غلامعباس فاضلی
خیلی چیزها می توانست در این روزها دردناک باشد. اما خبر درگذشت جان باری عزیز و افسانه ای یکی از دردناک ترین چیزهایی بود که می تواستم بشنوم. همزاد رویاهای بسیاری از ما. و همراه خاطرات سه دهه از عمر من با موسیقی های درخشانی که برای فیلم های تاریخ سینما ساخت.
جان باری عزیز من! یکی از استثنایی ترین آهنگسازان تاریخ سینما که آلبوم هایش چشم و جراغ مجموعه بسیاری از کلکسیونرهای موسیقی فیلم، از جمله خود من بوده است! وای! می دانم مرگ انتظار همه را می کشد، اما به حقیقت دوست نداشتم خبر درگذشت او را به این زودی ها بشنوم. دلخوش بودم که او زنده است و نفس می کشد. همین ماه پیش بود که یک آلبوم منحصر به فرد از او به دستم رسید که نسخه خیلی خیلی کاملی از موسیقی فیلم فقط دوبار زندگی می کنید (1967) را در خود داشت. آلبومی که به جای 19 تراک منتشر شده در طول سال های گذشته، 47 تراک داشت! چه ضیافتی!
نام او در کنار نام آلفرد نیومن، برنارد هرمن، ویکتور یانگ، دیمیتری تیومکین، میکلوس روژا، کول پورتر، ماکس استاینر، فرانتس واکسمن، المر برنستین، موریس ژار، جری گلداسمیت، فرانک دی ول، لالو شیفرین، ران گودوین، ماروین هملیش، جان ویلیامز، بیل کانتی و البته نیتو روتا و هنری منچینی و انیوموریکونه باعث می شد زندگی خیلی از آدم های روی کره زمین دلچسب تر شود. با جان باری همیشه توانسته ام بخش زیادی از غم هایم را به فراموشی بسپارم. اما حالا که خود او غم بزرگ شده چه می توانم بکنم؟! همین دو ماه پیش بود که در کمردردی ناگهانی و سخت حتی در لحظاتی قدرت نفس کشیدن از من سلب و چیزی که امید زندگی را به من برگرداند شنیدن موسیقی کابوی نیمه شب (1969) جان باری بود!
او را در سال 1365 شناختم و منزلت اش را دریافتم. زمانی که دوست به سفر رفته ام بیژن بینش، در آستانه خداحافظی کاست کابوی نیمه شب او را به من داد. روی دیگر کاست شاهکار میشل لوگران حادثه توماس کراون (1968) ضبط شده بود. (وقتی بیل کانتی در بازسازی این فیلم در سال 1999 موسیقی میشل لوگران را از نو نوشت و ساخت چه افتضاحی بار آورد!) وقتی بیژن بینش رفت من ماندم و خاطرات دوستی که از من پانزده بیست سالی بزرگتر بود و چند ساعت موسیقی فیلم که نیم ساعت آن اثر جان باری بود! درست وسط و قلب و میانه ی دهه 1360 بود! چه غوغایی بود این موسیقی! بعد که فیلم جان اشله زینگر را دیدم متوجه شدم جان باری چقدر به روح نهفته در آن کمک کرده است.
اگرچه موسیقی دکتر نو (1962) اولین فیلم جیمرباند را مانتی نورمن ساخت، اما امروز وقتی به 18 تراک موسیقی آن فیلم گوش می دهیم متوجه می شویم به جز تراک اول آن که «تم جیمزباند» است، بقیه موسیقی پیش پا افتاده به نظر می رسد! این جان باری بود که موسیقی جیمزباند را در یک دوره ی چند ساله ارتقاء داد. شاید به همین دلیل است که بیشتر سینمایی ها جان باری را با موسیقی سری فیلم های جیمزباند می شناسند. دوره ای که از دومین فیلم جیمزباند از روسیه با عشق (1963) شروع شد و به عبارتی با الماس ها ابدی اند (1971) به پایان رسید. باری در هر فیلم کامل تر فیلم قبلی بود. او به شکلی عالی تم های مانتی نورمن در دکتر نو را در فیلم از روسیه با عشق تکامل داد و در مسیر از روسیه با عشق، به گلدفینگر (1964) رو به بالا رفت. وقتی به تاندربال (1965) و فقط دو بار زندگی می کنید (1967) رسید روی قله بود. وقتی نوبت در خدمت سرویس مخفی ملکه (1969) شد باری در یکی از بدترین جیمزباندها رفت به اوج آسمان هفتم! چه شاهکاری! و بعد در بازگشت مجدد شون کانری و فیلم الماس ها ابدی اند (1971) باز تلألویی انکار ناشدنی از خود نشان داد. به نظرم منزلت جان باری را از خانه تکانی فیلم های جیمزباند در سال 1973 می توان دریافت. وقتی سازندگان باند با کناره گیری شون کانری و جایگزینی خیلی عالی راجر مور محبوب و دوست داشتنی به جای او در فیلم زندگی کن و بگذار بمیرند (1973)، خیلی از عوامل فیلم و از جمله آهنگساز مجموعه را عوض کردند و موسیقی آن فیلم را جرج مارتین ساخت. در مقایسه با کار جان باری یک آشغال تمام عیار شنیده شد! از همین رو بود که سال بعد در جیمز باند بعدی فوراً در فیلم مردی با طپانچه طلایی (1974)جان باری را به جای اول برگرداند. اگرچه از آن پس تا سال های سال باری در فیلم های جیمزباند در مقام آهنگساز حضور داشت، اما حضور او یک خط در میان بود. چراکه مثلاً در سال 1977 و جیمزباند جاسوسه ای که دوستم داشت ماروین هملیش را جایگزین او کردند! در مون ریکر (1979) باری دوباره بازگشت. اما در جیمزباند فقط به خاطر چشمان تو (1981) بیل کانتی جایگزین او شد! باری در اختاپوس (1983) بازگشت و در منظری به یک قتل (1985) هم حضور داشت. در روشنایی های پایدار روز (1987) هم او آهنگساز بود. و این آخرین جیمزباندی بود که با موسیقی او مزین شد.
اما این فقط بخشی از تجلی باری خوش قریحه در سینما بود. در دورانی که هالیوود دهه ی 1960 در حال پوست انداختن بود و ترور کندی و جنگ ویتنام حال و هوای موسیقی آن را هم عوض کرده بود و بساط حکمرانی موسیقی کلاسیک آلفرد نیومن و دیمیتری تیومکین و میکلوش روژا داشت با آثار سبک تری برچیده می شد، جان باری باعث شد که خیلی از میانمایه ها به هالیوود راه پیدا نکنند. چرا که موفقیت او در تلفیق موسیقی سطح بالا با موسیقی مدرن، راه را بر نفوذ موسیقی های بریتانیایی «بیتل»ی در هالیوود بست. جریانی که آدم های سطح بالایش هنری منچینی و انیو موریکونه بودند و دهها آدم کوچکتر و سطح پایین تر پشت سر آنها صف بسته بودند، داشت موسیقی سطح بالا را در دهه 1960 و 1970 از پا در می آورد و اگر امثال جان باری و المر برنستین و جری گلداسمیت و موریس ژار نبودند، بعید نبودند روی فیلم دکتر ژیواگو و لارنس عربستان ترانه های بیتلز یا سایمون و گارفونکل را بشنویم! به عبارت دیگر اهمیت جایگاه تاریخی جان باری علاوه بر حضور مؤثرش در دهها فیلم مهم تاریخ سینما، نجات موسیقی فیلم در دهه 1960 است.
باری در دهه 1960 با قامت افراشته باعث شد امانتی که از بزرگان موسیقی فیلم به آن دوران رسیده بود، به دست آدم های صالح بیافتد. او که فعالیت اش را از سال 1959 با ساختن موسیقی برای یک مجموعه تلویزیونی آغاز کرده بود، با فیلم زولو (1964) خوش درخشید و با ساختن موسیقی برای فیلم ها پرونده ایپکرس (1965) سلطان موشها (1965) تعقیب (1966) جعبه عوضی (1966) و به خصوص یادداشت کوئیلر (1966) افقی جدید را پیش روی موسیقی فیلم های ماجرایی دهه 1960 قرار داد. در فیلم های نجواگران (1968) بوم (1968) و پتولیا (1968) او نشان داد چگونه در فیلم های روشنفکرانه تر می توان از موسیقی خوب استفاده کرد. با شیر در زمستان (1968) تبحر خود را در ساختن یک موسیقی مؤثر و در عین حال متفاوت و نو در فیلم های تاریخی نشان داد و برای ساختن آن جایزه اسکار گرفت. در سال های بعد او ذوق خود را در عرصه های مختلفی آزمود و مهارت و قریحه خود را در آن حوزه ها در تاریخ سینما ثبت کرد. از وسترن بوفالوی سفید (1977) گرفته تا فیلم جنایی گرمای تن (1981) برایان دیالما و کاتن کلاب (1984) فرانسیس فورد کاپولا و ملودرام پر شور و احساس از درون آفریقا (1985) و...
نمی دانم چگونه مرگ او را باور کنم؟ چطور به یادش بیاورم؟ با موسیقی سرتاپا شاهکار کابوی نیمه شب؟ با تم غوغایی که برای یادداشت کوئیلر نوشت و با آن دست خیلی ها را از پشت بست؟ یا با شیر در زمستان؟ یا موسیقی به تمامی شاهکار پتولیا؟ که با آن رنگ آمیزی غریب و مؤثر آب پاکی را روی دست همه موسیقی های روشنفکرانه ی دهه 1960 می ریزد. آنطور که شاید پس از هزار بار شنیدن هنوز هم تازه و پرطراوت و بدیع به گوش می آید. صدای تام جونز در تاندربال یادم می آید و صدای مت مونرو در از روسیه با عشق. هیچ وقت به خوبی وقتی که در کنار باری بودند خوش ندرخشیدند. مگر کسی جز او می توانست از صداهای متوسط نانسی سیناترا در فقط دوبار زندگی می کنید و شرلی بسی در الماسها ابدی اند چیزی شنیدنی از آب دربیاورد؟
او را با لحظات تلخ زندگی ام به یاد می آورم. زمانی که غمگین و تنها بودم. و حتی ناامید. اما موسیقی او دروازه ای از امید را پیش رویم می گشود. او را با اتوبان های خلوت، و برهوت جاده های دور و درازی که سوار بر اتومبیل می پیمودم به یاد می آورم. در شب های تاریک و روزهای پرحرارت. و چه خوب باعث می شد راهم کوتاه تر و خرم تر شود. او را با داستان کوتاهی از ارنست همینگ وی به یاد می آورم که «تپه هایی مثل فیل های سفید» نام داشت و آرزو می کردم فیلمی بر اساس آن بسازم. هنوز هم آرزویش را دارم. تم باری روی فیلم سلطان موش (1965)دهها ایده درباره آن قصه و آن فیلم به من می داد. چه شکوهی داشت! هنوز هم وقتی موسیقی سلطان موش را گوش می کنم بی اختیار زیر لب نجوا می کنم «تپه هایی مثل فیل های سفید»!
غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|