پیمان عباسینیا
هر پنجشنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!
با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!
نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما
The Hours
كارگردان: استیون دالدری
فيلمنامه: دیوید هیر [براساس رمان مایکل کانینگهام]
بازيگران: نیکول کیدمن، جولیان مور، مریل استریپ و...
محصول: انگلستان و آمریکا، ۲۰۰۲
زبان: انگلیسی
مدت: ۱۱۴ دقیقه
گونه: درام
بودجه: ۲۵ میلیون دلار
فروش: حدود ۱۰۹ میلیون دلار
درجهبندی: PG-13
جوایز مهم: برندهی ۱ اسکار و کاندیدای ۸ اسکار دیگر
■ طعم سینما - شمارهی ۷۵: ساعتها (The Hours)
ساعتها از معدود اقتباسهای موفق عالم سینما از یک رمانِ مدرن بهشیوهی جریان سیال ذهن است. اغلب آثاری که برپایهی رمانهایی در این سبکوُسیاقِ نوشتاری ساخته میشوند، خروجیِ درخور اعتنایی ندارند، ملغمهای نامتجانس از نریشن و تصویرند و بنابراین اصلاً سینما نیستند! چنانچه بخواهم راه نزدیک کنم و مثالی آشنا بزنم، دیگر دمدستیتر و شکستهخوردهتر از گاوخونی [محصول ۱۳۸۱] سراغ ندارم! میدانید که از بیشمار حلقههای مفقودهی سینمای ایران، یکی هم مسئلهی اقتباس از آثار ادبی است. کلّ فیلمهای اقتباسیِ بهدردبخور سینمای ما، شاید به نصف انگشتان یک دست هم نرسند!
اما بهواسطهی دشواریِ برگردانِ آثار ادبی جریان سیال ذهن به زبان فیلم، سینمای جهان -استثنائاً- در این حیطه، وضع چندان بهتری از ما ندارد! فیلمهای اینسبکی عموماً یا گیجکننده از آب درمیآیند و یا کسالتبار(!) که خوشبختانه ساعتها از هر دو این اتهامات، مبراست. البته توجه دارید که موفقیتآمیز خواندنِ تجربهی ساخت ساعتها بههیچعنوان نمیتواند نسبتی با سهلالوصول بودناش داشته باشد! داستانِ ساعتها تکپیرنگی نیست.
ساعتها حولوُحوش زندگی سه زن در سه بازهی زمانی و مکانی مختلف اتفاق میافتد. زن اول، ویرجینیا وولف (با بازی نیکول کیدمن) است [۱۹۲۳، ریچموند] دومی، لورا براون (با بازی جولیان مور) [۱۹۵۱، لسآنجلس] و سومین زن، کلاریسا ووگن (با بازی مریل استریپ) [۲۰۰۱، نیویورک]. در این میان، ویرجینیا وولف که مشغول کلنجار رفتن با خودش برای نگارش رمان مشهور "خانم دالووی" (Mrs Dalloway) [۱] است، بهواسطهی کتابِ مذکور بر سرنوشت دو زن دیگر -هریک بهنوعی- تأثیر میگذارد. زنهای شمارهی ۲ و ۳ هم بهخاطر وجود نقطهای مشترک (یعنی: ریچارد با بازی اد هریس) زندگیشان با یکدیگر تلاقی پیدا میکند. لورا، خوانندهی رمان "خانم دالووی" در دههی ۱۹۵۰ است. "خانم دالووی" رمان مورد علاقهی ریچارد و کلاریسا در زمان حال [سال ۲۰۰۱] نیز هست؛ ریچارد، کلاریسا را خانم دالووی صدا میزند.
ساعتها یکبُعدی هم نیست و هرکس از ظن خود میتواند یارش شود. مثلاً میشود اینطور نتیجهگیری کرد که نویسندگی، وظیفهی خطیری است و حسوُحالی که مؤلف به جان آثارش میریزد، تا ابد میتواند بر سرنوشت مخاطبیناش تأثیرگذار باشد. حالوُهوای متلاطم و لبریز از مرگاندیشیای که ویرجینیا زمان نوشتن "خانم دالووی" دارد؛ ۲۸ سال بعد، لورا براون را -که بهنظر نمیرسد در زندگیاش هیچ مشکلی داشته باشد- بر سر دوراهیِ انتحار یا رها کردن خانواده قرار میدهد. لورا خودش را نمیکشد، راه دوم را برمیگزیند. جالب اینکه فرزند او همان ریچارد است که ۵۰ سال بعدتر از خانم براون، متأثر از ویرجینیا وولف، به روشِ سپتیموس -در همین رمانِ مورد بحث- متوسل میشود تا بهزعم خود، از تحمل دردهای جسمی و روحیِ دیرندهاش خلاصی پیدا کند و بهعلاوه، خانم دالوویِ اختصاصیاش (یعنی: کلاریسا) را از زحمت نگهداریِ خودش نجات بدهد.
بدینترتیب حیاتِ سه نسل از آدمها در ساعتها به هم گره میخورد. از منظر فوق، میتوان اینجور نتیجه گرفت که اگر وولف "خانم دالووی" را با چنان روحیهی ویرانی نمینوشت، شاید هیچکدام از اتفاقاتِ تراژیک بعدی هم نمیافتادند. در ساعتها دغدغهی ویرجینیا تنها اتمام کتاباش نیست. او از آلام روحی رنج میبرد و مدام به مرگ میاندیشد. فیلم -و کتاب- الزاماً در این برداشتِ واحد نمیگنجند.
بهعنوان مثال و از بُعدی کاملاً متضاد، میشود خودکشیِ ویرجینیا را ستود و به آن اهمیتی روشنگرانه بخشید. با این طرز تلقی، مشخص است که لورا و ریچارد هم تبرئه میشوند و انتخابهای آنها مذموم شمرده نخواهد شد چرا که هر دو -بهشیوهی خودشان- در راستای گریز از روزمرگیها قدم برمیدارند. اینها دو نمونه از برداشتهایی هستند که میتوان از فیلم دریافت کرد. لذتِ پی بردن به ابعادی اینچنینی، خود میتواند یکی از دلایل علاقهمندی به مرور چندبارهی فیلمی مثل ساعتها باشد.
مطمئناً خواندن کتاب منبع اقتباس، به فهم بهتر فیلم یاری خواهد رساند [۲] کمااینکه ساعتها الکن نیست و خود از عهدهی ارتباط برقرار ساختن با تماشاگرش برمیآید. ساعتها مجموعهای شکیل از عناصر قوامیافته است. با این وجود، سه الماناش بیشتر جلب توجه میکنند: بازیگری، تدوین و موسیقی متن. تیم بازیگرانِ ساعتها درجهی یک است. نیکول کیدمن با گریمی تقریباً غیرقابلِ تشخیص، اولاً ویرجینیای دستنیافتنی را برایمان ملموس کرد و بعد، اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را به خانه برد! جولیان مور استادانه زنی اسیرِ برزخ را به تصویر میکشد. اد هریس طی زمانی کوتاه، ریچارد براونِ دردآشنا را به حافظهی بلندمدت ما انتقال میدهد. و مریل استریپ هم که مریل استریپ است دیگر! پیوسته در اوج!
تدوین از ارکان مهم در به سرانجام رساندن ساختمانی به استحکامِ ساعتهاست. مثل روز روشن است فیلمی که قصهی چندپیرنگی دارد، تدویناش بایستی درستوُدرمان باشد تا بیننده را دچار سردرگمی نکند؛ ساعتها هم از این قاعده مستثنی نبوده که کاندیداتوری پیتر بویل برای کسب جایزهی بهترین تدوین در اسکار و بفتا تأکیدی مضاعف بر کیفیتِ کار اوست. حالا میخواهم ادعا کنم موسیقیِ آقای گلس حتی از تدوینِ آقای بویل هم در انسجامبخشی به ساعتها اثربخشتر بوده است؛ این را به حساب شیفتگیام به شاهکار فیلیپ گلس نگذارید لطفاً! این موزیک مینیمال بر قابهای ساعتها عجیب خوش نشسته!
البته مقصودم از اشاره به اهمیت عناصر فوقالذکر، کمرنگ کردن نقش فیلمنامه و کارگردانی در ساعتها نیست. ساعتها فیلم فکرشدهای است و بابت دستیابی به چنین پیکرهی شکیلی آکنده از ریزهکاری، قطعاً وقت و انرژیِ زیادی صرف شده؛ یکسری تصاویر پراکنده نبوده است که به امیدِ معجزهی اتاق مونتاژ گرفته شده باشند. بهنظرم ساختار بخشیدن به سه خط داستانیِ -در وهلهی نخست- نامربوط و مجزا، سختترین کار دیوید هیر و استیون دالدری بوده است.
پیمان عباسینیا
دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳
[۱]: منتشرشده در تاریخ ۱۴ میِ ۱۹۲۵.
[۲]: از این رمان، دو ترجمه به زبان فارسی وجود دارد؛ یکی از مهدی غبرایی و دیگری، ماندانا ارفع.
برای مطالعهی شمارههای دیگر، میتوانید لینک زیر را کلیک کنید:
■ نگاهی به فیلمهای برتر تاریخ سینما در صفحهی "طعم سینما"
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|