غلامعباس فاضلی
مروری بر زندگی و فیلم های الیزابت تیلور
In memory of Elizabeth Taylor
سوم فروردین ماه در اوج عیددیدنی یک اس ام اس از یک شماره ناشناس مرا به هم ریخت! «الیزابت تیلور در سن 79 سالگی درگذشت.» شماره را نمی شناختم. لحظه ای به فکر فرو رفتم. این یک شوخی اول سال است یا... با اینکه از این عادت ها ندارم، اما به آن شماره زنگ زدم. جواب نداد! دوست نداشتم از کسی بپرسم «راستی چنین چیزی شنیده ای که لیز تیلور مرده؟» با خودم فکر کردم اگر به خبرهای بد فکر نکنی خود به خود محو می شوند! اما طاقت نیاوردم و ساعتی بعد در دید و بازدید بعدی از میزبان پرسیدم آیا چیزی در این باره شنیده؟ که او در کمال بی رحمی و صراحت بهم گفت بله! مرده! و تازه دیر به شما گفته اند چون شبکه فلان اول صبح درگذشت او را اعلام کرده... و من روی مبل خشک ام زد!
**********
بازیگر چندان خوبی نبود، اما بدون شک بازیگر «بزرگ»ی بود. یک ستاره تمام عیار، با بیشترین وقاری که در همه عمرم از یک بازیگر زن سراغ داشتم و دارم و با یک شکوه استثنایی.
الیزابت تیلور که ما آن سال ها بیشتر با تلفظ «الیزابت تایلور» می شناختیمش، از دوره نوجوانی، از سال 1364 و آن حوالی برایم مهم بود. چون او در دورانی طولانی مدت همسر محبوب ترین بازیگر تمام عمرم، همسر دوست داشتنی ترین هنرپیشه تمام زندگی ام، همسر پرجذبه ترین ستاره ای که شناختم، ریچارد برتن بود. خب هرکسی گوش را بخواهد گوشواره را هم می خواهد! اما سال های بعد با شناخت بیشتر از او دریافتم که لیز تیلور حقیقتاً بزرگترین ملکه تاریخ سینما بود. بزرگ تر همه هم عصران اش. بزرگ تر از اینگرید برگمن، بت دیویس، سوزان هیوارد، اوا گاردنر، گریس کلی، آدری هپبورن، مریلین مونرو، کاترین هپبورن، ویوین لی و حتی بزرگ تر از قدیمی ترهایی مثل گرتا گاربو، مارلنه دیتریش، و لیلیان گیش.
این تعریف و ستایش ممکن است خیلی غلوآمیز به نظر برسد. به خصوص از این جهت که لحظات «ناب» بازیگری در فیلم های او به ندرت قابل ارجاع هستند. عجیب است که در کارنامه دوران حرفه ای او کمتر فیلمی وجود دارد که شاهد بازی خارق العاده ای از او باشیم. (به یاد بیاوریم بازی ویوین لی را در اتوبوسی به نام هوس، سوزان هیوارد در می خواهم زنده بمانم و اینگرید برگمن در چراغ گاز یا مریل استریپ در کریمر علیه کریمر) اسکاری هم آکادمی علوم و هنرهای سینمایی در سال 1961 برای فیلم باترفیلد 8 به او داد بیشتر جنبه همدلی با لیز تیلور پس از بیماری طولانی طولانی مدت اش را داشت تا وجود جنبه های خارق العاده در بازی او!) با این همه شمایل الیزابت تیلور با یک شکوه خارق العاده و وصف ناشدنی در دروازه تاریخ سینما ایستاده است و به نظر من هیچکس را یارای رقابت با او نیست. بعید می دانم تا صد سال بعد هم رقیب و حریف و هماوردی برای جایگاه بی بدیل او پیدا بشود.
**********
دوست ندارم شرح زندگی او را بنویسم. دوست ندارم بروم سروقت حرف های تکراری. حقیقت اش اصلاً دست و دل ام نمی رفت چیزی درباره او بنویسم. اما پریروز کامنتی در مقاله کیمیایی: من از اینکه شما عصبانی شوید ناراحت می شوم گلایه کرده بود که چرا چیزی درباره مرگ الیزابت تیلور ننوشته اید؟ و به نظرم حق داشت. بنابراین سعی کردم بغض ام را فرو بخورم و درباره زندگی و مرگ او بنویسم.
شرح حال لیز تیلور را خیلی ها می دانند و خیلی جاها نوشته اند. او در 27 فوریه 1932 در لندن متولد شد. مادرش بازیگر تئاتر بود. الیزابت فعالیت بازیگری خود را از سال 1942 آغاز کرد. نقطه اوج درخش اش در مقام یک ستاره بازی در پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما در آن زمان یعنی کلئوپاترا (1964) بود. اما برای منتقدان بیشتر با بهترین بازی اش در فیلم چه کسی از ویرجینیاولف می ترسد؟ (1966) قابل تأمل جلوه کرد (و برای همین فیلم دومین جایزه اسکار خود را دریافت کرد). احتمالاً اولین فیلم جدی اش را باید پدر عروس به کارگردانی وینسنت مینه لی (1950) بدانیم و واپسین فیلم جدی اش را انعکاس در چشمان طلایی به کارگردانی جان هیوستن (1967) قلمداد کنیم. قبل و بعد از این هفده سال چیزی خیلی جدی در کارنامه اش وجود ندارد.
از جمله بازیگرهایی بود که اقبال این را داشت که در زمان خودش خیلی در مرکز توجه باشد. به خصوص ازدواج های جنجالی او که در دوران اوج موفقیت کاری اش انجام می شدند او را بیشتر در مرکز توجه قرار دادند. با این همه او توانست در اوج این ازدواج ها و طلاق ها وقار و شکوهی به رفتارش ببخشد که جایگاه او را از امثال سوفیا لورن و جینالولو بریجیدا جدا کند.
ازدواج های او کمتر از فیلم هایش مهم نبودند! هفت (و به عبارتی هشت!) ازدواج از سال 1950 تا 1991! نخستین ازدواج او یک ازدواج معمولی با یک کارمند هتل به نام نیکلاس کنراد هیلتون فقط چند ماه (از 1950 تا 1951) پایدار بود. دومین ازدواج اش با مایکل وایلدینگ بازیگر سینما (1956-1952) بود. الیزابت از سومین ازدواج وارد ورطه جنجال شد! ازدواج با مایکل تاد تهیه کننده سرشناس هالیوود و مبتکر پرده عریض تاد. آ. او به علت مرگ مایکل تاد در یک سانحه هوایی فقط چند ماه (1958-1957) توانست دوام بیاورد و حاصل آن یک دختر به نام لیز تاد برتون بود. ازدواج چهارم با ادی فیشر خواننده و بازیگر بود. آنها در سال 1959 با هم ازدواج کردند و در سال 1964 جدا شدند. علت طلاق پیچیده نبود. سر صحنه فیلم کلئوپاترا لیز با یک هنرپیشه نه چندان معروف انگلیسی که تازه پایش به هالیوود باز شده بود و نقش مارک آنتونی را بازی می کرد همبازی شد و به نظرش رسید نیمه گمشده خود را یافته است! آن مرد کسی نبود جر ریچارد برتن! هر دو متأهل بودند. ریچارد پانزده سال بود با یک هنرپیشه انگلیسی به نام سی بل ویلیامز ازدواج کرده بود و لیز هم در عقد ادی فیشر بود. هر دو بر اثر این دلدادگی از همسران شان جدا شدند و در 15 مارچ 1964 با هم ازدواج کردند! پنجمین ازدواج لیز تیلور مثل بمبی در هالیوود ترکید! ملکه هالیوود با هنرپیشه ای که اطلاق لفظ «یه لا قبا» در موردش چندان بیراه نبود ازدواج کرد! پس از این ازدواج دستمزد این زوج هنری برای اولین بار در تاریخ هالیوود به یک میلیون دلار برای هر فیلم رسید. آنها شرکت فیلمسازی «تی بور» که از نام فامیل هر دوی آنها تشکیل شده بود را دائر کردند و در یک دوره چند ساله با هم در چند فیلم همبازی شدند. این فیلم ها عبارت بودند از محل اشخاص سرشناس (1963) مرغ دریایی (1964) چه کسی از ویرجینیاولف می ترسد؟ (1966) رام کردن زن سرکش (1967) دکتر فاستوس (1967) کمدین ها (1967) و بوم (1968). زندگی آنها در طول این ازدواج که به مدت 10 سال تا 1974 ادامه داشت در مرکز توجه مطبوعات بود. وقتی مطبوعات آن دوران عکس های پشت صحنه فیلم شب ایگوانا (1964) جان هیوستن با بازی ریچارد برتن، اوا گارنر، دبورا کر و سو لیون را چاپ کردند و همه در کمال تعجب الیزابت تیلور را دیدند که به محل فیلمبرداری سفر کرده تا سری به ریچارد عزیزش بزند، آشکار شد که عشق او به برتون تا چه حد جدی است. لیز به مدت چندین سال برتون را در هالیوود تحت حمایت خود قرار داد و باعث شد او در گرفتن نقش های بهتر و دستمزدهای بالاتر موفق تر از گذشته باشد.
بدون شک برتن هم عاشق او بود. ثروت این جوانک ولزی نه با مایکل تاد و نه با لاری فورتنسکی قابل مقایسه نبود. اما ریچارد شکوهی را به زندگی لیز ارزانی داشت که همه مردان دیگر فاقد آن بودند. او در 16 می سال 1968 الماس سی و سه قیراطی «کراپ» را به قیمت 305000 دلار خرید و به الیزابت هدیه کرد و با این کار نام لیز تیلور با چیزی فراتر از یکی از بزرگترین الماس های دنیا که از یک خاندان بزرگ آلمانی رسیده بود، پیوند خورد. در 1969 ریچارد بار دیگر سرسپردگی عاشقانه خود با لیز را با اهدای مروارید پانصد ساله ی «لا پرجینا» به او ثابت کرد! این مروارید که یکی از زیباترین مرواریدهای جهان است، از دربار اسپانیا آمده و از تاریخ انگلستان و فرانسه عبور کرده، ریچارد این هدیه را به مناسبت روز والنتاین به قیمت 37000 دلار خرید و به الیزابت داد.
اما اینطور ازدواج ها فرجام خوشی ندارند و زمان جدایی بالاخره فرا می رسد! نکته حیرت آور که جنجال زندگی هر دوی آنها را بیشتر کرد این بود که چند ماه بعد یعنی در 10 اکتبر 1975 آنها دوباره با هم ازدواج کردند! ازدواجی که فقط چند ماه دوام آورد. اول آگوست 1976 آنها برای همیشه از هم جدا شدند و به این قطعیت رسیدند که واقعاً نمی توانند با هم زندگی کنند. برتون دو بار دیگر هم ازدواج کرد. (با سوزان هانت از 1976 تا 1982 و با سالی های در 1983). اما الیزابت هم راه خودش را رفت. در 1976 او با سناتور جان وارنر ازدواج کرد. این ششمین ازدواج او بود و با این ازدواج که تا سال 1982 پایدار بود باز جنجال دیگری آفرید. در 1991 او برای هفتمین (و اگر ازدواج با برتون را 2 بار در نظر بگیریم هشتمین بار!) ازدواج کرد. همسر او لاری فورتنسکی یک تاجر چای بود. این ازدواج به مدت پنج سال یعنی تا 1996 پایدار بود. نکته جنجالی در این ازدواج این بود که لاری متولد 1952 و 14 سال از الیزابت جوان تر بود!
**********
به اقبال او، و به جرأت او برای زندگی کردن غبطه می خورم. کمتر آدمی اینقدر شانس داشته که در عین بهره مندی از موهبت اندکی از استعداد بازیگری تا این حد صدرنشین باشد. همانطور که کمتر آدمی و به خصوص کمتر زنی به اندازه او جرأت داشته شجاعانه از پیچ و خم های زندگی عبور کند و از آنها نهراسد.
فکر می کنم چیزی که باعث شد او ستاره بزرگ و ملکه هالیوود باشد وقار و شکوهی بود که در سیمای الیزابت تیلور وجود داشت و وقوف او به اینکه بداند جایگاه اش کجاست. لیز تیلور برخلاف اوا گاردنر، اینگرید برگمن، سوزان هیوارد، مریلین مونرو، ویوین لی، سوفیا لورن و خیلی های دیگر با سردمزاجی روی پرده سینما ظاهر می شد. این امتیاز خیلی بزرگی بود. معمولاً نقش زنان خویشتندار را بازی می کرد. این خویشتنداری از چیزی که گریس کلی در فیلم هایش ارائه می کرد والاتر، و از آنچه آدری هپبورن بر پرده مجسم می ساخت با وجود کم زرق و برق بودن، باشکوه تر بود. تیلور وقار خویشتندارانه وجودش را برخلاف کاترین هپبورن با ادعاهای فمنیستی یا نظیر بت دیویس با فخرفروشی های مکرر و ملال آور یک بازیگر توانمند همراه نمی کرد. بلکه در کمترین جلوه گری ظاهری تجسمی از وجود یک ملکه در لباس عادی را به عینیت درمی آورد.
و اینجاست که به یکی از بزرگترین پرسش های تاریخ سینما در این باب می رسیم که یک بازیگر خوب باید چه مشخصه ها و ویژگی هایی داشته باشد؟ تا سال های سال خیلی ها تصور می کردند و هنوز هم تصور می کنند که بازیگر خوب بازیگری است که بتواند به بهترین نحو ممکن نقش گوژپشت نتردام، دکتر جکیل و مستر هاید، یا یک الکلی، یک بیمار روانی و یک معتاد به مواد مخدر را بازی کند! در امتداد این نظریه معمولاً بازیگری که نقشی بیست سال بزرگ تر یا کوچک تر از سن واقعی اش را بازی کند شاهکار کرده است و گریم هر چه سنگین تر باشد کار بازیگر مهم تر است!
اما در سال های بعد خیلی ها به پاسخ دیگری رسیدند و آن این بود یک بازیگر و هنرپیشنه خوب شخصی است که بتواند به نقش های معمولی جوهره ای جادویی ببخشد و با نگاه و حرکات اش آدم ها و لحظات معمولی زندگی واقعی را با کیفیتی استثنایی بر پرده سینما مجسم کند. اینطور شد که ما فهمیدیم چرا جیمز استوارت را دوست داریم؟ چرا همفری بوگارت بزرگ است؟ چرا جان وین فراموش نشدنی است و چرا استیو مک کویین ابدی است! اینطور شد که منزلت آدم هایی مثل گری کوپر و دانا اندروز و کری گرانت و مونتگمری کلیفت شناخته شد، بدون اینکه نقش گوژپشت نتردام را بازی کرده باشند. اینطور شد که فهمیدیم لازم نیست گریس کلی نقش ملکه مارگو و جوزف کاتن نقش هنری پنجم را بازی کند تا جاودانه باشد! چراکه صرف حضور شمایل و چهره انثال این آدم ها بر پرده سینما از کیفیتی منحصر به فرد برخوردار است.
و الیزابت تیلور هم چنین بود. در واقع در بیشتر فیلم هایی که در فاصله سال های 1950 تا 1967 بازی کرد اینطور بود. از دهه 1970 رفته رفته در نقش های فرعی تر ظاهر شد و سینما را کمتر جدی گرفت. اما در آن دوران باشکوه به حقیقت از شکوهی استثنایی برخوردار بود.
او را با فیلم مکانی در آفتاب (1951) به ذهن سپردم. وقتی دختر جوانی از یک خانواده متمول بود که عشقی پاک را نثار جوانکی آس و پاس و جاه طلب با بازی مونتگمری کلیفت کرد. خیلی ها او را با فیلم آیوانهو (1952) به ذهن سپردند. بازی او را در سراسر فیلم گربه روی شیروانی داغ (1958) و سکانس پایانی فیلم ناگهان تابستان گذشته (1959) دوست دارم. اما بیش از آنکه مجذوب فریادهای او در فیلم چه کسی از ویرجینیاولف می ترسد؟ باشم، مفتون سکوت او در فیلم غول (1956) بوده ام. وقتی در فصل افتتاحیه فیلم از راک هادسن دلبری می کند، وقتی نامه او را روی پله برای بچه هایشان می خواند و بچه ها در فراق پدر گریه سر می هند، وقتی در اواخر فیلم شاهد کتک خوردن اوست و وقتی در صحنه پایانی به میانسالی رسیده و به نوه های دورگه اش نگاه می کند.
شمایل او در فیلم مرغ دریایی برای من ابدی است. در چشم اندازهایی از مونتری کالفرنیا و با موسیقی سحرآمیز جانی مندل، در فیلمی از وینسنت مینه لی تیلور نقش زنی رها را بازی می کند که مجذوب کشیشی متأهل می شود. ریچارد برتن ایفاگر نقش کشیش بود. گویی این فیلم روایتی از زندگی واقعی لیز و برتن بود، اما با فرجامی تلخ. چراکه مناسبات اجتماعی مانع رسیدن آن دو به هم می شود. وقتی فیلم را در ذهن ام مرور می کنم می بینم آنقدر لیز تیلور در آن فیلم باوقار بود که باورم نمی شود فقط سی و دو-سه سال داشته باشد!
بعد از فیلم انعکاس در چشمان طلایی و شاید بوم (1968) بقیه فیلم های الیزابت تیلور چیزی به حاصل عمر او اضافه نکردند. کما اینکه بعد از جدایی از ریچارد برتن زندگی خصوصی لیز تیلور فرو رفته در تباهی به نظر می رسید. عکس های دهه 1970 او را مهمانی های سفارت ایران در واشنگتن در بزم اردشیر زاهدی نشان می دادند که با سبکسری ناخوشایندی در حال پایکوبی است. لیز در واپسین سال های عمر پیرتر از هنرپیشه زن دیگری که تاریخ سینما به خود دیده به نظر می رسید. به نظرم او می توانست در یک سوم پایانی عمر سر و شکل و حتی معنای بهتری به زندگی اش بدهد. ولی این فضیلت را هم از خودش و هم از تاریخ دریغ کرد.
بعد از تحریر: پس از نوشتن مقاله به نکات عجیبی در مورد عقاید مذهبی و زندگی الیزابت تیلور برخوردم. الیزابت تیلور در سال 1959 وقتی 27 سال داشته، ظاهراً پس از 9 ماه تحقیق و مطالعه، دین خود را از مسیحیت به یهود تغییر می دهد و نام عبری الیشبا راشل را برای خود برمی گزیند. سپس به فرقه یهودی «کابالا» می پیوندد. کابالا فرقه ای منشعب از دین یهود است که در منایع مختلف از «تصوف یهودی» گرفته تا «جادوگری» و «فراماسونری» تعریف شده است. مخالفان «کابالا» معتقدند «کابالا سالها قبل از تورات به وجود آمد... از مذهب یهود بسیار فاصله دارد و بیشتر با مذاهب مرموز و کهن شرق مرتبط است... یهودیان با پذیرش عقایدی سری و مادیگرای مربوط به مصر باستان که بر جادوگری استوار بودند، از احکام تورات چشمپوشی نمودند. ایشان شعائر و آداب سحرآمیز دیگر بتپرستان را پذیرا شدند و در نتیجه کابالا به تعالیمی پنهانی در یهودیت مبدل شد، اما با تورات مغایر بود.»
پس از آن لیز تیلور دست به فعالیت های گسترده ای در حمایت از اسراییل و صهیونیسم می زند. تا آنجا که وقتی در سال 1962 برای فیلمبرداری فیلم کلئوپاترا قرار بوده به مصر سفر کند، دولت مصر به خاطر حمایت خانم تیلور از اسراییل، اجازه ورود به خاک مصر را به او نمی دهد.
نکته عجیب تر اینکه در سال 1974 (ظاهراً در آستانه ازدواج دوم با ریچارد برتن) او تمایل داشته مراسم ازدواج را در اسراییل برگزار کند، اما به علت اینکه برتن مسیحی بود این امر میسر نمی شود. تیلور تمایلات صهیونیستی بسیار شدیدی داشته است و بنا به نوشته دانشنامه ویکی پدیا نه تنها کمک های مالی فراوانی به دولت یهود می کند، بلکه سفر خود به اتحاد جماهیر شوروی را در اعتراض به حمایت شوروی از اعراب در جنگ شش روزه لغو می کند.
همچنین در عملیات گروگانگیری هواپیمای ایرباس شرکت «ایر فرانس» در 4 جولای 1976 با 248 مسافر در اوگاندا بر ضد دولت اسراییل، لیز تیلور با نوشتن نامه ای درخواست می کند جایش را با گروگان ها عوض کند. تمایلات صهیونیستی او به حدی شدید بود که در فیلم پیروزی در انتبه که بر اساس همین رویداد ساخته شده است بازی کرد.
غلامعباس فاضلی
در همین رابطه ببینید
گالری عکس های الیزابت تیلور
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|