بازی کرده دوستداشتنی بوده است: یک میلیاردر انساندوست، بیماری روانی یا دهها نقش دیگری که با او جان گرفتهاند. در فیلم تارانتینو نقش صاحب کالوین کندی را بازی میکند، کسی که صاحب یکی از بزرگترین مزارع بردهداری درست پیش از جنگ داخلی آمریکاست. یک آدم کاملاً سادیست. دیکاپریو در اینجا بهعنوان یک آدم عقدهای که از لحاظ روانی مشکل دارد، بزرگترین تفریحاش این است که به تماشای جنگ بردههایش بنشیند. شاید بهخاطر طبیعت سادیستی این نقش باشد یا آشوبی که در آن هست که اعضای آکادمی اسکار بازی دیکاپریو را نادیده میگیرند. صحنه خشنی که جمجمه برده قبلی را در آن میبینیم آنقدر میخکوبکننده است که خودش برای نامزدی اسکار کافی باشد.
منبع: روزنامه هفت صبح - پریا صوفی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|