پرده سینما

صبحانه ای که به خاطر صبحانه نشین اش به تاریخ پیوست! نقد و بررسی فیلم «صبحانه در تیفانی» ساخته بلیک ادواردز

کاوه قادری


 

 

 

 

 

 

 

هر پنج‌شنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!

 

با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!

 

 

Breakfast at Tiffany's

 

صبحانه در تیفانی

 

 

کارگردان: بلیک ادواردز

فیلمنامه: جرج اکسلراد

مدیر فیلمبرداری: فرانز پلانر-فیلیپ لاتروپ

تدوین: هوارد اسمیت

موسیقی متن: هنری منچینی

تهیه کننده: مارتین جورو-ریچار شپارد

بازیگران: آدری هپبورن، جرج پپارد، پاتریشیا نیل، بادی اپسون

تاریخ نخستین نمایش: ۶ اکتبر ۱۹۶۱

هزینه تولید: ۲/۵ میلیون دلار

فروش در اکران نخست: ۱۴ میلیون دلار

محصول: پارامونت

سال تولید: ۱۹۶۱

زبان فیلم: انگلیسی

رنگی

مدت زمان فیلم:  ۱۱۵  دقیقه

 

 

طعم سینما – شماره ی ۱۵۱ : صبحانه در تیفانی (Breakfast at Tiffany's)

 

 

(ویژه ی بیستم ژانویه، بیست و سومین سالگرد درگذشت آدری هیپبورن)

 

 

 

 

یک پوستر غیر رسمی طراحی شده برای صبحانه در تیفانینام صبحانه در تیفانی که به زبان می آید، ناخودآگاه و بلافاصله برخی یاد سیگار چوبی بلند هالی گولایتلی بر لب، دستکش های دراز سیاه زنانه ی او بر دست، عینک آفتابی استثنایی اش و لباس سیاه ملکه واری می افتند که جملگی نه فقط تا مدت های مدید، بلکه شاید هنوز هم از نمودهای بارز مُد و شیک پوشی باشند؛ تا جایی که هنوز یک دهه هم نمی گذرد از آن زمانی که آن لباس سیاه ملکه وار ابتدای دهه ی ۶۰ میلادی بر تن هالی گولایتلی، به مبلغ ۶۹۲ هزار دلار در حراج کریستی به فروش رفت. به این ها اضافه کنید آن مهمانی شلوغ جنون آمیز میانه ی فیلم و شمایل هالی گولایتلی به عنوان یک زن آزاد دهه ی شصتی و سایر شناسه های خرده فرهنگ ساز مولود این فیلم را که به عنوان خاطره می توان از آن ها یاد کرد. اما آیا این همه می تواند اثری اگرچه دارای مضمون و سوژه و دستمایه ای جذاب اما کم و بیش بدسلیقه در ساحت فیلمنامه و بدساخت در ساحت اجرا را کماکان ماندنی و تماشایی کند؟

صبحانه در تیفانی مسلماً نه فقط برای آن دسته از عشاق سینمای کلاسیک که آثار را با دل می نگرند، بلکه برای علاقه مندان آدری هیپبورن نیز خاطره انگیز است و از ماندگارها. در میان مخاطبان تیزهوش و ریزبین و نکته سنج سینمای کلاسیک اما به چشم نیامدن نقصان های پرتعداد روایی و حفره های مهم شخصیت پردازی موجود در فیلمنامه اش، بسیار بعید به نظر می رسد و اثبات وجود همین کمبودها کافی است تا صبحانه در تیفانی از نگاه حداقل برخی از آن مخاطبان، ارزشی والاتر از محصولی یک بار مصرف نیابد.

در نگاهی منصفانه اما می توان دریافت که دستمایه ای که فیلم در قالب رصد کردن گمگشتگی شخصیت اصلی اش (هالی گولایتلی) میان رویای درونی و واقعیت بیرونی از دریچه ی نگاه یک نویسنده (پاول وارجاک) برای درام خود برگزیده، ظرفیت خلق و عرضه ی پرتره ی شخصیتی به غایت استثنایی را دارا بود اما ساده پسندی و سهل انگاری و کلیشه نگری متولیان فیلم، به ویژه در ساحت روان شناختی فردی شخصیت اصلی و توضیح منطقی تناقض های درون شخصیتی او، از بلیک ادواردز کارگردان گرفته تا فیلمنامه نویس و مسئولان وقت پارامونت که در تدوین حتی تصمیم به حذف بهترین سکانس فیلم داشتند، عملاً منجر به حصول فتورمانی متوسط و سهل و ممتنع گشته که به نحو آزاردهنده ای تمام مرسومات دمده ی هالیوودی را دارا است؛ به ویژه در ساحت روایت و پرداخت شخصیت ها و جهان اثر.

با این اوصاف پس چگونه می توان مدعی خاطره انگیز و ماندگار بودن و در وجهی گسترده، مدعی فیلم «کالت» شدن این اثر شد؟ البته تردیدی در این نیست که صبحانه در تیفانی، حداقل از این منظر که گروه و طیف هواداران و تماشاگران خاص خود را دارد، «کالت» به معنای فیلم آیین است؛ اما آیا از منظر تاریخ مصرف نداشتن و ماندگاری و همچنان تماشا شدن، به ویژه به لحاظ حدیث نفس و درونمایه و داستان و احیاناً فرم نیز می تواند مؤید «کالت» بودن و مصداق فیلم «کالت» باشد؟ به لحاظ فرم، به ویژه فرم روایی و داستان، چه از منظر میزان قصه گویی و چه از منظر خوش قریحگی و جذابیت و فراز و فرودها، قطعاً خیر؛ اما به لحاظ حدیث نفس و درونمایه، آن هم نه به سبب نو بودن متن توسط فیلمنامه نویس و فیلمساز، که به سبب آشنایی زدایی شخصیتی و تا حدی مضمونی توسط بازیگری دارای فردیت مستقل و شناسه های شخصیتی و رفتاری و حتی گفتاری منحصر به فرد که خالق پرسوناژی یکتا و دست نیافتنی با مهر و امضای خاص خودش می شود، می توان با اطمینان گفت آری.

 

یک اثر گرافیکی طراحی شده برای صبحانه در تیفانیاز جذابیتی یگانه و وجاهت و معصومیتی مثال نازدنی با خلوص و اصالت و ریشه ای کودکانه سخن می گوییم که به انضمام زیبایی و شیک پوشی شگرف و نگاهی ملیح و روحیاتی سرزنده و انرژی جنبشی فزاینده و مهارناپذیر، با ظریف ترین بازیگوشی ها و شیطنت های زنانه عجین شده اند و صورت و سیرتی بی همتا و دلنشین و به غایت سمپاتیک را در قالب پرتره ای شکل داده اند که با وجود وجهه ی اغواگرانه و هالی گولایتلی و برخی شمایل ظاهری بدکارانه او، از مشی و منش مضمونی و تصویر عینی و تصور ذهنی متعارف و رایج نسبت به شخصیت چنین زنانی آشنایی زدایی می کند، بخش اعظمی از وجوه متضاد ذات زنانه که خواه ناخواه با سرشت زن پیوند خورده اند را تا حد زیادی عیان می کند، به تیفانی که حتی به رغم حضور در افتتاحیه و میانه ی فیلم و البته تعابیری که هالی در مورد آن بکار می برد، نتوانسته در فیلمنامه به آن نماد عینیت یافته ی آرامش و رویای درونی هالی و امثال او بدل شود نمودی بیرونی می دهد، به تناقض های درونی هالی گولایتلی که فیلمنامه در پیش زمینه سازی برای آن و توضیح اش به غایت ناکام مانده، در بستر نوعی گمگشتگی میان رویای درونی و واقعیت بیرونی، آکنده از شیفتگی و آشفتگی توأمان و کوششی مجدانه و مصرانه برای خروج از پیله ی تلخ تنهایی همزمان با فرو رفتن هر چه بیشتر درون آن، معنا و ذیل همان وجوه متضاد ذات زنانه پشتوانه می دهد و کاراکتر هالی گولایتلی را به مراتب بیشتر و عمیق تر از آنچه فیلمنامه نویس و فیلمساز یافته اند، کشف و شهود می کند. و این همه از عهده ی هیچکس برنمی آمد جز آدری هیپبورنی که استایل و مهارت بازی او فقط و فقط مختص ژست و ایست و حرکات و لحن و بیان و نگاه و میمیک منحصر به فردش نیست.

اوج هنرنمایی هیپبورن اما در سکانسی نهفته است که وی ترانه ی «رودخانه مهتاب» را با رعایت صحیح و دقیق نظام تماتیک حاکم بر ترانه و آهنگ می خواند؛ با آرزو آغاز می کند و با حسرت ادامه می دهد و با آرمان تمام می کند؛ درست همان ترتیبی که به لحاظ تماتیک می بایست بر کل اثر حاکم می بود تا بیانگر درونمایه و حدیث نفس اثر باشد. هیپبورن در این سکانس با آن نوای از اعماق دل برآمده و صوت دلنشین و تحریرهای پراحساسش، نه تنها هالی گولایتلی را با وجود تمام بدجنسی های ظاهری اش، دارای درونی پرعمق و تنها و دلشکسته و مظلوم و دردمند و آرزومند و برانگیزاننده ی ترحم می گرداند، بلکه برای فِرِد (برادر هالی) که کاملاً ذهنی است و فاقد مصداق بیرونی، مصداقی درونی و آرمانی تعریف می کند. به مدد بازی درخشان او، سکانس مذکور هم بهترین سکانس فیلم می شود و هم البته توجیهی ناخواسته و از روی استیصال بر ناتوانی فیلمنامه نویس در توضیح هالی گولایتلی؛ آن هنگامی که میزانسن، ابتدا کوشش نافرجام پاول را برای نوشتن در قالب کاغدهای مچاله شده در اتاق نشان می دهد (تنها نقطه ای از فیلم که پاول را در حال نوشتن می بینیم) و پس از نمایش تیتر داستان (دوست من) و آن دو خطی که پاول با زحمت در وصف هالی نوشته، به همراه پاول به تماشای آواز خواندن هالی می نشیند و با استماع نوای آرمان، کلوزآپ گونه به خواننده ی آن نزدیک و با او همدلی می کند و با بهره گیری از هنر هیپبورن، بخشی از خلوت درون کاراکتر هالی گولایتلی را به تصویر می کشد که نه پاول قادر به روی کاغذ آوردنش بود و نه فیلمنامه نویس توان و استعداد قرار دادنش در متن را داشت.

 آدری هپبورن در صبحانه در تیفانیآدری هیپبورن گاه جسور و گاه ترسو بودن، گاه متکی به نفس و گاه درمانده بودن، گاه وحشی و لجام گسیخته و گاه اسیر و پایبند بودن و گاه نزدیک و گاه به غایت دور و دست نیافتنی بودن هالی گولایتلی را جملگی تحت همان گمگشتگی و انتظار برآمده از ترانه و آواز رودخانه مهتاب توضیح می دهد و سوژه مند می کند و در ادامه ی فیلم، با درهم آمیختن خصیصه های مذکور با یکدیگر، در کنار همان شیطنت های ظریف و بازیگوشی های خاص و معصومیت ذاتی اش، شخصیتی چندوجهی می آفریند که هالی گولایتلی را بسیار عمیق تر و با روان شناختی شخصیتی به مراتب دقیق تر از آنچه احیاناً با بازی مریلین مونرو و به تبع آن، برجسته شدن هر چه بیشتر وجوه شهوانی کاراکتر هالی بدست می آمد، نشان می دهد؛ به گونه ای که حتی سکانس های دزدی هالی از فروشگاه و مست شدن اش و مصاحبه در اداره ی پلیس که برای به ثمر رسیدن و توفیق یافتن، نیاز مبرم به اجراهای بدیع و خلاقانه ی هیپبورن داشتند را نیز فراتر از اکت صرفاً بامزه ای که در متن نوشته شده و در راستای همان شناسه های شخصیتی اصلی هالی قرار می دهد.

در واقع، در شرایطی که لکنت در ارائه ی حدیث نفس و جان کلام و درونمایه ی بایسته ی اثر کاملاً مشهود و ملموس و محسوس به نظر می رسد، این تنها آدری هیپبورن است که همچون پلی دوطرفه میان مخاطب و فیلم، ارتباط متنی و چه بسا فرامتنی مخاطب با سوژه، فراز و فرودهایش و آن حدیث نفس و جان کلام و درونمایه ی بایسته ی فیلم را برقرار می کند و از همین منظر نیز اثر را به قامت فیلم «کالت» درمی آورد؛ چه آن هنگامی که با آواز «رودخانه مهتاب»، تماتیک فیلم و مفهوم آرزومندی پرحسرت را به نیکی عیان و بیان می کند و مأمن خود و هزاران آرزومند دارای حسرت در سرتاسر گیتی می شود، به اعماق خلوت درون کاراکترش ورود می کند و مصادیق و مظاهر آن آرزوی ناشی از رویا و آن حسرت ناشی از واقعیت را در ذهن مخاطب تصویرسازی می کند؛ و چه آن هنگامی که از خصیصه ها و شناسه ها و کنش های شخصیتی اصلی هالی، در خدمت آفرینش گمگشتگی درونی میان رویای مطبوع و واقعیت متبوع و عینیت دادن به آن و توضیح تناقض های درون شخصیتی ناشی از آن بهره می گیرد؛ و چه آن هنگامی که از بطن شخصیتی با ظواهر بدکارانه، معصومیتی خالص و کودکانه استخراج می کند و او را به غایت برانگیزاننده ی ترحم می گرداند؛ و چه آن هنگامی که اساساً رویای شیرین درونی و واقعیت تلخ بیرونی را سوژه می کند و تیفانی عینیت نیافته و فِرِد دیده نشده را به عنوان نمودهای این رویا و تن دادن به بدکارگی هایش را به عنوان نمودهای آن واقعیت به مخاطب می باوراند؛ و چه آن هنگامی که عاشقانه، گمشده و نیاز روح خود را در آغوش می کشد و آزادی واقعی را در دام عشق می یابد؛ تا جایی که سوای اینکه آدری هیپبورن هم امضایش را پای کاراکتر هالی گولایتلی زد و هم فیلم را یک تنه از آن خود کرد و هم البته ترانه ی رودخانه مهتاب را، بخش های قابل توجهی از شناسه های خود آدری را نیز می توان در درون هالی گولایتلی یافت و کشف و شهود کرد.

از همین جهات است که اگر قرار باشد این پرتره ی شخصیت را دارای خالقی و فیلم را صاحب مؤلفی بدانیم، بی تردید این خالق و آن مؤلف، همان آدری هیپبورن است و بس؛ به گونه ای که سوای ارائه ی شایسته ی حدیث نفس و جان کلام و درونمایه و افزودن پرسوناژ زنی تکرارناشدنی به تاریخ سینما، اگر ارائه ی خرده فرهنگی در قالب نمایش شمایلی از یک زن آزاد یا یک زن دهه ی شصت میلادی در آمریکا، به انضمام آن زیبایی و شیک پوشی و مُدهایی که شمایل و شاکله اش اساساً با این فیلم و پس از آن ظهور و بروز کرد را نیز میراث صبحانه در تیفانی بدانیم، این میراث ها نیز متولی و صاحبی جز هیپبورن نخواهند یافت. در واقع، صبحانه در تیفانی صبحانه ای بود که به تاریخ پیوست و خاطره انگیز و ماندگار شد؛ اما نه به سبب خودش، بلکه بخاطر صبحانه خور هالی گولایتلی نام اش که گویی همان کاراکتری بود که آدری هیپبورن برای خلق و ثبت کردن اش در تاریخ سینما به دنیا آمده بود.

 

                                                                                                               

 

کاوه قادری

بهمن ماه نود و چهار   

 

برای مطالعه دیگر فیلم هایی که در «طعم سینما» معرفی و بررسی شده اند می توانید اینجا را کلیک کنید

 


 تاريخ ارسال: 1394/11/1
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>بهاره:

اودری هپبورن بدترین انتخاب برای این نقش بود! برخلاف شما من اینطور فکر میکنم و فیلمو یک فیلم غلط میدونم که تعجب میکنم چرا بخاطر بزرگترین اشتباهش یعنی انتخاب اودری، اینقدر معروف شد

2+26-

پنجشنبه 1 بهمن 1394



>>>لطفن:

لطفن یکی ترانه "رودخانه ماه" صبحانه در تیفانی را ترجمه کنه به فارسی Moon River, wider than a mile, I'm crossing you in style some day. Oh, dream maker, you heart breaker, wherever you're going I'm going your way. Two drifters off to see the world. There's such a lot of world to see. We're after the same rainbow's end-- waiting 'round the bend, my huckleberry friend, Moon River and me.

11+0-

پنجشنبه 1 بهمن 1394



>>>پوراکرامی:

موزیک متنی که هنری مانچینی ساخته برا فیلم حرف نداره و اون ترانه moon river که بغض آدمو درمیاره

11+0-

پنجشنبه 1 بهمن 1394



>>>افشین:

جمله های جرج پپارد در آخر فیلم خطاب به اودری را خیلی دوست دارم و بارها این صحنه رو دیدیم

10+0-

پنجشنبه 1 بهمن 1394



>>>saman:

آدری هپبورن یگانه و یکتاست در تاریخ سینما

18+1-

پنجشنبه 1 بهمن 1394



>>>پیام:

چه پوسترها و عکسهای قشنگی! چه خوب شد یادی از آدری هپبورن کردید

19+0-

پنجشنبه 1 بهمن 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.