فهیمه غنی نژاد
یک لیوان چای می ریزم و «سی دی» را توی دستگاه می گذارم. بخار از لیوان بالا می زند و اتاق از نوای «لیلی و مجنون» لبریز می شود. از خودم خالی می شوم و مثل یک پرنده ی سبکبال، پرپرزنان به سال های 85 و 86 می نشینم:
فرزندِ زنده یاد نصرالله زرین پنجه (آهنگساز شهیر ایرانی و نوازنده ی چیره دستِ تار و سه تار و بربط و ترومپت)، بانو مهین زرین پنجه که او نیز موسیقیدان و آهنگسازی بنام و نوازنده ی برجسته ی پیانوست و خارج از کشور سکونت دارد، برای مدتی کوتاه به ایران آمده است تا آلبوم «لیلی و مجنون» را در اینجا آماده و منتشر کند. با لطف و معرفی یکی از اساتید بزرگ موسیقی، شانس آشنایی با این بانوی هنرمند و نیز همکاری کوچکی در این کار نصیبم می شود. روزهایی فراموش نشدنی، با شعر و موسیقی از راه می رسند. می رسند و چه زود می گذرند. زمانِ ضبطِ قطعات ارکستری نزدیک می شود. خانم زرین پنجه می خواهد که روز ضبط، من هم حتما در استودیو حضور داشته باشم. آدرس استودیو را می گوید که بنویسم: «تقاطع خیابان سمیّه و بهار، چهارراه ایرج، ساختمانِ...». ناگهان پرتاب می شوم به سال های رفته و دور:
شوق مطالعه، به خواندنِ هر کاغذِ نوشته شده ای می کشانَدم. تا می توانم، از هیچ کتاب و مجله و روزنامه ای نمی گذرم. هر جنس و کالای خریداری شده که به خانه می رسد، پاره روزنامه ی پیچیده شده به دورش، مرا به خواندن می خوانَد. در یکی از همین تکه روزنامه هاست که آن آگهی را می بینم. «شرکت شیدک» با مدیریت «فریدون گُله» برای نوشتن فیلمنامه و داستان و مقاله و برنامه ی رادیویی نیاز به همکار دارد. تماسی می گیرم و قراری می گذاریم. شرکت، در ساختمانی است واقع در تقاطع «بهار» و خیابانی که از شرق به غرب، آن را قطع می کند و نامش هنوز «سمیّه» نشده و به احتمال زیاد «ثریا»ست. در چهارراهی است معروف به «ایرج». راه می افتم. ندایی درونی، نیرویم می دهد که می توانم! چراکه از سویی، عشق به سینما مدتی است به جانم افتاده و مرا به تلاش مداوم در این رشته و گذراندن دوره های گوناگون سینمایی و شاگردیِ استادانی صاحب نام واداشته است و از دیگر سو، همکاری های پراکنده و گهگاهی با مطبوعات و همچنین نگاه های تحسین آمیز معلم ها در مدرسه و دانشگاه نسبت به نوشته هایم، اعتماد به نفس لازم را در این زمینه به من داده اند! راه می افتم با سری پُرشور و دلی گرم و نوشته هایی به عنوان نمونه ی کار که درون کیف، بر شانه ام سنگینی می کنند. زنده یاد فریدون گُله، مصاحبه ای یکی - دو ساعته با من می کند که لابد بداند چه در چنته دارم! بعد هم بنا، بر این می شود که مطالبم را بخواند تا در صورت پذیرفته شدن، دعوت به کار شوم. در آن برخورد، او را خیلی خشک و مطمئن به خود و تبعاً نه چندان دلچسب می بینم اما بسیار مدیر و کاردان و منطقی و مؤدب به نظرم می آید. چند روزی می گذرد. از «شرکت شیدک» تماس می گیرند. قراری می گذاریم و قراردادی می بندیم.
انگار که تندبادی، یکدفعه در را به هم کوبیده باشد از جا می پرم. به خود می آیم. موسیقی تمام شده است. چای یخ کرده.
فهیمه غنی نژاد
نوروز ۱۴۰۱
در همین رابطه دیگر بهاریه های پرده سینما در نوروز ۱۴۰۱ را بخوانید
تقاطع سمیه و بهار، چهارراه ایرج- فهیمه غنی نژاد
مرد حنجره طلایی- دکتر رضا رضایی
گل گز خانم- دکتر آذر مهرابی
جمعه های شیرین- محمد جعفری
الماسها ابدی اند- کتایون بیجاری
ملاقات با گمشده ها- سعید توجهی
آموزش رانندگی از نگاه کسی که نقد فیلم مینویسد!- کاوه قادری
یک کاپریس کِرم رنگِ چرم دوزی شده- امید فاضلی
داستان عاشقانه «الف» و «عارف»- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|