سعید توجهی
یک نما در فیلم باشو غریبه کوچک هست که شاید بیشتر ما با آن نما فیلم را به یاد می آوریم. نمایی که کادر بندی دقیق فیروز ملک زاده فیلمبردار، بازی خیره کننده سوسن تسلیمی، مکث به جا و اندازه و همچنین پیوند آن نما با نماهای قبل و بعد که حاصل کارگردانی و تدوین استادانه بهرام بیضایی است و سرانجام شهاب الدین عادل استاد سینما و عکاس فیلم آن نما را با عکسی در ویترین ورودی سینماها و همچنین پوستر فیلم در خاطر ما ماندگار کرد.
در این نما نایی زن روستایی (سوسن تسلیمی) شال سفیدش را در دوسوی با دو دست به صورت و پیشانی می کشد به شکلی که در میانه ی دو نوار سفید بالا و پایین کادر فقط چشمانش را می بینیم. نگاهی نافذ که از عزم او برای مقابله با دشمنی خبر می دهد که سرمایه زندگی اش (مزرعه) را نشانه گرفته و حالا او باید در غیاب شوهر یک تنه از این میراث حفاظت کند.گرازها دشمنانی هستند که به وضوح آنها را نمی بینیم و حضور آنها را در نگاه نایی که مستقیم به دوریبین و ما می نگرد حس می کنیم.
چه کسی هنگام دیدن باشو غریبه کوچک در آن سالها تصور می کرد سه دهه بعد تصویر همه مردم شهر و روستا به شکل نایی در آن قاب ماندگار درآید. تصوبر مردان و زنانی ماسک به صورت که تنها چشمانشان پیداست چشمانی نگران اما امیداوار برای مقابله با مهاجمی نامریی. این روزها در چشمان همه میتوان همان حس عمق نگاه نایی را در آن نما دید نگرانی و خشم و البته استیصال.
روزهای آخر اسفند است سال سیاهی که ویروس تاجدار در تمامی روزهایش بر تخت سلطنت نشست و جان عزیزان مان را گرفت. غروب در خیابانها به جز ترافیک کلافه کننده این ساعات هیچ نشانی از روزهای منتهی به نوروز نیست، اما چرا هست، پشت چراغ قرمز صدای آواز حاجی فیروز می آید که مثل هرسال از در راه بودن عید نوروز خبر می دهد. لباسی قرمز بر تن دارد، اما وقتی می چرخد همه چیز متفاوت میشود. لباس قرمز، کلاه قرمز اما چهره اش مثل هرسال نیست. صورتی سیاه که از نیمه به پایین دیگر سیاه نیست و با ماسکی سفید پوشانده شده. چهره حاجی فیروز انگار به روشنی حکایت این روزهای ماست. چند سالی است که دیگر، دیدن جاجی فیروز در شهر شوقی به همراه ندارد وقتی میدانی که این قرمز پوشان صورت به گرد زغال سیاه کرده همان کودکان کاری هستند که هفته آخر اسفند بساط گلفروشی و شیشه شوری را کنار می گذارند و در هیبت حاجی فیروز ظاهر می شوند، وقتی می دانی این طنازی و آواز خوانی از سر شوق نیست و حتی مانند هنرپیشه های تاترهای روحوضی هم از لبخند تماشاگرانشان برای ادامه اجرا انرژی نمی گیرند.حاجی فیروز امسال دیگر اوج درماندگی است. اگر قبل از این می توانست درد و رنج خود را پشت لبخند زورکی پنهان کند و باعث می شد رنج و تلخی را در نگاهش نبینی، حالا ماسک سفید همان لبخند نیم بند و شادی دروغین را هم پوشانده و چشمها به صراحت حکایت می کند از سر درون و همه سیاهی و درد و تباهی را به نمایش می گذارد، درست مانند وضعیت این روزهای همه ما.
با این وضعیت چه بهار و چه عید و امیدی؟
اما سینما می گوید می توان امید داشت، حداقل پایان باشو غریبه کوچک به ما می گوید می توانیم در کنار هم گرازها را از مزرعه برانیم.
سعید توجهی
نوروز ۱۴۰۰
در همین رابطه دیگر بهاریه های نوروز ١٤٠٠ پرده سینما را بخوانید
در سال های پیر و پاییزی- فهمیه غنی نژاد
خواب دیدم که هنوز بیدارم- امید فاضلی
دایی شُلِه و دایی سِفته- هوشنگ میرزایی
سِفرِ عشق- دکتر رضا رضائى
من هر چه یادم هست با او بود- کاوه قادری
حاجی فیروز با ماسک- سعید توجهی
چهره هایی پیدا در پسِ غباری هویدا- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|