پرده سینما

خورشید همچنان می درخشد؛ به یاد ابوالحسن علوی طباطبایی

غلامعباس فاضلی

 

 


 

 








بیست و دوم تیرماه

 

بوالحسن علوی طباطباییدر حاشیه دریای خرز هستم که پیامکی بهم می رسد: «آقای علوی به بخش آی سی یو بیمارستان عرفان آمده. ساعت ملاقات فقط 4 تا 5 بعد از ظهر است»... به تلاءلو خورشید روی سطح دریا خیره می مانم. یاد شعری از «کتاب جامعه» می افتم که ارنست همینگوی آن را در مطلع کتاب «خورسید همچنان می درخشد» آورده است:

 

 

نسلی می رود و نسلی دیگر می آید، اما زمین تا به ابد پایدار است

خورشید همچنان می درخشد و خورشید همچنان غروب می کند و به همان جایی که طلوع کرده بود می شتابد...

همه چیز به همان گونه که بوده است خواهد بود... و در زیر خورشید هیچ چیز تازه نیست...

من تمامی آنچه را که در زیر نور خورشید روان شده است، دیده ام؛ و بدان که بیهودگی و آزردگی روان است.

 

 

 

بیست و ششم خرداد ماه

 

 

 

«روز پدر» است. تلفن می زنم به هیوا مسیح که اگر موافق باشد به اتفاق هم برویم بیمارستان شرکت نفت عیادت ابوالحسن علوی طباطبایی. شنیده ام مدتی است در بیمارستان بستری است و کسالت اش جدی تر شده.

 

 

وقتی می رسیم بیمارستان همسر و دختر استاد آنجا هستند. مرا به یاد فرنگیس و ثریا در داستان های اسماعیل فصیح می اندازند. انگار فصلی از درد سیاوش را می خوانم. چرا؟! واقعاً خودم هم نمی دانم. شاید چون فصیح در این بیمارستان درگذشت! شاید چون تازه متوجه شدم چهره استاد یک جورهایی به چهره اسماعیل فصیح شبیه است...

 

**********

 

 

 

حدود یک سال و نیم قبل تر در جشنواره فجر 1388 روزی هیوا با مهربانی ازم پرسید «اون آقا کیه که آنجا روی میزی تنها نشسته و هر سال از سال قبل نحیف تر می شه» میزی را که نشان داده بود نگاه کردم و بهش گفتم «ابوالحسن علوی طباطبایی است. نویسنده و مترجم سینمایی.» هیوا گفت «می خواهم با او حرف بزنم.» و رفت سر میز استاد. هیچوقت نپرسیدم چه با هم گفتند، اما به نظرم آمد هیوا از این گفتگو راضی است. اتفاقی که همیشه برای او به وقوع نمی پیوندد!

 

 

وقتی دو سه روز بعد با استاد سر یک میز به گفتگو نشستم حس کردم هیوا حق داشت. ابوالحسن علوی طباطبایی مهربان و دانا بود.

او را دورادور از سال 1367 با کتاب «سینمای جنگ» می شناختم. (اگرچه در دهه 1360 مقالات مختلفی نوشته بود.) کتاب با عکسی از شون کانری در فیلم پلی در دوردست مزین شده بود. کتاب را خریدم و با اشتیاق خواندم. جالب اینجا بود که وقتی در بستر بیماری به این کتاب اشاره کردم گفت «همان که عکس شون کانری روی جلدش بود!»

در جشنواره فجر سال گذشته هم باز فرصتی دست داد و با او صحبت کردم. و باز همچنان مهربان و دانا بود... حالا استاد روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. هیوا درست می گفت «روز به روز نحیف تر می شود» هر دویمان تلاش کردیم با جلوه ای از سرزندگی که بخشی از آن هم ساختگی بود لحظات بهتری در «روز پدر» به او هدیه کنیم.

 

**********

 

 

 

ابوالحسن علوی طباطباییاز حاشیه دریای خزر به اهوارکی پیامک دادم که تهران نیستم. حال استاد چطور است؟ پاسخ می دهد «حالشون بد است. دکترها ناامیدند. ممکن است دوام نیاورد. دعا کنید.»

 

 

ساعت حدود یک بعد از ظهر است. ساعت سه بعد از ظهر پیامک آخر می آید «سلام. آقای علوی ایست قلبی کرد. ساعت 14/10»

یاد مقاله ای افتادم که در سایت پرده سینما از استاد منتشر کردیم. اسم اش بود کوتاهترین میانبر برای رسیدن به شهرت؛ رمان نویس در مقام فیلمنامه نویس چه مقاله خوبی هم بود! درباره حضور همینگ وی و فاکنر گراهام گرین و اسکات فیتزجرالد در هالیوود بود. بیخود نبود آن روز یاد همینگ وی و رمان خورشید همچنان می درخشد افتادم.

 

********

 

 

 

مراسم خاکسپاری جمعه 24 تیر ماه انجام شد. چه روز خوبی برای بدرقه این مرد بزرگ. مردی که بزرگی اش را هرگز به رخ نکشید. مردی که همواره شرافت قلم اش را حفظ کرد و این را در دیدار آخرمان با او به من و هیوا گوشزد کرد. من تهران نبودم و نتوانستم او را تا خاک بدرقه کنم.

 

 

ابوالحسن علوی طباطبایی مرد بزرگی بود. وقتی سال 1384 با علی ظهوری آشنا شدم و به طور مکرر می گفت شاگرد استاد علوی طباطبایی است، فهمیدم او شاگرد تربیت کرده، آدم پرورش داده و روی نسل جدیدتر هم تأثیر خودش را گذاشته است؛ بدون اینکه این را به رخ بکشد یا حتی به آن مباهات کند.

فقدان او برای جامعه منتقدان و نویسندگان سینمایی ضایعه ای جدی خواهد بود. می دانم اگر عمری باقی بود و به جشنواره فجر امسال رسیدم جای خالی او در میان منتقدان برایم دردناک خواهد بود.

ابوالحسن علوی طباطبایی در قطعه هنرمندان ارمیده است و من کتاب ارنست همینگ وی را دست می گیرم تا شاید با رایحه ی ورق های کاهی آن بتوانم حواسم را از مرگ استاد منحرف کنم. کتاب در قطع جیبی سال 1340 منتشر شده است. کتاب را دست می گیرم. شاید بتوانم با سفری به پاریس بین دو جنگ، جای خالی ابوالحسن علوی طباطبایی در تهران امروز را به فراموشی بسپارم.


غلامعباس فاضلی


در همین رابطه بخوانید

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت؛ به یاد ابوالحسن علوی طباطبایی


 تاريخ ارسال: 1390/5/1
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>موسی امیری:

مرد نازنین و باسوادی بود این سید. از دهۀ چهل نقد نوشت و از دهۀ پنجاه کتب خود را منتشر کرد. جای خالی او از این پس بیشتر احساس خواهد شد.خدایش بیامرزاد.

0+0-

دوشنبه 3 مرداد 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.