پرده سینما

بهاریه: چند اپیزود کوتاه بهاری

امید فاضلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اکران فیلم طوقی در سال 1349. سینما مولن روژمطب دکتر نقشینه

اهواز، آدم های عجیب و خاص تری داشت. آدم هایی که با وجود مهاجر بودن؛ حالا اصالت اش محسوب می شوند. در راه مدرسه ام مطب دکتری بود که هیچ وقت خودش را ندیده بودم. چند باری هنگام باز کردن مطب اش، کت چهار خانه ی ریز نقش آبی اش کنجکاوم کرده بود. اما هیچ وقت چهره اش را ندیدم. جذابیت این مرد به واسطه کت اش نبود. حتی مطب اش. آن وقت ها دکتر ها طبقه اجتماعی خاص تری به حساب می آمدند. دست نیافتنی تر و ویژه. او خیلی وقت ها روزنامه های کهنه ای دم در می گذاشت که فقط دو نفر قدرش را می دانستند. و بر سر تصاحب اش می جنگیدند. من و امید شهریوری مقدم. راه مدرسه مان بود. مجله های قدیمی اش پر بود از عکس های فیلم های قدیمی فارسی. از شانس خوب ما، خوب هایش به ما می رسید. دفترهای بلندی که فقط گویا آن دوران یافت می شد، میزبان این عکس ها بود. عکس مانکن ها و زن های روی صابون ها و لوازم پزشکی. تا ممل آمریکایی و نعمت نفتی و کندو. هنگامی که بر سر نیمکت های مدرسه «خیام» می نشتم. ولع عجیبی داشتم برای تعطیل شدن و چسباندنشان. بوی کاغذها گرفتارم می کرد. رابطه ما قطع شد. فقط برای تصویر فیلم برهنه تا ظهر با سرعتِ داود نژاد. که معلوم نشد کدام زودتر دیده بودیم اش.  سینما برای من از آنجا آغاز شد.

 

 

آرایشگاه شید رخ

آرایشگرهای زنانه ی دوران من ویژگی بارزی داشتند. مثل حالا نبود که بنری آویخته باشند و یا روی فلزی نوشته باشند «آرایشگاه افسون». آنها همیشه برای من، زن های فیلم ها را تداعی کرده اند. کلامشان حالتی افسون کننده و خود ساخته داشت. همیشه برای من دهه پنجاه را زنده کرده اند. شاید ویژگی سرزنده بودنشان و یا نوع خط نوشته و نئونی بودن تابلو های مغازه شان. و شاید تنها جایی بود که دست برقضا به دلیل «سکرت» بودن از تغییرات مصون داشته شده بود. مادر دوست ام آرایشگر بود و از قضا عاشق سینما. و دوست ام وقتی مادرش مشغول کارش بود مرا دعوت می کرد که با هم فیلم ببینیم. با دستگاه های بتاماکس. طوقی آنجا دیده شد. 

روی جلد کتاب سرگذشت متروگلدوین مایر

گوزن ها و سوته دلان. تنگسیر. شاید ویژگی دیدن این فیلم ها در همجواری با آرایشگاه زنانه بود که لذتشان را چند برابر کرد.

 

کلید زرد

 

برادرم هفت سال از من بزرگتربود و هست و من، همیشه جیره خوارش بوده ام. در میان اسباب بازی هایش، آدم آهنی و جیپ سبز رنگی بود که تا مدرسه می رفت من با اذن پدربزرگ، جیپ سبز رنگ ش را می آوردم. خاصیت جادویی اش نمایش فیلم از شیشه عقب اش بود. و اینقدر برایم دیدن این تصویر ها مسحور کننده بود که جنگ های بعدش چیزی از این پنهان کاری کم نمی کرد. سال ها بعد چند کتاب خارجی به دست اش رسید که دست بر قضا در کتابخانه ی قفل داری پنهانشان می کرد. و شاید تنها کسی که می دانست این قفل ها با کلید های مشابه اش گشوده می شد من بودم. برای من که تازه دبیرستان را آغاز کرده بودم. کتابی با بهترین کیفیت و دنیایی عکس، که تاریخچه و معرفی تمام فیلم های کمپانی مترو گلدین مایر بود و کتابی دیگر درباره تاریخ سینما. این ها دیوانه کننده بودند. و سوگلی کتاب ها، تصاویر فیلم والنتینو کن راسل بود که هوش از سرم می برد و این سلطان فیلم های صامت مرا خموش می کرد. سال ها گذشته است. خیلی سال ها. من به مدد آن بولتن ها و کتاب ها و تصاویر و مجلات «تماشا» و «ستاره سینما»یی که عاشقانه از هر جایی به دست می آوردم. دایرة المعارفی شدم از سینمای ایران و سینمای کلاسیک. حتی فیلم های کارل مالدن، استیو کاکران و بازیگر های درجه سه را می دانستم. و حالا از سینمای معاصر به اندازه فندقی شاید.

دیگر تصاویر دست نیافتنی نیستند و همه چیز مهیاست و نسل من آموخته بود که همه چیز کمیاب است و غنیمت.

 

نوروزتان مبارک!

امید فاضلی

اسفند 91

 

در همین رابطه دیگر بهاریه های نوروز ۱۳۹۲ سایت پرده سینما را بخوانید

 

بوی عیدی، بوی توپ. . . بی آن صدای نجیب- فهیمه غنی نژاد

دو شاخه «شب بو» - مرجان گلستانی

من از «بهاریه» نوشتن متنفرم- محمد آقازاده

شلوغی آن خیابان آفتابی –نغمه رضایی

مسافر کوچولو – آذر مهرابی

عیدی –محمد جعفری

الماس ها ابدی نیستند یا شهری که دیگر نمی شناسمش- سعید توجهی

مهر و امید به فردا-مرتضی شمیسا

خیلی دور، خیلی نزدیک- موحد منتقم

این سینما به هیچکس وفا نکرده! -رضا منتظری

آرزوهای تلخ و تلخی های بی پایان- محمدمعین موسوی

چند اپیزود کوتاه بهاری –امید فاضلی



 تاريخ ارسال: 1391/12/29
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>امید فاضلی :

سلام.منظور دلخوری هر دوی ما بر سر تصاحب تصویرپوستر تبلیغاتی این فیلم در روزنامه های قدیمی بود.که هر دو همزمان پیدایش کرده بودیم . در مورد کارگردان حق با شماست.متاسفانه موفق به دیدن این فیلم نشده ام . ممنون از توجه شما

2+0-

دوشنبه 12 اسفند 1392



>>>عطا تایماز:

سلام متوجه این جمله شما نشدم..."فقط برای تصویر فیلم برهنه تا ظهر با سرعتِ داود نژاد " فیلم ساخته خسرو هریتاش بود ... آیا منظورتان بازی بهروز به نژاد بود ؟ آیا شما این فیلم را دیده بودید؟ خوشحال می شوم اشاره ای به این قضیه داشته باشید ارادتمند عطا تایماز

2+0-

شنبه 26 بهمن 1392



>>>پژمان.ع:

به قول ارنست همینگ وی درباره پاریس بین دو جنگ، این مقاله «حسی از احساس» درش هست... ممنون

1+0-

يكشنبه 18 فروردين 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.