پرده سینما

بهار و خاطرات برای آنهایی که دوستشان دارم

کامیار محسنین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاطرات برای آنهایی که دوستشان دارم

و به ویژه، برای غلامعباس فاضلی

با وجود کمی کدورت و دلگیری

 

زددرست مثل همان شکل های غریبی که ابرها بر فراز سر ما می سازند، تصاویری قدیمی از فیلم هایی که دیده ایم هم بر خاطراتمان سایه می اندازند – و گاهی صحنه هایی که ندیده ایم و بخشی از فکرمان را مشغول کرده اند، مسببی می گردند که آرزو کنیم کاش آلفردویی داشتیم تا این نماهای گمشده را در سینما پارادیزوی شخصی خودمان برایمان سر هم می کرد...

آرزویی که شاید برای نسل هایی که پس از ما آمدند، بی معنی باشد. با دگرگونی های عظیمی که ورود ویدئو و سپس اینترنت در تجربه تماشای فیلم به وجود آوردند، به تدریج از اهمیت آیین جمعی تماشای فیلم در سینما هم کاسته شد. در جریان گذر از آیین جمعی به تجربه شخصی، تماشاگر بود که به تدریج بر فیلم احاطه پیدا کرد. دیگر تصویر و صدا و زمان موضوعاتی خارج از اراده تماشاگر نبودند که خود را به او تحمیل کنند، بلکه تماشاگر قادر بود هر جور که دوست دارد، تصویر و صدا و زمان فیلم را تنظیم کند. همین فاجعه ای که در سینمای ما نمودی کم نظیر دارد...

اگر امروز در سینمای ما بسیاری فیلم تلویزیونی می سازند، مشکل بیشتر از آنکه وابسته به روایت و پیرنگ داستانی و یا ضرباهنگ فیلم باشد، به این موضوع بر می گردد که نمی دانند در تجربه تماشای فیلم در سینما چه ویژگی هایی می بایست بر بیننده تاثیر بگذارد؛ و این غفلت در باب تصویر و صدا و زمان فیلم مسببی گشته تا در بسیاری از موارد تماشای فیلم هایی که می سازند، در سالن سینما با صفحه تلویزیون تفاوتی نداشته باشد...

جالب است که این حساسیت درباره عناصر تصویر و صدا، در طول سه دهه پیش، حتی در زمان نمایش سینمایی فیلم هایی خاص به مانند آثار برسون، تارکوفسکی و پاراجانف بر نگرش فیلمساز و ذائقه تماشاگر تاثیر گذاشت. امروز، خلاء نمایش فیلم های خارجی در سالن های سینما مشهود است و اختصاص حجم قابل توجهی از ظرفیت های نمایش سالانه به ملغمه هایی مهوع از کارهای روحوضی و تقلید از کمدی های خارجی – آن هم در قطع ناقص تلویزیونی -  که خط تولیدی تعطیلی ناپذیر و مصرف کنندگانی دائمی در کشور ما دارند، خودنمایی می کند؛ آن حساسیت های سینمایی از میان رفته است؛ و فیلمساز ایرانی حتی درک نمی کند که به قول هیچکاک، زمان فیلم باید با ظرفیت مثانه تماشاگر تناسبی داشته باشد...

از سوی دیگر، خود نیز با تاثیر پذیری از تماشای فیلمی سینمایی بیگانه افتاده است. در پس ذهن خود، ایده ای ندارد از آنکه سینما چگونه بر جان تماشاگر استیلا پیدا می کند. همان خلاء که پیش از این هم به آن اشاره شده است – برای نمونه، در زمان تماشای وسترنی از جان فورد در تلویزیون، جایی برای تاثیر پذیری از شمایل غول آسای جان وین و یا بهت زدگی در برابر چشم انداز عظیم سرزمین های هرزی که تصویر کرده، باقی نمی ماند؛ صدای پای اسب هایی که به ناگاه نزدیک می شوند، وحشت را حکمفرما نمی کنند؛ و ضرورت اجتناب از بسیاری دیالوگ های طولانی در قاب هایی ثابت (که بسیاری از بینندگان ویدئو به هنر گذر سریع از آن خو کرده اند) را برای حفظ ضرباهنگ فیلم به امری حیاتی مبدل نمی سازند...

به همین دلیل هم آن لحظه ها که تاریخ سینما را مشخص کرده اند، در خاطره بیننده ویدئویی به لحظه هایی زود گذر و کم اثر مبدل می شوند – دیگر آن سِحری که مکث جان وین در آستانه در، در برابر چشم اندازی بی انتها دارد، کارگر نمی افتد؛ مانیومنت ولی همچون کابوس سرزمین هرزی بر سر بیننده آوار نمی شود؛ و آنچه می ماند فیلمی کوچکتر از ماست که در هر لحظه، اکشن و کات آن هم به عهده بیننده بوده و مفهومی از آهنگ فیلم باقی نمانده است...

در این میان، آن لحظه هایی که کشفشان در دوران کودکی به بخشی از وجودمان مبدل شده، نیز در نسل های بعدی رنگ رخ باخته اند. از تجربه ای بزرگ به سان بازبینی فیلمی با حضور هدی کیسلروا (هدی لامار مشهور) برای رازگشایی از معمای شکل دی. ان. ای. تا همین تجربه هایی که زندگی های کوچکمان را شکل می دهند...

از خاطرات برای آنان که دوستشان دارم: از فعال سازی شمشیرهای نوری در جنگ ستارگان تا تعقیب وگریزهای بالاتر از میلیونر؛ از رگبار مسلسل از زیر چادر از روی پله ها در نبرد الجزیره تا تل اجساد کودکان بی دفاع لهستانی در زمان جنگ در پایان لاله های خونین؛ از ضربه ای که در آغاز بر سر سخنران زد فرود آمد تا گلوله ای که در پایان، یکی از سارقان بانک در آن بعد از ظهر نحس را از پا در آورد؛ از سرنوشت آلنده در کودتا تا گلوله ای از پنجره روبرو در ترور / آی مثل ایکار؛ از پرس و جوهای انقلابیون از عنصری خود فروخته در حکومت نظامی تا شکنجه های شخصی تامی (که بخش اعظمی از کابوس های کودکی را از تجربه تماشای آن در شش – هفت سالگی دارم)؛ از دست های لغزنده هنی بر عقربه های ساعت بیگ بن در پله سی و نهم تا چشمی که در سگ آندلسی دو نیمه می شود...

بسیاری از این تصاویر یادگارهای شخصی سینماهای «شهر فرنگ» و «شهر قصه» برای من تماشاگر هستند؛ سینماهایی که زمانی به سان «سینما پارادیزو»ی اولیه در آتش سوختند؛ راستی در بنایی که به جای آن ساختند، چه فیلم هایی نشان می دهند؟ باز هم بگوییم شاید از این بهار...؟

 

کامیار محسنین


در همین رابطه سایر بهاریه ها را بخوانید

بهار و رویای شهرفرنگ: نمی خواهم پیر شوم- سعید توجهی

برای بهار بخند، به خاک خالی نگاه نکن. نپرس این بار منتظر کیست- نغمه رضایی

بهار و سینما آلتونا -نسترن مولوی

بهار و خاطرات برای آنهایی که دوستشان دارم- کامیار محسنین

بهار از لجاجت کودکانه تا یک اتفاق ساده- محمد جعفری

اولین بهاریه رسمی یا یه همچین چیزی -رضا منتظری

بهار و مضرات دخانیات!- مهدی فخیم زاده

بهار و شکار آهو در شبی بهاری -نیروان غنی پور

بهار و دسته سیسیلی ها -غلامعباس فاضلی

 بهار و غزال عاشقانه -بهاره رهنما


 تاريخ ارسال: 1389/12/27
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.